آتیلا پسیانی خستگی ناپذیر! : نوشتن درباره آتیلا پسیانی سخت است، بازیگر توانمندی ...
نوشتن درباره آتیلا پسیانی سخت است، بازیگر توانمندی که نگاه به کارنامه، جوایز و افتخارات هنری اش، نشان از تلاش بی وقفه او دارد. او امسال با نمایش باغ آلبالوی آنتوان چخوف در جشنواره تئاتر فجر مثل همیشه درخشید.
در فرصت پیش آمده از تمرین نمایش، سراغ او رفتیم تا در آستانه پنجاه و هشتمین بهار زندگی اش به واکاوی اندیشه ها، علاقه مندی ها، نگرانی ها و دل مشغولی هایش از بازیگری و کارگردانی بپردازیم.
سر تمرین دیدم خیلی سختگیر هستید. همیشه اینقدر سخت می گیرید؟
- من کارگردان سختگیری ام.
این سخت گیری باعث دلخوری اطرافیان نمی شود؟
- به هر حال در تئاتر فرد اصول گرایی هستم. فکر می کنم وقتی افراد عمق سختگیری های من را ببینند، متوجه می شوند که غیر از احترام چیزی در آن وجود ندارد.
آقای فرمان آرا هم نقش کشیش را در «مردی برای تمام فصول» برای خودش انتخاب کرده بود که خیلی به شکل و شمایلش نزدیک بود. شما هم بر همین اساس خواستید شخصیت لوپاخین را بازی کنید؟
- تصور کردم بهتر از من کسی لوپاخین را بازی نمی کند. برای اینکه هم بازیگر خوبی هستم و هم لوپاخین را خیلی خوب می شناسم.
نگران نمی شوید اگر بعضی ها از این حرف تان تعبیر به خودشیفتگی کنند؟
- به هیچ وجه! از واقع بینی ام می آید.
این به تربیت و منش خانوادگی تان بر می گردد. به هرحال شادروان جمیله شیخی؛ مادرتان بازیگر درخشان و قابل احترامی بودند؟
- تربیت من در تئاتر به کارگاه نمایش بر می گردد. کارگاه نمایش اتفاقا نقطه مقابل اداره تئاتری بود که مادرم هم در آن حضور داشت. من زاییده سیستمی در تئاتر ایران هستم که از اساس با مکتب و سیستمی که مادرم در آن پرورش یافته متفاوت بود.
رابطه تان با یکدیگر چطور بود؟
- من و مادر همیشه غیر از رابطه مادر و فرزندی دوستان خوبی بودیم. ارتباط ویژه ای با هم داشتیم، اما دیدگاه های تئاترمان خیلی به هم نزدیک نبود.
سر همین اختلاف دیدگاه بحث هم می کردید؟
- مفصل!
بزنم به تخته خیلی هم فعال و خستگی ناپذیرید، هم در تلویزیون و هم تئاتر و سینما
- تازه کار تجسمی هم می کنم.
انگار از لحظه لحظه وقت تان به عنوان یک هنرمند استفاده می کنید، نه؟
- دعا کنید همین طور و همین قدر کودک بمانم!
خسته که نمی شوید؟
- اصلا تا وقتی کودک باشید خسته نمی شوید. وقتی آن روحیه عاشقانه را در خودتان داشته باشید خیلی متوجه سن نمی شوید.
از نمایشنامه باغ آلبالو اجراهای زیادی شده، چطور نقش ها را با بازیگرانی چون بهاره رهنما، رامین ناصرنصیر، فاطمه صادقی، خسرو و ستاره پسیانی و دیگران مطابق کرده اید. چقدر از میان بازیگران گشتید تا به ترکیب کنونی رسیدید؟
- مهم ترین قضیه این است که باید ببینیم روح کدام یک از بازیگرها به روح کدام یک از کاراکترها نزدیک است و بالعکس. اگر بازیگری را انتخاب می کنید، برمبنای این انتخاب چیزهایی حتی در نحوه نگاه تان به نمایش می تواند تغییر کند. هردوی اینها دخیل هستند و هیچ کدام قرار نیست به نفع دیگری کنار بروند. نقش و بازیگر هر دو به هم نزدیک می شوند.
در فیزیک چهره چطور؟ مثلا آقای ناصرنصیر خیلی چهره روسی دارد، درست است؟
- انتخاب های من خیلی فیزیکال یا بدون درنظر گرفتن فیزیک نیست. بازیگرها با توجه به شناختی که از آنها داشتم، انتخاب شدند. هفت نفر از بازیگرهای گروه خودم، یعنی «گروه تئاتر بازی» هستند و پنج بازیگر مهمان هم که به روحیات شان آشنایی داشته ام حضور یافتند. همه این بازیگران براساس روحیه انتخاب شده اند.
این متن سال 1903 نوشته شده.
- 17 ژانویه 1904 اولین بار اجرا شده است.
این نمایشنامه زمانی نوشته شده که مدرنیته هنوز به کمال نرسیده بود و بسیاری از فیلسوفان از عواقب ناگوار زندگی مدرن و کاستی های آن آگاه نبودند. از این حیث، باغ آلبالوی چخوف می تواند در این زمینه پیشگام باشد. آیا این به هوشمندی چخوف بر نمی گردد؟
- شما فقط دارید از بعد اجتماعی به چخوف می پردازید در حالی که چخوف اصلا چنین نگاهی را قبول ندارد. دعوای او با استانیسلاوسکی هم سر همین موضوع بود. چخوف به او می گفت تو باغ آلبالو را از منظر اجتماعی، بررسی و تحلیل و اجرا کرده ای. در حالی که به نظر من این کمدی، کمدی موقعیت و خانواده است. این از جمله مهم ترین کشمکش هایی بود که بین او و استانیسلاوکسی صورت گرفت. در آخرین نامه نگاری که با یکدیگر داشتند، استانیسلاوسکی برای او نوشت که: استاد! نمایشنامه ای را که همه برایش گریه می کنند، چرا اسمش را کمدی می گذارید؟ چخوف در سه کلمه به او پاسخ می دهد و می نویسد: به همین دلیل!
گورکی در نامه هایش به چخوف حمله کرده و می گوید با این کار دارید رئالیسم را می کشید و به جای قلم با ضربه چماق نوشته اید!
- بله! باغ آلبالو را از خیلی جهات بررسی کرده اند، حتی از بابت اینکه نویدبخش انقلاب سال 1905 دهقان ها در روسیه بوده یا انقلاب اکتبر را نوید داده است. به نظر من اصلا اینها وجود خارجی ندارند و به همین دلیل هم شخصیت تروفیموف خیلی بد فهمیده شده است. به خاطر اینکه او را همیشه به عنوان یک دانشجوی انقلابی که حرف های مهمی می زند دیده اند. در حالی که تروفیموف انگل خانواده ای است که به ارزش های آن حمله می کند و خودش از آن آریستوکراسی رو به اضمحلال ارتزاق می کند.
آیا کتمان می کنید که او تنها آدم باسواد در آن خانواده است که می تواند آینده را پیش بینی کند. مگر او نیست که تغییر وضعیت موجود را تنها راه می داند؟
- حتما غیر از این است. تروفیموف هیچ آینده ای را پیش بینی نمی کند. او فقط حرف هایی را می زند که با آن می تواند یک دختر 17 ساله را فریب دهد. همین! او هیچ حرف مهمی نمی زند. اگر حرف های او را کنار هم قرار دهید، می بینید حرف های که می گوید فقط شعار است. شعارهایی که هیچ نشانی از پیشگویی در آنها وجود ندارد. مثلا وقتی در جایی از نمایش می گوید: باغ زیبا نیست و در آینده باغی وجود دارد که زیباتر است. این را نمی توانیم به حساب پیشگویی او بگذاریم.
به هرحال به زبان استعاره اشاره کرده.
- نه! به هیچ وجه. او از یک خانواده آریستو کرات ارتزاق می کند.
به هر حال او به زندگی بی اعتناست و خودش هم خیلی بی سر و سامان است.
- اگر به زندگی بی اعتنا بود، آشپزخانه گرم و خانواده را رها می کرد. به هرحال در آن خانه زندگی می کند.
به هر حال قبول دارید که منفعت طلبی ها و دلال صفتی های لوپاخین را ندارد.
- آره! هرکسی شور و اشتیاق خاص خودش را دارد. به هر حال همیشه به غلط از تروفیموف به عنوان یک دانشجوی انقلابی نام برده می شود اما کدهای زیادی دارم که نشان می دهد او آدم کاملا تن پروری است. فقط با شعارهایی که می دهد سعی دارد خودش را اقناع کند و تنها کسی را که می تواند فریب دهد، دختر جوان خانواده است. غیر از آن دختر هیچ کس اسیر حرف هایش نمی شود.
این آخرین اثر چخوف را می توانیم کامل ترین اثر او بنامیم؟
- بستگی دارد به اینکه شما به چه چیزی تکامل بگویید. از بابت تکنیک و از نظر اینکه پرده ها بسیار غنی نوشته شده اند همچنین از بابت اینکه شخصیت پردازی ها بسیار باظرافت انجام شده و موقعیت ها و ارتباطات خیلی خوب اتفاق می افتند، بله. کامل ترین اثر چخوف است اما این موضوع نباید باغ آلبالو را به ارزشمندترین اثر چخوف تبدیل کند. گرچه باغ آلبالو را به عنوان بهترین اثر چخوف خیلی دوست دارم، اما قطعا نمی توانم سه خواهر، مرغ دریایی و لاتانوف دیوانه او را نادیده بگیرم.
چخوف گفته «اگر به مردم نشان دهید که در چه وضعی به سر می برند، به فکر چاره می افتند و زندگی بهتری در پیش می گیرند.» منظورش از این بیان چیست؟
- منظور چخوف از اینکه گفته به مردم نشان دهید در چه وضعی به سر می برند، فقط وضعیت اجتماعی آنها نیست، بلکه وضعیت خودشان هم هست. بسیاری از شخصیت های چخوف به ظاهر فاقدهوش هستند، اما طوری رفتار می کنند که به نظر می آید خیلی باهوشند. چخوف قطعا به اینها می خندد.
می شود به چخوف خرده گرفت که سواد بالای خودش را در تک تک شخصیت هایش گنجانده است؟
- نمی شود از او خرده گرفت. به خاطر اینکه چخوف در نمایش های دیگرش الزاما عین همین کار را نمی کند، مثلا در سه خواهر به ماجرا خیلی سیاه و سفید نگاه می کند. اتفاقا چخوف خیلی دقیق کاراکترپردازی می کند و اینطور نیست که بگوییم 12 کاراکتر باغ آلبالو 12 تکه از خود آنتوان چخوف هستند.
یکی از تم های باغ آلبالو تقدیرگرایی است. فکر می کنید چرا شخصیت هایی چون رانوسکی وابسته به تقدیر هستند؟
- این تقدیرگرایی از طرف نویسنده نیست. او می گوید که این تقدیرگرایی را آدم هایی که خیلی در سطح فکرو زندگی می کنند، دراند؛ چه آریستوکرات باشند چه دانشجوی انقلابی و چه یک ملاک بورژوا. همه اینها در سطح با قضیه برخورد می کنند و تفکرات شان عمق زیادی ندارد.
می توانیم بگوییم چخوف تصویری از زوال دوره اشرافیت را ترسیم می کند؟
- می شود اینطور نگاه کرد.
یکی از وجه اصلی این نمایشنامه مقوله تنهایی است این تنهایی را به گونه ای طراحی کرده اید که خیلی عریان نیست. این تنهایی را چطور در فضای کنونی صحنه وارد کرده اید؟
- این کار را به شکل متبلور انجام داده ایم، یعنی لحظات خلوت آدم ها را در نمایش به تصویر کشیده ایم. لحظاتی هستند که افراد خیلی در خودشان فرو می روند و با خودشان تک گفتار دارند. بعضی وقت ها در سکوت و بعضی وقت ها در کلمات کاملا از جمع منفک می شوند. تنهایی آدم ها در کنار موقعیت های متفاوت شان برای من بسیار مهم است و این تقریبا مثل یک سمفونی می ماند که اگر بخواهید آن را تجزیه کنید مجموعه ای از نت ها و سکوت ها به دست می آید. به نظرم سکوت ها همانقدر ارزش دارند که نت ها.
دکور عجیبی دارید. این اجرای تان را سخت می کند. درست می گویم؟
- تمرین خیلی گرد اجرا می شود و در سالن سمندریان هم در چهار طرف می نشینند و ما در وسط، کار را اجرا می کنیم.
بهترین جا برای اجرا همان سالن استاد سمندریان است؟
- تنها جایی که می توانستیم اجرا کنیم (به این شیوه) اینجا بود. سالن مولوی هم بود که متاسفانه هنوز کامل نشده است.
سالن تالار شمس اقدسیه هم سه سویه است؛ آنجا می شد؟
- در تالار شمس هم می شد تماشاچیان را در چهارسو نشاند. اما چون عرض کافی برای این اجرا ندارد، امکان نداشت. به اضافه این که یک اشکال اساسی تالار شمس وجود شش ستون در صحنه است که برای چنین اجرایی نقاط کور زیادی دردید تماشاچی ایجاد می کند.
این اجرا خیلی از شما انرژی گرفت، درست است؟
- به بچه ها می گفتم من دورتان نمی گردم. دارم می چرخم، چون هر جایی نیاز به یک کمپوزیسیون داشت و باید از این جهت کنترل می شد. همان طور که دیدید نمایش یک به هم ریختگی ظاهری دارد، اما در عین حال نظم و انضباط حساب شده و زنجیرواری دارد، به طوری که اگر یک نفر اشتباهی کند، مثل دومینو تا آخر فرو می ریزد.
اوایل گفت و گو اشاره ای به سختگیری تان کردیم. آیا این سختگیری که به نوعی ویژگی شخصیتی شما شده ناشی از دلسوزی برای تئاتر ایران است؟
- تئاتر باید خوب دیده شود، باید خوب اتفاق بیفتد، باید مناسبات درستی داشته باشد. این حرفه، بسیار در معرض خطر است. مناسبات یدی وارد آن شده و متاسفانه افرادی که واد فهم بالایی هستند، چندان در این حرفه دیده نمی شوند. نوعی روابط جدید وارد تئاتر شده که عین یک دایناسور در حال انقراض، سعی می کنم تا پایان عمر جلوی آن روابط بایستم!
علتش چیست؟
- سهل انگاری، تنبلی و فقدان شعور. متاسفانه تفکری در تئاتر ما وجود دارد که سعی می کند تئاتر را به سریال های تلویزیونی تبدیل کند.
راضی هستید که تئاترتان سال 1393 اجرا می شود؟
- راضی هستم که سرانجام این نمایش دارد اجرا می شود.
نگرانی های زیادی برای تئاتر دارید، درست است؟
- آرزو می کنم کسی درصدد نجات تئاتر برنیاید. یک ذره تئاتر را به حال خودش رها و نخواهند نجاتش بدهند و مقداری هم جدی تر به آن نگاه کنند. یکی از مسائل مهم تئاتر ایران، وجود سالن مناسب برای گروه های حرفه ای است که کار مستمر می کنند.
چخوف در جایی می گوید: زندگی را فقط یک بار به آدم می دهند و او باید آن را شجاعانه و با آگاهی و زیبایی کامل به انجام برساند. فکر می کنید شما از این فرصت پیش آمده تا حالا درست استفاده کرده اید؟
- این را باید تماشاچی ها قضاوت کنند. تقریبا 40 سال است که به این موضوع فکر می کنم. 40 سال در آرزوی باغ آلبالو بوده ام و حتی یک بار هم تمرینی را در حد کوتاه در گروه شروع کردیم و بعد آن را کنار گذاشتیم. من خودم چهار نقش متفاوت در باغ آلبالو را در چهار نسخه مختلف بازی کرده ام. سال ها پیش برای آقای جمشید ملک پور که حالا در استرالیا هستند، نقش تروفیموف را بازی کردم که البته آن نمایش اجرا نشد. سال ها بعد نمایشنامه ای نوشتم به نام باغ کاغذی که ادامه باغ آلبالو بود و از جایی که «فیرس» تنها می ماند و با لباس ها و خاطرات آدم های آن خانه به راز و نیاز می پردازد، بازی کردم.
آن زمان جشنواره ای بود به نام چخوف که در تئاتر شهر برگزار می شد. تقریبا چهار یا پنج سال پیش هم الکساندر جروویچ که یک صرب تبعه انگلستان بود و گروهش را از انگلستان به ایران آورده بود، با گروه ما به صورت مشترک باغ آلبالو را به صحنه آوردیم. در همه طبقات ساختمان اداره تئاتر آنجا نقش گایف را بازی می کردم و این بار دارم لوپاخین را بازی می کنم.
کدام نقش تاکنون سخت تر بوده؟
- لوپاخین. نه فقط به خاطر خود کاراکتر، بلکه به این دلیل که من کارگردان هم هستم و متاسفانه در بسیاری از لحظات نمایش محو بازی بازیگران می شوم و خودم را از یاد می برم.
اگر بازهم قرار باشد باغ آلبالو را اجرا کنید، کدام نقش را بازی می کنید؟
- دفعه بعد؟ شاید رانوسکی را.
اخبار فرهنگی - برترینها
ویدیو : آتیلا پسیانی خستگی ناپذیر!