مهدی اخوان ثالث
بیوگرافی و زندگینامه مهدی اخوان ثالث ( م - امید )
مهدی اخوان ثالث ( م - امید ) در سال 1307 هجری شمسی در مشهد قدم به عرصهء هستی نهاد. نام پدرش، علی و نام مادرش مریم بود. پدر ِ مهدی از مردم یزد بود كه در جوانی به مشهد مهاجرت كرده و در این شهر سكونت اختیار نموده و ازدواج كرده بود. وی به شغل داروهای گیاهی و سنتی مشغول بود. اخوان به هنگام تولد با یك چشم واردِ این جهان شد اما پس از مدتی چشمِ دیگر او بهروی عالم و آدم باز شد، خود در این باره می گوید: « پدر من عطار - طبیب بود و مادر هم كارش خانهداری و بعدها هم دعاگویی و نماز و طاعت و زیارت امام رضا و از این قبیل. بعد از مدتی با درمانهای پدر و دعاهای مادر ونذر و نیازهایش آن چشم دیگر را هم به دنیا گشودم. خدا به من رحم كرد و الا حالا دنیا را با یك چشم میدیدم. اما حالا با دو چشم می بینم.» مهدی اخوان ثالث تحصیلات ابتدایی و متوسطه را در زادگاه خود به پایان رسانید و فارغ التحصیل هنرستان صنعتی شد. گرایش به هنر موسیقی، قسمتی از فعالیتهای دوران كودكی مهدی اخوان ثالث را تشكیل میداد او میگوید : « مشكلی كه من داشتم در ابتدای كار پیش از كار شعر، پدرم مردی بود ـ یادش برایم گرامی ـ كه به قول معروف قدما روی خوش به بچه نمیخواست نشان بدهد، به پسرش به فرزندش یعنی اخمها در هم كشیده و از این قبیل و من مانده بودم چه كنم، پیش از شعر، من با موسیقی سرو كار پیدا كرده بودم، پیش استاد سلیمان روح افزا میرفتم و همچنین پسرش ساز میزدم، تار ... من نمیگذاشتم ... مهدی اخوان ثالث
اشعار مهدی اخوان ثالث (3)
قصه ای از شبشب است شبی آرام و باران خورده و تاریک کنار شھر بی غم ، خفته غمگین ، کلبه ای مھجورفغانھای سگی ولگرد می آید به گوش از دوربه کرداری که گویی می شود نزدیکدرون کومه ای کز سقف پیرش می تراود گاه و بیگهقطره ھایی زردزنی با کودکش خوابیده در آرامشی دلخواهدود بر چھره ی او گاه لبخندیکه گوید داستان از باغ رؤیای خوش آیندینشسته شوھرش بیدار ، می گوید به خود در ساکت پر درد گذشت امروز ، فردارا چه باید کرد ؟کنار دخمه ی غمگینسگی با استخوانی خشک سرگرم استدو عابر در سکوت کوچه می گویند و می خندند دل و سرشان به می ، یا گرمی انگیزی دگر گرم است...شب استشبی بیرحم و روح آسوده ، اما با سحر نزدیکنمی گرید دگر در دخمه ، سقف پیرو لیکن چون شکست استخوانی خشکبه دندان سگی بیمار و از جان سیرزنی در خواب می گریدنشسته شوھرش بیدارخیالش خسته ، چشمش تار . . .اخوان ثالث سبزبا تو دیشب تا کجا رفتمتا خدا وانسوی صحرای خدا رفتممن نمی گویم ملایک بال در بالم شنا کردند من نمی گویم که باران طلا آمدلیک ای عطر سبز سایه پروردهای پری که باد می بردتاز چمنزار حریر پر گل پردهتا حریم سایه های سبزتا بهار سبزه های عطر تا دیاری که غریبیهایش می آمد به چشم آشنا ، رفتمپا به پای تو که می بردی مرا با خویشهمچنان کز خویش و بی خویشیدر رکاب تو که می رفتیهم عنان با نور در مجلل هودج سر و سرود و هوش و حیرانی سوی اقصامرزهای دورتو قصیل اسب بی آرام من ، ...
اشعاری زیبا از مهدی اخوان ثالث
#اندوه#نه چراغ چشم گرگی پیرنه نفسهای غریب كاروانی خسته و گمراهمانده دشت بیكران خلوت و خاموشزیر بارانی كه ساعتهاست می بارددر شب دیوانه ی غمگینكه چو دشت او هم دل افسرده ای دارددر شب دیوانه ی غمگینمانده دشت بیكران در زیر باران ، آهن ، ساعتهاستهمچنان می بارد این ابر سیاه ساكت دلگیرنه صدای پای اسب رهزنی تنهانه صفیر باد ولگردینه چراغ چشم گرگی پیرلحظه ی دیدار نزدیك استباز من دیوانه ام، مستمباز می لرزد، دلم، دستمباز گویی در جهان دیگری هستمهای! نخراشی به غفلت گونه ام را، تیغهای، نپریشی صفای زلفكم را، دستو آبرویم را نریزی، دلای نخورده مستلحظهی دیدار نزدیك است #چون سبوی تشنه...#از تهی سرشارجویبار لحظه ها جاری ستچون سبوی تشنه كاندر خواب بیند آب ، واندر آب بیند سنگدوستان و دشمنان را می شناسم منزندگی را دوست می دارممرگ را دشمنوای ، اما با كه باید گفت این ؟ من دوستی دارمكه به دشمن خواهم از او التجا بردنجویبار لحظه ها جاری منبع:greenpoems.com
زندگی و زمانه ی مهدی اخوان ثالث
مهدی اخوان ثالث در اسفند 1307 در مشهد به دنیا آمد. تحصیلات منظمی نکرد جز همان دیپلم آهنگری که از هنرستان گرفت. چند ماهی در مشهد به آهنگری و چاقو سازی مشغول بود. سپس در روستایی در ورامین به معلمی پرداخت. پادشا - محمودرضا حائری: مهدی اخوان ثالث در اسفند 1307 در مشهد به دنیا آمد. تحصیلات منظمی نکرد جز همان دیپلم آهنگری که از هنرستان گرفت. چند ماهی در مشهد به آهنگری و چاقو سازی مشغول بود. سپس در روستایی در ورامین به معلمی پرداخت. پس از آن در گلستان فیلم به سرپرستی دوبله ی فیلم های مستند پرداخت. در 1333 دستگیر شد و مدتی زندانی بود. پس از آزادی در رادیو و تلویزیون ملی ایران مشغول به کار شد. در سال 1356 به تدریس ادبیات در دانشگاه های تهران، تربیت معلم و ملی پرداخت. پس از انقلاب بدون حقوق و با محرومیت دائم از خدمات دولتی بازنشسته شد. در شهریور 1369 در پی یک بیماری ساده در بیمارستان مهر تهران درگذشت.مهدی اخوان ثالث شاعر دوران «شکست» است . دوران شاعری او پس از کودتای 28 مرداد شروع شد. هوشنگ گلشیری شکست در شعر او را چنین توصیف می کند: «بازتاب این شکست در شعرهای اخوان ابتدا به یأس شخصی کشید: گسستن از یاران نیمه راه، دشنام باران کردن هر چیز و هر کس، آنگاه به یأس از این آب و خاک و به قول خودش این باغ: همان ره توشه برداشتنها و نفرین کردن به گیاه- آدمهایی که ریشه شان در خاکهای هرزگی مستور بود، سرانجام نیز به یأس فلسفی انجامید: قطع امید کردن از ...
اشعار زیبای مهدی اخوان ثالث (2)
باغ من آسمانش را گرفته تنگ در آغوشابر، با آن پوستین سرد نمناكش باغ بی برگیروز و شب تنهاستبا سكوت پاك غمناكشساز او باران، سرودش باد جامه اش شولای عریانی ستور جز اینش جامه ای بایدبافته بس شعله ی زر تا پودش بادگو برید، یا نروید، هر چه در هر كجا كه خواهدیا نمیخواهدباغبان و رهگذاری نیستباغ نومیدانچشم در راه بهاری نیستگر ز چشمش پرتو گرمی نمی تابدور به رویش برگ لبخندی نمی رویدباغ بی برگی كه می گوید كه زیبا نیست؟ داستان از میوه های سر به گردونسای اینك خفته در تابوتپست خاك می گویدباغ بیبرگیخنده اش خونی ست اشك آمیزجاودان بر اسب یال افشان زردش می چمد در آنپادشاه فصلها، پاییز لحظه دیدارلحظه ی دیدار نزدیك استباز من دیوانه ام، مستمباز می لرزد، دلم، دستمباز گویی در جهان دیگری هستمهای! نخراشی به غفلت گونه ام را، تیغهای، نپریشی صفای زلفكم را، دستو آبرویم را نریزی، دلای نخورده مستلحظهی دیدار نزدیك است منبع:greenpoems.com
اشعار مهدی اخوان ثالث درباره برف
شعر برف خوب یادم نیستتا كجاها رفته بودم؛ خوب یادم نیستاین، كه فریادی شنیدم، یا هوس كردم،كه كنم رو باز پس، روباز پس كردم.پیش چشمم خفته اینك راه پیموده.پهندشت برف پوشی راه من بوده.گام های من بر آن نقش من افزوده.چند گامی بازگشتم؛ برف می بارید.باز می گشتم.برف می بارید.جای پاها تازه بود اما،برف می بارید.باز می گشتم،برف می بارید.جای پاها دیده می شد، لیكبرف می بارید.باز می گشتم،برف می بارید.جای پاها باز هم گوئیدیده می شد، لیكبرف می بارید.باز می گشتم،برف می بارید.برف می بارید. می بارید. می بارید . . .جای پاهای مرا هم برف پوشانده ست. شعر برف اخوان ثالث پاسی از شب رفته بود و برف می بارید،چون پرافشان پری های هزار افسانه از یادها رفته.باد چونان آمری مأمور و ناپیدا،بس پریشان حكم ها می راند مجنون وار،بر سپاهی خسته و غمگین و آشفته. برف می بارید و ما خاموش،فارغ از تشویش،نرم نرمك راه می رفتیم.كوچه باغ ساكتی در پیش.هر بگامی چند گوئی در مسیر ما چراغی بود،زاد سروی را به پیشانی.با فروغی غالباً افسرده و كم رنگ،گمشده در ظلمت این برف كجبار زمستانی. برف می بارید و ما آرام،گاه تنها، گاه با هم، راه می رفتیم.چه شكایت های غمگینی كه می كردیم،یا حكایت های شیرینی كه می گفتیم.هیچكس از ما نمی دانستكز كدامین لحظه شب كرده بود این باد برف آغاز.هم نمی دانست كاین راه خم اندر خمبكجامان می كشاند باز. برف می بارید و پیش از مادیگرانی همچو ما خشنود و ناخشنود،زیر این ...
شعر فریاد (مهدی اخوان ثالث)
خانه ام آتش گرفته ست ، آتشی جانسوزهر طرف می سوزد این آتش پرده ها و فرشها را ، تارشان با پودمن به هر سو می دوم گریان در لهیب آتش پر دودوز میان خنده هایم تلخ و خروش گریه ام ناشاداز دورن خسته ی سوزانمی كنم فریاد ، ای فریاد ! ی فریادخانه ام آتش گرفته ست ، آتشی بی رحمهمچنان می سوزد این آتش نقشهایی را كه من بستم به خون دلبر سر و چشم در و دیوار در شب رسوای بی ساحلوای بر من ، سوزد و سوزد غنچه هایی را كه پروردم به دشواریدر دهان گود گلدانها روزهای سخت بیماریاز فراز بامهاشان ، شاد دشمنانم موذیانه خنده های فتحشان بر لببر من آتش به جان ناظر در پناه این مشبك شبمن به هر سو می دوم گریان ازین بیدادمی كنم فریاد ، ای فریاد ! ای فریاد وای بر من، همچنان میسوزد این آتشآنچه دارم یادگار و دفتر و دیوان و آنچه دارد منظر و ایوانمن به دستان پر از تاول این طرف را می كنم خاموشوز لهیب آن روم از هوش ز آندگر سو شعله برخیزد، به گردش دودتا سحرگاهان، كه می داند كه بود من شود نابود خفته اند این مهربان همسایگانم شاد در بسترصبح از من مانده بر جا مشت خاكستر وای، آیا هیچ سر بر میكنند از خوابمهربان همسایگانم از پی امداد ؟ سوزدم این آتش بیدادگر بنیادمیكنم فریاد ، ای فریاد ! ای فریاد منبع:greenpoems.com
شعر زیبای قاصدك (مهدی اخوان ثالث)
قاصدك ! هان ، چه خبر آوردی ؟از كجا وز كه خبر آوردی ؟خوش خبر باشی ، اما ،اماگرد بام و در منبی ثمر می گردی انتظار خبری نیست مرانه ز یاری نه ز دیار و دیاری باریبرو آنجا كه بود چشمی و گوشی با كسبرو آنجا كه تو را منتظرند قاصدكدر دل من همه كورند و كرنددست بردار ازین در وطن خویش غریبقاصد تجربه های همه تلخبا دلم می گویدكه دروغی تو ، دروغكه فریبی تو. ، فریب قاصدكهان،ولی ... آخر ... ای وایراستی آیا رفتی با باد ؟با توام ، آی! كجا رفتی ؟ آی راستی آیا جایی خبری هست هنوز ؟مانده خاكستر گرمی ، جایی ؟در اجاقی طمع شعله نمی بندم خردك شرری هست هنوز ؟ قاصدكابرهای همه عالم شب و روزدر دلم می گریند منبع:greenpoems.com
منزلی در دوردست (مهدی اخوان ثالث)
منزلی در دور دستی هست بی شك هر مسافر رااینچنین دانسته بودم، وین چنین دانملیكای ندانم چون و چند! ای دورتو بسا كاراسته باشی به آیینی كه دلخواه ستدانم این كه بایدم سوی تو آمد، لیككاش این را نیز میدانستم، ای نشناخته منزل كه از این بیغوله تا آنجا كدامین راهیا كدام است آن كه بیراه ست ای برایم، نه برایم ساخته منزلنیز میدانستم این را، كاشكه به سوی تو چه ها میبایدم آورددانم ای دور عزیز! این نیك میدانیمن پیادهی ناتوان تو دور و دیگر وقت بیگاه ستكاش میدانستم این را نیزكه برای من تو در آنجا چه ها داریگاه كز شور و طرب خاطر شود سرشارمیتوانم دیداز حریفان نازنینی كه تواند جام زد بر جامتا از آن شادی به او سهمی توان بخشید؟شب كه می آید چراغی هست؟من نمی گویم بهاران، شاخه ای گل در یكی گلدانیا چو ابر اندهان بارید، دل شد تیره و لبریزز آشنایی غمگسار آنجا سراغی هست؟ منبع:greenpoems.com
شعر مهدی اخوان ثالث در مورد مادر
بیمارم ، مادر جان !می دانم ،می بینی می بینم ، میدانیمی ترسی ، می لرزیاز کارم ، رفتارم ، مادر جان !می دانم ، می بینیگه گریم ،گه خندمگه گیجم ،گه مستمو هر شب تا روزشبیدارم ، بیدارم ، مادر جان !می دانم ، می دانیکز دنیا ، وز هستیهشیاری ، یا مستیاز مادر ، از خواهراز دختر ، از همسراز این یک ، و آن دیگربیزارم ، بیزارم ، مادر جان!من دردم بی ساحل .تو رنجت بی حاصل .ساحر شو ، جادو کندرمان کن ، دارو کنبیمارم ، بیمارم ، بیمارم ، مادر جان ! گرد آوری: بخش فرهنگ و هنر پادشا