چون زلف تو ام جانا در عین پریشانی ( اشعار رهی معیری ) : چون زلف تو ام جانا ...



چون زلف تو ام جانا در عین پریشانی , اشعار مولانا , اشعار

چون زلف تو ام جانا در عین پریشانی
چون باد سحرگاهم در بی سر و سامانی

 

من خاکم و من گردم من اشکم و من دردم
تو مهری و تو نوری تو عشقی و تو جانی

 

خواهم که ترا در بر بنشانم و بنشینم
تا آتش جانم را بنشینی و بنشانی

 

ای شاهد افلاکی در مستی و در پاکی
من چشم ترا مانم تو اشک مرا مانی

 

در سینه سوزانم مستوری و مهجوری
در دیده بیدارم پیدایی و پنهانی

 

من زمزمه عودم تو زمزمه پردازی
من سلسله موجم تو سلسله جنبانی

 

از آتش سودایت دارم من و دارد دل
داغی که نمی بینی دردی که نمی دانی

 

دل با من و جان بی تو نسپاری و بسپارم
کام از تو و تاب از من نستانم و بستانی

 

ای چشم رهی سویت کو چشم رهی جویت ؟
روی از من سر گردان شاید که نگردانی

منبع:lat.blogfa.com


ویدیو : چون زلف تو ام جانا در عین پریشانی ( اشعار رهی معیری )