نسلی که درگیر ترس و روزمرگی شد! : این گزارش نگاهی است به چرخه ای از محدودیت ...


این گزارش نگاهی است به چرخه ای از محدودیت ها که در همین تابستان داغ متولد شده اند. محدودیت هایی که تنها میراثش در خانه نشاندن آدم هاست و پر شدن پستوهایی که با آغوش باز پذیرای جوانان سرخورده این روزگارند.



هفته نامه چ
لچراغ - نازنین متین نیا: این گزارش باید درباره سختگیری های تازه ای بود که این روزها به کافه های شهر هجوم آورده اند. این روزها به هر جایی و هر نقطه ای از این شهر بروی و از کافه دارهایش بپرسی، تایید می کنند که دوباره فشارها و سختی ها شروع شده، نامه های پلمپ و تذکر به دستشان می رسد و حتی یک فنجان قهوه تلخ را هم با استرس روی میز مشتری ها می گذارند.

اما این گزارش درباره این خبر داغ که دوباره در زیر پوست شهر جان گرفته نیست، این گزارش نگاهی است به چرخه ای از محدودیت ها که در همین تابستان داغ متولد شده اند و حالا در مرحله ای از چرخه رشد به کافه ها رسیده اند؛ محدودیتی که چه بخواهیم و چه نخواهیم، تنها میراثش در خانه نشاندن آدم هاست و پر شدن پستوهایی که با آغوش باز پذیرای جوانان سرخورده این روزگارند.

پستوی اول؛

صورت مسئله را بخوانید

فصل تازه را با تئاتر شروع کردند. گزارش ها و حاشیه نویسی ها برای نمایش ها و کارگردانانی بود که هر شب در سالنی پر از جمعیت، اجرا داشتند. کمی قبل تر از تئاتر، در دنیای موسیقی فشارها روی هم خوان های زن بود و با تمام شدن اجراها، دوباره به سالن های کنسرت بازگشتند، سالن هایی که هر کدام براساس سلیقه مخاطب، از موسیقی کلاسیک تا پاپ پر است.

درباره سینما، فشارها کمی سیاست ورزانه تر است. مدیران ارشاد با بازگشایی درهای خانه سینما نشان دادند که حامی سینماگران هستند و همین باعث شده تا گه گداری فشارها خیلی ملایم و سبک سراغ بعضی از فیلم های سینمایی برود و همین که تعدادی از فیلم ها هنوز پشت درهای توقیف مانده اند، برای فشار کافی است.

اما داستان همین جا تمام نمی شود. ناگهان اعلام می کنند که زنان شاغل در کافه ها، دیگر اجازه کار ندارند. به فاصله دو سه روز و در شرایطی که زنان کافه دار در ترسی غریب از بیکاری و بی پولی و آینده ای نامعلوم گرفتار شده اند؛ نامه های تذکر، یکی یکی به دست کافه های شلوغ و پر رونق می رسد تا شلوغی وجه مشترک تمام این داستان ها شود.

روزمرگی , راهکار برای مبارزه با روزمرگی , درگیر عشق و عاشقی نشدیم

پستوی دوم؛


چه کسی از جمعیت می ترسد

شلوغی، واژه عامیانه ای است که برای استقبال خوب مردم یک جامعه از یک اتفاق اجتماعی استفاده می شود. شلوغی در لحن عامیانه اش یعنی توجه و درخواست یک اتفاق وقتی سالن های تئاتر این شهر برای دیدن نمایشی شلوغ می شود، وقتی سالن های کنسرت شلوغی بیش از اندازه جمعیت را تاب می آورد، وقتی شلوغی حتی پاپ کورن ها و آب معدنی های یک سالن را تمام می کند و وقتی شلوغی باعث می شود میزهای یک کافه یا رستوران پر باشند و جای خالی نباشد؛ یعنی آن نمایش، آن کنسرت، آن فیلم و آن کافه و رستوران، محبوب قلوب مردم شده. یعنی آدم های معمولی همین کوچه و خیابان دوست دارند که تفریح کنند و دوست دارند که در این تفریح، با جمعیتی همراه باشند.

شلوغی، شکل دیگر واژه پاتوق است. پاتوق جایی است که مردم معمولی و جوان ها، برای شکست روزمرگی، برای معاشرت، برای همنشینی و برای تمام آن چیزی که قواعد ساده زندگی در اجتماع را می سازد، سراغ آن می روند و همین نقطه شک آنهایی است که دوست ندارند شلوغی باشد و از سروصدا و چهره های راضی و لبخندزن هم لذتی نمی برند. جمعیت، بعضی از آدم ها را هراسان می کند و ریشه های هراس، از جایی غیرمعمول می آید اما ریشه های فشار، سختی و تذکر، از همین هراس غیرمعمول تغذیه می کند.

پستوی سوم؛

وقتی از زندگی اجتماعی حرف می زنیم، از چه حرف می زنیم؟

تصور کن، یک روز صبح از خواب بیدار شوی، به سر کار یا دانشگاه بروی و تمام مدت در سکوت بگذرانی. عصر سرت را بیندازی پایین و به خانه برگردی و در راه برگشت وقتی به آدم های شهر نگاه می کنی، همه شبیه به تو در سکوت و آرامش به خانه برگردند. تصور کن این تصویر، تصویر نه یک روز که تصویر هفته ها، ماه ها و سال های همه زندگی ات باشد.

در چارچوب این تصویر تو فقط می توانی در قواعد و چارچوبی مشخص، آنچه را که برایت فراهم می کنند ببینی، بخوانی و حتی بخورید و در چارچوب و قواعدی مشخص با آدم ها درباره موضوعاتی که برایت مشخص شده، حرف بزنی. در چنین تصویری، تو تنها در لحظات تنهایی، خود واقعی ات را می بینی و اصلا شاید بعد از مدتی یادت برود که چه کسی بودی و از چه چیزی لذت می بردی.

جامعه گرفتار در روزمرگی، جامعه ای که از هنر هیچ نمی داند، کتاب نمی خواند، معاشرت نمی کند، دقیقا شبیه همین آدم تصویر ماست. جامعه بدون تفریح، بدون سرگرمی و بدون لحظه ای فراغت از خودش، دقیقا جامعه ای است که نمی داند چه بوده و چه می خواسته. شور هنر و لذت پیدا کردن آدم های هم عقیده و همراه است که جامعه را از یکنواختی بیرون می آورد و امید به زندگی را چند برابر می کند.

پستوی چهارم؛

وقتی از تفریح و سرگرمی حرف می زنیم، از چه حرف می زنیم؟

اگر از روانشناسان و جامعه شناسان بپرسید، تفریح و فراغت از خود، یکی از نشانه های مهم سلامت فرد و جامعه است. در اتاق های مشاوره و وقت شرح حال گرفتن، یکی از سوال های مهم، درباره اوقات فراغت فرد است. در جامعه سالم هم، آدم ها به همان اندازه که یاد می گیرند در کنار هم کار کنند و فعالیت های مهم اجتماعی داشته باشند، یاد می گیرند در کنار هم از دیدن یک نمایش، فیلم و ... لذت ببرند یا در محیط های شلوغ کافه ها و رستوران ها، همزیستی مسالمت آمیز داشته باشند.

اصلا خیلی از اصول تربیتی، مثل آداب معاشرت، خیرخواهی، کمک به یکدیگر، دوست داشتن آدم ها، اعتماد به نفس، عزت نفس و ... هم گاهی در همین تفریحات و اوقات فراغت ها، آموزش داده می شود.

بچه ای که با پدر و مادرش به کافه و رستورانی شلوغ می رود، یاد می گیرد که از آدم ها نترسد، یاد می گیرد که برای معاشرت باید قوانینی را رعایت کند و ... جوان ترها هم در روزهای جدا شدن از خانواده و پیوستن به واحد اجتماع، در همین لحظات معاشرت و همزیستی با آدم های اجتماع است که یاد می گیرند زندگی اجتماعی شان را بسازند و به آینده امیدوار باشند.

پستوی پنجم؛

جای خالی ها با چه چیز پر می شوند؟

پسر جوان 22 ساله ای را می شناسم که خیلی وقت است کافه نرفته چون معتقد است حوصله درگیری و بسته شدن دوباره کافه مورد علاقه اش را ندارد و ترجیح می دهد با دوستانش در خانه جمع شوند.
دخترک 20 ساله ای را می شناسم که یک هفته است با دوستانش در خانه نشسته اند و فیلم می بینند و کاری هم به جهان بیرون ندارند.

یک جمع جوان دیگر، بهترین راه حلی که پیدا کردند، سفر به جنگل و کوه است؛ یک هفته یک هفته می روند و گم می شوند در طبیعت و خیالشان راحت است که کسی کاری به کارشان ندارد. جماعتی دیگر، مدت هاست که از هم پاشیده اند و هر کدام منزوی و گوشه گیر، زندگی معمولی می کنند و ...

از این نمونه ها تا دلتان بخواهد، در اطراف ما زندگی می کنند؛ نمونه ای از جوان های نسل چهارمی که شبیه نسل سومی ها حاضر نشدند که تن به تکرار خسته کننده بسته و باز شدن فضاهای اجتماعی بدهند و راه حل خودشان را پیدا کرده اند؛ راه حلی که شاید در نگاه اول منطقی به نظر برسد اما وقتی کمی دقیق تر به آن نگاه کنیم، می بینیم که این درونگرایی اجتماعی، در سال های آینده جماعت ایرانی را تبدیل به مردمی جامعه گریز، افسرده و هراسان می کند. آدم هایی که در دسته های کوچک، خودشان با خودشان روزگار می گذرانند و منطق و تفکری سالم هم ندارند.

واقعیت این است که هیچ وقت جای خالی ها، خالی نمی مانند، اما اینکه جای خالی ها با چه چیزی پر می شوند، سوالی است که در غبار بحث های سیاسی و دعواهای سیاسی این جریان های فشار و سختگیری گم می شوند. همیشه، یک طرف هست که فشار می آورد و یک طرف دیگر که می خواهد مقاومت کند و در این میان، قربانی کسی دیگر است.

پستوی ششم؛

این داستان کجا تمام می شود؟

نسل قبل از نسل سومی ها خاطره های زیادی از داستان های اینچنینی دارد؛ از شکسته شدن شیشه های سینماها تا حتی نبودن یک کافه در شهر. نسل سومی هاف داستان هایی دارند، از توقیف فیلم ها، از پیدا کردن فیلم، کتاب، آلبوم موسیقی ممنوعه و کافه دنج خلوت در کوچه پس کوچه های این شهر و براساس قاعده نسل چهارم و نسل های بعدی هم همین سرنوشت را شبیه به خودشان و زمان خودشان تجربه می کنند.

اما وجه مشترک همه ما، ترس از زندگی اجتماعی است. نسل قبل از نسل سومی ها، نسل سومی و نسل چهارمی ها، همه شبیه هم در دایره ای از اعتماد و بی اعتمادی به زندگی می چرخند. گاهی انگ بی مسئولیتی، بدبینی و وسواس به پیشانی شان خورده می شود و از همه بدتر هم این است که این روزها با آمار رسیده از سازمان های رسمی کشور که وضعیت تمایل به ازدواج و فرزندآوری را در نقطه ای نزدیک به صفر نشان می دهد، درگیر فشارهای عجیب و غریب برای ساختن نسلی دیگر شده اند.

اما همه این داستان باز هم داستان فشار است؛ فشاری که انگار از بین نمی رود و شبیه قانون بقای انرژی فقط از حالتی به حالت دیگر تبدیل می شود و وقتش رسیده کمی انسانی و خارج از قواعد سیاسی، به آن نگاه کنیم تا شاید روزنه ای برای امیدواری و زندگی اجتماعی با لبخند، هدیه آن باشد.


ویدیو : نسلی که درگیر ترس و روزمرگی شد!