رومن گاری تاس بازی میکند : آلبر مزیگ در بیستسالگی به خاطر علاقه به آدلین، ...
آلبر مزیگ در بیستسالگی به خاطر علاقه به آدلین، دختری که دوست داشت زن یک کاشف بزرگ شود از دهکده محل تولدش خارج میشود و تا لحظه مرگش در شصتسالگی به آن «جا» بازنمیگردد، او در تمام این مدت نقش یک کاشف بزرگ را «بازی» میکند. روزنامه شرق - نادر شهریوری: آلبر مزیگ در بیستسالگی به خاطر علاقه به آدلین، دختری که دوست داشت زن یک کاشف بزرگ شود از دهکده محل تولدش خارج میشود و تا لحظه مرگش در شصتسالگی به آن «جا» بازنمیگردد، او در تمام این مدت نقش یک کاشف بزرگ را «بازی» میکند. بعدها مجسمهای از او شبیه به جهانگشایان و پیشتازان کشف قارههای ناشناخته در میدان اصلی دهکده برپا میشود که روی لوحش این نوشته به چشم میخورد: «یادبود آلبر مزیگ، پیشتاز نامدار جغرافیا، فاتح سرزمینهای بکر (١٨٦٠- ١٨٠٠) از طرف همولایتیهای توشاگی»,
١
«بازی» در داستانها و زندگی رومن گاری «نقش» ایفا میکند. مقصود از بازی استعارهای است برای روندی پویا و خلاق همراه با هیجان و ماجرا که بر بنیان ثابت و مدار معین استوار نیست، علاوه بر آن «بازی» همواره از حیطه اخلاق و منطق دور باقی میماند.
آلبر مزیگ نمونه بازیگری است که به سفرها و ماجراهای دور و دراز میرود و همولایتیهای خود و بهخصوص آدلین را با ارسال کارت و یا نامه همراه با متنی کوتاه از جغرافیای دوردست، ناشناخته و بکری که قدم به آنجا میگذارد مطلع میکند. او میخواهد تصویر جهانگردی شجاع، ماجراجو و... از خود به نمایش گذارد. نمونهای از کارتهای آلبر مزیگ چنین است: «تقدیم به سزار بیرونت، پنیر و نوشابهفروشی میدان پتیپسیتون. با سلام. اوضاع در ارتفاعات کلیمانجارو روبهراه است. این جا پر است از برفهای ابدی. با کمال ادب و احترام: آلبر مزیگ»,٢ و یا کارتی دیگر باز هم متنی به همان اندازه کوتاه اما اینبار به دشمنی خونی یعنی رقیب عشقیاش ماریوس پیشاردون، آرایشگر، خیابان اولیویه: «عرض ارادت از کنگو. اینجا پر است از مارهای بوآ، میخزند و دور طعمهشان میپیچند.
دلم هوای شما را کرد».٣ نامههای آلبر اما عمدتا به آدلین است زیرا «بازی» برای او انجام میشود: «در بیابان پرت و خالی از سکنه عربستان گم شدهایم. اسمت را مینویسم روی شنها. از بیابان خوشم میآمد».٤ همه این نمایشها برای آنکه آدلین به قولش وفا کند: «آدلین بهم قول دادی وقتی معروف شدم تا ابد مال من باشی».٥«بازی» به یک معنا شاید بنیادیترین فعالیت آدمی باشد. تاریخِ بازی چهبسا با اولین کنشهای جمعی پیوند میخورد، مقصود از کنش جمعی ابتدائیترین رابطه و فعالیت آدمی با دیگران است. با وجود حضور دیگران است که «بازیکردن» معنا و مفهوم پیدا میکند. آدمها هریک به فراخور وضع و موقعیت خود در جامعه «نقش» بازی میکنند.
این نقش گاه به آنان تحمیل میشود و گاه آنان بنا بر اقتضاء، موقعیت و یا سرشت خود مبادرت به ایفای نقش میکنند تا آنگاه بازی جدید آغاز شود. آدمی مستعد نقشهای متفاوت است اما در بعضی اوضاع نامتلاطم و آرام، نقش خود را فیکس و ثابت ایفاء میکند.در «بازی» بازیگر دالها را به مدلولهای مختلف ارجاع میدهد تا بازی با ارجاع به یک مدلول ثابت به پایان نرسد. در واقع بازیگر معنا را دائما به تعویق میاندازد تا آدمها، چیزها و موقعیتها کماکان «مرموز» و در پس «نقاب» باقی بمانند. بازی در جهان راززداییشده و عریان ناممکن است.
از نظر بازیگر هیچ مرکز ثابت، دائمی و همیشگی که ساختاری پیرامونش سامان یابد وجود ندارد. بازیگر سعی میکند با ارائه نمایش و ایفای نقشهای متفاوت برنامه خود را پیش ببرد. درهرحال ایفای نقش برای بازیگر همواره واجد لذت است اما این لذت، لذت در «لحظه» است، فیالمثل مشابه همان «لحظه»ای است که آلبر مزیگ با دادن شیشهای عرق رازیانه به دریانوردان مارسی* از آنان میخواهد لطف کنند کارتپستال و نوشتهای از وی را فیالمثل از مکزیک و یا احیانا از هر جغرافیای دورتری به آدرسی که او به آنها میدهد بفرستند: «دوشیزه آدلین پیسون، خواربارفروشی پیسون، پاساژ میمورزا»,٦ آلبر مزیگ با این درخواست از دریانوردان مارسی غرق در لذت میشود. او با تصور تحتتأثیر قراردادن آدلین است که خوشحال و شادمان میشود اما بهرغم این مسئله همواره این سؤال مطرح است که آلبر مزیگ تا کجا و اساسا یک بازیگر تا کجا میتواند به بازی ادامه دهد؟
رومن گاری از جمله نویسندگانی است که در داستانهایش حضور دارد و به نقشهای مختلف و یا به تعبیر خودش به «رنگهای مختلف» نقش بازی میکند. آخرین جمله رمان «میعاد با سپیدهدم» که نوعی اتوبیوگرافی گاری نیز است با این چند کلمه پایان میپذیرد: «...آری من بسیار زیستهام». هنگامی که رومن گاری میگوید من بسیار زیستهام به یک تعبیر به معنای آن است که «...آری من بسیار نقش بازی کردهام». فیالواقع نیز رومن گاری بسیار نقش بازی کرده است. بخشی از بازیگریاش به خاطر مقتضیات زندگیاش است. گاری در اینباره میگوید: «اولین رنگم روسی بود، بعد از انقلاب شدم لهستانی و شش سال آنجا ماندم. بعد راهم افتاد به جنوب فرانسه، دبیرستان نیس، هوانوردی، ده سال در آژاکس، پانزده سال سیاستمدار، ده سال آمریکا، در شغل دوزبانهای فرانسه- انگلیسی، خبرنگاری در روزنامهها...»,٧
این تنها اقتضای زندگی نیست که رومن گاری را وادار به زیستنهای گوناگون و پراکنده در مدارهای نامعین میکند. اقتضای بازیگری، میل به آزادی ولو در «لحظه» رومن گاری را مستعد ایفای نقشهای گوناگون میکند. استعداد بازیگری رومن گاری را میتوان در دغدغههایش برای استفاده از نامهای مستعار کشف کرد. اساسا استفاده از نامها و هویتهای گوناگون برای رومن گاری، یک بازی ریشهدار است که سرتاسر زندگیاش را پوشش میدهد. از رومن کاسیو تا رومن گاری و از رومن گاری تا امیل آژار.** حتی گاری با نام مستعار ترکی- ایرانی چاتان بوگت نیز رمانی به نام «چهرههای استفانی» انتشار میدهد. در همه این موارد هیچ توجیهی برای آن نمیتوان یافت مگر میل به تغییر هویت (بازی) برای زیستن در آزادی ولو برای لحظاتی کوتاه.
به آلبر مزیگ بازگردیم. عاشق پیشه بازیگری که واقعیت مواجهه با «حقیقت آدلین» را دائما به تعویق میانداخت، او که همچون رقیب عشقیاش ماریوس پیشاردون آرایشگر شده بود کماکان در جغرافیا سیر میکرد: از مکانی به مکانی دیگر و یا در واقع از دالی به دال دیگر در تردد بود. ایدهآلیسم نهفته در او چنان شدید و غلیظ بود که توانسته بود چهل سال دوری از آدلین را تحمل کند و حتی خوش باشد. «بازی» آنگاه به پایان میرسد که آلبر واقعیت ماجرا را درمییابد. همولایتیهای آلبر بیخبر از ماجراهای عشقی آلبر مزیگ، خبر مرگ وی را تنها پس از چاپ کتاب خاطرات پیر بندر مارسی به قلم بازرس پوژول درمییابند: «پنجشنبه ١٠ ژوئن ١٩١٠. امروز آلبر سلمانی، پیر بندر، که بیست سالی ریش و سبیل مرا اصلاح میکرد بر اثر حمله قلبی فوت کرد. بدبخت بیچاره را توی اتاق زیر شیروانیاش که پنجرهاش رو به اسکله باز میشود پیدا کردم. نامهای را تو دستهاش گرفته بود که اعتراف میکنم اصلا نفهمیدم منظورش چیست»,٨
منظور از نامه که حتی بازرس پوژول نیز از آن سردرنیاورده است، نامه آدلین است. آدلین در نامهاش مینویسد: «آقای آلبر مزیگ عزیز، آخرین کارتتان که از ریودوژانیرو (برزیل) فرستاده بودید، دستم رسید. از شما ممنونم. لطفا همینطور ادامه دهید. اما بیست سالی میشود که دیگر مرا خانم آدلین پیشاردون صدا میکنند. آخر با آقای پیشاردون ماریوس، آرایشگر سرشناس ازدواج رسمی کردهام، حتی هفت بار از او بچهدار شدهام»,٩
به نظر میرسد «بازی» تنها زمان مواجهه با واقعیت را به تاخیر اندازد، راه بهتر مواجهه با آن است. رومن گاری در مصاحبهای سه سال قبل از خودکشیاش از آفتابپرست مثالی میآورد و میگوید: «داستانِ آفتابپرست را شنیدهاید؟ روی کفپوشِ آبی که بگذارندش، رنگش آبی میشود، روی کفپوش زرد، زرد میشود. روی کفپوشِ قرمز، قرمز میشود. روی کفپوش چهارخانه که بگذارندش، دیوانه میشود»,١٠ بازیگریِ ناب به تخریب سوژه منتهی میشود.***
پینوشتها:
١، ٢، ٣، ٤، ٥، ٦، ٨ و ٩) اوضاع در ارتفاعات کلیمانجارو روبهراه است، از کتابی با همین نام، رومن گاری/ سمیه نوروزی
٧و١٠) بیست سوال از رومن گاری. اوضاع در ارتفاعات کلیمانجارو روبهراه است، رومن گاری/ سمیه نوروزی
* دهکده توشاگی در ١٠ کیلومتری مارسی است.
** رومن گاری در ١٩٧٤ «زندگی در پیشرو» را با نام مستعار امیل آژار منتشر میکند. این کتاب برنده جایزه کنگور میشود. گاری در روسی به معنای بسوز است و آژار به معنای «پخته شو».
*** از کییر کگور.
ویدیو : رومن گاری تاس بازی میکند