«دنیا فنی زاده» پشت کلاه قرمزی است! : اخبار فرهنگی - «دنیا فنی زاده» پشت کلاه ...
اخبار فرهنگی - «دنیا فنی زاده» پشت کلاه قرمزی است!
آشنای غریبه است. سالها میشناسیدش اما تابهحال او را ندیدید. همان كسی كه محبوبترین شخصیت عروسكی شما را جان داده. برای شناختن دنیا فنیزاده باید سراغ عروسكاش را بگیری. سخت است كسی پشت چهره عروسكی مانده باشد، اما او راضی است.آشنای غریبه است. سالها میشناسیدش اما تابهحال او را ندیدید. همان كسی كه محبوبترین شخصیت عروسكی شما را جان داده. دختری كه از كودكی علاقه خاصی به عروسكها داشته، و هنوز همان علاقه را با خود حفظ كرده با كودك دروناش زندگی میكند.
از عروس كوچولویی كه در پنج سالگی هدیه گرفته تا همین پسرك شیطانی كه حالا بیست سال است بزرگ نمیشود. اسماش را از كلاهقرمزش گرفته و دیگر كسی نیست به این فكر كند كه این اسم از كجا آمد، این عروسك از كجا آمد و چطور شد كه اینطور ماند.
مهم این است كه او دیگر عروسك بیجانی نیست كه دیگران خلقاش كرده باشد او پسرك دو دهه ماست، و خالقاناش از مرضیه محبوب كه پسرك شیطان دانای كل را از آرشیو آورده و خاك و غبارش را گرفت تا آقای مجری كه به او ایمان آورده، همه در ماندگاری و محبوبیت او سهیم بودهاند. برای شناختن دنیا فنیزاده باید سراغ عروسكاش را بگیری. سخت است كسی پشت چهره عروسكی مانده باشد، اما او راضی است.
چطور علاقهتان به كار عروسكی را كشف كردید؟
دوران دبیرستان بودم كه یكی از دوستان پدرم كه از علاقه من به كار عروسكی خبر داشت گفت قرار است كار عروسكی انجام دهد و من میتوانم در بخشی از این كار باشم. اضطراب داشتم. میترسیدم مرا آنطوری ببینند كه پدرم را میدیدند. پدرم سالها كار كرده بود و حالا یك كارنامه كاری داشت، ولی من نام فنیزاده را به دوش میكشیدم.
خودم سعی كردم براساس قوانین زندگیام راهم پلهپله طی كنم و هیچگاه از فرصت فنیزاده بودنم استفاده نكنم. اوایل همه به من احترام میگذاشتند. جالب بود، اما ازشان خواستم كه مرا دنیا ببینند نه دختر آقای فنیزاده؛ عیب كارم را بگیرند و بگویند باید چه كنم. نمیخواستم فكر كنم روزی میرسم، حتی به خودم اجازه نمیدادم در كنار حرفهایها بنشینم یا با آنها حرف بزنم، درحالی كه جایش را داشتم.
همیشه این فاصله را برای خودم نگه میداشتم. همان ابتدای كارم كه دستیار بودم، سعی داشتم آداب معاشرت با اساتید و بزرگانی كه تا پیش از این دوست ما بودند حالا همكار من هستند یاد بگیرم. همین معاشرت و همكاری چیزهای زیادی به من آموختند، یاد گرفتم برای این كار صبور باشم. بارها به جشنواره فیلم كودك و نوجوان رفتهام، كنار بچهها با فشار جمعیت وارد سالن شدیم، كنار هم نشستیم و فیلم تماشا كردیم كسی مرا نمیشناخت اما بازیگران شناخته شده به عنوان میهمان میآمدند و فیلم میدیدند.
این نه تنها مشكل نیست كه حتی ترجیح خودم هم این است، كه با بچههایی كه طول سال برایشان كار كردم فیلم ببینم و این مزیتی بود كه سایرین آن را نداشتند. 28 سال است در كنار بچهها هستم اما امسال نخستینبار است كه مرا میبینند. بچههایی كه عاشقانه دوستشان دارم و سرانجام امسال همدیگر را خواهیم دید.
چطور سراغ كار عروسكی آمدید، این اتفاق را برایمان بگویید؟
این سالها زیاد به این مساله فكر كردم و آخر به این نتیجه رسیدم كه شاید داستان زندگی من اینطور نوشته شده بوده. همانزمان كه تمام كارهای كودك اساتید را در كانون پرورش یا آمفیتئاتر ارسباران میدیدم. این شور و نشاط از ابتدا با من بود. آن وقتها كار عروسكی تلویزیونی و سینمایی كم بود، تا اینكه «مدرسه موشها» آمد.
برای همینها هیجانزده میشدم. بعدها عشق درونی را كشف كردم. تا اینكه سینمایی «مدرسه موشها» ساخته شد. یكی از دوستان پدرم مرا پشتصحنه برد. فضای غمانگیزی داشت. دكور در حال جمع شدن بود و عروسكها بدون عروسكگردان و گوینده گوشهای مانده بودند. كپل و دمباریك دوستداشتنیترین عروسكهای من روی شانههای آقای طهماسب بودند؛ و من به موجود پرشوری نگاه میكردم كه حالا آرام گرفته بود.
چرا در كنار عروسكگردانی به یاد بازیگری نیفتادید؟ چطور از ابتدا به سراغ بازیگری نرفتید؟
پیشنهاد بازی داشتهام. دوست پدرم، كارگردان خوب سینما بهرام بیضایی به من گفت بازی كنم. قبول این پیشنهاد برایم خیلی سخت بود به خاطر بحث كوچكی كه بین من و پدرم برای همیشه نصفه ماند. او دوست نداشت من بازیگر شوم، و ما فرصت نكردیم كه در این مورد با هم صحبت كنیم. شاید اگر الان بودند با هم صحبت میكردیم و دلیل قانعكنندهای برایم داشتند اما نمیدانم آن زمان در چه شرایطی بودند كه دوست نداشتند من، دخترش بازیگر شوم. و چون هنوز آن دلیل را پیدا نكردم به احترام حرف پدرم این كار را انجام ندادم، و تمام نیرویم را برای كار عروسكی و كودك گذاشتم.
با این كودك درون كه منشأ علاقه به كار كودك شده چطور كنار میآیید؟
كودك درون من فانتزی است. همهچیز را در واقعیت فانتزی میبینم و برای رد كردن مشكلات از آن استفاده میكنم. همین میشود كه با مشكلاتم راحتتر كنار میآیم و حتی اطرافیانم هم مرا اینطور میبینند.
كلاه قرمزی چقدر شخصیتاش شبیه شماست؟
بیتاب بودناش مثل خود من است. سعی میكنم مثل كلاه قرمزی صادق، من هم راستگو باشم. او منطق ندارد و هر چیزی را كه دوست دارد میگوید، كهای كاش من اینطور نبودم.
كلاهقرمزی چطور خلق شد؟
این برنامه غیرقابل پیشبینی بود و با عروسكهای دیگری آغاز به كار كرده بود. عروسكهای مثل «گلابی»، «ژولی و پولی»، دو عروسك «جغجغه و فرفره» كه در محلهای بودند كه صندوق پستی داشتند و قرار بود خانوادهها برای آقای مجری نامه بفرستند. نامههایی كه آقای مجری خودش مینوشت تا به واسطه آن پیامها را به كودكان برساند. گاهی به لزوم موضوعات كه قرار بود مطرح شود نیاز داشتیم كه عروسكهایی وارد بازی شوند. من جغجغه یا فرفره را بازی میدادم. تا اینكه كلاهقرمزی از آرشیو انتخاب شد تا به برنامه بیاید و از همانجا با هم شروع كردیم.
كلاهقرمزی متعلق به چه برنامهای بود كه در آرشیو وجود داشت؟
نخستین كار تلویزیونی من «چتر» نام داشت، كلاهقرمزی هم آنجا به عنوان یك مورچه حضور داشت؛ عروسكگردانش نبودم اما از برنامه آقای مجری تا امروز كنار همیم. نكته جالب این است كه هرسال كسانی میگویند كلاه قرمزی مال ماست، خالقاش ما بودیم و... این درحالی است كه كلاهقرمزی مال هیچكسی نیست، این یك كار گروهی بوده كه زمانی عدهای در آن حضور داشتند و حالا دیگر نیستند؛ و اگر این كاراكتر ماندگار شده به این خاطر است كه یك گروه ماهها تمرین میكنند و دغدغه اصلیشان این كار میشود. در حالی كه خیلی از دوستان ما عروسكگردانی برایشان در كنار كارهایشان اتفاق میافتد.
نخستینبار كه كلاهقرمزی را دیدید خودش را چطور معرفی كرد؟
«خودش میدانست». تا دیدماش گفت «خودم میدونم». اصلا فرصت حرف زدن به كسی نمیداد همانطور كه هنوز هم نمیدهد. همهچیز اتفاقی بود. آن روز كلاهقرمزی قرار بود كه فقط برای یكبار به برنامه بیاید و كفشهای مجری را واكس بزند و برود، حتی شاید كار مهمتری جز این داشت. اما وقتی وارد صحنه شد، نوع حركاتاش، مدل حرف زدناش كه جلوی صورت آقای مجری میرفت همه این كارها متعلق به خودش بود و حتی ما را خنداند.
حسی كه به كلاهقرمزی دارید و لذتی كه از كار با او میبرید قابل درك و فوقالعاده است، ممكن است روزی عروسك دیگری جز او را هم بازی دهید؟
بله. همانطور كه قبلا هم به جز كلاهقرمزی عروسكهای دیگری را گرداندم و خیلی هم دوستشان داشتم، مثل «خاله قورباغه»، «موش نمكی»، «مائده جورجمالی». نمیدانم چرا همیشه عروسكهای قدبلند را دوست داشتم! مساله این است كه چون آنها تداوم نداشتند من نتوانستم با آنها زندگی كنم. این باعث میشد كه عشق من به آنها مدام قطع شود و چیزی شبیه عشق به كلاهقرمزی شكل نگیرد. درحالی كه من برای همهشان به یك میزان انرژی و نیرو گذاشتم و به لحاظ كاری، نگاه برابری بهشان داشتم.
شما به عروسكها جان میدهید یا آنها جان دارند و با شما همراه میشوند؟
نمیتوان گفت عروسكها جان دارند، ما عروسكگردانها آنها را جاندار میكنیم. اما بخشی از این مساله باز میشود به سایر افراد گروه كه در كنار ما هستند. وقتی عروسكی ساخته میشود و میآید آرزویم این است كه زودتر پارچه را از روی سرش بردارند تا ببینم این چندوقت چه كار كردهاند و این كیست كه وارد كار ما میشود.
عروسكها با قیافهشان به ما شخصیتشان را نشان میدهند. اینكه آدم دروغگو یا راستگویی هستند، میخواهد ما را بخنداند یا عذابمان دهند، همه چی را خودشان در همان لحظه اول میگویند. در گام بعدی گوینده كمكمان میكند. باوری كه آقای طهماسب دارد، برخوردی كه در مقابل عروسك دارد، از او میترسد، با او حرف میزند.
اینطور میشود كه عروسك دیگر جان پیدا كرده و حالا اوست كه به ما میگوید چطور رفتار كنیم. جان پیدا كردن عروسكها از این بده بستانها شكل میگیرد. اتفاقی كه در كارهای عروسكی این روزها بسیار كم شده است. پخش زنده كه گوینده سرجای خود نشسته، عروسك طرف دیگر صحنه مانده و هركس كار خودش را میكند همین عدم هماهنگی و باور متقابل باعث میشود كه مخاطب كودك ما همچنین كارهایی را باور نكند.
شكلی كه عروسكساز طراحی میكند، صدای گوینده عروسك، عروسكگردان یا حتی شخصیت حقیقی آقای مجری كه او را باور میكند، كدام یك در مرحله اول باعث این جان گرفتن و درنهایت باورپذیری میشود؟
همه ما با هم در این مساله مشتركیم. خیلی اوقات، حركات عروسك مختص خودش است و گوینده براساس آن حركت است كه صدا رویاش میگذارد. كلاه قرمزی از همان روز اول اینطور به صحنه وارد شد، دستهایی كه در هوا تاپ میداد و آقای جبلی بر اساس حركت عروسك صدایی برایاش گذاشت.
این تبادل بین همه افراد وقتی اتفاق بیفتد كاراكتر عروسك شكل میگیرد. در واقع شور و حال و هوایی كه عروسك دارد عروسكگردان به او میدهد و حتی برعكس. یعنی برای ساختن شرایطی همچون یك بازیگر در عروسك، عروسكگردان باید در شرایط غیرعادی قرار بگیرد. در این حالت باید بازیگر یا عروسكگردانهای كناری خود را ببیند و موقعیتشان را بداند، مونیتر را ببیند، صدای گوینده عروسك را بشنود، صدای بدن خودش را بشوند.
با این همه یك عروسكگردان اجازه ندارد كه عروسكاش در صحنه درست قرار نگیرد. من این شانس را داشتهام كه همه عروسكسازهایم خیلی خوب بودند و دیگر این مشكلات با فشار یك عروسك بد برایم اضافه نشد.
اگر انتخاب شخصیتهای یك صحنه با شما باشد، ترجیح میدهید تنها عروسك حضور داشته باشد یا عروسك و شخصیت حقیقی در كنار هم باشند؟
من صحنه را با حضور هردو دوست دارم. این تخیل آدم را به كار میاندازد كه یك انسان با عروسك حرف میزند، عروسك درباره او نظر میدهد. در دنیای بیرونی ما، آدمها همیشه كنار هم و در ارتباط با هم هستند، پس همهچیز برایمان عادی شده اما این تغییر فضا باعث جذابیت میشود. نه اینكه عروسكها در كنار هم جذابیت نداشته باشند، به هرحال آنها خانواده هم هستند.
این صحنه از حضور عروسكها به تنهای دشوارتر است؟
در واقع زمانی كه بازیگر هم كنار من قرار میگیرد با پارتنر عروسك كناری رابطه مشابهی برایم به وجود میآورد. یك حس و توجه كه به شكل بده بستان انجام میشود. اگر بازیگر مرا باور نكند یا فكر كند من تنها مقداری پارچه و اسفنجام نه تنها نمیتوانم با او ارتباط برقرار كنم كه حتی كسی هم از برنامه لذت نخواهد برد.
كار عروسكی توام با تواضع است، هنرپیشهها دیده میشوند اما عروسكگردانها ناشناخته باقی میمانند. دلتان میخواست در صحنه هم حضور داشتید؟
گاهی دوست داشتم اما الان كمتر به آن فكر میكنم. هنوز همین كار عروسكی را دوست دارم و گاهی هم به كارگردانی فكر میكنم، اما چون كار سختی است هنوز سراغاش نرفتم. سخت است چون نمیتوان بچهها را گول زد، باید با آنها صادق بود. علاوه بر اینكه، آنقدر كارم سرشار از شور و هیجان است كه تابهحال به این فكر نكردم شاید روزی خودم خالق یك كار شوم. حتی به این فكر میكنم اگر كسی سراغ عروسكام برود و بخواهد آن را بازی دهد من هم دلم میخواهد فقط این كار را انجام دهم.
اگر كلاهقرمزی باشد و شما نباشید.
دو جور نبودن هست. اینكه من كلا نباشم كه این را فقط خدا میداند یا اینكه من دیگر عروسكگردانش نباشم. غمانگیز است. نه اینكه تازه با این مساله روبهرو شده باشم، قبلا هم به آن فكركردهام. اگر روزی گروهم كه با آنها كار میكنم صلاح بدانند كه كنار كلاهقرمزی نباشم قبول میكنم فقط یك خواهش از آنها دارم، اینكه اجازه دهند در كار باقی بمانم حتی اگر قرار نباشد عروسكگردانی كنم.
سالها كار برای كودكان باعث شده كه دنیای كودكان را خوب بشناسید، با شناختی كه پیدا كردید به نظرتان چه كاری به عنوان یك فیلم خوب میتواند در سنیمای كودك ساخته شود تا مخاطبان اصلیاش با آن ارتباط برقرار كنند؟
مهمترین مساله صادق بودن با بچههاست. لازم نیست با صحنه یا حرفهای عجیب و غریب سراغ قصههایشان بروید، پرداختن به همان مشكلات معمولی زندگیشان كافی است. برای رسیدن به این دنیا باید با آنها زندگی كرد تا دغدغهها و زبانشان را درك كرد آنموقع از همین دغدغهها گفت كه عجیب نباشد، به زبان او باشد تا خودش بفهمد. مثل فیلم «بادكنك سفید»، دغدغه كودك فیلم ماهی قرمزش بود، «بچههای آسمان» و نگرانی نداشتن كفش.
همین صداقت بود كه كلاهقرمزی را برای چند نسل ماندگار كرد، نسلهایی كه بسیار با هم متفاوت بودند؟
فكر میكنم همین صداقت موجباش شد. این ذات زمانه است كه تغییر میكند و آدمهایش را تغییر میدهد اما یكسری مفاهیم همیشه هستند و همیشه هم توسط همه آدمها پذیرفته میشوند، صداقت هم یكی از این مفاهیم است.
كارهای سینمایی و تلویزیونی زیادی انجام دادید؟
تقریبا از سال 64 سعی كردم هركاری انجام شده در بخشی از آن همكاری داشته باشم یا در دهه فجر برای برنامههایی چون «عطر گلاب» بودم. اما سینمایی 3 كار بود، «گربه آوازهخوان»، «نخودی» و 3 كار «كلاه قرمزی» و تلویزیونیها هم مثل «بز زنگوله پا»، «هادی و هدی»، «خاله عنكبوت»، «موش نمكی» و «جغجغه و فرفره»، «جینگیل و فینگیل» و...
در مجموعه «خونه مادربزرگه» هم حضور داشتید؟
در این كار زمان كوتاهی حضور داشتم. همزمان با این كار من مشغول «قصههای خاله عنكبوت» بودم و نتوانستم در گروه باشم. گاهی كنارشان بودم تا به عنوان عروسكگردان كمكی به دوستان یاری دهم.
گفتید سراغ بازیگری نمیروید از طرفی معتقدید كه هیچگاه نایستادید، گام بعدیتان چیست؟ جز كار عروسكگردانی سراغ تجربه دیگری میروید؟
ترجیح میدهم كار كودك بسازم. البته در حال حاضر با بچههای مدرسه تئاتر خلاق كار میكنیم، در واقع سعی میكنم هر كاری كه انجام میدهم از بچهها فاصله نگیرم. اگر روزی متن خوبی داشته باشم از دوستانم كمك میگیرم و فیلم میسازم.
اگر روزی فیلم بسازید آن را مطابق واقعیت میسازید یا از فضای فانتزی استفاده میكنید؟
دنیای واقعی خالی از رویاهای كودكانه نیست. تنها یك عروسك باشد میتوان این رویا را نشان داد. با عروسك صحبت كنم، با خودم همراهاش كنم، جایی از دید دیگران مخفیاش كنم. این تصور من در زندگی معمولیام هم هست. وقتی از اتاق بیرون میروم، حس میكنم عروسكها، وسایل همه جان پیدا میكنند و با هم صحبت میكنند.
عروسكی را از دوران كودكی نگاه داشتهاید كه با آن بازی كرده باشید و چنین واقعی ببینیدش؟
پنج سالم بود، مدرسه مرا به خاطر اینكه دختر خوبی بودم با یك عروسك عروس تشویق كرد. هنوز هم آن را دارم. اما هیچگاه اینطور با او بازی نكردم. او خانم است، عروس شده، لباساش خراب میشود، حتی ناراحت میشود كه كارهای مرا ببیند.
بچههایتان میدانستند مادرشان عروسكگردان چه كاراكترهایی است؟ وقتی فهمیدند چه واكنشی داشتند؟
اجازه ندادم تا هفت سالگی بفهمند من كلاهقرمزی را میگردانم، حتی وقتی دوسال و نیمه بودند و سر صحنه آمدند من كلاهقرمزی را دست دوستان دادم و گفتم كه این عروسكاش است و خودش در اتاق در حال آماده شدن است. باقی را دیده بودند، اما نمیخواستم رویایشان درباره كلاهقرمزی از بین برود.
روزی هم كه فهمیدند بسیار خوشحال شدند. هنوز هم نسبت به كلاهقرمزی حس برادرانه دارند، سراغاش را میگیرند، دلتنگیام برای او را میفهمند، منتظر لحظهای میشوند تا كلاهقرمزی بیاید و من ببینمش، ببوسماش. برای ما كلاهقرمزی عروسك نیست، شخصیت واقعی است كه حالا بخشی از زندگی من و بالطبع فرزندانم شده.
بچهها میدانند كه كارم را خیلی دوست دارم. بچهتر كه بودند ساعتها در اتاق با هم عروسك میساختیم. «خانوم حنا» و «گربههای هاجر»، هر كاری را كه من انجام میدادم باید شب با پسرهایم عروسكاش را همانطور كه خاله مرضیه ساخته بود میساختیم و ساعتها با هم عروسكگردانی میكردیم.
هنوز هم كه دبیرستانی شدهاند صبحها با قصه بیدارشان میكنم، دیگر خجالت میكشند. پیشترها برایشان با هر چیزی عروسك درست میكردم. خاطرم هست كلاس اول كه بودند یكی از پسرهایم برای نخستین اردوی مدرسهاش كمی دلهره تنها بودن داشت. برایاش با پنبه و نخ، موش درست كردم كه با پسرم برود و او را از تنهایی دربیاورد. در تمام طول این اردو كه من هم كنارش بودم این عروسك در دستاش بود.
این تخیل و فانتزی كه از شما گرفتند در زندگی برایشان مشكلساز نشد؟
ما سعی میكردیم حد خودمان را نگه داریم. حالا بازی میكنیم و حالا زمان مشق نوشتن است. شاید زمان مشق عروسك میآمد از خطشان ایراد میگرفت یا میگفت كه فردا بعد از مدرسه دنبالشان خواهد رفت. حتی امسال كه دبیرستانی شدند گفتم روز اول مدرسه میخواهیم با عروسكها بیاییم و منتظرتان باشم. معترض بودند كه دیگر مرد شدهاند. گفتم مشكلی نیست كسی ببیند میگوییم ما مامان اوناییام، اومدیم دنبالشون. تخیل خوبی است كه به بچهها یاد میدهد از هرچیزی لذت ببرند.
پسرهایتان میخواهند راه مادر را بروند؟
وقتهایی كه سر صحنه میآیند و آن همه شور و انرژی را پشت صحنه میبینند دلشان میخواهد عروسكگردان شوند اما وقتی كه فاصله میگیرند به كارهای دیگری فكر میكنند چون میبینند بیكار میشوم، دلتنگ و خسته میشوم، نیاز به كار و دوستانام دارم به همین خاطر با منطقشان تصمیم میگیرند سراغ این كار نیایند.
اخبار فرهنگی - روزنامه آرمان
ویدیو : «دنیا فنی زاده» پشت کلاه قرمزی است!