داستان زندگی زنی كه مواد می‌فروخت ! :       بازگشت از تاریكی هیچ آدمی نیست ...



 

 

داستان زندگی افراد موفق ایرانی , داستان زندگی حضرت موسی , داستان زندگی پیامبران

 

بازگشت از تاریكی


هیچ آدمی نیست كه در زندگی‌اش مشكلی نداشته باشد. من هم مثل بقیه.این را «كاملیا ـ ن» می‌گوید و ادامه می‌دهد: فقط باید باور كنی هر مشكلی را با تحمل می‌شود حل كرد البته باید از راه منطقی وارد شد.كاملیا اكنون 41 سال دارد. او وقتی 24 ساله بود به زندان افتاد و دو سال در حبس ماند. خودش می‌گوید: آن زمان از شوهرم طلاق گرفته بودم و باید خودم مخارج زندگی‌ام را تامین می‌كردم. پدرم فوت كرده بود و مادرم زنی علیل بود كه در مراغه زندگی می‌كرد.

 

من در تهران تنها بودم. بی‌پولی من را تحت‌فشار گذاشت و باعث شد كم‌كم وارد كار خلاف شوم. مواد جا به جا می‌كردم و پول خوبی گیرم می‌آمد اما دستگیر شدم و به زندان افتادم.

 

كاملیا بعد از 2 سال وقتی آزاد شد كه مادرش را هم از دست داده بود و از برادرش هیچ نشانی‌نداشت و نمی‌توانست او را پیدا كند. او می‌گوید: زندگی كردن در تهران برای زن تنها، بی‌پناه وسابقه‌داری مثل من كار خیلی سختی بود اما با هزار زحمت یك پانسیون پیدا كردم و یك تخت برای خودم اجاره كردم.

 

صبح‌ها باید از آنجا می‌زدم بیرون و شب قبل از 8 برمی‌گشتم. در این مدت بزرگ‌ترین دغدغه من غذا و كرایه پانسیون بود. دنبال كار می‌گشتم هر كاری كه باشد.

 

دیگر داشتم ناامید می‌شدم و به این نتیجه رسیده بودم كه دیگر چاره‌ای غیر از موادفروشی ندارم اما مقاومت كردم و به خودم گفتم همه آدم‌ها در زندگی‌شان مشكل دارند و نباید تسلیم شوم.

 

كاملیا یك روز به طور اتفاقی كار پیدا كرد. او توضیح می‌دهد:داشتم از خیابان جمهوری رد می‌شدم كه دیدم یك مغازه پشت شیشه‌اش برگه‌ای چسبانده و نوشته بود به فروشنده خانم نیاز دارند. سریع رفتم داخل و هر چه شرط گذاشتند قبول كردم و با حداقل حقوق مشغول شدم.

 

كاملیا حالا دیگر مجبور نبود از صبح تا شب بی‌هدف در خیابان‌ها پرسه بزند و غرهای صاحب پانسیون را تحمل كند. او داستان زندگی‌اش را این‌طور ادامه می‌دهد: 2 سال تمام محل كار و زندگی‌ام را عوض نكردم.

 

اما وقتی كمی پس‌انداز كردم اتاق كوچكی اجاره كردم و بعد هم از آن مانتوفروشی به یك سالن زیبایی رفتم البته مدت زیادی آنجا نماندم و بلافاصله شغلم را به كار در یك باشگاه بدنسازی تغییر دادم.

 

این كار برایم خیلی مناسب بود هم پول بیشتری داشت هم می‌توانستم ورزش كنم. در همان باشگاه زن میانسالی كه یك روز در میان می‌آمد از من خوشش آمد و پیشنهاد داد با پسرش ازدواج كنم. من داستان زندگی‌ام را برایش تعریف كردم البته نگفتم به خاطر مواد زندان بودم به دروغ گفتم بدهی داشتم. او باز هم روی نظرش باقی ماند.

 

كاملیا با پسر آن زن ازدواج كرد. او می‌گوید: شوهرم مرد خوبی است اوایل من همچنان شغلم را حفظ كرده بودم اما وقتی پسرمان به دنیا آمد ترجیح دادم وقتم را صرف تربیت او كنم. برای همین از 8 سال قبل خانه‌دار شده‌ام البته مشكلی با این موضوع ندارم و از زندگی‌ام راضی هستم.


منبع:jamejamonline.ir


ویدیو : داستان زندگی زنی كه مواد می‌فروخت !