شعر مادر ایرج میرزا

شعر طنز مادر از ایرج میرزا


شعر طنز مادر از ایرج میرزا      گویند مرا چو زاد مادر به دهان گرفتن آموخت شب ها بر ِ گاهواری من بیدار نشست و خفتن آموخت دستم بگرفت و پا به پا برد تا شیوه ی راه رفتن آموخت یک حرف و دو حرف بر زبانم الـفـاظ نهاد و گفتن آموخت لبخند نهاد بر لـب مـن بـر غـنچه ی گل شکفتن آموخت پس هستی من ز هستی اوست تا هستم وهست دارمش دوست   ایرج میرزای قرن ۲۱ گوینــــــــد مرا چـــو زاد مـادر روی کاناپه، لمــــیدن آموخت شب ها بر ِ تـلـویـزیـون تا صبــح بنشست و فـیـلـم دیدن آموخت برچهـــره، سبوس و ماست مالید تا شیوه ی خوشگلیـدن آموخت بنــــمود «تتو» دو ابروی خویش تا رســم کمان کشـیدن آموخت هر مــــاه برفـــت نزد جـــــراح آیین ِ چروک چیـــــدن آموخت دستـــــــــم بگـــرفت و ُبرد بازار همـــــواره طلا خریدن آموخت با دایــــــی و عمّه های جعــــلی پز دادن و قُمپُــــــزیدن آموخت با قوم خودش ، همیــــــشه پیوند از قوم شــــوهر، بریدن آموخت آســــــوده نشست و با اس ام اس جک های جدید، چتیدن آموخت چون سوخت غذای ما شب و روز از پیک، مدد رسیــــدن آموخت پای تلفــــن دو ساعت و نیــــــم گل گفتن و گل شنیـــدن آموخت بابــــــام چــــو آمد از سر کـــار بیماری و قد خمیـــــدن آموخت شعر مادر ایرج میرزا

قلب مادر ( ایرج میرزا )


قلب مادر ( ایرج میرزا )داد معشوقه‌ به‌ عاشق‌ پیغام‌که‌ کُند مادرِ تو با من‌ جنگ   هر کُجا بیندم‌ از دور کُندچهره‌ پر چین‌ و جبین‌ پُر آژنگ   با نگاهِ غضب‌ آلود زندبر دلِ نازکِ‌ من‌ تیرِ‌ خدنگ   مادرِ سنگ‌دلت‌ تا زنده‌ست‌شهد در کامِ من‌ و توست‌ شَرنگ   نشوم‌ یکدل‌ و یکرنگ‌ تو راتا نسازی‌ دلِ او از خون‌ رنگ   گر تو خواهی‌ به‌ وصالم‌ برسی‌باید این‌ ساعت‌ بی‌خوف و درنگ   روی‌ و سینۀ تنگش‌ بدری‌دل‌ برون‌ آری‌ از آن‌ سینۀ‌ تنگ   گرم‌ و خونین‌ به‌ منش‌ باز آری‌تا بَرد ز آینۀ‌ قلبم‌ زنگ   عاشقِ بی‌خرد ناهنجارنه،‌ بل‌ آن‌ فاسقِ بی‌عصمت‌ و ننگ   حُرمتِ مادری‌ از یاد ببُردخیره‌ از باده‌ و دیوانه‌ ز بنگ   رفت‌ و مادر را افکند به‌ خاک‌سینه‌ بدرید و دل‌ آورد به‌ چنگ   قصدِ سرمنزلِ‌ معشوق‌ نموددلِ مادر به‌ کفش‌ چون‌ نارنگ   از قضا خورد دمِ در به‌ زمین‌و اندکی‌ سُوده‌ شد او را آرنگ   وان‌ دل‌ گرم‌ که‌ جان‌ داشت‌ هنوزاوفتاد از کف‌ آن‌ بی‌فرهنگ   از زمین‌ باز چو برخاست‌ نمودپی‌ برداشتن‌ آن‌ آهنگ   دید کز آن‌ دل‌ آغشته‌ به‌ خون‌آید آهسته‌ برون‌ این‌ آهنگ:   «آه‌ دست‌ پسرم‌ یافت‌ خراش‌آه‌ پای‌ پسرم‌ خورد به‌ سنگ»   منبع:iramirza-sher.blogfa.com

زندگی نامه ایرج میرزا


زندگی نامه ایرج میرزازندگی نامه ایرج میرزا   زندگی نامه ایرج میرزا-شاهزاده ایرج میرزا - جلال الممالک - در سال 1253 در تبریز به دنیا آمد پدر و پدربزرگش  هر دو شاعر بودند و ایرج طبع شعری خویش را از آنها به ارث برد . وی فارسی ، عربی و فرانسوی را در تبریز آموخت و در محضر استادانی چون آقا محمد تقی عارف اصفهانی و میرزا نصر الله بهار شیروانی کسب فیض نمود  . در سن شانزده سالگی  ازدواج کرد و سه از ازدواجش نگذشته بود که پدر و همسرش را از دست داد . به دربار رفت و در سال 1303 با سمت بازرس کل امور مالیه خراسان رها کرد و به تهران آمد .   اقامت ایرج در خراسان که پنج سال به طول انجامید  بارزترین دوران کوشش ادبی وی بود . شاعر نمیتوانست نسبت به جنبشهای آزادیخواهی که در همه جای کشور پدید آمده بود بی عتنا باشد و در عشعاری که در این زمان سرود سادگی و صمیمیت ، عمق اندیشه و لحن افشا و اعتراض به طور کاملا آشکار به چشم میخورد و در این سالهاست که او را به عنوان یک شاعر بزرگ ملی میشناسند و در هنگام ورود به تهران با استقبال گرم و پرشور ادبا و شعرا و مردم عادی که اندیشه های خود را در شعر او دیده بودند روبرو میشود.   ایرج نزدیک دوسال در تهران ماند و تمام وقت خود را صرف فعالیت های ادبی نمود . تا آنکه در سال 1305 در اثر سکته قلبی در گذشت و در مقبره ظهیر الدوله به خاک سپرده شد ایرج شاعری را شغل و حرف خود قرار نداده و جز به حکم تفنن و فرمان طبع شعر نمیسرودحتی در ابتدا از لقب فخر الشعرائی ...

گزیده ای از اشعار ایرج میرزا


گزیده ای از اشعار ایرج میرزا      «بر سنگ مزار» ای نکویان که در این دنیایید             یا از این بعد به دنیا آیید این که خفته است در این خاک منم       ایرجم، ایرج شیرین سخنم   **** اشعار ایرج میرزا****   مدفن عشق جهان است اینجا           یک جهان عشق نهان است اینجا عاشقی بوده به دنیا فن من        مدفن عشق بود مدفن من   **** اشعار ایرج میرزا****   آنچه از مال جهان هستی بود             حرف عیش و طرب مستی بود هر که را روی خوش وخوی نکوست        مرده و زنده من عاشق اوست   **** اشعار ایرج میرزا****   من همانم که در ایام حیات         بی شما صرف نکردم اوقات تامرا روح و روان در تن بود           شوق دیدار شما در من بود   **** اشعار ایرج میرزا****   بعد چون رخت زدنیا بستم       باز در راه شما بنشستم گرچه امروز به خاکم ماواست            چشم من باز به دنبال شماست   **** اشعار ایرج میرزا****   بنشینید بر این خاک دمی          بگذارید بر خاکم قدمی گاهی از من به سخن یاد کنید        در دل خاک دلم شاد کنید     اشعار ایرج میرزا   «چه عجب؟» وه چه خوب آمدی، صفا کردی         چه عجب شد که یاد ما کردی؟ای بسا آرزوت می مُردم           خوب شد آمدی، صفا کردی**** اشعار ایرج میرزا**** آفتاب از کدام سمت دمید               که تو امروز یاد ما کردی؟از چه دستی سحر بلند شدی         که تفقُد به بینوا کردی؟**** اشعار ایرج میرزا**** قلم پا به اختیار تو نبود               یا ز سهوالقلم خطا کردی؟بی ...

ویدیو مرتبط

زندگی نامه شاهزاده ایرج میرزا


زندگی نامه شاهزاده ایرج میرزا  زندگی نامه شاهزاده ایرج میرزا   زندگی نامه ایرج میرزا شاهزاده ایرج میرزا - جلال الممالک - در سال 1253 در تبریز به دنیا آمد پدر و پدربزرگش  هر دو شاعر بودند و ایرج طبع شعری خویش را از آنها به ارث برد .   ایرج میرزا فارسی ، عربی و فرانسوی را در تبریز آموخت و در محضر استادانی چون آقا محمد تقی عارف اصفهانی و میرزا نصر الله بهار شیروانی کسب فیض نمود. ایرج میرزا در سن شانزده سالگی  ازدواج کرد و سه سال از ازدواجش نگذشته بود که پدر و همسرش را از دست داد .به دربار رفت و در سال 1303 سمت بازرس کل امور مالیه خراسان را رها کرد و به تهران آمد.   اقامت ایرج میرزا در خراسان که پنج سال به طول انجامید  بارزترین دوران کوشش ادبی وی بود . ایرج میرزا نمیتوانست نسبت به جنبشهای آزادیخواهی که در همه جای کشور پدید آمده بود بی اعتنا باشد و در اشعاری که در این زمان سرود سادگی و صمیمیت ، عمق اندیشه و لحن افشا و اعتراض به طور کاملا آشکار به چشم میخورد و در این سالهاست که او را به عنوان یک شاعر بزرگ ملی میشناسند و در هنگام ورود به تهران با استقبال گرم و پرشور ادبا و شعرا و مردم عادی که اندیشه های خود را در شعر او دیده بودند روبرو میشود.   ایرج میرزا نزدیک دوسال در تهران ماند و تمام وقت خود را صرف فعالیت های ادبی نمود . تا آنکه در سال 1305 در اثر سکته قلبی در گذشت و در مقبره ظهیر الدوله به خاک سپرده شد.   ایرج میرزا شاعری را شغل و حرفه خود قرار نداده و جز به حکم ...

مرثیه عاشورا( استاد ایرج میرزا )


مرثیه عاشورا( استاد ایرج میرزا )رسم است هر که داغ جوان دیدهدوستان رأفت برند حالت آن داغ ‌دیده را   یک دوست زیر بازوی او گیرد از وفاوان یک ز چهره پاک کند اشک دیده را   آن دیگری بر او بفشاند گلاب قندتا تقویت شود دل محنت ‌کشیده را   یک چند دعوتش به گل و بوستان کنندتا برکنندش از دل، خار خلیده را   جمعی دگر برای تسلای او دهندشرح سیاه ‌کاری چرخ خمیده را   القصه هر کس به طریقی ز روی مهرتسکین دهد مصیبت بر وی رسیده را   آیا که داد تسلیت خاطر حسینچون دید نعش اکبر در خون تنیده را   آیا که غمگساری‌ و اندوه بری نمودلیلای داغ‌ دیده‌ی محنت ‌کشیده را   بعد از پدر دل پسر آماج تیغ شدآتش زدند لانه‌ی مرغ پریده را   منبع:irajmirza-sher.blogfa.com

کارگر و کارفرما (ایرج میرزا)


کارگر و کارفرما (ایرج میرزا)شنیدم کارفرمایی نظر کردز روی کبر و نخوت کارگر را   روان کارگر ازوی بیازردکه بس کوتاه دانست آن نظر را   بگفت ای گنج ور این نخوت از چیست؟چو مزد رنج بخشی رنج بر را   من از آن رنج بر گشتم که دیگرنبینم روی کبر گنج ور را   تو از من زور خواهی من ز تو زرچه منت داشت باید یکدگر را    تو صرف من نمایی بدره ی سیممَنَت تاب روان نور بصر را   منم فرزند این خورشید پر نورچو گل بالای سر دارم پدر را   مدامش چشم روشن باز باشدکه بیند زور بازوی پسر را   زنی یک بیل اگر چون من در این خاکبگیری با دو دست خود کمر را   نهال سعی بنشانم در این باغکه بی منت از آن چینم ثمر را   نخواهم چون شراب کس به خواریخورم یا کام دل خون جگر را   ز من زور و ز تو زر، این به آن درکجا باقی است جا عجب و بطر را؟   فشانم از جبین گوهر در آن خاکستانم از تو پاداش هنر را   نه باقی دارد این دفتر نه فاضلگهر دادی و پس دادم گهر را   به کس چون رایگان چیزی نبخشندچه کبر است این خداوندان زر را؟   چرا بر یکدگر منت گذارندچو محتاجند مردم یکدگر را منبع:irajmirza-sher.blogfa.com

شکوه ی شاگرد ( ایرج میرزا )


شکوه ی شاگرد ( ایرج میرزا )چنین می گفت شاگردی به مکتبکه این مکتب چه تاریکست یا رب   نباشد جز همان تاریک دیوارهمان لوح سیاه تیره و تار   همان درس و همان بحث مبینهمان تکلیف و آن جای معین   همیشه این کتاب و این قلمدانهمین دفتر که دو پیش است و دیوان   نشاید خواند این را زندگانیکسالت باشد این نه شادمانی   معلم در جوابش این چنین گفت:که باشد حال تو با حال من جفت   همین منبر مرا همواره در زیرکنم هر صبحگه این درس تکریر   نباشد جز همان قیل و همان قالهمان تعلیم صرف و نحو اطفال   چه اطفالی که با این جمله تدریسنمی دانند جز تزویر و تلبیس(اشاره به متقلبین در امتحانات)   چنان تنبل به وقت درس خواندنکه هم خود را کسل سازند و هم من   به شاگرد و معلم بار بسیاربه گردن هست و باید برد ناچار   منبع:irajmirza-sher.blogfa.com

محنت بسیار (ایرج میرزا)


محنت بسیار (ایرج میرزا) عاشقی محنت بسیار كشید تا لب دجله به معشوقه رسید نا شده از گل رویش سیراب كه فلك دسته گلی داد به اب نازنین چشم به شط دوخته بود فارغ از عاشق دلسوخته بود دید در روی شط اید به شتاب نو گلی چون گل رویش شاداب خواست كازاد كند از بندش اسم گل برد در اب افكندش خوانده بود این مثل ان مایه ناز كه نكویی كن ودر اب انداز گفت به به چه گل زیباییست لایق دست چو من رعنایی است حیف ازون گل كه برد اب او را كند از منظره نایاب او را گفت رو تا كه زهجرم برهی نام بی مهری بر من ننهی مورد نیكی خواصت كردم از غم خویش خلاصت كردم باری ان عاشق بیچاره چو بط دل بدریا زد وافتاد به شط دید ابیست گوارا ودرشت بنشاط امد ودست از جان شست دست پایی زد وگل را بربود سوی دلدارش پرتاب نمود گفت كای افت جان سنبل تو ما كه رفتیم بگیر این گل تو بكنش زیب سر ای دلبر من یاد ابی كه گذشت از سر من جز برای دل من بوش مكن عاشق خویش فراموش نكن خود ندانست مگر عاشق ما كه زخوبان نتوان خواست وفا عاشقان گر همه را اب برد خوب رویان همه را خواب برد   منبع:irajmirza-sher.blogfa.com

اندرز و نصیحت (ایرج میرزا)


اندرز و نصیحت (ایرج میرزا)روزگار تو دگر گردد و کار تو دگر که ز روز بد تو بر تو شدم یاد آور   ای تو در دیده ی من ابهی من نور بصر همه اعضایت تغییر کند پا تا سر    نه دگر مدح کند کس لب لعلت به شکرنه دگر ماند قد تو به سرو کشمر   چشمت آن چشمست اما نبود چون عبهرسینه ات سینه ی قلبست ولی کو مرمر ؟    خار آهن نکند دفع هجوم از سنگر نه دگر کس به هوای تو ستد در معبر   که تو باز ایی و برخیزد و گیردت به برخادم و حاجب او عذر تو خواهد بر در   پیش کاین مو به رخت چون مور آرد لشکرطفل باهوش نه خود رای بود نه خود سر    آخر حال ببین ،‌ عاقبت کار نگر در هتل ها نتوان برد همه عمر به سر   این شرافت را از سلسله ی خویش مبر فکر آن باش که سال دگر ای شوخ پسر   و بسته به مویی است ز من رنجه مشو بر تو این موی بود اقرب من حبل ورید    موی آنست که چون سرزند از عارض تو نه دگر وصف کند کس سر زلفت به عبیر   نه دگر باشد روی تو چو ماه نخشبگوشت آن گوشست اما نبود همچو صدف   طره ات طره پیشست ولی کو زنجبر ؟همچو این مو که کند منع ورود از عشاق   نه دگر کس ز قفای تو فتد در کوچهآنکه بر در بود امسال دو چشمش شب و روز   سال نو چون بهع در خانه ی او پای نهینه کم از موری در فکر زمستانت باش   من تو را طفلک باهوشی انگشاته ام گر جوانیست بس ، از خوشگذرانیست بس است   در کلوپ ها نتوان کرد همه وقت نشاطتو به اصل و نسب از سلسله ی اشرافی   منبع:irajmirza-sher.blogfa.com