کیانوش گرامی: تا اوایل انقلاب حتی آب هم نداشتیم!/دوست داشتم در همان خانه پدری می ماندم :



 خانه دوست کجاست , خانه پدری , خانه دوست

اخبار فرهنگی - کیانوش گرامی: تا اوایل انقلاب حتی آب هم نداشتیم!/دوست داشتم در همان خانه پدری می ماندم

در محله ما قسمتی خارج از محدوده بود که ما هم در همین بخش خارج از محدوده اش زندگی می کردیم و از داشتن خیلی وسایل محروم بودیم. به خداوندی خدا حتی تا همین اوایل انقلاب هم آب نداشتیم. اما لذتی که آن موقع از زندگی می بردیم کجا است و لذت زندگی امروز کجا. مردم با هم روراست بودند و همدیگر را صادقانه و بی ریا دوست داشتند. بچه هایی که فقط بچه بودند! بچه های الان را ببینید، ماشاالله به اندازه بزرگ ترشان می فهمند و حواسشان جمع است.

یکی از جلوه های سینمای فارسی، لوطی گری اغراق آمیز شخصیت ها بوده است. با این حال بودند بازیگرانی مانند ناصر ملک مطیعی که سبک لوطی گری و داش مشتی گری شان به دل می نشست. در دوران بعد از انقلاب هم هر چند تا مدتها جلوی رواج این گونه شخصیت ها در سینما گرفته شد، اما با این حال رفته رفته از دهه هفتاد شخصیت های لوطی و داش مشتی هم به سینما راه پیدا کردند؛ کیانوش گرامی هم از جمله بازیگرانی است که با تکیه بر تیکه کلام های خاصی که برآمده از گویش ویژه تهرانی است، در اغلب کارهایش در قالب کاراکترهای لوطی و داش مشتی ایفای نقش کرده است.

 

البته خیلی ها هم می گویند این خود واقعی کیانوش گرامی است که در فیلم هایش می بینیم. با این بازیگر لوطی که یکی از ساکنان منطقه 14 تهران است، درباره زندگی و دوران کودکی اش در محله پیروزی گپی زده ایم. نازنین شادپی در «همشهری» گفتگویی را با این بازیگر درباره منطقه محل زندگیش انجام داده است. متن کامل این گفتگو را در ادامه می خوانید:

 

*شما با وجود شهرتی که دارید، چرا همچنان در همان محله قدیمی زندگی می کنید؟ چرا به مانند برخی هنرمندان، محله خود را عوض نکرده اید؟
اینجا محله من است. من به خاطر پدر، مادر، خواهر و برادرم مانده ام. من به خاطر همسایه ها و رفیق های قدیمی ام مانده ام. من به این سادگی از یکسری دلبستگی هایم جدا نمی شوم. محله ام را هم خیلی دوست دارم به خصوص خیابان پیروزی را. منطقه 14 و 13 برای من دوست داشتنی هستند و خاطراتی دارم. جدای از کشورم که وطن اصلی من است، منطقه 13 و 14 یک جورایی وطن من به حساب می آیند.

 

*از محله 14 قدیم برایمان بگوئید؟ چقدر با امروز تفاوت کرده است؟
خیلی فرق کرده است. منطقه 14 ، آن موقع منطقه کشاورزی بود. الان اتوبان زده اند، خانه های آپارتمانی جای آن خانه ای باصفای قدیمی را گرفته است. من با حال و هوای آن موقع بزرگ شدم.

 

*حتما خیلی خاطرات از این محله دارید؟
(با حسی سرشار از مرور خاطرات گذشته) بله. خیلی خاطره دارم. خیلی.
آن قلعه های اصفهانک و قعله عزیزیه که الان هم جفتشان خراب شده اند، آن درب آهنی، آن باغ فرید، آن باغ و سرسبزی، پادگان های خیابان پیروزی اینها همه برای من خاطره است. جدا از همه این خاطرات، من آنجا به دنیا آمده ام. من بچه خیابان پیروزی و چهارصد دستگاه هستم. من بچه این محله هستم. من یک عِرق خاصی به محله ام دارم. همه رفیق های کودکی من این جا هستند. به این راحتی که نمی توانم از محله ام دل بِکنم.

 

*روابط تان با همسایه ها چگونه است؟ با توجه به اینکه سالهاست در آنجا زندگی می کنید و شهرتی که دارید، آیا هنوز از شما درخواست عکس و امضا می کنند؟
زیاد. گاهی وقت ها می بینم همسایه ها برای گرفتن امضا کلی منتظر مانده اند تا من از خانه بیرون بیایم. یا مثلا وقتی اقوام و بستگان همسایه ها می فهمند من ساکن اینجا هستم، می آیند و عکس یادگاری می گیرند. همین برای من با دنیا برابر است. احترامی که همسایه ها و هم محله ایی هایم برای من می گذارند، کلی برای من با ارزش است. لذت این احترام ها برای من چیز دیگری است. آنها از پایه من را می شناسند، اگر روزی کوتاهی کرده باشم می بخشند. لذتی در گذشت و بخشش آنها هست که هیچ جای دنیا پیدا نمی شود.

 

*حتما «گل کوچک» هم بازی کرده اید؟
(با هیجان) خیلی. خیلی زیاد. آن قدر گل کوچک، والیبال، کفتر بازی، تیله بازی کردم. چه کارهایی من در کودکی می کردم. ولی همه بازی ها و سرگرمی های ما هر چه بود سالم بود. به دور از خشونت و پرخاشگری بود. عالمی داشتیم آن زمان.

 

*در حال حاضر کسی از آن همبازی های شما هست که همسایه و هم محله ای شما باشد؟
بله. البته تعدادی از آن همبازی هایی من شهید شدند و فقط خانواده هایشان هستند. شهید افراسیابی، شهید همت (مسعود همت)، شهید عباس حیدری و خیلی های دیگر که همبازی های من بودند. تعداد دیگری هم هستند. البته این را هم بگویم که ما چند سال پیش خانه پدری را خراب کردیم و ساختیم. یک مقداری از آن محله فاصله گرفته ایم اما الان هم هنوز در همان منطقه هستیم. حالا دوستان و همبازی های دوران کودکی ام هم، مثل ما دو تا کوچه بالاتر، دو تا کوچه پائین تر باشند. اما هستند. خیلی از رفیق های دیگرم هم هستند و به همدیگر سر می زنیم و جویای حال هم هستیم. یک موقع در مراسم های عروسی و عزاداری همدیگر را می بینیم. کاروانی که در خیابان پیروزی برای نیمه شعبان راه می اندازیم و هیاتی که در محلمان داریم، دور هم جمع مان می کند.

 

*پس این خلق و خویی که در کاراکترهایتان وجود دارد، برگرفته از همین شخصیت شما و علاقه ای است که به آن دارید؟
بله و همه سعی ام بر این است که از آن شخصیت و حال و هوا دور نشوم.

 

*این شخصیت و حال و هوایی که می گوئید، چه چیزی دارد که آن قدر دوست دارید حفظش کنید؟
خیلی چیزها. خیلی چیزهایی را که دوست داشتم با پیشرفت و ساخت و ساز از بین رفتند. خیلی چیزهایی را که دوست داشتم، الان دیگر وجود ندارد؛ خانه های یک طبقه یا دو طبقه ای که از بچگی من بودند و الان همه اشان شده اند ساختمان های پنچ طبقه. ساختمان هایی که در این کوچه های باریکی که ما در آن ها فوتبال بازی می کردیم که یکی از همین تیم ها بعدها شد «هدف»، جای آن خانه های باصفا را گرفته است.

 

خرابه هایی که کنار آن خانه ها بود و ما در آنجا بازی می کردیم، که الان دیگر همه آن ها نابود شده اند. ساختمان های پنچ و شش طبقه بی ریختی که خودم هم یکی از آن ها را ساخته ام، جای آن خانه های قدیمی را گرفته است. این ها چیزهایی است که من دوست داشتم باشند و بمانند. آن درب آهنی که با مادرم خدا بیامرز تا آنجا می رفتیم و لباس می شستیم.

 

این ها خاطراتی است که با پیشرفت زمان از بین رفته اند اما برای من نوستالژیک است. آن فشاری آبی که سر کوچه ها داشتیم و با دبه می رفتیم و آب می آوردیم. لباس هایمان را درب آهنی می بردیم و می شستیم. آن باغ عفیفیه که الان کلانتری شده است. همه این ها خاطراتی است که دوست دارم نگهشان دارم. زندگی در آن زمان از ما شخصیتی را ساخت که دیگر وجود ندارند. کسانی که به هم کمک می کردند و هوای هم را داشتند. الان در این وضعیت کسی به فکر کسی نیست. برای همین است که من این کاراکتر را در خودم زنده نگه داشته ام چون من متعلق به آن زمان هستم.

 

*آن کارها سختی نداشتند؟ شستن لباس با دست و پر کردن ظرف های آب با آن همه فاصله طولانی کارهای سختی نبودند؟
نه به خدا. حال و هوایی داشتیم. حتی نداشتن خط تلفن و تلویزیون و یخچال در محله مان هم عالمی داشت. در محله ما قسمتی خارج از محدوده بود که ما هم در همین بخش خارج از محدوده اش زندگی می کردیم و از داشتن خیلی وسایل محروم بودیم. به خداوندی خدا حتی تا همین اوایل انقلاب هم آب نداشتیم.

 

اما لذتی که آن موقع از زندگی می بردیم کجا است و لذت زندگی امروز کجا. مردم با هم روراست بودند و همدیگر را صادقانه و بی ریا دوست داشتند. بچه هایی که فقط بچه بودند! بچه های الان را ببینید، ماشاالله به اندازه بزرگ ترشان می فهمند و حواسشان جمع است. آن زمان شاید مردم به هم دروغ می گفتند اما باور کنید دروغ های آن زمان با الان خیلی فرق کرده است. آن موقع همه به هم کمک می کردند. مثلا خانمی که بار سنگینی به همراه داشت، می دویدیم و کمکش می کردیم. الان بچه های ما دیگر چنین طرز فکری ندارند که کمک کسی کنند.

 

*الان که دیگر پای بساز بفروشها در همه جای ایران و همه محله ها باز شده است. با دیدن خراب شدن آن خانه های کلنگی با صفا و ساخته شدن آپارتمان هایی کوچک و دلگیر، چه حسی به شما دست می دهد؟ آیا با آن خانه ای که خراب کردید و به جایش آپارتمان ساختید، خاطرات تان هم خراب شد یا سعی کردید خانه را طوری بسازید که آن حس نوستالژیک را برایتان تداعی کند؟
ببینید آدم وقتی ازدواج می کند و بچه دار می شود دیگر نمی تواند تنهایی تصمیم بگیرد و باید رضایت خانواده را جلب کند. زن و بچه از من خانه مدرن می خواهند. اتاق خواب جدا برای خود می خواهند. تخریب خانه قدیمی دست من تنها نبود.

 

خانواده و نیازهای آنها برای من اهمیت بسزایی دارد. اگر دست خودم بود دوست داشتم در همان خانه قدیمی و کلنگی زندگی کنم. خانه ای که نه آشپزخانه اُپنی داشت و نه اتاق خوابی و نه شومینه ای. اما آدم با ازدواج کردن و به دست آوردن موقعیتی جدید، مجبور به انجام یکسری تغییرات می شود. وقتی مهمان به خانه من بازیگر می آید، دوست دارد ببینید من عوض شده ام و زندگی ام تغییراتی کرده است. اما من آن موقع ها را بیشتر می پسندم و دوست دارم. الان این ساختمان ها جای آن همه سرسبزی و خرمی را گرفته است.

 

*یعنی اگر ازدواج نمی کردید، همان خانه را نگه می داشتید؟
بله. دوست داشتم در همان خانه پدری ام می ماندم.
اخبار فرهنگی - شبکه ایران


ویدیو : کیانوش گرامی: تا اوایل انقلاب حتی آب هم نداشتیم!/دوست داشتم در همان خانه پدری می ماندم