نگار عابدی دوست داشت ژولیت باشد : نگار عابدی دوست داشت ژولیت باشد نگار عابدی ...
نگار عابدی دوست داشت ژولیت باشد
نگار عابدی در رشته تئاتر از دانشکده هنر و معماری فارغ التحصیل شده و 17 سال است که در تئاتر، سینما و تلویزیون بازی می کند. او برای جواب دادن به هر سوال ما، اول چشم می دوزد به گوشه ای و بعد نفسی می گیرد و کلمات را جوری می گوید که می فهمی آنها را با تمام وجودش می گوید. جواب هایی از جنس خواهرانگی و البته مادر بودن. انگار یک جور خواهرانگی در چشم ها و صورتش پیداست. نوعی مهربانی و دلسوزی. از آن خواهرهایی که بی های و هوی، هوای برادرها و خواهرها و حتی پدر و مادرهایشان را دارند و در همین هواداری از آنها حل می شوند. بدون هیچ اعتراض و منتی. به چشم نمی آیند اما همیشه پر رنگ هستند. هستند و این «بودن» شان وقتی نباشند، حفره ای بزرگ در دل اطرافیان باز می کند.
شاید به خاطر همه اینهاست که «نگار عابدی» در «یه حبه قند» و «دودکش» نقش خواهر را بازی کرده. حتی در «دهلیز» که این روزها روی پرده است. او دوباره نقش خواهری داغدیده را بازی می کند که برادر از دست داده. عابدی در زندگی واقعی هم همانقدر لطیف و احساسی است.
بازیگری که در رشته تئاتر از دانشکده هنر و معماری فارغ التحصیل شده و 17 سال است که در تئاتر، سینما و تلویزیون بازی می کند. او برای جواب دادن به هر سوال ما، اول چشم می دوزد به گوشه ای و بعد نفسی می گیرد و کلمات را جوری می گوید که می فهمی آنها را با تمام وجودش می گوید. جواب هایی از جنس خواهرانگی و البته مادر بودن.
نزدیکترین دوستتان تا فردا می میرد، چه کار می کنید؟
- در هر شرایطی که باشم می روم پیش او. حتی اگر بگویند همین الان برای رفتن به برنامه ای 20 میلیون تومان نقد می دهند، یا سر کاری باشم و بگویند که قراردادت را فسخ می کنیم؛ یا مثلا اسپیلبرگ بگوید اگ رهمین امروز قرارداد نبندی، دیگر با تو کاری ندارم. به قیمت از دست دادن درخشانترین فرصتی که آرزوی هر کسی است. من می گویم «نه» و سعی می کنم آن روز کارهایی را بکنم که دوستم دوست دارد. اگر جایی یا کسی را دوست داشته باشم، او را به آنجا و دیدن آن دوست می برم. تمام تلاشم را می کنم که حداقل یکی از آرزوهایش را برآورده کنم.
اگر روباه بودید به جای لک لک دوست داشتید کی را به مهمانی تان دعوت کنید و بهش آنطور غذا بدهید؟ چرا؟
- ادعا نمی کنم که تنفر را تجربه نکرده ام ولی همیشه تمام تلاشم را می کنم که ببینم آیا می توانم از زیر بار تنفر بیرون بیایم. ممکن است به سختی بتوانم تنفر را در وجودم بکشم اما معمولا موفق شده ام نقشه هایی را که برای تنفر از کسی کشیده ام، عملی نکنم. معمولا سعی می کنم رابطه ام را قطع کنم. هیچ کاری نمی کنم و برای او نقشه ای نمی کشم. سعی می کنم ببخشم.
طولانی ترین روز زندگی تان کی بود؟
- معمولا طولانی ترین روزها برای من روزهای بد هستند. در زندگی ام روزهای طولانی خیلی زیاد داشتم ولی همه به یک دلیل واحد طولانی شده اند. وقتی رابطه ام با دوست عزیزی قطع می شود، زمانی که می پذیرم آن دوستی قطع شده، طولانی ترین روزها را می گذرانم. در مرگ هم همین است. روزی که شما می فهمید این آدم دیگر نیست و رابطه شما با آن قطع شده، آن وقت طولانی ترین روز است. آخرین بار سه روز پیش این اتفاق افتاد.
اگر آخرین بازمانده زمین باشید چه کار می کنید؟
- اگر بدانم آخرین نفر هستم، خیلی وحشتزده می شوم. معمولا در تنهایی شعر می خوانم، عبادت می کنم، گاهی وقت ها روزه می گیرم و ... اینها کارهایی است که از نظر معنوی خیلی به من کمک و من را به خدا نزدیک می کند. اینها را در تنهایی خودم انجام می دهم ولی جنس این تنهایی فرق می کند. می دانم که بقیه هستند ولی من در آنجایی نیستم که دوست دارم با آدم های دیگر باشم اما وقتی آخرین بازمانده زمین باشم، آنقدر از خدا می خواهم و دعا می کنم تا خدا بخواهد و من را هم از زمین ببرد.
چیزی که دکمه عشقتان را فشار می دهد چی است؟
- موسیقی. فکر می کنم درباره خیلی از آدم ها هم اینطوری باشد. مجموعه ای از موسیقی فیلم های مشهور دنیا وجود دارد که موسیقی هایش را به سه بخش بهشت، دوزخ و جهنم تقسیم کرده اند. مجموعه بهشت من را عاشق می کند. به خصوص ترک 9 همین مجموعه!
دوست دارید جای کدام کاراکتر داستان / فیلم های عاشقانه باشید؟
- نقش اینگرید برگمن در «کازابلانکا» و اسکارلت اوهارا در «بر باد رفته» را خیلی دوست دارم ولی دلم می خواهد جای ژولیت در «رومئو و ژولیت» بازی کنم.
می خواهید روی سنگ قبرتان چی بنویسند؟
- «گوشواری به دو گوشم می آموزم از دو گیلاس سرخ همزاد»
فرض کنید همسرتان مریض است و یک دارو هست که حکم معجزه را برای زنده ماندنش داردو این دارو را فقط یک فروشنده می فروشد که او هم طمع کرده و می خواهد دارو را با قیمتی خیلی بالاتر از آنی که واقعا هست بفروشد. شما هم پول ندارید. می دزدیش یا نه؟
- قطعا این کار را می کنم. چون درست است که دزدی کار غیراخلاقی است ولی آن فروشنده از من دزدتر است که دارو را به قیمت بالاتری می فروشد! شاید من با کمی قرض و قوله می توانستم جان یک نفر را نجات بدهم. بنابراین با منظوری شخصی اما برای رعایت عدالت اقدام می کنم. به نظرم یک اقدام حسی است ولی درش عدالت خواهی هم هست. ما آدم ها در این دنیا زیر بار قوانین و چارچوب ها گاهی انسانیت را فراموش می کنیم چون در چنین شرایطی همه باید کمک کنند که انسانی نمیرد. وقتی نمی کنند من هم از یک دزد می دزدم!
می توانید جایی/ کسی/ چیزی را نام ببرید که زندگیتان را به دو قسمت قبل و بعد تقسیم کرده باشد؟
- دو اتفاق و یک نفر؛ اولین بار، وقتی سال 75 به طور حرفه ای بازیگری کردم. قبلش بازی می کردم ولی برایم جدی نبود چون رشته ام چیز دیگری بود. زبان می خواندم اما همه چیز را به خاطر بازیگری گذاشتم کنار. اولین بار حرفه ای در تلویزیون بازی کردم. در برنامه «مسافرخانه شماره پنج» که در آن تئاترهای زنده اجرا می شد. با گروه «پرذچین» آقای رحمانیان و خانم مهتاب نصیرپور کار می کردم. اولین باری که بازی کردم، برنامه مسافرخانه شماره پنج بود که تئاترهای زنده در آن اجرا می شد. دفعه بعدی که زندگی ام دو قسمت شد، به دنیا آمدن دخترم «اما» بود. حتی ازدواج آنقدر زندگی ام را دو تکه نکرد.
شاید به خاطر اینکه ازدواجم با یک همکار بود. [عابدی همسر هدایت هاشمی است] دغدغه نگهداری از یک آدم دیگر و تامین امنیتش عجیب بود. حضور موجودی که از وجود شماست، محبت و عشقی را به شما اضافه می کند چون احساس می کنی در قبال یک بچه ای مسوول هستی. باید آدم مهمی باشی که بعدا به تو افتخار کند. کمترین سرمایه که می توانی برایش بگذاری همین است که کارت را درست انجام بدهی. وقتی بچه آمد مسوولیتم خیلی بیشتر و جدی تر شد. قبلش هم عاشق کارم بودم ولی فکر می کنم بچه خوب موقعی آمد. درست مصادف شد با وقتی که باید جدی تر می شدم.
مقطع بعدی هم که زندگی ام تغییر کرد، همین روزهاست. من در این سال ها از جدی بازیگری کردن خیلی امتناع می کردم. خودم نخواستم. به خودم اجازه نمی دادم زحمت هایم را بی جهت به هدر بدهم. می خواستم کارهای تصویری خوبی بازی کنم. فکر می کردم باید جایی تجربه ام را به کار بگیرم که به خودم احترام بگذارم. به زحمت ها و به شب نخوابی ها. فقط مانده بود رختخواب ببریم و در تئاتر شهر بخوابیمپ1 کاری که با عشق هم بود چون پولی در کار نبود. دوست داشتم توانایی هایم را بالا ببرم. خدا را شکر انتخاب های الانم خوب شده. هر جایی که بودم باید می بودم. حتی در نقش های کوچکی مثل «دهلیز». اگر همزمان با این فیلم، نقش اول یک فیلم متوسط را به من پیشنهاد می دادند، به قول آقای فیروز «دودکش»، من به ضرس قاطع باز هم «دهلیز» را انتخاب می کردم.
اگر می توانستید یک نفر را در تاریخ بکشید، آن یک نفر کی بود؟
- چنگیزخان که یک چهره منفور بین المللی است. او را می کشتم چون به هر جایی که دستش می رسیده ضربه زده.
این روزها چه ترانه ای را با خودتان زمزمه می کنید؟
- «از سر کوی تو با دیده تر خواهم رفت/ چهره آلوده به خوناب جگر خواهم رفت/ تا نظر می کنی از پیش نظر خواهم رفت/ گر نرفتم ز درت شام سحر خواهم رفت» شعری که محسن چاوشی در آلبوم «من خود آن سیزدهم» با موسیقی تلفیقی می خواند.
فکر می کنید خدا هیچ وقت شما را ببخشد؟ چرا؟
- بله. من تقاص هر کار بدی را که بوده، در همین دنیا پس داده ام، مثلا اگر ناخواسته دل کسی را شکسته ام. خدا من را می بخشد چون من نه مال کسی را خورده ام، نه خیانتی کرده ام، نه آدم کشته ام و نه کارهای سیاه انجام دادم. کارهای بد کرده ام ولی کارهای خرده ریزی بوده که خودم بعدش پشیمان شدم یا اینکه پایش را خوردم و متوجه شدم برای چه بوده. بنابراین فکر می کنم خدا من را می بخشد و خدا خیلی بخشنده است.
یک سوال خودتان طرح کنید و بهش جواب بدهید.
- سوال: از خدا می پرسم آیا آنقدر توانایی و ثروت به من می دهد که بتوانم به آدم های دیگری که دلم می خواهد، کمک کنم؟ الان شرمنده ام که به عده ای که فکر می کنند من می توانم به آنها کمک کنم، نمی توانم کمک کنم.
جواب: در نهایت حسم می گوید آره ولی ممکن است به این زودی نباشد.
منابع:
همشهری جوان
برترین ها
ویدیو : نگار عابدی دوست داشت ژولیت باشد