سخنان اخیر احمدی نژاد در مورد "باطل کردن انتخابات نظام پزشکی" پیام روشنی به شورای نگهبان دارد :
ابراهیم اصغرزاده:
سخنان اخیر احمدی نژاد در مورد "باطل کردن انتخابات نظام پزشکی" پیام روشنی به شورای نگهبان دارد/ منظور عسگراولادی از "آفتاب لب بام" عمر اصولگرایی سنتی ایرانی است
بعد از سخنان اخیر رهبری درباره اتفاقات مجلس ایشان اشاره داشتند كه رفتار احمدینژاد تضییع حقوق اساسی مردم است. «تضییع حقوق اساسی مردم» جرم است و دادستان میتواند علیه احمدینژاد اعلام جرم كند.انتخاب : ابراهیم اصغرزاده گفت: احمدینژاد در اعتراض به رد صلاحیتها در انتخابات نظام پزشكی گفت كه اگر شرایط درست نباشد انتخابات را باطل میكنم. این پیام روشنی به شورای نگهبان دارد
وی در بخش دیگری از سخنانش افزود: اخیرا در نامههای آقای عسگر اولادی میبینید كه ایشان حرف از رفع انسداد انتخابات سال 92 میزند. اینكه ایشان میگوید آفتاب لب بام هستم اشارهاش به عمر خودش نیست بلكه این عمر اصولگرایی سنتی ایرانی است كه آفتاب لب بام شده است. او میخواهد اصولگرایی را نجات دهد
متن کامل گفت و گوی ابراهیم اصغرزاده با "اعتماد" در ادامه می آید:
اگر بخواهیم روند حضور جریان راست سنتی با نمادهایی مانند موتلفه یا جامعه روحانیت مبارز در طول سالهای بعد از انقلاب را بررسی كنیم در هر مقطع این طیف كنش خاصی را داشته است كه بررسی آن برای رقبا امر واجبی است. در سالهای ابتدای انقلاب قدرت سیاسی و هژمونی برتر در اختیار جناح چپ آن زمان بود. نگاهی به هشت سال نخستوزیری میرحسین موسوی و تركیب مجالس اول تا سوم موید این نگاه است كه راستها سهم چندانی از قدرت نمیبردند. علت این كنار نشستن آنها چه بود؟
ابتدا باید بگویم اساسا تفكر اصولگرایی یك جریان بیریشه و معلق در هوا نیست. جریانی دارای پایگاه اجتماعی مشخص است كه از ابتدا همزاد انقلاب بوده است. حتی قبل از انقلاب هم به نوعی گروههایی كه بعدا تحت این عنوان صورتبندی شدند به عنوان نیروهای مذهبی طرفدار روحانیت مبارزه میكردند و به زندان میافتادند.
نیروهای مبارز مذهبی قبل از انقلاب به دو بخش تقسیم میشدند. یك بخش نیروهایی بودند كه تفكراتشان رادیكال بود كه به لحاظ سیاسی چپ تلقی میشدند و تحت تاثیر روشنفكرانی مثل دكتر شریعتی و دیگرانی از این دست بودند. بخش دیگر نیروهایی بودند كه در همان زمان هم مذهبی تلقی میشدند، ارتباط تنگاتنگی با علما و روحانیون داشتند و دستور كار و عمل سیاسی مستقلی نداشتند. حلقه وصل و مفصلبندی همه این نیروها اندیشه و رفتار شخص امام خمینی(ره) بود رهبری قاطع و بلامنازع ایشان باعث شد این نیروها برای رسیدن به هدف كه همان انقلاب اسلامی بود متحد شوند از همان صبح انقلاب اختلاف نظرها اما شروع شد.
شدند چپ رادیكال و راست محافظهكار. در طیف راست یا اصولگرایان امروزی گروههای مختلفی حضور داشتند. از همان زمان محافظهكاران كه در میان بازاریان و كسبه، مساجد، حسینیهها و حوزههای علمیه پایگاه داشت تلقیشان از اسلام سیاسی و نوع حكمرانی متفاوت بود. آنها نسبت به تصمیمات انقلابی و مصلحتاندیشانه امام زاویه پیدا كردند، دست بر قضا بخش قابل توجهی از آنها از روحانیون سرشناس و شاگردان خود امام بودند كه از همان ابتدا وارد شورای نگهبان شدند.
اصلیترین نقطه تقابل این دو جریان چه موضوعی بود؟
كانونیترین نقطه اختلاف راست و چپ آن زمان موضوع پردامنه عدالت اجتماعی بود. یعنی هر كدام نسبت به چیستی عدالت اجتماعی، چگونگی شكلگیری جامعه عادلانه و نقش دولت در آن اختلاف نظر داشتند. كتابی از شهید مطهری پس از شهادت ایشان منتشر شد، تحت عنوان بررسی اجمالی اقتصاد اسلامی كه مجموعه درسگفتارهایش بود. من آن زمان در وزارت ارشاد معاون بینالملل آقای خاتمی بودم. امام دستور دادند این كتاب جمعآوری شود.
این تصمیم تحت فشار مراجع قم به ویژه آیتالله گلپایگانی و یاران امام مانند آیتالله مهدوی كنی، آیتالله امامیكاشانی و برخی چهرهها و دیگر مراجع مذهبی گرفته شد. آنها معتقد بودند تفكرات اقتصادی آقای مطهری كه امام گفته بود بلااستثنا قابل استفاده است، اسلامی نیست و میگفتند التقاطی است. در آن كتاب مرحوم مطهری دیدگاه خود را درباره اقتصاد و عدالت اجتماعی تشریح كرده بود. همان جا میگفت: «اصل عدالت از مقیاسهای اسلام است. عدالت در سلسله علل احكام است نه در سلسله معلولات.
نه این است آنچه دین گفت عدل است بلكه آنچه عدل است دین میگوید. معنی مقیاس بودن عدالت برای دین همین است. مقدسی اقتضا میكند كه بگوییم دین مقیاس عدالت است اما حقیقتا اینطور نیست به همین دلیل شیعه و معتدله عدلیه شدند و عدل را مقیاس دین شمردند. اندیشههایی كه دین را مقیاس عدالت میگیرند جاهلیاند.» یعنی عدالت یك امر مقدم بر دین است. عدالت امری عقلی است و نه نقلی.
انتشار این نظریات به آقایان خیلی برخورد. همین بحث عدالت و به ویژه عدالت توزیعی كه در تمامی حوزههای سیاسی و اقتصادی و اجتماعی سایه افكنده بود باعث شد موضعگیریها شدید و بحرانی شود در نظر جناح راست نابرابری اجتماعی و بیعدالتی اقتصادی امری خدادادی و ضرورتی كاركردی تلقی میشد یعنی به هیچ عنوان مساله اجتماعی به حساب نمیآمد. آن را مذموم میدانستند ولی اصلی و محوری نمیدانستند.
پیرامون مشروعیت نظام نیز آن را تك منشا و از بالا میدانستند كه به رای و نظر مردم ربطی نداشت. بنابراین خود را تنها در برابر خدا پاسخگو میدانستند نه مردم. آنها میگفتند وجوهات شرعیه كافی است و دولت حق مالیات ستانی، تعدیل ثروت و درآمد یا بازتوزیع درآمد از طریق برقراری نظام مالیاتی و محدودیت برای مالكیت خصوصی را ندارد و در نظام اسلامی هركس میتواند مالكیت نامحدود داشته باشد.
ولی گروهی كه چپ نامیده میشد؛ معتقد بود جامعه ناعادلانه و نابرابر كه چه بر حسب برابری افراد نزد قانون و چه بر حسب دسترسی مساوی افراد به حداقل امكانات و رفاه عمومی در تضاد است با شعارهای انقلاب اسلامی و حداقل همبستگی ملی. میگفتند در جامعه بهشدت نابرابر و قطبی شده دستاوردهای انقلاب از بین میرود. حرف اصلی چپها این بود كه در جامعه نابرابر و آزادی حق مالكیت بینهایت، آزادی و دموكراسی بیمعنا میشود.
در واقع این طرز تلقی جریاناتی بود كه راست و چپ عنوان میشدند؟
این در حقیقت پنهانیترین لایه دعوای میان راست و چپ بود. بر خلاف راست كه میگفت عدالت اجتماعی و برابری ربطی به اسلام ندارد چپ معتقد به عدالت توزیعی بود. میگفت در نابرابری و پذیرش حق مالكیت نامحدود، آزادی به دست نمیآید این حرفها در قانون اساسی هم جای خودش را باز كرد. جناح راست حاضر بود راجع به مشروع و نامشروع بودن مالكیت بحث كند اما راجع به حدود و كنترل آن و به ویژه بازتوزیع درآمد كه آن را دزدی میدانست حاضر به مصالحه نبود.
بحث این بود كه آیا حكومت اسلامی حق دارد مالیات از شهروندان بگیرد یا خیر! آقای احمدی میانهجی، آیتالله كریمی و برخی افراد در حوزه علمیه قم معتقد بودند همان وجوه شرعی كه مردم میپردازند، كافی است. نگاه امام كاملا در مقابل جناح راست قرار داشت و درباره مالیات میگفتند اگر دولت مالیات نگیرد پس قرار است چگونه كشور را اداره كند؟
همان زمان هم این مرزبندیها بسیار مبهم بوده است. شما به عدالت توزیعی قائل بودید و اموال كسی كه اصلا نمیدانستید در چه سطحی با رژیم سابق همراهی داشته را به راحتی توقیف میكردید. این رفتارها چگونه از طرف چپ آن دوران توجیه میشد؟ آیا درست بود كه به بهانه توزیع عدالت اموال مردم را مصادره كنیم؟
جناح راست در مصادره اموال وابستگان دربار و شاه پیشتاز بود حتی درباره بازستانی اموال افرادی كه وجوهات شرعی نمیپرداختند و اموالشان به قول آقایان ناپاك بود لحظهیی درنگ نمیكردند مشكل آنجا بود كه آنها رابطهیی منطقی میان بخش ثروتمند و ممتاز جامعه با طبقات محروم جهت كاهش فاصله طبقاتی برقرار نمیكردند و نمیخواستند هیچ مسوولیتی در این زمینه متوجه پولداران و بازاریان حامی شان شود.
البته اشتباهاتی هم در عمل بروز میكرد. جناح چپ گاهی رفتارهایی نشان میداد كه دست امام را هم میبست و باعث میشد جناح راست بیشتر معترض شود و محدودیتهایی ایجاد میكرد. در شرایط انقلابی همهچیز به هم میریزد. در مصادرهها و برخورد با افراد زحمتكش و كار آفرینان صنعتی تندرویهایی صورت گرفت.
البته دوز انقلابیگری آنقدر بالا بود كه مشروعیت حكومت با این مصادرهها و بگیر و ببندها زیر سوال نمیرفت. در مصادرهها، دستگیریها و محاكمات شتابزده اشتباهاتی صورت میگرفت اما هرگز اینها باعث نمیشد كل حاكمیت و موجودیت انقلاب زیر سوال برود. مردم نتیجه را قبول میكردند و مشوق آن بودند. انقلابیگری تحسین میشد و میانهروی و تدریجی عمل كردن امری منفی و بازدارنده تلقی میشد. كاملا عكس امروز كه انقلابیگری و رادیكالیسم نفی میشود و میانهروی و اعتدال ترویج میشود.
رفتار مسالمتجو و آرام و به تعبیر برخی غیرانقلابی مهندس بازرگان هم به همین دلیل تحمل نمیشد؟
درست است. ایشان از انقلابیگری بهشدت دوری میجست. آقای مهندس بازرگان دیدگاههایی در تقابل با چپها داشت و بیشتر به محافظهكاران سنتی نزدیك بود. ایشان پیرو اقتصاد آزاد و مبتنی بر بازار بود اما آموزههای چپ برگرفته از اندیشههای انقلابی امام و مرحوم دكتر شریعتی بود.
چپ به مهندسی اجتماعی ولو به صورت تدریجی معتقد بود. میخواست به گونهیی جامعه را مهندسی كند كه عدالت اجتماعی در همه زمینهها و یك شبه جاری و ساری شود. فكر میكرد باید شرایطی را ایجاد كرد كه اقشار پایین دستی و محرومان جامعه حداقل نیازهای خود را تامین شده ببینند و فرصت برابری برای فعالیت اقتصادی و معیشتی بیابند.
قبول دارید كه صرفا میخواستید نظم را به هم بزنید؟ اول میخواستید نظم موجود را از بین ببرید و بعد برای بنای جایگزینش فكر كنید؟ و این دقیقا همان چیزی بود كه مهندس بازرگان مخالفش بود.
برهم زنی نظم پیشین خصلت انقلاب است. فرق ما با بازرگان و محافظهكاران لیبرال این بود كه آنها اساسا نفس انقلاب را انحراف از مسیر طبیعی تاریخ تلقی میكردند و آن را اپیدمی واگیرداری كه سریعا باید قرنطینه میشد، میدیدند. معتقد بودند در هیچ حوزهیی نباید نظم موجود به هم بخورد. در امور اقتصادی هم البته آنها معتقد به نظم خودجوش ما قبل انقلابی بودند و نمیخواستند روابط اقتصادی، مهندسی شود.
چپها معتقد بودند كه ساختار سیاسی، اجتماعی و فرهنگی قبل از انقلاب باید دگرگون شود. برداشت چپها یك انقلاب همهجانبه و دگرگونكننده به تمام معنا بود. چپ مذهبی به تركیبی از برابری، آزادی و معنویت قائل بود تصور میكرد انقلاب ایران باید از دو انقلاب سوسیالیستی شوروی و انقلاب كبیر فرانسه درس بگیرد كه برابری و آزادی را میخواستند به ارمغان آورند ولی یكی جهنم بیعدالتی و دیگری دوری از معنویت و دین را پدید آوردند. به نظر چپهای مذهبی اما هر دو به بنبست رسیده بودند.
در این مقطع جناح راست یا همان محافظهكار كجای پازل سیاسی ایران بود؟
آنها یك طیف بودند متشكل از منتقدان پیدا و پنهان تفكر انقلابی امام كه میگفتند استقرار حكومت در زمان غیبت معصوم جایز نیست. تا محافظهكارانی كه اساسا قانون اساسی را التقاطی میدانستند و معتقد بودند باید كار را یكسره كرد و با اعلام تشكیل خلافت اسلامی راه را بر هرگونه نوآوری سیاسی و بازیهای تجددمآب پارلمانتاریستی بست و نباید سراغ مردمی رفت كه رعیت حاكمان هستند.
بخشی از این محافظهكاران سنتی هم معتقد بودند باب ابتكار در فقه مسدود است و عمل به رسالههای عملیه به تنهایی جهت اداره كشور كفایت میكند. فقط باید ببینیم در احادیث و روایات چه آمده هیچ احتیاجی به عقل و خردورزی و مصلحت اندیشی نیست.
اینها همان كسانی بودند كه به دنبال اسلامی كردن فیزیك و شیمی در دانشگاه بودند؟
اینها میگفتند هرچه هست در همان رسالههای عملیه آمده و ما برای تاسیس حكومت هیچ نیازی به دستاوردهای بشری و دیگر تمدنها نظیر دموكراسی، پارلمان، انتخابات، رای مردم، رضایت تودهها و آزادی نداریم. البته به دلیل كاریزمای شخصیت و هژمونی اندیشه امام بر كل جامعه قدرت ابراز رسمی دیدگاههایشان را نداشتند. ولی با گذشت زمان در مراحلی دیدگاههایشان را به سیستم و حكومت حقنه كردند.
در هنگام تصویب قانون كار میگفتند دولت حق ندارد حداقل دستمزد تعیین یا از این طریق در قرارداد فیمابین كارفرما و كارگر مداخله كند. میگفتند دولت در قبال صیانت از نیروی كار مسوولیتی ندارد. وقتی كه خود من در سال 67 وارد مجلس سوم شدم هنوز دعواهایی كه بر سر این قبیل مسائل بروز كرده بود ادامه داشت و حتی تشدید هم شده بود.
اواخر حیات امام اتفاق عجیبی افتاد. آیتالله خزعلی كه عضو شورای نگهبان بود و ظاهرا باید در مسائل سیاسی بیطرف میبود در یك سخنرانی یكی از دوستان ما را (آقای محمد سلامتی) به كمونیست بودن متهم كرد و امام نامه معروفی به شورای نگهبان نوشتند كه در بخشی از آن آمده بود: «فقهای محترم باید توجه داشته باشند كه نباید در مسائلی كه مورد درگیری هست، وارد شوند.
از باب مثال در شأن شورای نگهبان و حتی خود حضرت آقای خزعلی نیست كه به افراد مختلف تندی كند. اینكه دیگر روشن است كه روی منبر یا هر كجا حرام است به مسلمانی نسبت كمونیستی داد. بر فرض كه ایشان بگوید من نسبت ندادم ولی این را كه معترفند كه گفتهاند: «میگویند آقای سلامتی كمونیست است.»
آیا این توهین و گناه بزرگ از شخصی كه عضو شورای نگهبان است، آن هم به مسلمانی كه نماینده مردم تهران است، شرعا چه صورتی دارد. مادامی كه شما این گونه عمل میكنید، باز هم توقع دارید جوانان انقلابی تند احترام شما را بگیرند.» حساسیت تاثیرگذار و بسیار بالای امام نشان میداد كه در صورت فقدان ایشان در كشور چه رخ خواهد داد.
اگر امام از صحنه معادلات سیاسی كشور حذف میشد چه به روز چپ میآمد. پس از رحلت امام، هدف راست سنتی در حقیقت حفظ هسته اصلی گفتمانش تحت عنوان اسلام فقاهتی بود آنها در مراحل بعد گفتمان خود را به یك ایدئولوژی تمام عیار تبدیل كردند. و همین نگاه ایدئولوژیك به آنها حق میداد هر مخالف و منتقد خود را محكوم به حذف و طرد كنند. میگفتند هر اندیشهیی كه طابق النعل بالنعل مشابه و منطبق بر دیدگاه آنان نباشد اهریمنی است و دشمن اسلام فقاهتی به حساب میآید.
در دهه نخست انقلاب، امام با تاكتیكهایی مثال زدنی موجب تعطیلی حزب جمهوری شدند. درباره انتخابات مجلس، جامعه روحانیت مبارز را از ارائه لیست سراسری منع كردند، به جامعه مدرسین حوزه علمیه قم تذكر دادند كه حق ندارند برای خارج از قم كاندیدا معرفی كنند. از انشقاق در جامعه روحانیت مبارز استقبال كردند و مهمترین تشكل روحانی مترقی و چپ انقلاب (مجمع روحانیون مبارز) با اشاره و موافقت ایشان موجودیت یافت.
مجموعه تمهیداتی مشابه اینها كه امام میاندیشید باعث میشد نوعی تعادل گفتمانی میان چپ و راست حفظ شود و كشور از هر دو دیدگاه بهره میجست. این تعامل به گونهیی بود كه دو طرف یكدیگر را تحمل میكردند و كار را به بنبست نمیكشاندند. به همین علت حذف و طرد در جبهه انقلابیون اعم از راست وچپ كمتر دیده میشد كسی انقلاب را مال خودسازی نمیكرد و رقیب خود را اهریمن و جاسوس بیگانه نمیدانست.
شما به عنوان نیروهای چپ تا زمان حیات آیتالله خمینی همواره از دوپینگ وجود ایشان استفاده میكردید. یعنی اگر حزب جمهوری در حال قدرت گرفتن بود پیام رهبر انقلاب بود كه آنها را محدود میكرد، در اختلاف نظر بین نخست وزیر و رییسجمهور وقت به شكلی دیگر و موارد متعددی از این دست در دهه اول انقلاب هست كه نشان میدهد چپها همواره از حمایت خاص آیتالله خمینی برخوردار بودهاند. با پایان جنگ و رحلت ایشان فضا تغییر كرد و كم كم سهم راستها در قدرت سیاسی بیشتر شد. این اتفاق چگونه افتاد؟
قبول است كه چپ مرهون حمایت بیدریغ رهبری فقید انقلاب بود ولی این همه حقیقت نبود. دینامیسم پیدایش و بقای گفتمان چپ در انقلاب ذاتی خود انقلاب بود. تودههای انقلاب كرده گفتمان فقاهتی نابرابری طلب را برنمیتافتند. پیروزی چپها در مجلس سوم نشان میداد چپ از پایگاه اجتماعی در خوری در میان شهرنشینان برخوردار است.
بعد از جنگ و آغاز دوران بازسازی تركیب جمعیتی و جوان جامعه شرایط سیاسی جدیدی ایجاد میكرد. دستور كار جناح اصولگرا در شرایط جدید به گونهیی ایدئولوژیك میشد كه باید پاسخگوی تمام اتفاقات كشور در همه حوزهها باشد. در كابینه اول آقای هاشمیرفسنجانی هنوز بقایایی از چپ تحمل شد ولی به سرعت از آنها خلع ید شد.
آقای هاشمی با شعار محافظهكاران راست مبنی بر «دشمن هاشمی دشمن پیغمبر است» به قدرت رسید و چهل نفر از نمایندگان چپ مجلس سوم در آستانه انتخابات مجلس چهارم با تیغ استصوابی شورای نگهبان رد صلاحیت شدند.
من و آقای صالح آبادی بازداشت شدیم و عملا جناح چپ خط امامی از انتخابات كنار گذاشته شد. از آن زمان در جناح اصولگرا ارادهیی جدی شكل گرفت كه معتقد بود «چپ» خوب، یك «چپ» مرده است. ارادهیی كه مصمم بود با هر ابزاری ولو خشن و غیرانتخاباتی نیروی چپ انقلاب را برای یكبار و همیشه از میدان سیاسی كشور اخراج كند.
بروز چنین رفتاری آن هم تنها دو سه سال پس از فوت بنیانگذار انقلاب جای تعجب ندارد؟ چطور شد كه به یكباره راستهای آن زمان چپ خوب را چپ مرده پنداشتند؟ مگر برای به ثمر نشستن انقلاب دست راست و چپ در دست هم نبود؟ چطور آنها تا این اندازه تمامیت خواهی خود را بروز دادند؟
به نظر من گفتمان راست فرصت را غنیمت شمرد و در فضای سیاسی پس از رحلت امام به جای بازسازی گفتمانی و گسترش پایگاه اجتماعی دست بهكار تخریب سازمان یافته نیروهای چپ و پایگاه اجتماعی آنها شد. وقتی دید كه میتواند تمامی كیك قدرت را در اختیار بگیرد پس چراباید برای خود شریكتراشی كند. ماشین رای جمع كنی چپها هر وقت از پاركینگ بیرون میآمد تن راستها میلرزید.
پس بهتر بود صورت مساله را پاك میكردند تا خیالشان برای همه عمر راحت میشد. از یك سو نمیتوانستند به دلایل استحكام قانون اساسی در اشاره به نظم انتخاباتی برای اداره كشور كل بساط انتخابات را برچینند و از سوی دیگر برای ریشهكن كردن تهدیدات ناشی از هر آلترناتیو و جایگزینی كه احساس میكردند ناچار از اتخاذ استراتژی حذف رقیب به هر قیمت شدند و آنجا بود كه هدف وسیله را توجیه كرد. راستها نگران بحران نفوذ اجتماعی و هویت ناسازگار خود با جامعه جهانی و دنیای مدرن بودند.
بسیاری از دستاوردهای سیاسی مدرن و مطالبات نوخاستهیی مانند حقوق بشر و حقوق مدنی و شهروندی میتوانست پایگاه اجتماعی شان را تضعیف و به آلترناتیو شان پر و بال بدهد. جناح راست به لحاظ اجتماعی از پشتیبانی مغازه داران، كسبه، خرده بورژوازی، بازار طبقات قدیمی و شؤون سنتی جامعه نظیر روحانیون برخوردار بودند و از حمایت طبقه متوسط مدرن شهری، دانشجویان، روشنفكران، كارگران، و بخشی از كارشناسان و تكنوكراتهای كاردان بیبهره بودند.
طبقه متوسط شهری مطالبات مدرنی جهت تغییر سبك زندگی، فرهنگ و رفتار اجتماعی داشت و میخواست از احترام بیشتری در داخل و خارج برخوردار شود. حتی آقای هاشمی كه در دوره دولت مهندس موسوی سخن از عدالت اجتماعی میراند وقتی كه با حمایت و اراده یكپارچه جناح راست رییسجمهور شد در خطبههای نماز جمعه تهران با چرخش 180 درجهیی سخن از مانور تجمل گفت و اینكه برای تعامل با دنیا ناگزیر از تغییر سبك زندگی هستیم و مثال ایشان این بود كه پیامبر اسلام (ص) برای هریك از همسرانش اطاق جداگانهیی فراهم ساخته بود.
این نشانهها بیش از اینكه معلول الزامات بعد از جنگ باشد حكایت از نیاز گفتمانی جناح راست به نوساری و نوگرایی در اندیشه و رفتار داشت. جناح محافظهكار در طول 10 سال نخست انقلاب دچار تروما و آسیب جدی درون ناخودآگاه اجتماعیاش شده بود. كابوسی كه همیشه همراهش بود و او را از قدرت یابی مجدد چپ میهراساند.
در سابقه چپها این موضوع دیده میشد؟
دهه اول انقلاب به خاطر برخوردی كه امام با فقه سنتی داشتند و سعی میكردند میان دو گفتمان سنتی و پویا تعادل ایجاد كنند هرگز شرایط به گونهیی پیش نرفت كه چپ بتواند قدرت را یكپارچه از آن خود كند. در واقع قانون اساسی اجازه یكدستسازی را به یك گروه یا جناح نمیداد. گرچه باید پذیرفت كه به دلیل موقعیت امام یك جریان تنها از طریق صندوق رای نمیتوانست مشروعیت كسب كند. میزان وفاداری به امام هم شرط بود.
و البته صندوقها هم تابع نظر امام بودند. یعنی تاثیرپذیری مردم از نظر بنیانگذار انقلاب خود را در آرا هم نشان میداد.
دقیقا. تودههای مردم به قدری شیفته امام بودند كه در پیروی از ایشان میپذیرفتند كه چند جوان دانشجو و انقلابی دانشگاهی میتوانند مظهر اسلام پویا و ناب باشند ولی در مقابل برخی كه سالها سابقه تدریس و تحصیل حوزوی دارند متهم به اسلام امریكایی شوند.
پس مخالفت آنها در طول سالها مثل فنر فشردهیی شد كه مترصد جهش بود. میشود گفت انتقام مخالفت با امام را از شما گرفتند؟
شاید این تعبیر تند باشد اما به نظر میرسد رگههایی از واقعیت به همراه دارد. لااقل شرایط برای آنها فراهم شد كه از شر مزاحمت منتقدانشان راحت شوند بدون آنكه نیازمند پرداخت هزینه آن باشند.
می شود گفت جناح راست تحمل حاشیهنشینی در دهه اول انقلاب را نداشت و میخواست بعد از فوت امام خود را دوباره به متن بازگرداند؟
طبیعتا جناح راست و روحانیت سنتی حمیت صنفی و منافع مشترك هم داشتند. به عنوان طبقه حاكم برای خود كارویژه خاص تعریف میكردند. نمیخواستند انسجام تئوریك و وحدت فرماندهی شان به هم بخورد. همان زمان امام هم اینها به دانشگاهها و مراكز آكادمیك بیاعتماد و بیاعتنا بودند. به یاد داریم كه وقتی موضوع وحدت حوزه و دانشگاه از جانب امام مطرح شد اینها گفتند كه دانشگاه در حوزه باید حل شود.
معتقد بودند دانشگاه محل رشد تفكرات الحادی است و نمیتواند با حوزه هم سطح باشد. آن زمان آقای مصباحیزدی پیرو جدی نظریهیی بود كه میخواست همهچیز دانشگاه حتی پزشكی و مهندسی را اسلامیزه كند. میخواستند تمامی سیلابسهای درسی را با محتوای اسلامی ارائه كنند. به نظرم طبیعی بود كه بعد از فوت امام جناح راست میخواست از كابوس رقابت نفس گیر با چپ خلاصی یابد چون نه زمین رقابت را قبول داشتند و نه قواعد بازی مورد تاییدشان بود. قاعده رقابت را قبول نداشت.
آنها اساسا جناح چپ را واجد صلاحیت رقابت سیاسی نمیدانستند. بنابراین حذف و طرد دستور كار قرار گرفت. فشار زیادی را روی نیروهای چپ وارد كردند به گونهیی كه جناح چپ از تمامی مراكز قدرت حذف شدند و در حوزه عمومی معدود امكاناتی مانند روزنامه سلام برای ما باقی ماند. فوت حاج احمد آقا هم روند حذف را تشدید كرد، در این برهه چپ كاملا در محاق قرار گرفت. آقای هاشمی هم در دولت دوم به تصفیه كامل چند وزیر باقیمانده تن داد.
یك جانبه گرایی جناح راست با تحمیل رفتارهای زننده لباس شخصیها و نیروهای خودسر فضا را بر جامعه شهری و طبقه متوسط رو به رشد تنگ كرد.
برهم زنندگان نظم اجتماعی كه عملا امنیت هر نیروی منتقد و دگراندیشی را سلب كرده بودند به هیچ كس پاسخگو نبودند. سخنرانیها را به هم میزدند. سال پایانی دولت آقای هاشمی، سال 75، موقعیت بینالمللی ایران تضعیف شده و كشورهای اروپایی سفرای خود را از ایران فراخوانده بودند. شرایط عمومی كشور با وجود ظاهر آرام به هم ریخته بود. ناگفته نماند كه سیاستهای آقای هاشمی منجر به تحرك و گسترش طبقه متوسط شده بود. لایههای اجتماعی شهرهای ما رنگ و روی بازتری پیدا كرده بود.
طبقه متوسط توانسته بود نفس بكشد. گسترش نظام آموزش عالی، دانشگاه آزاد و افزایش سطح سواد جامعه مطالبات جدیدی به همراه داشت. در حوزه بهداشت و درمان و رفاه عمومی كارهای موثری شكل گرفته بود و حالا همین طبقه متوسط به رسمیت شناخته شده مطالبات فزاینده جدید خود را در برابر ظرفیتهای محدود موجود قرار میداد و دچار حس محرومیت میشد.
پایان هژمونی و هیجانات شعارهای انقلابی، شهروندان را به سمتی میبرد كه خواستار ارتقای استانداردهای سطح زندگی خود میشدند. در این نقطه بود كه زلزله 10 ریشتری دوم خرداد 76 رقم خورد و البته از طرفی مقاومت ساختار واركان نظام را به نمایش گذاشت. نیروی چپ با استفاده از یك شیفت گفتمانی، هسته اصلی و دال مركزی و برتر گفتمان خود را به اصلاحطلبی و الزامات مردمسالاری دینی انتقال داد.
بقیه شعارها و نمادها و دالهای شناوری مثل جامعه مدنی، قانونگرایی، آزادیخواهی و دموكراسیطلبی حول آن هسته مركزی شكل گرفتند. دوباره كابوس فروپاشی و از كف رفتن همهچیز سراغ راستها آمد. برخی اشتباهات اصلاحطلبان تندرو و رادیكال جناح راست را به تقابل حیثیتی كشاند. تا جایی كه صحنه را بازی مرگ و زندگی یافت و سعی كرد با استفاده از امتیاز داوری شورای نگهبان و دیگر نهادهای حكومتی پیشروی اصلاحطلبان را سد و قدرت از دست رفته را پس بگیرد.
حداقل در 4 سال اول دولت آقای خاتمی هیچ كدام از این اتفاقات رخ نداد. در این چهار سال شما موفق شدید علاوه بر ریاستجمهوری، مجلس ششم و شورای اول را هم در اختیار بگیرید.
بحرانهای كمرشكنی سر راه اصلاحطلبان پدید آمد. نمونهاش قتلهای زنجیرهیی و حمله به اتوبوس جهانگردان امریكایی و برخورد حذفی با اندیشمندان و نویسندگان دگراندیش و روزنامهنگاران و نظایر آن. یعنی وضعیت آن گونه نبود كه اصلاحطلبان فرصت رسیدگی بهطور تام به امور كشور را بیابند، بلكه بخشی از توان شان صرف خنثی كردن توطئهها و ترفندها میشد و البته خودشان هم بیتقصیر نبودند.
اما در حوزه قدرت سیاسی راست سنتی نتوانست آسیبی وارد كند. سوال اینجاست كه چه شد بعد از مجلس چهارمی كه با هزینه فراوان تشكیل شد باز هم رقیب شما حاضر شد مجلسی مانند مجلس ششم را تقدیم كند؟
اشكال ما این است كه در تحلیلهای خود مردم را فراموش میكنیم و میرویم سراغ نخبگان و الیتها. سامان یابی و سازمان دادن به تودههای هوادار از دستور كار دوستان اصلاحطلب خارج شده بود؛ برعكس وضعیت فعلی كه آقای احمدینژاد تنها با برگ برنده تودهها بازی میكند ولو به قیمت هدر دادن منابع ملی و سوزاندن فرصتهای سرمایهگذاری. جامعه ایرانی واكنشهای قابل تحلیلی دارد.
در سال 76 ما هم از پیش بینی رفتار مردم البته عاجز بودیم و غافلگیر شدیم. در عین حال سهم پیروزی آقای خاتمی و به دست آوردن اكثریت مجلس ششم و شوراهای شهر بخش كوچكی از كیك قدرت بود. باید قبول كرد كه در بین اصلاحطلبان هم معدود افرادی بودند كه میخواستند حكومت را یكپارچه از آن خود كنند و برای همیشه از دست جناح راست خلاصی یابند.
هیچوقت یك گفتمان واحد بر جریان اصلاحات حاكم نبوده است. بنابراین امروز نمیتوان با قطعیت گفت اصلاحطلبان چه میخواستند. در دوران ریاستجمهوری آقای خاتمی ما اصلاحطلبانی داشتیم كه اكبر هاشمی را عالیجناب سرخپوش مینامیدند و اصلاحطلبانی هم بودند كه رفتارهای معقولتری داشتند. پراكندگی گفتمانی دست رقیب را برای حذف شما كاملا باز گذاشته بود. شما ابزار از بین بردنتان را خودتان به دست رقیب دادید و از این حیث نمیتوانید همه تقصیر حذفتان را به گردن راستها بیندازید.
از این منظر حرف شما درست است كه چون استراتژی اصولگراها بر این قرار گرفته بود كه دشمنتراشی كنند یا تا جایی كه بشود تصور كرد چهره رذیلانه و براندازی به اصلاحطلبان ببخشند. دچار خطای محاسباتی شدند. آنها جمع رقیب را یكدست میدیدند و بنابراین از نقاط ضعف استفاده كردند و با بزرگنمایی آنها گفتند اصلاحطلبی یعنی بیدینی، یعنی لیبرالیسم غربی و یعنی حكومت سكولار! كدها و نشانههایی هم كه میآوردند در بخشی از جامعه مورد پذیرش قرار میگرفت.
در واقع اصولگرایان بسیج شده بودند تا این اصلاحطلبان متفرق را یك دست نشان دهند و بگویند اینها آمدهاند فاتحه اسلام را بخوانند و متاسفانه خطاهای دوستان ما تبلیغات آنها را باورپذیر میكرد. حال آنكه حرف ما روشن بود: اجرای كامل قانون اساسی و اجرای ظرفیتهای معطل مانده آن. این بود كه در كنار اسلامیت نظام حقوق دموكراتیك و مبانی جمهوریت مصرح در قانون اساسی دیده شود.
بحث اصلی ما همان چیزی بود كه در مجموعه رفتار و گفتار آقای خاتمی دیده میشد. نماد و نشانه قویتری از آقای خاتمی نداریم و ایشان در طول 8 سال ریاستجمهوری كمتر به دام تناقض افتاد. البته برخی رفتارهای ایشان مورد پسند برخی اصلاحطلبان نبود؛ ایشان از اول گفت منظور من از جامعه مدنی، مدینهالنبی است. مردمسالاری را به مردمسالاری دینی تعبیر كرد. اما جناح اصولگرا اصرار داشت عامدا خود را به نشنیدن بزند و سعی میكرد خاتمی را نوك پیكان تهاجم خود قرار دهد. این باعث میشود كه خودش به بن بست برسد.
بن بست اصولگرایی در پی شیطانی جلوه دادن رقیب دقیقا همان اتفاقی است كه امروز برای خودشان رخ داده است. امروز جریان اصولگرایی با بحران جدی تئوریك مواجه است. مهمترین محصول گفتمان یك جانبهگرای آنها دولتی شده است كه نه تنها گفتمان اصولگرایی و راست را كه حتی قانون و اركان رسمی نظام را هم بر نمیتابد. از این حیث اصولگراها دچار نوعی بحران جدی هستند. آنها كه میخواستند از كابوس تنوع و پلورالیسم سیاسی رهایی یابند اینك در كمند حریف هوشیاری گرفتار شدهاند كه حالا حالاها دست از سرشان بر نخواهد داشت و نقطه آغاز چالش را گذاشته است انتخابات سال92.
این را قبول دارید كه در طول 8 سال ریاستجمهوری آقای خاتمی دقیقا در بزنگاهها رفتار دولت و ایشان به گونهیی بود كه به طور دایم منجر به ریزش پایگاه اجتماعی آنها میشد؟
همینطور است. به این دلیل كه در شیفتها و جابهجاییهای گفتمانی كنشگران اجتماعی و سیاستمداران سطح مطالبات را به صورت فزاینده بالا میبرند و پوپولیستی میشوند به قول معروف اسب را دنبال درشكه میبندند. سپس همین مطالبات فروخفته همچون بهمن ویرانگر به سمت خود آنها بازمیگردد. ظرف و امكانات موجود نمیتواند پاسخگوی آن شعارها باشد.
در شكست اصلاحطلبان سهم آگراندیسمان رقیب و اشتباهات خودیها چطور قسمت میشود؟
سهم مساوی دارند. اصولگراها ساختار را متصلب میدیدند و اجازه تاثیرگذاری به اصلاحات و رفرم را نمیدادند با بستن روزنامهها، دستگیری روزنامهنگاران و هواداران دولت خاتمی و ناكارآمد نشان دادن راههای اصلاحطلبانه اجازه نقد و ارزیابی را میگرفتند.
دولت خاتمی دایما گوشه رینگ قرار میگرفت. جناح اصولگرا وقتی فهمید كه پایگاه اجتماعی اصلاحطلبان رو به ضعف گذاشته و دیگر چندان با آنها همراهی نمیكند، سال 84 وقتی آقای دكتر معین كه نماینده بخش سازماندهی شده و حزبی اصلاحطلبان بود در انتخابات ریاستجمهوری نفر پنجم شد؛ در انتخاباتی كه خود دولت آقای خاتمی برگزار كرده بود و بهانه ناسالم بودنش در دست نبود، تیشه به ریشه هستی اصلاحات زدند و عزمش را برای این تكلیف جزم كرد.
بازگردیم به بحث رفتارهای اصولگرایان. چه شد كه آنها در سال 84 به احمدینژاد تن دادند؟
كابوس و هراس از پیروزی و دوباره قدرت یافتن اصلاحطلبان باعث شد اصولگرایان شتابزده و بدون مطالعه به جای برنامهریزی برای حمایت از كاندیدای واقعی خود پشت سر ناشناختهترین و دورترین فرد به اصولگرایی آرایش بگیرند و به نتیجهیی تمكین كنند كه به لحاظ گفتمانی تنها اشتراك لفظی با آنها داشت و میخواست نفت را بر سر سفره مردم بیاورد و انتقام پایین دستیها را از بالادستیها بگیرد.
میشود گفت احمدینژاد بیش از آنكه قرابت فكری با اصولگرایان داشته باشد به چپهای اول انقلاب نزدیك بود؟
اساسا آقای احمدینژاد شعارش بازگشت به دوران اولیه انقلاب و شعار عدالت توزیعی بود. او حتی در حوزههای فرهنگی و دینی ایده جدیدی مطرح میكرد و میگفت در عصر ظهور هستیم و برای خودش و تیمش رسالتی تاریخی قائل بود. او راست را خاتمه یافته میدید ولی متوجه نمیشوم چرا راست با آن همه تئوریسین و افراد مجرب گول خورد.
حتی انجمن حجتیهییها هم گول خوردند. نظرات حجتیه رادیكال نیست و مبنایش بحث و گفتوگو است. اما تفكرات احمدینژاد اولترا راست بود و میخواست دنیا را مدیریت كند و برای عمل به آن خود را محتاج اجازه هیچ مرجع قانونی نمیدانست. جناح راست دچار بیماری نزدیكبینی شد و فكر كرد آرمانها و ایدههایش در احمدینژادیسم تبلور یافته است.
چرا كاندیدای ایجابی آنها در سال 84 كه آقای لاریجانی بود با شكست مواجه شد؟ آنها هشت سال با جریان اصلاحات جنگیدند و توقع داشتند بتوانند، كاندیدای خودشان را به پاستور بفرستند.
اصولگرایان و اصلاحطلبان هر دو پایگاه قابل توجهی دارند. اما یك نیروی موثری وجود دارد كه تماشاچی است. تماشاچیان كه تعداد قابل توجهی از رایدهندگان را شامل میشوند نه اصولگرا هستند و نه اصلاحطلب. این طیف گسترده كه مطالبات متنوع و بیحد و حسابی دارند شركت سهامی تولید رای هستند. در جریان مبارزههای انتخاباتی تصمیم میگیرند به چه كسی رای بدهند و گاهی این تصمیم تا شب انتخابات نهایی نمیشود.
اینها تودههای سازماندهی نشده هستند. البته جناح راست یك شبكه مویرگی از نهادهای وابسته به بسیج، طلاب و روحانیت، مساجد و... را دارد كه از آن استفاده میكند. انتخابات سال 84 به هیچوجه قابل پیشبینی نبود. خود اصولگرایان هم اگر در موفقیت لاریجانی تردید میكردند میرفتند سراغ قالیباف. در واقع همه نیروهای سیاسی كار كشته در مرحله اول غافلگیر شدند. پس از آن طی یك هفته از 27 خرداد تا سه تیر 84 نیروهای اصلاحطلب پشت سر آقای هاشمی قرار گرفتند ولی سیل آرای تودههایی كه رفتند سراغ احمدینژاد همه بازی را واگذار كردند.
چرا تودههای مردم این رفتار را از خود بروز دادند؟
بخشی از آرا سلبی بود اعتراض و واكنش هم نسبت به كاندیداهای ما و هم اصولگرایان بود. سال 76 هم همه 20 میلیون رای آقای خاتمی ایجابی نبود. بسیاری از افراد آقای خاتمی را نمیشناختند اما نسبت به ناطق نوری شناخت داشتند و نمیخواستند او رییسجمهور شود. این رفتار به نوعی در سال 84 بازتولید شد. بنابراین بخشی از آرای احمدینژاد واكنشی بود اما به هر حال عناصر گفتمانی خلق كرد كه در گفتمان اصولگرایی تا آن زمان كفر تلقی میشد.
بنابراین نمیتوان اصولگرایان را برنده سال 84 دانست؟
به هر حال اصولگراها جشن پیروزی را گرفتند و رسما پذیرفتند كه مسوولیت دولت را قبول كنند.
ولی احمدینژاد بعد از به قدرت رسیدن بارها اعلام كرد كه ریاستجمهوریاش را مدیون حمایت آنان نیست؟
به همین دلیل هم سهمی از قدرت به آنان نداد. احمدینژاد نه از كارشناسان و نه از نهادهای ریشهدار آنان استفاده نكرد. احمدینژاد بعدها متهم به تضعیف روحانیتی شد كه از شوون قدرتمند اصولگرایان بود. اما اصولگراها به دلیل ضربه روانی كه از اصلاحطلبان خورده بودند با پوشش كامل احمدینژاد را دربرگرفتند و اعلام پیروزی كردند. اتفاقات بعدی و رفتار هفت سال و نیم احمدینژاد و تیمش باعث شد تا آنها پله پله عقبنشینی كنند و دست آخر بگویند این دولت از آن ما نیست. نمونه آخرش اتفاقاتی است كه در حوزه مالی و پولی كشور رخ داد.
بخش عمدهیی از منابع كشور جابهجا شد. عدالت توزیعی اصولگرایان به پرداخت نقدی منجر شد كه حتی كارشناسان اصولگرا هم معتقد بودند مانند بهمن فزایندهیی اقتصاد كشور را به ویرانی خواهد كشید. آقای احمدینژاد استقلال بانك مركزی را به كلی از بین برد و بانك مركزی را تبدیل به كیسه خرج دولت كرد. پول پرقدرت بانك مركزی بدون پشتوانه تولید شد و نقدینگی كشور را به 400 هزار میلیارد تومان رسانده است. این اتفاق باعث شد بخشی از اصولگرایان معتدل متوجه شوند كه احمدینژاد اقتصاد ملی را به سمت فروپاشی میبرد.
طرحهای خیالبافانه مانند آبرسانی به كویر، اعطای باغ ویلا به مردم و وعدههایی از این دست گسستهای خطرناكی پدید میآورد. در حوزه سیاست خارجی هم هزینههای بالایی را به كشور تحمیل كرد. جناح اصولگرا تازه به این صرافت افتاده كه باطن این دولت اصولگرا نیست.
اما تا سال 88 كمترین اختلافی بین آنها و احمدینژاد نبود و همه خوشحال بودند.
عقلای اصولگرا از همان زمان روی كار آمدن ایشان هم متوجه شكاف بودند.
اما چه شد كه سال 88 دوباره پشت احمدینژاد رفتند؟ آیا احمدینژاد كاندیدای ایجابی راست سنتی ایران بود؟
بخشی از رفتار آنها در سال 88 دستپاچگی ناشی از عدم تمركز و عدم انسجام تئوریك بود. آنها نمیتوانستند منطقا تحلیل كنند كه چهار سال دوم احمدینژاد چه شرایطی را برای كشور ایجاد میكند. فكر میكردند، میتوانند برای یك دوره چهار ساله او را كنترل كنند. ابتدای مبارزههای انتخاباتی خود احمدینژاد هم قافیه را باخته بود و فكر میكرد این انتخابات ممكن است برایش شكست به ارمغان بیاورد. از دست دادن انسجام تئوریك باعث آشفتگی در گفتمان شد كه در انتخابات مجلس فعلی كه اسفند سال گذشته انجام شد این آشفتگی كاملا نمایان بود. آنها فقط از ابزارهای باقیمانده استفاده كردند تا اصلاحطلبان نیایند.
آیا هنوز هم اصولگرایان حاضرند سرپیچترین فرد در دورترین نقطه چندضلعی خود را به یك اصلاحطلب معتدل ترجیح دهند؟
من معتقدم الان دیگر این گونه نیست. بخشی از اصولگراها دست از لجاجت برداشتهاند و معتقدند اصلاحطلبان هم طیف گستردهیی هستند. الان بخشی از آنها كه صابون احمدینژاد به تنشان مالیده شده معتقدند اصلاحطلبان میتوانند به صحنه بیایند. اخیرا در نامههای آقای عسگر اولادی میبینید كه ایشان حرف از رفع انسداد انتخابات سال 92 میزند.
اینكه ایشان میگوید آفتاب لب بام هستم اشارهاش به عمر خودش نیست بلكه این عمر اصولگرایی سنتی ایرانی است كه آفتاب لب بام شده است. او میخواهد اصولگرایی را نجات دهد. امروز بسیاری از اصولگرایان نجات خود و گفتمانشان را در تغییر نگاه حذفی به رقیب دنبال میكنند تا به تعامل با اصلاحات بپردازند.
بنابراین آنها معتقدند میشود شرایطی را ایجاد كرد و به گونهیی پیش برد كه اصلاحطلبان هم در انتخابات حضور داشته باشند. بخش دیگری اما هنوز معتقد به حذف هستند. برای آنها پیششرط بازگشت اصلاحطلبان به صحنه تسویه حساب با بخش قابل توجهی از بدنه و لایههای مختلف است. اما متوجه نیستند كه شعار اصلی اصلاحات برائت جویی نیست.
ما میخواهیم معاند را به مخالف، مخالف را به منتقد و منتقد را به هوادار نظام تغییر دهیم. ذات اصلاحطلبی با این تسویه حسابهای درونی در تضاد است. ما میخواهیم بدنه معترض و به حاشیه رانده شده جامعه را سازمان بدهیم. اگر به شرط آنها تن بدهیم دیگر اصلاحطلب نیستیم. آنها میخواهند همه یكرنگ بشوند.
جامعه آرمانی آنها كجاست؟
آنها یك جامعه اسلامی كارآمد میخواهند. بنیادگراهایشان كره شمالی اسلامی را میپسندند و برایشان مهم نیست چه پرستیژ و موقعیتی در جهان داشته باشیم. اما برخی از اصولگرایان میگویند جامعه دینی میتواند مترقی و پیشرو باشد. احمدینژاد شرایطی را ایجاد كرده كه جریان اصولگرا نه تنها با بحران تئوریك مواجه شده بلكه به لحاظ نظم و ساختار سیاسی هم دچار فروپاشی شده است.
برنامه احمدینژاد برای انتخابات سال 92 را چگونه ارزیابی میكنید؟
فعلا او در قالب دونده دو امدادی سعی میكند چوب دولت را به دست یكی از اعضای تیمش بدهد. دولت احمدینژاد نشان داده دولت جسوری است و در اینكه كاری بكند كه كنترلش از دست همه خارج باشد مهارت دارد. پیام سیاسی سخنان احمدینژاد درباره انتخابات نظام پزشكی پیام بسیار مهمی بود كه من امیدوارم دوستان اصولگرا آن را دریافت كرده باشند.
احمدینژاد در اعتراض به رد صلاحیتها گفت كه اگر شرایط درست نباشد انتخابات را باطل میكنم. این پیام روشنی به شورای نگهبان دارد. در صورتی كه دولتهای قبلی هیچ كدام جرات چنین تهدیداتی را نداشتند. بعد از سخنان اخیر رهبری درباره اتفاقات مجلس ایشان اشاره داشتند كه رفتار احمدینژاد تضییع حقوق اساسی مردم است.
«تضییع حقوق اساسی مردم» ج
ویدیو : سخنان اخیر احمدی نژاد در مورد "باطل کردن انتخابات نظام پزشکی" پیام روشنی به شورای نگهبان دارد