زندگی زیباست (3) : زندگی یک تپش قلب پیوسته استبوم بوم بومآواز نیازدر انعکاس ...
زندگی یک تپش قلب پیوسته است
بوم بوم بوم
آواز نیاز
در انعکاس بیکرانگی
و شهوت رسیدن
در لحظه لحظه ی اوج گیری روح
هنگامی که جرعه جرعه ی عمر را سرمی کشی
و زمان در رگهایت جاری میشود
در خماری بودن
رویاهایت را حلقه حلقه دود میکنی
و در هم آغوشی عشق
نطفه ی یگانگی را بارور می سازی
من هیچ نمیخواهم...
تنها صدایت را میخواهم تا موسیقی سکوت لحظه هایم باشد
نگاهت را میخواهم تا روشنی چشم های خسته ام باشد
وجودت را میخواهم تا گرمای قندیل اغوشم باشد
خیالت را میخواهم تا خاطره لحظه های فراموشم باشد
دست هایت را میخواهم تا نوازشگر بی کسی اشک هایم باشد
و تنها خنده هایت را میخواهم تا مرهم کهنه زخم های زندگیم باشد
اری تنها تو را میخواهم ...
زندگی زیباست اگرچه سخت است
میدانم نمی شود معنا کرد ...
زندگی زیباست اگرچه سخت است
جاده ای است هموار ...
اگرچه پرپیچ و خم است دفتری است کوچک
اگرچه پر معناست آسمانی است آبی
اگرچه گاهی بارانی خاطراتش زیباست
اگرچه پر معماست و در آخر ...
دریایی است طوفانی که ساحلش آرام و قرار ندارد
راستی خدا
دلم هوای دیروز را کرده
هوای روزهای کودکی را
دلم میخواهد مثل دیروز قاصدکی بردارم
آرزوهایم را به دستش بسپارم تا برای تو بیاورد
دلم میخواهد دفتر مشقم را باز کنم و دوباره تمرین کنم الفبای زندگی را
میخواهم خط خطی کنم تمام آن روزهایی که دل شکستم و دلم را شکستند
دلم میخواهد این بار اگر معلم گفت در دفتر نقاشی تان هر چه میخواهید بکشید
این بار تنها و تنها نردبانی بکشم به سوی تو
دلم میخواهد این بار اگر گلی را دیدم
آن را نچینم
دلم میخواهد …
راستی خدا!
می شود باز هم کودک شد؟؟؟؟
به کوچه ای رسیدم که پیرمردی از آن خارج می شد؛
به من گفت: نرو که بن بسته! گوش نکردم، رفتم.
وقتی برگشتم و به سر کوچه رسیدم؛ پیر شده بودم!!!
دنیا کوچکتر از آن است که گمشدهای را در آن یافته باشی هیچکس اینجا گم نمیشود
آدمها به همان خونسردی که آمدهاند چمدانشان را میبندند و ناپدید میشوند
یکی در مه
یکی در غبار
یکی در باران
یکی در باد
و
بیرحمترینشان در برف
آنچه بر جا میماند رد پاییست
و
خاطرهای که هر از گاه پس میزند مثل نسیم پردههای اتاقت را!!!
در ساحل قلبها فقط ردپای دوست می ماند ... وگرنه موج روزگار هر ردپایی را از بین می برد.
مردم بسیاری وارد زندگی شما میشوند ، اما فقط رد پای دوست در قلبتان باقی میماند.
وقتی چشم به جهان گشودم. قلب کوچکم مهربانی لبخند و نگاهت را که پر از صداقت و بی ریایی بود احساس کرد. دیدم زمانی را که با لبخندم لبخند زیبائی بر چهره خسته ات نشست و دنیایت سبز شدو با گریه ام دلت لرزید و طوفانی گشت. از همان لحظه فهمیدم که تنها در کنار این نگاه پرمهر و محبت است که احساس آرامش و خوشبختی خواهم کرد. مادر عزیزم
گردآوری:بخش سرگرمی پادشا
ویدیو : زندگی زیباست (3)