لطیفه کودکانه
لطیفه های کودکانه
کانال سوئز: آموزگاری از یکی از دانش آموزان کلاس خود پرسید:ب گو ببینم کانال سوئز در کجاست؟ دانش آموز کمی فکرکرد و بعد با تعجب گفت: نمی دانم، آقا. تلویزیون ما چنین کانالی را نمی گیرد! تعریف پرویز: چه خط قشنگی داری! هوشنگ: کاش من هم می توانستم یک چنین تعریفی از تو بکنم. پرویز: تو هم، اگر مثل من، دروغ می گفتی، می توانستی. آخر فیلم اولی: فیلم دیشب را تا آخر دیدی؟ دومی: بله اولی: من خوابم برد. آخرش چی شد؟ دومی: هیچی، فیلم تمام شد. خیلی نمی شه معلم: یک یکی می شه چند تا؟ شاگرد: فکر نمی کنم خیلی بشه!! پلاکارد مظفر روی کمربندش یک پلاکارد می چسباند که نوشته شده بود «به زودی در این محل یک موبایل نصب خواهد شد.» منبع:لطیفه های شیرین ایرانی لطیفه کودکانه
لطیفه های خوشمزه (کودکانه)
اوّلی: ببخشید ساعت چند است؟ دوّمی: ساعتم خوابیده است! اوّلی: پس بیدارش نکن؛ از یک نفر دیگر می پرسم! معلّم: کدام حیوان است که به انسان علاقه ی زیادی دارد؟ دانش آموز: اجازه آقا؟ گرگ گرسنه! اولی : چرا لک لک هنگام خواب یک پایش را بالا می گیرد؟ دومی : چون اگر هر دو پایش را بالا بگیرد ،می افتد. درس علوم معلم در کلاس علوم از دانش آموزی پرسید: با دیدن عکس پای این حیوان، نام حیوان را بگو. دانش آموز هر چه به عکس نگاه کرد، نتوانست پاسخ بدهد. معلّم گفت: بگو اسمت چیه تا برایت یک صفر بگذارم. دانش آموز پایش را از کفش در آورد و گفت: خوب شما هم از روی پای من بگویید اسمم چیه! فعالیت زیاد اولی: نمی دانم چرا ریش های من سفید شده است اما موهایم مشکی است؟ دومی: برای اینکه تو از چانه ات بیش تر کار کشیده ای تا مغزت
لطیفه های شیرین کودکانه
راه مبارزه با مگس اوّلی: اگر گفتی بهترین راه مبارزه با مگس چیست؟ دوّمی: بهترین راه این است که آن ها را یکی یکی بگیریم و قلقلکشان بدهیم؛ وقتی خنده شان گرفت کمی فلفل توی دهانشان بریزیم و رهایشان کنیم. اوّلی: «اگر گفتی چرا وسط قرص خط دارد؟» دوّمی: «برای اینکه اگر از گلو پایین نرفت، آن را با پیچ گوشتی بپیچانیم!» ایرج: بیژن چرا روزهای آفتابی باخودت چتر می آوری بیژن :آخه روزهای بارانی بابام چتر را می برد. اولی: شبی که زلزله آمد شما خیلی ترسیدید این طور نبود؟ دومی: بله همین طور بود از ترس به خودم لرزیدیم ولی مثل این که زمین بیشتر از ما ترسیده بود چون خیلی بیشتر می لرزید. مردی می خواست ماشینش را بشوید اول پلاکش را شست دوستش پرسید برای چی اول پلاکش را می شویی؟ مردگفت:دفعه ی قبل همه ی ماشین را شستم وقتی رفتم پلاکش را بشویم دیدم ماشین مال خودم نیست. از مردی پرسیدند:«چه رنگی را دوست داری؟» کمی فکر کرد و گفت:«رنگ کم رنگ» معلم:«چرا در آخر ماه ، ماه پنهان می شود آیا می دانی کجا می رود؟» شاگرد:«آقا حتماً می رد حقوقش را بگیرد.» منبع:tebyan.net
خندههای قشنگ (لطیفه های کودکانه)
غذای مقوی بیماری پیش دکتر می رود و می گوید: باید کله پاچه و مغز و جگر بخوری. بیمار می گوید: آقای دکتر این ها را قبل از غذا بخورم یا بعد از غذا؟ سواد مردی یک ساعت مچی می خرد. روز بعد پیش فروشنده می رود و می گوید: پشت این ساعت نوشته ضد آب ولی داخلش آب رفته است. فروشنده می گوید: چه عرض کنم؟آب که سواد ندارد. ساندویچ مردی به ساندویچی رفت و گفت: لطفاً دو تا ساندویچ بدهید. ساندویچی پرسید: می خوری یا می بری؟ مرد گفت: یه میخوری، یه میبری. استراحت اولی: از بس استراحت کردم، خسته شدم. دومی: خب، یک کم استراحت کن تا خستگیات در رود. تقلب کیوان: احمد چرا برادرت را از جلسه ی امتحان بیرون کردند؟ احمد: چون تقلب کرده بود. کیوان: چه طوری؟ احمد: سر امتحان علوم دندان هایش را شمرده بود! منبع:رشد دانش آموز
فقط بخندید ! (لطیفه های کودکانه)
یه روز دو تا تنبل میرن بانک میزنن، اولی میگه بیا پولا رو بشمریم. دومی میگه: ولش كن فردا رادیو میگه! ======================= آقای فراموشکار میره دكترمیگه آقای دكترمن فراموشی گرفته ام. دكتر میگه: چندوقته این بیماری رو دارین؟ آقای فراموشکار میگه: كدوم بیماری؟ ======================== پسر مهربان داشت نوارخالی گوش میداد و بلند بلند گریه میكرده، بهش میگن چرا گریه میكنی؟ میگه: دلم واسه خوانندهاش میسوزه، طفلكی لال بوده! ========================= یه پسره به دوستش میگه: بیا بریم دریا. دوستش میگه: نه اگه غرقشم مامانم منو میكشه! ======================== طرف جلوی یک عابر بانک ایستاده بود و التماس میکرد: تو میتونی دو میلیون تومان به من قرض بدی، می دونم که داری، کمکم کن، به خدا بهت بر می گردونم! ======================== پدر پسرشو میفرسته دانشکده افسری، دوستاش بهش میگن: درس پسرت که خیلی خوبه بود، بهتر بود میگذاشتی دکتر یا مهندس بشه؟ پدر میگه: نه، آخه میخوام وقتی درسش تموم شد باهم کلانتری باز کنیم! ============================ قاضی: چرا با سر زدی توی صورت دوستت؟ متهم: جناب قاضی! خودش میخواست، هر وقت من را میدید،میگفت یک سری به ما بزن! منبع:tebyan.net
یک نمکدان پر نمک (لطیفه های کودکانه)
مکالمه در ساندویچ فروشی مردی به ساندویچ فروشی رفت و گفت: آقا لطفاً یک ساندویچ مرغ به من بدهید. فقط گوجه فرنگی نگذارید. ساندویچ فروش: گوجه فرنگی تمام شده، می خواهید به جایش خیار شور نگذاریم. از فواید ماسک از پزشک جراحی که ماسک به چهره داشت پرسیدند: چرا موقع عمل صورت خود را می پوشانید؟ جراح: برای این که اگر بیمار در حین عمل مرد، آن دنیا نتواند مرا شناسایی کند. دلیل منطقی قاضی: چرا پول این آقا را نمی دهی؟ متهم: آقای قاضی! باور کنید یک سال است به او التماس می کنم یک هفته به من وقت بدهد، ولی قبول نمی کند! خروس خوش حافظه اولی: چرا خروس موقع قوقولی قوقو کردن چشم هایش را می بندد؟ دومی: برای این که نشان بدهد از حفظ هم بلد است بخواند. شجاعت از نوع دیگر اولی: وقت جنگ، یک نفر یا صد نفر برای من فرقی ندارد. دومی: چطور؟ اولی: چون در هر حال من فرار می کنم! منبع:رشد نوجوان
لطیفههای شیرین کودکانه
پازل یارو با خوشحالی به دوستش میگه بالاخره این پازل رو بعد از 3 سال حل كردم . دوستش میگه: 3 سال زیاد نیست؟ میگه: نه بابا رو جعبه اش نوشته 3 تا 5 سال! همکاری بچه ها روزی مادری به میهما نی رفت، وقتی به خانه برگشت اولین بچه گفت: مادر من ظرف ها را شستم. دومین بچه گفت: من هم آن ها را خشک کردم. سومی گفت : من هم ظرف های خشک را در جا ظرفی چیدم. چهارمی گفت: من هم تمام ظرف های شکسته شده را در سطل آشغال ریختم. دعوای بچه ها هوشنگ كه لباس نوی عیدش را پوشیده بود با صورت خون آلود و لباس پاره به خانه برگشت،مادرش سراسیمه پرسید :باز كتك كاری كردی؟ هوشنگ :بله با پرویز. مادر:مگر من صد دفعه به تو نگفتم هر وقت می خواهی دعوا كنی تا بیست بشمری و اگر باز هم عصبانی بودی كتك كاری كنی؟ هوشنگ :چرا من هم داشتم تا بیست می شمردم كه پرویز به من حمله كرد. مادر :چطور؟ هوشنگ:آخه مادرش به او گفته بود كه تا ده بشمارد! قیمت جوهر دختر: مامان جون قیمت جوهر خیلی گرون؟ مادر: نه! با چند تومان می شه یک شیشه جوهر خرید. دختر: خوب خدا رو شکر، خیالم راحت شد. آخه جوهرم الان ریخت روی فرش اتاق پذیرایی. فرآوری:نعیمه درویشی منبع:آیه های انتظار
خندونک (لطیفه های کودکانه)
*به یه نفر میگن : خوابیده آب نخور عقلت کم میشه. میگه : عقل دیگه چیه ؟ میگن : هیچی بابا آبتو بخور . *پدر : بگو ببینم پسر چند تا تک آورده ای ؟ پسر با گریه جواب داد : فقط دوتا . پدر پرسید : از کدام درس ها ؟ پسر گریه اش شدید تر شد و گفت : از شفاهی و کتبی ! *دو تا تنبل کنار هم نشسته بودن یکی شون خمیازه می کشه اون یکی بهش میگه : قربون دستت تا دهنت بازه بچه من رو هم صدا بزن! *اولی : از ماشینی که خریدی راضی هستی ؟ دومی : خودم نه ولی مکانیک سر کوچه خیلی راضیه ! *از یه خنگ می پرسن : می گذاری پسرت بره دانشگاه؟ میگه : اگه به درسش لطمه نخوره ،آره . *بیمار: آقای دکتر! این، آن دندانی نیست که می خواهم بکشم. دکتر: صبر داشته باشید جانم، کم کم به آن هم می رسیم! *دکتر پس از معاینه به بیمارش گفت: همان طور که می بینم سرفه ی شما از دیروز بهتر شده. بیمار گفت: درسته، آخه من دیشب تا صبح تمرین می کردم! *بیمار: آقای دکتر! ریش من درد می کند.دکتر: چه خورده ای؟بیمار:نان و یخ.دکتر: خاک بر سرت که نه غذایت شبیه آدم هاست و نه دردت!*هواپیما داشت سقوط می کرد همه داشتن جیغ می زدن به جزء یه دیوونه. ازش می پرسن چرا تو ساکتی؟ می گه: مال بابام که نیست، بذار سقوط کنه! *مردی در هوای سرد، اسبی را دید که از بینی اش بخار بیرون می آمد. با خود گفت فهمیدم، پس اسب بخار که می گن همینه! منابع: دهکده دوستی، کتاب قهقهه ممنوع tebyan.net
خنده بارون (لطیفه های کودکانه)
* غضنفر می ره رستوران می گه: جوجه دارین؟ گارسون:آرهمی گه: دونش بدین نمیره! *حیف نون می ره هتل. صبح روز اول می ره توی رستوران هتل صبحانه بخوره می بینه روی تابلو نوشته: از ساعت 7 الی 11 صبحانه... از ساعت 11 الی 5 ناهار و از ساعت 5 الی 11 شب شام سرو می شود...پیش خودش می گه: پس من کی وقت کنم برم شهر رو ببینم؟ *معلم: نام پدرت چیست؟دانش آموز: پدرم نام های مختلفی دارد. من به او می گویم بابا، مادرم می گوید پدر بچه ها، نوکرمان می گوید آقا و بقال محلمان می گوید بدحساب! *اولی: من هر وقت چیزی در کله ام فرو رود، دیگر بیرون نمی آید و فراموش نمی کنم.دومی: پس چرا پولی را که از من قرض گرفتی، یادت رفته و پس ندادی؟اولی: برای این که پول در جیبم فرو رفت نه در کله ام! *دو هندوانه فروش نزدیک به هم بساط کرده و مشغول فروش هندوانه بودند.اولی فریاد می زد: بیا که هندوانه دارم، قند عسل، نبات، قرمز قرمز، بیا بیا به شرط چاقو، هندوانه فروش دومی بدون این که فریاد بزند، خطاب به عابران می گفت: هرچی اون می گه منم دارم! *از خسیسی پرسیدند: تو در دنیا چه آرزویی داری؟ گفت: آرزو دارم کچل شوم و دیگر پول سلمانی ندهم! *یکی از قبایل آدم خوار مرد کله تاسی را دستگیر می کنند و نزد رئیس خود می برند و از رئیس می پرسند با این مرد تاس چه کنیم؟ رئیس می گوید: از او تاس کباب درست کنید! منابع: a3moonyaکتاب قهقهه ممنوع
لبخندک (لطیفه های کودکانه)
شمارشدیوانه ای لب چاه نشسته بود و می گفت: هفت هفت هفت... شخصی به او رسید و گفت: برای چه هفت هفت می گویی؟ دیوانه مرد را به چاه انداخت و گفت: هشت هشت هشت...! سهم بیشتردو نفر با هم شریکی شتری خریدند. دو سومش را یکی داد و یک سومش را دیگری. اتفاقاً سیل آمد و شتر را با بارش برد و اختلاف پیدا شد و پیش حاکم رفتند.حاکم به آن ها گفت: کدامیک سهم بیشتری دارید؟ مرد اول گفت: من. حاکم گفت: چون تو سهم بیشتری داری سهم تو بر شتر سنگینی کرده و شتر را غرق کرده پس باید سهم طرف دیگر را بدهی. سوال نیمه شباولی: می شود یک سوال از شما بکنم؟دومی: نه! آخر مرد حسابی ساعت سه نصفه شب هم وقت سوال پرسیدن است!؟اولی: متشکرم. می خواستم بدانم ساعت چند است. پیانوپزشک: خوب من گچ دستت را باز می کنم تا دیگر ناراحتی نداشته باشی.بیمار: متشکرم دکترجان. حالا می توانم پیانو بزنم؟ پزشک: بله جانم حتماً.بیمار: آخ جون. چون من تا حالا، پیانو زدن بلد نبودم. راه حل اولی: اگر تلویزیون روشن نشد، چی کار کنم؟ دومی: هلش بده، بذار کانال دو! تیراندازیشخصی از تیراندازی پرسید: آقا! شما چکار می کنید که همیشه تیرتان به وسط دایره ی هدف می خورد؟ تیرانداز گفت: این که کاری ندارد، من اول تیر را می اندازم، بعد می روم دور آن یک دایره می کشم! آژانس!گدایی به مرد پولداری رسید و گفت: آقا لطفاً 200 تومان به من بدهید تا با اتوبوس به منزل بروم.پولدار گفت: می بخشید، من فقط 10000 تومانی دارم.گدا گفت: اشکالی ...