فیلم های کوئنتین تارانتینو، از بدترین تا بهترین : به مناسبت «هشت نفرتانگیز»، ...
به مناسبت «هشت نفرتانگیز»، تصمیم گرفتیم نگاهی گذرا به کارنامهی کوئنتین تارانتینو انداخته و آثار او را از بدترین تا بهترین ردهبندی کنیم. وبسایت زومجی: به مناسبت «هشت نفرتانگیز»، تصمیم گرفتیم نگاهی گذرا به کارنامهی کوئنتین تارانتینو انداخته و آثار او را از بدترین تا بهترین ردهبندی کنیم. همراه ما باشید.
این روزها تب کوئنتین تارانتینو با انتشار جدیدترین فیلمش حسابی داغ است. «هشت نفرتانگیز» کاری کرد تا یاد خاطرههای جذابی که این مولف برای ما ایجاد کرده بیفتیم. از همین رو، تصمیم گرفتیم تا فیلمهای بلندش را ردهبندی کنیم و چند کلمهای دربارهی ویژگیهای مهمشان در کارنامهی این کارگردان حرف بزنیم. نکتهی جالب ماجرا این است که بعد از اتمام این فهرست متوجه میشویم کیو.تی هنوز فیلم بدی نساخته است. فقط بعضی از آنها جزو بهترین کارهای او قرار نمیگیرند. این یعنی حتی بدترین کارهای تارانتینو معمولا بهتر از بهترینهای دیگر فیلمسازها است. بدون حرفی بیشتر بگذارید ببینیم چه فیلمی ردهی اول را تصاحب کرده (مثلا ما نمیتونیم حدس بزنیم؟!) و «هشت نفرتانگیز» در کجای کارنامهی او قرار میگیرد:
۹-ضدمرگ
Death Proof
«ضدمرگ» فیلمی است که در کنار «سیارهی وحشت» به کارگردانی رابرت رودریگز در مجموعهای به اسم «گرایندهواس» عرضه شد. فیلم دربارهی یک راننده و بدلکار حرفهای با بازی کرت راسل است که به دختران از همه جا بیخبر سواریهای مرگباری میدهد که به قیمت جانشان تمام میشود. ماجرا از جایی برای بدلکار ضدضربهی ما خطرناک میشود که او گیر دختران سرسختی میافتد که به این سادگیها دم به تله نمیدهند؛ گروهی که رهبرشان زویی بل (بدلکار اوما ترومن در «بیل را بکش») است که نقش خودش را در فیلم بازی میکند. «سیارهی وحشت» هم نسخهی دیوانهوار و کلهخری از یک داستان آشنای آخرالزمانیِ زامبیمحور است.
خب، با کنار هم گذاشتن این توصیفات باید تاکنون متوجه شده باشید که تارانتینو و رودریگز تصمیم گرفتهاند تا با فیلمهایشان ادای دین سفتوسختی به بیموویهای موردعلاقهی جوانیشان کنند و همینطور هم است. «ضدمرگ» شاید بهترین فیلمی باشد که میتوانید میل بیحدومرز تارانتینو به ادای دین و بازیافت عناصر فیلمهای خشونتبار و کمخرجی که در شکلدهی سلیقهاش نقش داشتهاند را دید. با این حال، از «ضدمرگ» به عنوان ضعیفترین فیلم تارانتینو یاد میشود. هرچند ضعیفترین فیلم استادی مثل این کارگردان کماکان یک سروگردن از همسبکهایش بهتر است. حالوهوای «ضدمرگ» مثل این میماند که به چهارتا دانشجوی سینما بودجه درستوحسابی و یک سناریوی آتشین بدهید و از آنها بخواهید تا ظرف دو-سه هفته یک اکشن بسازند. اگرچه «ضدمرگ» خیلی با شگفتانگیزترین روزهای تارانتینو فاصله دارد، اما در این فیلم بهتر از هر جای دیگری میتوان روح سرکش او را به چشم دید.
۸-جکی براون
Jackie Brown
«جکی براوان» شاید در بین آثار تارانتینو از «ضدمرگ» هم فراموششدهتر و دیدهنشدهتر باشد. بالاخره وقتی بعد از هیولایی مثل «پالپ فیکشن»، با تجربهای غیرنوآورانهتر و سادهتر از لحاظ فرم و محتوا روبهرو میشویم، چنین اتفاقی غیرقابلاجتناب است. «جکی براوان» اما فیلم قابلتماشایی است و میتوان به راحتی عناصر آشنای تارانتینویی را در همهجای آن دید. از کاراکترهای آب زیر کاهی که سعی دارند با راه و روشهای گوناگونی سر یکدیگر را کلاه بگذارند گرفته تا کمدی سیاه خاص این کارگردان، وراجی جذاب کاراکترها و گلولههایی که بیهوا شلیک میشوند.
اما خب، در اینجا خبری از پیچیدگی و پختگی روایی مشهور تارانتینو که در دو فیلم قبلی و فیلمهای بعدیاش از او سراغ داریم نیست. یکی از بزرگترین دلایلش شاید این باشد که «جکی براوان» اقتباسی از روی کتاب اِلمور لئونارد است و محصول نهایی نشان میدهد وقتی تارانتینو به ایدههای اریجینال خودش میچسبد، نتیجهی بهتری میگیرد. شاید به همین دلیل است که «جکی براون» تا این لحظه تنها اقتباس او محسوب میشود. مسئله این است که تارانتینو با ترکیب ایدههای دستنخوردهی خودش با چارچوب بیموویهای دوران نوجوانیاش، از دل آنها شاهکارهای درجهیک سینمایی همهپسند بیرون میکشد. اما «جکی براون» را میتوان یک بازسازی مطلق از روی آن فیلمها دانست که خبری از بازیگوشی نامحدود خود او در آن نیست. «جکی براون» از آن فیلمهایی است که مخاطبان هدفش آن را بهتر از هرکسی درک میکنند. فیلم اما با وجود ساموئل ال. جکسون، مایکل کیتون و رابرت دنیرو پر از هنرنماییهای باورپذیری است که دیدن آن را لازم میکند.
۷-حرامزادههای لعنتی
Inglorious Basterds
از اینجا به بعد وارد قلمروی «هیت»های مدهوشکنندهی تارانتینو میشویم. یعنی فیلمهایی که در ادامه فهرست میکنیم به حدی خوب هستند که نمیتوان به راحتی بینشان فرق گذاشت. اگرچه ۹۹ درصد طرفداران دربارهی رتبهی «ضدمرگ» و «جکی براون» اتفاق نظر دارند، اما از اینجا به بعد فقط سلیقه همهچیز را مشخص میکند. «حرامزادههای لعنتی» ادای دین تارانتینو به فیلم «دوازده مرد خبیث» است که داستانشان تقریبا شبیه هم است. این اکشنِ فانتزی که مثل بهترین کارهای این کارگردان بهشدت شخصیتمحور است، دربارهی گروه امریکایی بیرحم و مرگباری است که در جبهههای جنگِ جهانی دوم، نازیها را به روش قاتلانِ سادیستی فیلمهای اسلشر به خاک و خون میکشند.
این فیلم بعد از «سگهای انباری» و قبل از آمدن «هشت نفرتانگیز»، تئاتریترین کار تارانتینو است که هر قسمتش سرشار از هنرنماییهای میخکوبکننده و دیالوگهای تنشزا است و تمام اینها دست به دست هم میدهند تا فقط در این فیلم با برخی از بهترین کاراکترهای دنیای آثار تارانتینو آشنا شویم. کل سرسبد آنها کریستوفر والتس در نقش یک مامور ترسناک و چربزبانِ آلمانی است که واقعا به یک آنتاگونیست دوستداشتنی اما باهوش و مرگبار تبدیل میشود. آلدو آپاچی اما شخصیت عجیبتری است. با اینکه در ظاهر با نقش تکبعدی بیظرافتی طرف هستیم، اما بازی ترسناک و خندهدار برد پیت، لایههای عمیق بیشتری به نقش افزوده که ممکن بود خیلی راحت دست کم گرفته شود. شاید بزرگترین انتقادی که به «حرامزادههای لعنتی» میشود، این است که اگرچه فیلم از فصلهای قوی و فوقالعادهای بهره میبرد، اما در نهایت تمام آنها مثل دیگر کارهای تارانتینو یک تجربهی کاملِ منسجم را شکل نمیدهند. اما هنوز دیدن اینکه تارانتینو وسط فیلمش یک مستند کوتاه دربارهی مقدار اشتعالزایی نوارهای فیلم پخش میکند، شدیدا غیرمنتظره است و یکی از غیرمتعارفترین حرکتهای او را ثبت میکند.
۶-بیل را بکش-جلد ۱
Kill Bill- Vol. 1
اکشن افسارگسیختهی دو قسمتی تارانتینو درباره زنی معروف به «عروس» (با بازی اوما تورمن) است که توسط معشوقه سابقش بیل (دیوید کارادین) کشته میشود و زیردستان بیل نیز مهمانان مراسم عروسی را به رگبار میبندند، اما عروس قصهی ما که بعد از یک کمای چهار ساله بیدار میشود، بعد از پاره کردن لب و دهانِ یک مرد متجاوز با دندانهایش و تماشا کردن چند ساعتهی انگشتهای پاهایش (!)، یک دفترچه یادداشت میخرد، اسم قاتلانش را فهرست میکند تا به این ترتیب، ما و خودش را به ضیافتی به صرف انتقام و خون دعوت کند! سفر انتقامجویانهی عروس کاراتهباز قصه او را به نقاط مختلف جهان و رویارویی با مبارزهای مختلفی میبرد تا اینکه او بالاخره به غولآخر داستان میرسد و متوجه چیزهایی میشود که انتظارش را نداشته بود.
اینکه جلد اول «بیل را بکش» بهتر است یا دوم از آن سوالهایی است که به خاطر ویژگیهای منحصربهفرد این دو فیلم نمیتوان به راحتی به آن پاسخ داد. اما حتما همهی طرفداران تارانتینو قبول دارند که اگر قسمت اول، یک فیلم اکشنمحورِ سرگرمکنندهی خونبار است، در قسمت دوم است که واقعا احساس و حماسه و شخصیتپردازی به داستان انتقامجویی عروس تزریق میشود و همین برای قرارگیری آن در رتبهی بالاتر کفایت میکند. جلد اول «بیل را بکش» سرشار از هنرنماییهای بینقص است، اما بیشترین ستایش ما باید روانهی اوما ترومن شود که در نیمهی ابتدایی فیلم در ادای دیالوگهای تارانتینو آنقدر باحال است که به ضربهی آنها میافزاید و در نیمهی دوم فیلم نیز که دیالوگها به کمترین حد ممکنش میرسند، خودش را به عنوان یک نسخهی خشنِ غیرقابلتوقفِ شمشیرباز بروسلی ثابت میکند!
۵-جنگوی زنجیربریده
Django Unchained
«جنگوی زنجیربریده» با اینکه یک وسترن اسپاگتی وحشیِ خونبارِ عجیبوغریبِ مطلق است، اما تارانتینو هنوز میتواند در لابهلای تفریحش، با نمایش وحشتِ بردهداری منزجرکننده شود. اما جدا از این بحثهای فرامتنی، هرکاری کنیم داستان سیاهپوستِ بیسوادی که همراه با یک دندانپزشکِ قلابی راهی جادههای غرب برای یافتن همسرش میشود، یک وسترن فانتزی پرجنبوجوش است که در سیراب کردن عطش صحنههای تیراندازی افراطگرایانه و طنز رودهبرکننده شگفتانگیز است.
یکی از جذابترین نکاتی که در فیلمنامهی «جنگو» دیده میشود، این است که تارانتینو بهطرز مهارتآمیزی لحن فیلم را بین یک کمدی ابسورد و صحنههای وحشیانهی رفتار با بردگان به تعادل میرساند و به این ترتیب، طیف وسیعی از احساسات مختلف بیننده را به بازی میگیرد. دوباره با فیلمی طرف هستیم که حاوی برخی از مشهورترین مخلوقات و صحنههای دنیای فیلمهای تارانتینو است. از دکتر کینگ شولتز که یکی از بامزهترین اما حرفهایترین جایزهبگیرهایی که در سینما دیدهایم است گرفته تا موسیو کالوین کندی که طبق معمول آنتاگونیستهای فیلمهای تارانتینو هوش و بیرحمیاش کاری میکند تا هروقت لئوناردو دیکاپریو زیرچشمی به قهرمانانمان نگاه میکند، نفسمان در سینه حبس شود و یاد آن صحنهی بردهی فراری/سگها/تیکهپارهشدن بیفتیم!
۴-هشت نفرتانگیز
The Hateful Eight
هشتمین فیلم کوئنتین تارانتینو که داستانی دلهرهآور را با طنز شرورانهاش ترکیب کرده، از طریق نمایش بیپردهی خشونت، به درون رابطهی نژادهای مختلف زمین و طبیعتِ انسان عمیق میشوند و نتیجه چیزی نیست که هرکسی دوست داشته باشد ببیند. تارانتینو در این فیلم بهطرز مهارتآمیزی عناصر ژانرهای وسترن و رازآلود را با هم در یک ظرف ریخته است و محصول نهایی به چیزی تبدیل شده که نمونهاش را به سختی میتوان پیدا کرد؛ از یک طرف با یک مطالعهی شخصیتی هیجانانگیز طرف هستیم و از طرفی دیگر یک وسترن اولد-اسکولِ تمامعیار داریم که البته به طنز تیرهوتار و پیچوخمهای داستانی فوقالعادهی تارانتینویی مزین شده است.
اگرچه از «هشت نفرتانگیز» به خاطر بررسی برخی از مشکلاتِ دوران معاصر از جمله مسئلهی نژادپرستی به عنوان ظریفترین فیلم این کارگردان از لحاظ صحبت دربارهی بحثهای فرامتنی یاد میشود، اما این به این معنا نیست که تارانتینو بیخیال خوشگذرانیهای همیشگی خودش شده است و دیگر خبری از بازیگوشیهای مرگبار او با داستان و کاراکترهایش نیست. «هشت نفرتانگیز» فیلم کاملا نوآورانهای نیست و کارگردان فقط به ایجاد خلاقیتهای جزیی در فرمول همیشگیاش قنائت کرده، اما کماکان شباهتهای فیلم با آثار دیگری مثل «سگهای انباری» جلوی این را نمیگیرد تا وقتی به یک ساعت پایانی فیلم رسیدید خودتان را در دوزخ ساختهی دست این نویسنده پیدا نکنید!
۳-سگهای انباری
Reservoir Dogs
«سگهای انباری» به عنوان کوتاهترین فیلم تارانتینو تا به امروز، منسجمترینشان نیز محسوب میشود. مسئله این است که هر سکانس فیلم در آن واحد هم انتظارات ما را میشکند و هم داستان را پیشرفت میدهد و شخصیتپردازی میکند. از همین رو، داستان با چنان سرعت، جزییات و پیچیدگیهایی جلو میرود که وقتی آخرین نمای فیلم شلیک میشود، باید فعلا چیزی نخورید تا چیزهایی که دیدهاید را هضم کنید! فیلم دربارهی چندتا خلافکار است که برای اجرای عملیات سرقت الماس گردهم جمع میشوند. ما واقعا صحنههای سرقت را نمیبینیم، اما مدتی بعد از عملیات که همه در انباری متروکهای دور جمع میشوند، متوجه میشویم پلیس برای آنها کمین کرده بوده و یکی از دزدان جاسوس پلیس است.
قبل از هرچیز باید به بازی تیم راث، استیو بوشمی و مایکل مدسون اشاره کرد که همه ستارهوار میدرخشند. این درحالی است که بازیگران شخصیتهای دیگری مثل لورنس تیرنی و مخصوصا هاروی کایتل این داستان عامهپسندِ ظاهرا معمولی را به یک شعر و شاعریِ خونبار تبدیل میکنند. تارانتینو با تصمیم مقرونبهصرفه اما خلاقانهاش برای اختصاص یک انباری ساده به لوکیشن اصلیاش، نه تنها فیلمش را به یک حماسهی کوچولویِ تکلوکیشنی تبدیل کرد، بلکه جلوهی دیگری از سینما را جلوی رویمان خلق کرد و نحوهی فیلمسازی بعد از خودش را هم تحت تاثیر قرار داد. افراد زیادی بعد از او سعی کردهاند تا استایلِ پرانرژی و ویژهی او را تکرار کنند، اما هیچکس مثل خودش در این کار موفق نبوده است. با همین «سگهای انباری» بود که تارانتینو در عرض صد دقیقه، یک کلاسیک ساخت، نامی برای خودش دستوپا کرد و نسل جدیدی از فیلمسازها را تعریف کرد.
۲-بیل را بکش- جلد ۲
Kill Bill Vol. 2
در جلد دوم «بیل را بکش»، «عروس» (اوما ترومن) راه میافتد تا سه اسم باقیمانده در فهرست انتقامجوییاش را خط بزند: اِلی درایور (دریل هانا)، باد (مایکل مدسون) و البته بیل (دیوید کارادین). تارانتینو از قبل قول داده بود که جلد دوم به جای یک اکشنِ مطلق، با وجود دیالوگهای شیکِ میخکوبکننده، ارجاعات به فرهنگ عامه و کاراکترهای خفن بیشتر به استایل همیشگیاش نزدیک خواهد بود. اگرچه خودمان را برای پرحرفی کاراکترهای فیلم آماده کرده بودیم، اما کماکان از دیدن یکی از پرحرفترین ساختههای تارانتینو تا آن لحظه شگفتزده شدیم.
کارادین در نقش یک غولآخرِ باطمانینه تاثیرگذار است، اما خب، او هرگز به اندازهی کسانی مثل ساموئل جکسون، جان تراولتا و مایکل مدسون در ادای دیالوگهای کارگردان به مرحلهی استادی نمیرسد. اما با این حال، ترومن در این فیلم باید طیف وسیع و عظیمی از احساساتش را به نمایش بگذارد و در این کار غوغا میکند. تمام اینها هم به خاطر این است که به جای یک اکشنِ بیکله مثل جلد اول، قسمت دوم پر است از پسزمینههای داستانی، انگیزهها، دلایل و توضیحات. و همین ما را به حساسترین لحظات زندگی عروس میبرد. این وسط نباید فراموش کنیم که جلد دوم در زمینهی اکشن هم عطش طرفداران را سیراب میکند. مبارزهی عروس با الی درایور در کاروانِ تنگِ باد، تعریف نهایی یک خشونتِ زیبا است و امکان ندارد در لحظهای که اِلی به سزای اعمالش میرسد، از شدت هیجان چند روزی از عمرتان کم نشود!
۱-پالپ فیکشن
Pulp Fiction
در سال ۱۹۹۵ دو رقیب اصلی برای دریافت جایزهی بهترین فیلم اسکار به «پالپ فیکشن» و «فارست گامپ» ختم میشدند. با اینکه گامپ برنده شد، اما حالا که به گذشته نگاه میکنیم میبینیم اعضای آکادمی نباید کیف پولی که روی آن یک فحش آبدار حک شده بود را به یک جعبه شکلات میفروختند! بالاخره وقتی جشنواره کن، هنریترین جوایز سینمایی سال جایزهی بهترین فیلمش را به «پالپ فیکشن» میدهد، اسکار چرا الکی خودش را خراب میکند! شاید مخالفت کنید اما راستش را بخواهید فیلمهای اندکی را از دههی ۹۰ میتوانید پیدا کنید که تاثیری که از خودشان بر جای گذاشتهاند اینگونه در گذر سالها به عمق فرهنگ عامهی مردم نفوذ کرده است.
تارانتینو انگار تازه با «سگهای انباری» شروع کرده بود. چون «پالپ فیکشن» طوری عناصری که او در آن فیلم به کار گرفته بود را به مرحلهای کاملتر و شگفتانگیزتر منتقل کرد که انگار قرار بود تمام کارهای آیندهی تارانتینو را زیر سایهی خودش قرار دهد. «پالپ فیکشن» مثل یک ترکِ راک اند رولِ تصویری میماند که انگار سوختش را توسط استایلِ دیدهنشده و دیالوگهای گوشنواز و رودهبرکنندهاش تامین میکند. فیلم ترکیب دیوانهواری از عجیبوغریبترین چیزهایی است که فکرش را میکنید. از تیراندازی و عناصر آشنای فیلمهای گانگستری گرفته تا آدمکشی که انجیل را از حفظ میخواند، همکارش که عاشق آزادی خرید و فروش مواد در آمستردام است، فستفود فروشیهایی که همبرگرهایی بهتر از بیگ کاهونا برگر تولید نمیکنند، ساعتهایی که در جاهای غیرقابلگفتنی مخفی میشوند و مردی چرمپوش که در زیرزمین یک مغازه مخفی شده. «پالپ فیکشن» با ریختن تمام اینها به درون داستانی که پس و پیش روایت میشد، مخلوط ساختارشکنی است که از دیوارهای اتاق عشق فیلمها تا کلاسهای درس سینما را به خودش اختصاص داد. «پالپ فیکشن» فقط نحوهی ساخت فیلمها را تغییر نداد، بلکه انتظارات ما دربارهی اینکه فیلمها از پس چه کارهایی که برنمیآیند را هم دگرگون کرد. برای فیلم دوم یک کارگردان جوان، دستاوردهای خوبی بود!
ویدیو : فیلم های کوئنتین تارانتینو، از بدترین تا بهترین