شغلی تازه برای کودکان کار : اخباراجتماعی - شغلی تازه برای کودکان کار اول ...
اخباراجتماعی - شغلی تازه برای کودکان کار
ساختمان قدیمی، وسط یکی از کوچههای بلند و باریک محله تیردوقلو میدان خراسان، شده جایی آشنا برای خانوادههایی که امیدشان اول به خداست و بعد به دستهای بخشنده بندگان خدا.
به محض ورود، در بزرگ و باز طبقه همکف، من را یکراست میبرد به محل قرار اعضای «موعود» با مددجویان، که بعضی هایشان حالا قد کشیدهاند و عصای دست انجمن شدهاند.
بیستم ماه است و یکی یکی سر میرسند. سبد کالایشان بسته بندی شده و آماده است؛ سبدی که یک کیسه پلاستیکی بزرگ است با چند کیلو برنج، یک قوطی روغن، یک بسته سویا، یک قوطی رب و یک بسته ماکارونی.
سوی دیگر سالن، خانمهای نیکوکار لباسهای اهدایی را دسته بندی کرده و روی هم قرار دادهاند. شلوارهای پسرانه یک طرف، کت و کاپشنها یک سو دیگر و مانتو و لباسهای دخترانه، کمی آن طرف تر.
اعظم حاج یوسفی، مدیر و مؤسس انجمن مردم نهاد «موعود» که حالا در خانه پدریاش، میزبان مددجویان است، آرام و مهربان حرف میزند. هر مددجویی که از راه میرسد، بلند میشود و مثل اینکه یک دوست صمیمی را دیده باشد، با او حال و احوال پرسی میکند. مادرها یکی یکی میآیند و کارت مددجویی فرزندانشان را روی میز میگذارند و خجولانه منتظر میمانند. روال کار را میدانند اما تا خانم یوسفی بهشان نگوید که بروید سبد کالایتان را بگیرید و لباسها را هم ببینید، از جایشان تکان نمیخورند.
یوسفی از روزهای اول میگوید، سال 83؛ همان وقتی که مثل حالا کودکانی بودند که اسمشان «کودکان کار» بود؛ همانهایی که بازی روزگار آنها را فرزند خانوادههای کم توانی میکند که گاه از پس مخارج روزانه شان هم برنمیآیند چه برسد به پرداخت هزینههای تحصیل.
«کارمان را با برقراری ارتباط با مدیران مدارس مناطق اطراف شروع کردیم. از آنها خواستیم کودکانی را که به خاطر شرایط بد مالی، احتمال دارد ترک تحصیل کنند و به کودکان کار تبدیل شوند، به ما معرفی کنند تا آنها را تحت پوشش بگیریم و از ترک تحصیل آنها جلوگیری کنیم. از سوی دیگر با تعدادی از کودکان کار هم که ترک تحصیل کرده بودند، جلساتی گذاشتیم و از آنها خواستیم به جای کار سر چهارراهها، برای ما کار کنند و دستمزد بگیرند؛ کارشان هم این باشد که درس بخوانند.»
یوسفی اینطور ادامه میدهد: «اول با توانی که داشتیم فکر میکردیم بتوانیم هزینه تحصیل 10 کودک را تقبل کنیم اما خوشبختانه با گذشت زمان و جذب کمکهای خیران، در حال حاضر 100 کودک را تحت پوشش داریم که با احتساب خانوادههای آنها به حدود 300 تا 400 نفر میرسند. این کودکان یا بیسرپرست هستند یا بدسرپرست و تعدادی از آنها که از نعمت داشتن پدر محرومند، عموماً مادرانی دارند که به دلیل نداشتن تحصیلات، شغل مناسبی ندارند و معمولاً کارهای خدماتی و نظافتی انجام میدهند که درآمد چندانی نصیبشان نمیکند.»
اینجای مکالمه که میرسد، تلفن همراهش زنگ میخورد. مادر سمانه، یکی از بچههای موعود است. امروز بار چهارمش است که زنگ میزند. برای چندمین بار تأکید میکند که سمانه لباس گرم ندارد و خودش سر کار است و زودتر از ساعت 6 نمیرسد. میخواهد خیالش راحت شود که برایش لباس نگه میدارند؛ لباسهایی که بعضی هایشان نو هستند و بعضیها دست دوم و خانمهای نیکوکار آنها را شسته، اتو و دستهبندی کردهاند.
یکی از خانمها میرود سراغ لباسها و یک روپوش سدری، یک شلوار کتان مشکی و یک کاپشن سرمهای برای سمانه جدا میکند و میگذارد کنار. میگوید: «اینها به سمانه میخورد. یک شال رنگی هم پیدا میکنم برایش که با اینها ست شود.» از روی سایز لباسها، سمانه را مجسم میکنم؛ دختر لاغر و قد بلندی که چشمهای قشنگی دارد و شاید روزی در آینده برای خودش کسی بشود؛ مثل بچههای قدیمیتر انجمن که از سر چهارراه، رفتند و نشستند سر نیمکت مدرسه و حالا برای خودشان دانشجو هستند. دوتایشان امسال پزشکی قبول شدهاند و چندتایی هم مهندسی. چند نفرشان هم تیزهوشان درس میخوانند و یکی شان هم مدال المپیاد گرفته است.
یوسفی یا به قول مددجویان «خانم حاج یوسفی جان» با غرور از بچهها حرف میزند؛ بچههایی که انجمن با کمک خیران، خرج تحصیلشان را میدهد و تا جایی هم که از دستش بربیاید، کمکشان میکند؛ از برگزاری تورهای تفریحی گرفته تا مشاوره و مددرسانی به خانوادههای آنها و تا وقتی هم که مشغول تحصیل هستند، کمکهای انجمن ادامه دارد.
بچهها البته فقط اهل مناطق اطراف میدان خراسان و محله تیردوقلو نیستند، بلکه حتی از مناطق حاشیه تهران مثل صالح آباد و جاده بهشت زهرا هم زیر پوشش انجمن قرار دارند. همه شان هم پرونده دارند و روال کار به این صورت است که وقتی به انجمن معرفی میشوند، تیم مددکاری برای تحقیق میرود و بعد از انجام مراحل، برای بچهها پرونده تشکیل میدهد و کارت صادر میکند؛ کارتی که نمونهاش را خانمی که تازه از راه رسیده، میگذارد روی میز. به زحمت سی سالش است. چادر مشکیاش را تا جایی که توانسته، تا روی ابروهایش جلو کشیده و موقع حرف زدن، توی چشم آدم نگاه نمیکند.
میگوید: «کاش برای علی شلوار پیدا کنم.» از مددجویان تازه وارد انجمن است، چون خانم یوسفی دفتری را میگذارد جلویش تا مشخصات دو تا بچه دیگرش را داخل آن بنویسد. زن، من من میکند و میگوید: «نمیشود خودتان بنویسید؟! من که نمیتوانم!» و دفتر را پس میدهد به خانم یوسفی و خودش میرود سراغ لباسها. چند دقیقه بعد، دست خالی برمیگردد و میگوید: «چیزی اندازه علی پیدا نکردم...»
ترویج نیکوکاری، یعنی امر به معروف
انجمن موعود غیر از 100 کودکی که به همراه خانواده هایشان تحت پوشش دارد، 500 کودک دیگر را هم به عضویت خود درآورده که فرقشان با گروه اول، این است که شانس بیشتری داشتهاند و در خانوادههای مرفه به دنیا آمدهاند.
البته خانواده پولدار داشتن، لزوماً آدم را خوشبخت و شاد نمیکند. به قول خانم حاج یوسفی، آسیبهای اجتماعی فقط مختص قشر ضعیف جامعه نیست، بلکه گاهی در قشر مرفه و ثروتمند هم دیده میشود که میتواند آنها را به سمت پوچگرایی و افسردگی سوق دهد.
او میگوید: «متأسفانه خیلی از بچههای مرفه، درد آشنا نیستند و تمام هم و غمشان حول خواستهها و مسائل پیرامون خودشان، دور میزند. همین مسأله هم بود که ایده تشکیل انجمن کودکان نیکوکار را در ذهن من شکل داد؛ انجمنی که هدفش یاد دادن نیکوکاری به کودکان بود که خودش در واقع یک نوع امر به معروف است و چه کاری بهتر از اینکه کودکان از سن پایین یاد بگیرند قسمتی از داشته هایشان را با همسالان خود که از توان مالی کمتری برخوردار هستند، قسمت کنند.»
اینگونه بود که مجوز تشکیل این انجمن مردم نهاد از نیروی انتظامی گرفته شد و «کودکان نیکوکار موعود ایرانیان» کار خود را رسماً آغاز کرد.
به گفته یوسفی، این انجمن زیر نظر متخصصان روانشناسی و در قالب بازی و انجام فعالیتهای داوطلبانه، کودکان را با مفاهیم نیکوکاری و کمک به همنوع آشنا میکند.
به عنوان مثال، از کودکان خواسته میشود در خانه کاردستی درست کنند و آن را به نفع دوستانشان در بازارچههای خیریه بفروشند. وقتی کودک نتیجه کار خود را میبیند، احساس غرور میکند و دارای شأن اجتماعی میشود و با این تفکر، بار میآید و بزرگ میشود.
کودکی که میآموزد پول هایش را در قلکی که خودش آن را رنگ آمیزی کرده جمع کند و آن را به دوستانش هدیه دهد، قطعاً از بسیاری از آسیبهای اجتماعی مصون خواهد ماند.
یوسفی خاطره خوبی در این باره نقل میکند: «روزی پدر یکی از کودکانی که در کلاسهای آموزشی کودکان نیکوکار ما شرکت داشت، به من تلفن کرد و گفت فرزندش در آستانه سال جدید، از آنها خواهش کرده به جای کیف خارجی، برایش یک کیف ایرانی بخرند تا با بقیه پول، چند تا کیف ایرانی دیگر برای دوستانش بخرد و به آنها هدیه دهد. این مسأله تأثیر زیادی روی همسر من گذاشت که همیشه اجناس مارکدار و خارجی میخرید.»
یوسفی این خاطره را با غرور تعریف میکند و این، یعنی به آنچه در ذهن داشته، بسیار نزدیک شده است؛ البته هنوز هم راه زیادی در پیش رو دارد؛ او و باقی اعضای انجمن شامل هیأت امنا و خیران که هزینه تحصیل کودکان را تقبل میکنند امیدوارند بتوانند پایگاههایی در سطح شهر داشته باشند تا با کمک شهرداریها، به جذب و آموزش هرچه بیشتر کودکان نیکوکار اقدام کنند.
طبقه همکف ساختمان قدیمی، حالا شلوغتر شده و انگار هرچه به بعداز ظهر نزدیک شود، تعداد بیشتر هم میشود. پسری جوان، حدوداً بیست ساله با پلیور آبی همرنگ چشمهایی که میخندد، جلو میآید و سلام میکند. اسمش محمد است؛ از بچههای قدیمی انجمن که حالا برای خودش مردی شده و روزهایی مثل امروز، میآید تا عصای دست اعضای انجمن باشد که گرچه 10 سال بیشتر عمر ندارد اما عرض روزگار سپری شده اش، آنقدرها بوده که ارج و منزلتش با قدیمیها برابری کند.
اخباراجتماعی - ایران
ویدیو : شغلی تازه برای کودکان کار