سحر دولتشاهی چه سریال هایی می بینه؟ : اخبارفرهنگی - سحر دولتشاهی چه سریال ...
اخبارفرهنگی - سحر دولتشاهی چه سریال هایی می بینه؟
سحر دولتشاهی از آن سریالبینهای حرفهای است. نه از آنهایی که به خاطر دیدن سریالهای زیاد این لقب را به خودشان میدهند، نه؛ از آنهایی که با سریالها زندگی میکند.کاراکترهای سریالها برای او تبدیل به دوستان صمیمیاش میشوند.
از آن سریالبینهای حرفهای است. نه از آنهایی که به خاطر دیدن سریالهای زیاد این لقب را به خودشان میدهند، نه؛ از آنهایی که با سریالها زندگی میکند. کاراکترهای سریالها برای او تبدیل به دوستان صمیمیاش میشوند و نگفته میدانیم که اگر سریالی را دوست داشته باشد و سریال تمام شود، دلش برای آنها تنگ میشود. سحر دولتشاهی از آن دسته سریالبینها نیست که گرفتار یک تب شود، دوست دارد خودش جذابیتهای یک سریال را جذب کند، برخلاف همه وقتی تب یک سریال بالا میرود، ترجیح میدهد طرف آن نرود و یک سریال دیگر را تماشا کند. بعد که همه آن را دیدند با حال و هوای خودش برود و آن را ببینند. خلاصه اینکه یک سریالبین حرفهای است. برای همین خاطر است که سراغ او رفتیم و از او خواستیم بهترین سریال را به شما پیشنهاد کند.
مخاطب باهوش
یک سریال دیگر هم در یک شرایط انجام وظیفهای دیدم؛ «فرینج» سریالی بود که خالق آن جی.جی.آبرامز بود. داستانی بود درمورد دنیاهای موازی. این سریال در درگیر کردن من موفق نبود، اما آن را تا انتها دیدم. یکی از دلایل جذب نشدن من مشکلی است که با کارگردان آن دارم؛ او همیشه به دنبال این است که در سریالهایش مچ مخاطب را بگیرد.
درست به محض اینکه با خودمان میگوییم « آهان! گرفتم چی شد!» متوجه میشویم که اشتباه کردهایم. او اجازه همراه شدن را به تو نمیدهد و من خیلی این شیوه را نمیپسندم؛ چراکه دوست دارم باهوشتر یک فیلم را دنبال کنم. یکی از ترفندهایش برای کل فصل کافی است اما هر لحظه یک چیز جدید برایت رو میکند. «بازیهای تاج و تخت» سریال دیگری است که دوست دارم؛ سریالی که به لحاظ تکنیکی با یک اتفاق عجیب و قصه جذاب همراه است. «داونتن ابی» سریالی بود که من به خاطر قصه آرامی که داشت تماشایش میکردم !
کاراکترهای دوست داشتنی
در سالهای اول که سریال دیدن را تازه شروع کرده بودم، هیچ دیسیپلینی برای دیدن سریالها نداشتم، مثلا یک فصل کامل را یک روزه میدیدم. آنقدر آنها را دوست داشتم که کاراکترهای اصلی دوستان صمیمیام شده بودند و دلتنگشان میشدم. هر جا بودم، باید زود به خانه برمی گشتم و قسمتهای بعدی را میدیدم. بعدها سعی کردم یک برنامهریزی برای دیدن آنها در نظر بگیرم و درست مانند یک برنامه تلویزیونی هفتهای یکبار یک قسمت ببینم، اما خیلی وقتها نمیتوانم به وسوسهام غلبه کنم و باز هم چند قسمت را پشتسر هم میبینم. قبلتر فکر میکردم یک سلیقه خاص در سریالبینی دارم و یک ژانر خوب را بیشتر دوست دارم، اما حالا هیچ گاردی نسبت به هیچ نوع ژانر ندارم. تقریبا سریالی نیست که اصلا نتوانم آن را تماشا کنم، اما خشونت زیاد در سریالها سلیقه من نیست. باز به این معنی نیست که سریال خوبی را از دست بدهم. باید اینطور بگویم که یک اخلاق خاص درسریال دیدن دارم؛ زمانی که در یک دوره زمانی خاص همه شروع میکنند یک سریال را تماشا کنند و در مورد آن صحبت میکنند، ترجیح میدهم در آن دوران آن سریال را نبینم یا دیرتر تماشا کنم. در حال حاضر یک وقفه چهار یا پنج ماهه در سریال دیدنم افتاده آن هم به خاطر نداشتن تمرکز در این مدت است اما دوباره به همان دوران گذشته برگشتهام و سریالهای متوقف شده آن زمان را شروع کردهام و در حال تحقیق در مورد چند سریال جدید هستم.
چرا جراح شدم؟
اصولا حال و هوای خودم خیلی روی انتخاب سریالهایم تاثیرگذار است. مثلا بچه که بودم. زمانی هم که «آناتومی گری» را میدیدم، با خودم میگفتم :«چرا جراح نشدم؟» در کل برای سریال دیدن مخاطب عام هستم. بعد از گذشت زمان و کم شدن شدن حساسیتم به این سریال، هنوز هم روایت کنندهاش را دوست دارم. همان نریشینهایی که «دکتر گری» اول هر قسمت میگوید و براساس همان یک اپیزود میبینیم، خیلی خوب است. سریال به غایت وقت دارد که تو را با یک گروه نزدیک کند. مثلا ممکن است تو به عنوان یک آدم عادی جزئیات زیادی در مورد جراحیها ندانی و شاید هم هیچ وقت فرصتی در زندگی پیش نیاید که لازم باشد اطلاعاتی را در مورد جراحی بدانید، اما در این سریال همه چیز برای شما عادی میشود.
محدودیتهای دردسر ساز
سریال دیدن را به همه پیشنهاد میکنم. در عرض 45 دقیقه آنقدر مخاطب را شگفتزده میکند که با خودم میگویم کاش سریالهای ایرانی هم به همین مسیر بروند و چیدمان و ریتمی که در سریالهای خارجی دیده میشود را نداریم. گاهی نیم ساعت از یک سریالی ایرانی میگذرد و هنوز هیچ اتفاقی نیفتاده است. این فاصله که ما با سریالسازی داریم خیلی ترسناک است. ممکن است بخش زیادی از مشکلات ما به خاطر محدودیتهایمان باشد، اما سازنده اثر باید بداند کسی که پای دیدن یک برنامه مینشیند خیلی احترام دارد و عوامل آن کار مسئولیت بزرگی- چه به لحاظ سرگرمی و چه به لحاظ ایدههای جدید- دارند . اما به یک چیز دیگر هم فکر میکنم؛ قهرمان سریالهای خارجی تا حدی خوب است که بیننده را هم محدود میکند و این کمی خطرناک است بعضی از آدمها نسبت به جریان زندگیشان خیلی منفعل میشوند. دنبال اتفاقاتی هستند که در زندگی قهرمان داستان میافتد و از تجربه کردن لحظهها در زندگی خودشان غافل میشوند.
قلابی که گیر میکند
من هم سریال میبینیم، هم فیلم. فیلم را خیلی دوست دارم، اما زمان بیشتری برای سریال دیدن میگذارم. البته اینطور نیست که فیلم نبینم، فیلمهای مطرح و روز دنیا را میبینم و لذت هم میبرم. من چند دوست سریالبین دارم که برای دیدن سریالها با آنها مشورت میکنم. البته قبل از دیدن هم در اینترنت میگردم و اطلاعاتی را در مورد آنها پیدا میکنم تا ببینم داستانش را دوست دارم یا نه. در هر صورت معمولا چند قسمت از سریالهایی که تعریف آنها را شنیدهام را تماشا میکنم تا ببینم قلابش به من گیر میکند یا نه! تا سه قسمت اول به سریال فرصت میدهم که خودش را به من ثابت کند، اگر قلاب گیر نکند، ادامهاش نمیدهم. به نظرم اتفاق خیلی عجیبی در صنعت سریالسازی جهان افتاده است. کافی است تنها یک قسمت را ببینیم، دیگر تمام است. با همان یک قسمت معتاد به سریال دیدن میشویم. ایدههای اولیه سریالهای خارجی از همان اول تا آخر تکاندهنده هستند. جالب اینجاست که در طول پخش سریال، نظرسنجی میکنند و آنها را در سریال اعمال میکنند و نقطهضعفهایشان را از بین میبرند.
بهترین سریال قرن
باید بگویم از نظر من «برکینگ بد» بهترین سریال قرن است. داستان در مورد یک معلم شیمی است که متوجه میشود سرطان دارد و چیزی تا آخر عمرش نمانده است، او نگران خانوادهاش است که آینده آنها چه میشود و به همین خاطر شروع به ساخت مواد مخدر در خانهاش میکند. سریالی که به شدت جذاب و پر کشش است. تا به حال ندیدم کسی این سریال را دیده باشد و از آن خوشش نیاید. جالب است بدانید، مدتی بود پدرم سوال میکرد که این سریالها چیست و چرا برای آنها وقت میگذارید؟ بعد از مدتی قرار شد به یک سفر خارج از کشور برویم و در نبود خانوادهام پدرم تنها بود به همین دلیل این سریال را به او پیشنهاد کردم. این را در نظر بگیرید، حالا کات؛ چند روز بعد پدر با استرس با من تماس گرفت و میپرسید که فصل بعدیاش را کجا گذاشتم. این سریال تمام مشخصات یک فیلم برای اینکه مخاطب را مجبور کند که آن را دنبال کند، دارد. به نظر من به قدری ظرافت در شخصیتپردازیها وجود دارد که بیننده فکر میکند کاراکترها را از نزدیکانش هم بیشتر میشناسد و هیجان خیلی بالایی در طول تماشای سریال دارد.
ایدههای عجیب و غریب
خالق همین سریال، سریال دیگری را تولید کرد به نام «خون واقعی». یکی، دو قسمت از این سریال را بیشتر نتوانستم ببینم، به خاطر اینکه خیلی سریالهای خونآشامی را دوست ندارم، اما آدمهای زیادی را میشناسم که این سریال را میبینند و دنبالش میکنند. ایده اولیه این سریال خیلی برای من جالب بود. برهه زمانی را نشان میداد که خونآشامها جزو شهروندان قانونی دنیا هستند و یک کارخانه ژاپنی به فرمول یک خون واقعی برای خونآشامها رسیده است و آنها به جای اینکه برای زنده ماندن خون آدمها را بخورند، خیلی شیک در رستوران مینشینند و «خون واقعی» سفارش میدهند. همین ایده اولیه داستان آنقدر تکاندهنده است که مخاطب لابهلای جزئیاتی که در ادامه میآید، گم میشود.
قدم اول
من سریال دیدن را با «شش فوت زیر» شروع کردم. یک مصاحبه از خالق این سریال خواندم که در آن گفته بود مردم مرگ را در کمد خانه خود نگه میدارند ، این سریال خیلی زیبا راجع به مرگ صحبت میکند، جالب اینجاست که هر قسمت با مرگ یک آدم شروع میشود و آنقدر جالب روایت میشود که بعد از دیدن آن رابطهات با مرگ تغییر میکند. من خودم خیلی ترس از مرگ ندارم اما نگاهم به مرگ تغییر کرده است. این سریال را خیلی دوست دارم و بهتر است بگویم با این سریال من معتاد سریال شدم. این سریال راجع به یک خانواده است که کارشان مراسم ترحیم و کفن و دفن است .
منبع:مجله زندگی ایده آل
ویدیو : سحر دولتشاهی چه سریال هایی می بینه؟