روان شناسی دردِ «اعظم و بچه هایش» : وقتی خبر وقایعی شبیه آنچه برای خانم اعظم ...
وقتی خبر وقایعی شبیه آنچه برای خانم اعظم و بچه هایش اتفاق افتاد، منتشر می شود، خیلی از مردم راحت شروع به قضاوت می کنند. اصولا بیشتر ما زندگی دیگران را از بیرون نگاه و تحلیل می کنیم هفته نامه سلامت - دکتر حامد محمدی کنگرانی*: وقتی خبر وقایعی شبیه آنچه برای خانم اعظم و بچه هایش اتفاق افتاد، منتشر می شود، خیلی از مردم راحت شروع به قضاوت می کنند. اصولا بیشتر ما زندگی دیگران را از بیرون نگاه و تحلیل می کنیم؛ این مرد چطور همسرش را تحمل می کند یا این زن چرا این همه سال با چنین مردی زندگی کرده؟ حتی بچه ها هم مثلا ممکن است بگویند نمی دانیم مادر چطور پدرمان را این همه سال تحمل کرده است. اما موضوع این است که ما نمی دانیم سیستم ارتباطی آن دو چگونه است.
روابط بیمارگونه
خانم هایی مثل اعظم که شکنجه می شوند، آسیب می بینند و تحت آزار و خشونت شدید قرار می گیرند، مورد هایی خاص هستند که در رابطه شان یکی از طرفین یا هر دو دچار اختلال روان پزشکی شدید، اعتیاد شخصیت بدبین با اختلال هذیانی و... است. این وقایع خیلی به فرهنگ ربط ندارد کمااینکه می بینیم در کشورهای دیگر و پیشرفته هم چنین اتفاق هایی می افتد؛ موضوع، دچار بودن یکی از طرفین یا هر دو به یک اختلال روان پزشکی شدید است.
نکته ای که در میان همه این اخبار، تحلیل ها و گزارش ها کمتر به آن توجه می شود، بررسی این مساله است که چرا یک نفر نقش قربانی و ظلم هایی که به او می شود، می پذیرد و به آن ادامه می دهد. از آنجا که جامعه ما مردسالار است، معمولا در بیشتر موادد، خانم ها چنین نقشی را به دلایلی مثل وجود فرزند و ترس از جدا شدن از همسر، نداشتن پشتوانه ای برای مستقل زندگی کردن، نداشتن شغل، ترس از طلاق و نگاه جامعه و... ادامه می دهند. اینها دلایل اجتماعی است ولی دلیل مهمتر، از نظر روان پزشکی، شخصیت است.
در روان پزشکی، اصطلاحی به عنوان «نقش قربانی را بازی کردن» داریم. کسی که چنین قشی را می پذیرد، با آن عملا از نظر درونی ارضا می شود چون وقتی تحت ظلم و ستم قرار می گیرد، در ارتباط بعدی با فرد ظالم، می تواند از ظملی که به او شده، استفاده کند و او را از نظر عاطفی و روانی تحت فشار قرار دهد. یک نمونه بسیار شایع، زنی است که کتک می خورد و آزار می بیند و مرد مثلا روز بعد می تواند آن را با یک هدیه جبران کند!
البته خیلی از این اتفاق ها، در ناخودآگاه افراد می افتد؛ یعنی این گونه نیست که خانمی که کتک می خورد یا به طریق دیگری به او ظلم می شود، نقش قربانی را به خاطر پول یا هدیه بعد از آزار می پذیرد؛ او خودش هم متوجه این بازی نیست چون خیلی وقت ها رفتن در قالب این نقش، به علت ویژگی های شخصیتی و ناخودآگاه است. این دو نفر ممکن است بی آنکه متوجه باشند، سال ها بازی را ادامه دهند و هر دو از نظر درونی ارضا شوند و نیازهایشان برآورده شود.
متاسفانه، گاهی جامعه مردسالار، این الگو را توجیه می کند که باعث تقویت آن می شود؛ نمونه بسیار باارزش این است که ظلم مرد را به مراقبت و حمایت او از زن، تعبیر می کند. شایع ترین مثال در این زمینه، مرد و زنی هستند که سال های طولانی با هم زندگی کرده اند و مرد همواره ظالم، بدبین، معتاد، بیکار، فحاش و... بوده و زن در کمال مظلومیت کنار او مانده و حاضر نبوده به دلایلی که گفتیم، جدا شود.
وقتی دقیق تر بررسی می کنیم، معمولا به این نتیجه می رسیم که این خانم ها شخصیت وابسته دارند. افرادی با این شخصیت، برای نگه داشتن طرف مقابل حاضرند همه کاری انجام دهند چون او را قوی ترین می دانند و به او به چشم کسی نگاه می کنند که می تواند تمام نیازهایشان را برآورده کند و برایشان امنیت مالی، جانی، روانی و جنسی فراهم می کند. چنین افرادی، مدام توجیه هایی در آستین دارند؛ مثلا وقتی به آنها می گوییم: «کتکت زد»، می گویند: «تقصیر خودم بود، عصبانی اش کردم!» می گوییم: «درخانه را رویت قفل می کند.» جواب می دهند: «مواظبمه آخه جامعه خراب است.» می گوییم: «به تو خرجی نمی دهد.» می گویند: «خب خودش همه چیز می خرد و به خانه می آورد.» می گوییم: «بداخلاق و بددهن است.» می گویند: «مرد همینه دیگه...»
نکته جالب این است که فرد قربانی، معمولاد قدرت را در دست دارد. او با قربانی و مظلوم جلوه دادن خود، خیلی از خواسته هایش را در خانه پیش می برد.
چرا اعظم ظلم را پذیرفت
وقتی به قصه زندگی خانم اعظم و همسرش و آنچه بر سر بچه ها آمده با دقت نگاه می کنیم، پی می بریم حتما اختلال روان پزشکی شدیدی در هر دو طرف وجود داشته است. شاید هم مادر، افسردگی شدیدی داشته که اینقدر در مقابل ظلم و آزار بچه هایش، منفعلانه برخورد کرده.
به این موضوع از بعد دیگری هم می توان پرداخت؛ ما اصطلاحی به عنوان «جنون مشترک» داریم؛ جنون دونفره، سه نفره و... به این معناست که خیلی وقت ها در یک سیستم بسته، یک نفر دچار اختلالی است و آن را به دیگران هم منتقل می کند؛ مثلا مردی که ممکن است جنون داشته باشد، متوهم، هذیانی و بدبین باشد، فضا را به گونه ای فراهم می کند که به دیگران بقبولاند بیرون ناامن است و اتفاق های خطرناکی ممکن است بیفتد و من مراقب شما هستم. ممکن است خانمی که به او ظلم می شود و دم نمی زند، از نظر شخصیتی چنان ضعیف یا آنقدر افسرده باشد که در جنون همسرش شریک شود.
به هر حال نمی توان به این سوال فکر نکرد که این خانم به احتمال زیاد فرصت فریاد زدن، فرار یا نشان دادن عکس العملی را داشته ولی چرا این کار را انجام نداده است وقتی شخصی مدت طولانی در نقش مغلوب باقی می ماند، حتی اگر فرصت فرار هم پیدا کند، نمی رود. مثل زندانی ای که سال ها در زندان مانده، مکانیسم های دفاعی اش از بین رفته و آنقدر ضعیف شده که قدرت و جرات بیرون رفتن از محیطی که در آن بوده، ندارد.
در برخی سایت ها نوشته بودند گویا این رفتارهای آزادهنده سال ها ادامه داشته و خانم اعظم حتی شکایت هم کرده بوده ولی چرا آن را پیگیری نکرده؟ موضوع این است که خیلی از خانم ها تا این مرحله پیش می روند و بعد پا پس می کشند. بنابراین نمی توانیم این موضوع را به سیستم قضایی و مردسالارانه بودن آن ربط بدهیم.
درست است که خانم اعظم طبق شنیده ها، توانایی مالی و هیچ پشتیبانی برای حمایت نداشته اما در خیلی موارد این شرایط هم مهیاست و خانم ظلم را می پذیرد و اقدامی نمی کند. این موضوع هیچ ربطی به طبقه اجتماعی و اقتصادی هم ندارد؛ بارها خانم های متمول (ثروتمند) را دیده ایم که به راحتی می توانند مستقل باشند ولی هیچ اقدامی نمی کنند و می گویند: «طلاق بگیرم دیگران چه می گویند! که چه بشود؟»
پس علاوه بر مشکلات اجتماعی، باورهای نادرسته و شخصیت های درونی هم در این زمینه تاثیر دارند. چرا این خانم شکایتش را پیگیری نکرده؟ سیستم قضایی مشکل داشته؟ می خواسته فقط همسرش را بترساند؟ اختلال شخصیتی داشته؟ چه چیز باعث شده در نهایت کار به اینجا بکشد؟ بلایی که این مرد بر سر همسر و فرزندانش آورده، غیرعقلانی است و مسلمان می دانسته بالاخره روزی لو می رود و کارش به مجازات می کشد اما چرا این کار را انجام داده؟
این مورد خاص به ما تلنگر می زند که حواسمان به خانواده هایی که مشابه این خانواده هستند، جلب شود. با وجود اینکه امروزه حمایت سیستم قضایی از خانم ها بیشتر شده، خود خانم ها به همدیگر توصیه می کنند که برای گرفتن حقشان اقدامی نکنند! گاهمی هم باورهایی که هنوز در تار و پود ذهن افراد ریشه دارد، باعث می شود تن به ظلم بدهند؛ مثال ساده اش خانم هایی هستند که به اصرار حق طلاق را می گیرند ولی حتی 5 درصدشان از آن استفاده نمی کنند چون نمی خواهند شروع کننده طلاق باشند یا ترس هایی از برداشت های دیگران و... دارند یا ویژگی های شخصیتی شان اجازه این کار را به آنها نمی دهد.
تا زمانی که این آگاهی در افراد ایجاد نشود که برخی زندگی ها به جز آسیب بیشتر، فایده وادامه شان ارزشی ندارد، باز هم بارها شنیدن قصه ای مانند خانم اعظم، دور از ذهن نیست و فهماندن این موضوع به جلسه های متعدد و مشاوره نیاز دارد.
ضرورت مهارت آموزی
افرادی مثل خانم اعظم، مهارت جراتمندی را نیاموخته اند، نمی توانند حرفشان را بزنند و حقشان را بگیرند. کسانی که در چنین موقعیتی قرار دارند، یا باید از سیستم قانونی برای کمک استفاده کنند یا یک سیستم اخلاقی و شرعی یا مهارت های شخصی که احتمالا خانم اعظم هیچ کدام از اینها را نداشته و شیوه کمک گرفتن از آنها را نمی دانسته. داشتن مهارت های ارتباطی کهبه ساده ترین زبان، به آن «سیاست زنانه» می گویند و خانم ها آن را به دست آوردن رگ خواب همسر می دانند، قطعا موثر است. چطور است که در روستاهای دورافتاده، یک خانم بیسواد می تواند بچه های زیاد و همسر بداخلاق با باورهای مردسالارانه را مدیریت کند؟ علت این است که این خانم ها از نظر شخصیتی سالم هستند و مهارت هایی بلدند ولی متاسفانه در جامعه پیشرفته شهری و امروزی، خیلی از خانم ها این مهارت ها را نمی دانند و یاد نگرفته اند.
کسی که از همسرش شکایت می کند، حتما تا حدی اطلاعات دارد اما از نظر شخصیتی جراتمندی نداشته است؛ اصولا خیلی از خانم ها وقتی کار پیگری شکایت جدی می شود به طوری که حدس می زنند همسر یا به زندان محکوم می شود یا مجازات خواهدشد، انصراف می دهند. چرا؟ چون هدفشان ادامه زندگی با این فرد است.
آنها با این کار درواقع دنبال نجات یا کمک گرفتن از قانون نیستند، بلکه می خواهند از شکایت به عنوان حربه ای برای تغییر رفتار همسرشان استفاده کنند اما یک مرد بیمار با اختلال شخصیت ضداجتماعی، بدبینی، هذیانی یا دوقطبی این ترفند نمی ترسد، تغییر نمی کند و اصلاح نمی شود. این شکایت و پیگیری نکردن آن، اتفاقا تبعات بدی دارد چون این پیغام را به مرد می دهد که: بدان من اهل جداشدن نیستم، آنقدر ضعیفم که توان این کار را ندارم و جز بودن با تو، کاری نمی توان بکنم و جایی ندارم بروم! نتیجه اش هم تقویت رفتار مرد و راحت شدن خیالش و از بین رفتن ترسش است، مخصوصا اگر دچار اختلال روان پزشکی شدید باشد.
اگر خانمی یا حتی آقایی در چنین وضعیتی قرار دارد، حتما باید به مشاور مراجعه کند ولی لازم است بداند هیچ مشاوری نباید و نمی تواند به او بگوید به زندگی مشترکش ادامه بدهد یا ندهد و تصمیم نهایی با خود او است.
مساله مهم این است که آیا مراکزی که با قیمت مناسب به مردم مشاوره مناسبی بدهند، داریم؟ در بیشتر مراکز مشاوره دولتی؟ به خانم ها می گویند: «صبر و گذشت کن، زندگی ات را ادامه بده، امیدوار باش، درست می شه» اما چنین توصیه هایی اصلا علمی نیست و نتیجه اش همین اتفاق هاست. زندگی با گذشت بیش از حد یک نفر و تحمل، مشکل داراست و گذشت باید دونفره باشد تا زندگی متعدل شود. این مشاوره ها برای حل مشکل و بررسی آن نیستند و فقط می خواهند روی آن سرپوش بگذارند. در جلسه مشاوره نباید به طلاق یا ادامه زندگی اصرار کرد و فقط زندگی را بررسی می کنیم تا همسران بتوانند به نتیجه برسند.
*روان پزشک، عضو کمیته های روان درمانی و رسانه انجمن روان پزشکان ایران
ویدیو : روان شناسی دردِ «اعظم و بچه هایش»