جرمی آیرونز، دیکتاتور خوشخیم : جرمی آیرونز، بازیگر کهنهکار انگلیسی که این ...
جرمی آیرونز، بازیگر کهنهکار انگلیسی که این روزها با «بتمن علیه سوپرمن: طلوع عدالت» و «آسمانخراش» روی پرده بازگشته است، در این گفتوگو از مشکل خود با دموکراسی میگوید. روزنامه شرق - ترجمه ساسان گلفر: جرمی آیرونز، بازیگر کهنهکار انگلیسی که این روزها با «بتمن علیه سوپرمن: طلوع عدالت» و «آسمانخراش» روی پرده بازگشته است، در این گفتوگو از مشکل خود با دموکراسی میگوید. او اذعان میدارد که استاد دردسر درستکردن است. هفته گذشته، دوبار در رادیو مسئلهساز شد. یکدفعه در برنامه کریس ایوانز کلماتی را گفت که نباید میگفت و بار دیگر موقعی باعث رنجش بعضیها شد که گفت از پذیرش نشان شوالیه خانواده سلطنتی سر باز میزند. همانجا توضیح داد که «من بازیگر شدم تا سرکش و خودرأی باشم».
او جنجالیترین اظهارات خود را سهسال پیش بر زبان آورد که علیه دگرباشان صحبت کرد و توصیههایی برای فرار آنها از مالیات بر ارث ارائه داد. بلوایی برپا شد و بعد، توضیح کمرنگی برای رفعورجوع ماجرا داده شد. یکی از پسران آیرونز به نام مکس (او و همسرش سیند کیوساک دو پسر دارند) گفت که پدرش فقط داشت با صدای بلند فکر میکرد، اما توضیح او در آن هیاهو به جایی نرسید.
فقط با دیدار با آیرونز میتوان درک کرد که او ممکن است چه در سر داشته باشد. در برخورد با او، مرد هوشمندی را مشاهده میکنید که تک افتاده و با عصر رسانههای اجتماعی ناهمخوان است- و گستاخی اوست که او را به پیش میراند. مردی دلسوز و مهربان است، تحصیلکرده نیست، کمی ساده و بیتکلف است، مخالفخوان و جدلی و وسواسی است. هرچه هم بگوید، بیمنظور نیست. اگر دهان باز کند، به صراحت میگوید و دلش میخواهد ما نیز همانطور باشیم.
«من فکر میکنم همه جامعه باید یک اتاق فکر باشد که شما در آن ایدههایتان را پرتاب میکنید. من امیدوار بودم که اینترنت در اینباره کمک کند. اما درواقع، تنها کاری که جامعه انجام میدهد این است که همه را ساکت میکند؛ هرکس چیزی بگوید، به او حمله میشود. در نتیجه، هیچکس چیزی نمیگوید».
آیرونز موقع بهیادآوردن آنچه درباره دگرباشان گفته است، آهی میکشد. او اصلا دگرباشستیز نیست. ظاهرا برای او فقط جنبه مالیاتی قضیه اهمیت داشته است. میگوید: «من زندگیای دستوپا کردهام که ظاهرا برای ادارهکردن آن درآمد نسبتا بالایی لازم است». این زندگی شامل شش خانه و یک قلعه قرنپانزدهمی در کورک است که آیرونز دو سال را صرف نوسازی و نقاشی دیوار خارجی آن کرد. درباره ازدواج چه نظری دارد؟ برای ازدواج و خانواده همه کار میکند؛ برای هرآنچه کمک میکند ما از وسوسهها دور بمانیم. میگوید: «جامعه ما براساس یک ساختار مسیحی شکل گرفته است. اگر این اصول مذهبی را از آن بگیرید، همهچیز از هم میپاشد و اوضاع وحشتناک میشود- و معمولا با دردسر روبهرو میشوید.»
«هوسرانی ممکن است بسیار جالب باشد، اما درنهایت همه ما را به باد میدهد و ساختار جامعه را هم به باد میدهد. ما دزدی نمیکنیم - خب، البته بعضیها دزدی هم میکنند- چون این کار زندگی را برای همه غیرقابلتحمل میکند. بله، البته میتوانید عاشق باشید و خانواده هم تشکیل بدهید و ازدواج هم کرده باشید، اما درواقع ازدواج به ما قدرت میدهد، چون خارجشدن از آن بسیار سخت است و ما را وادار میکند بیشتر مبارزه کنیم و کنار هم بمانیم. اگر طلاق خیلی آسان شود- که الان بهنوعی شده است - ما هیچ پشتوانهای نخواهیم داشت. چون برقراری ارتباط برای همه سخت شده است».
میگوید: «سقط جنین را در نظر بگیرید. من باور دارم که باید به زنان اجازه داد که تصمیم بگیرند، اما درعینحال فکر میکنم کلیسا درست میگوید که سقط جنین گناه است. چون گناه، اقدامی است که به ما آسیب میرساند. دروغگفتن به ما آسیب میرساند. سقط جنین به زن آسیب میرساند. گاهی اوقات یک حمله ذهنی و فیزیکی وحشتناک و مهیب است. اما اینطور که پیداست ما در اینباره قاطی کردهایم. خداراشکر که کلیسای کاتولیک گفته اجازه این کار را نمیدهد، چون در غیراینصورت کسی اینجا پیدا نمیشد که بگوید این کار گناه است».
اما فریب این عبارات سخت و تند را نخورید. آیرونز آدمی خوشمشرب و دوستداشتنی است. او همانقدر که پرحرف است، دستودلباز و مهربان و زودآشناست. همان سر و وضع شیک و آلامدی را دارد که پاییز گذشته در یک شام رسمی و جلسه پرسش و پاسخ در تورنتو و روز بعد هنگام گفتوگو در یک ایوان بزرگ و مسقف داشت؛ با کت استیمپانک و چکمههای بزرگ. امروز او در یک اتاق تمرین نمایش در لندن است. نزدیک غروب آفتاب است و او روی صندلی کنار پنجره جا گرفته تا بتواند درون آن لایههای چرم و کتان پشتهم سیگار بکشد و اسماج، همراه ١٨ماهه او از نژاد جک راسل/ بیچن فریز نیز مثل من روی کاناپهای زهواردررفته، نزدیک بخاری نشسته است.
برای مردی که یک موقع در کار معامله عتیقهجات بوده تا هزینه مدرسه نمایش را تأمین کند، چنین دکور اتاقی کمی عجیب است. میگوید: «من خانه خوبی درست کردهام. همیشه داشتهام». این صندلی ساختهشده در دهه ١٨٣٠ را یک روز پیدا کرده و ذوقزده شده بود. «من فکر میکردم که این صندلی را میخواهم در خانه خودم داشته باشم و روی آن بنشینم. مثل این بود که آدم فوقالعادهای را ملاقات کنید و فکر کنید: عاشق این هستم که با او شام بخورم و وقت بگذرانم».
میگوید: «من باور دارم که اشیای بیحرکت هم روح دارند» و خیلی دقیق و حسابشده از این میگوید که انرژی هرگز نمیمیرد و فقط از جایی به جایی حرکت میکند، بنابراین هرچه شیئی قدیمیتر باشد، انرژی بیشتری جذب آن شده است. میگوید گاهی اوقات این انرژی شر است و تجربهای ترسناک با یک ماسک آفریقایی را به یاد میآورد. اما معمولا اینطور نیست: مجسمهای از چاد نیروی مثبت واقعی دارد و «مانند نوعی چسب رابطه» عمل میکند و یک مجسمه از برمه که پای پلههاست، ارتعاشهای خوبی دارد.
«من اغلب مینشینم کنارشان، انگار با من حرف میزنند؛ آنها بخشی از یک فرهنگ بودهاند. اگر آنها را نادیده بگیرید، میمیرند». میگوید موقع تمرین روی فیلمنامه یا نمایشنامه، موقعی که فکر میکند انگار «این دنیای لعنتی به آخر رسیده» از آنها استفاده میکند و نیرو میگیرد. معلوم است که این آثار فرهنگی این روزها خیلی مشغول بودهاند: چون آیرونز ٦٧ ساله این روزها به قول خودش مثل یابو کار کرده است. اوایل این هفته افتتاحیه نمایش درام یوجین اونیل «سفر طولانی روز به درون شب» با بازی او در نقش یک بازیگر با همسر معتاد به مورفین بود و هفته گذشته در فیلم «آسمانخراش» جِیجیبالارد همراه با بن ویتلی روی پرده رفت. فیلم زندگینامهای «مردی که بینهایت را میشناخت» درباره یک ریاضیدان با بازی آیرونز دو هفته دیگر اکران خواهد گرفت و جمعه این هفته هم اولین فیلم «بلاکباستر» با بازی او پس از ٢٠ سال به اکران خواهد رسید: «بتمن علیه سوپرمن: طلوع عدالت». جرمی آیرونز در این فیلم نقش آلفرد، پیشخدمت بن افلک، مرد خفاشی، را برعهده دارد که در فیلمهای قبلی بتمن، مایکل کین ایفا کرده بود.
او در هر چهار فیلم، واریاسیونهایی روی یک تم مشابه را ارائه میدهد: یک مرد آقامنش برجسته با نقصی درونی و ظاهرا بیعیبونقص و درواقع از درون خرد شده. مردانی که گاهوبیگاه عباراتی فصیح بر زبان میآورند و موقعی که نشانههای دردسر بروز میکند، دستوراتی میدهند و ما هم اطاعت میکنیم. شاید آنتونی رویال فیلم «آسمانخراش»، آرشیتکتی که رفتار مبادیآداب او نشانی از فساد دارد، قابل تشخیصترین نقش او دراینمیان برای طرفداران فیلمهایی مانند Dead Ringers، «بختبرگشته» و «جانسخت٣» باشد. رویال در رأس برج آپارتمانی زندگی میکند که رفتارهایی وحشیانه در آن در جریان است و او با خونسردی، اجتماعی را که در آن پایین منفجر میشود، تحت آزمایش گذاشته است.
آیرونز برخی از افکار رویال را دارد. «من تمایلی طبیعی به دیکتاتوری دارم که امیدوارم خوشخیم باشد»، اما این را فقط از جنبه زیباییشناسانه نمیگوید. «من نیاز به زمین دارم، به باغ، من به هوا احتیاج دارم». نگاهی به منظره آن پایین میاندازد و میگوید: « فکر میکنم زندگی شهری آدمها را به رفتار خاصی تشویق میکند- که رفتاری نیست که من خوشم بیاید. هرچه بیشتر در هم فشرده میشویم، بیشتر تمایل پیدا میکنیم که از یکدیگر ببریم». تقصیر از طراحان است یا ساکنان؟ «پول است که چنین خوکدانیای درست میکند. اما بیشتر نقاط دنیا درحالحاضر همینطور اداره میشوند. اگر چیزی پول بسازد، مجاز است».
آیرونز در کمبریج احساس بهتری داشت. بااینحال «مردی که بینهایت را میشناخت» نیز برج عاج مرد اربابمنشی را نشان میدهد که آیرونز نقش او را بازی میکند؛ جیاچ هاردی، استاد ریاضیات کالج ترینیتی. او دانشجوی نابغه کمسالی به نام سرینیواسا رامانوجان (دِو پاتل) را زیر بال و پر خود میگیرد که درست قبل از جنگ جهانی اول پا به آن دانشگاه میگذارد. این نقش البته از لحاظ احساسی یک چرخش غیرمنتظره در کارنامه آیرونز است. آیا او در زمان فیلمبرداری نشانههایی از نوع تعصب طبقاتی - یا جهتگیری نژادی – را که در فیلم میبینیم، بروز داده است؟ آیرونز میگوید همهچیز در مورد بیعدالتی نسبت به بچههای رنگینپوست درست است. «اما، البته، اگر میخواهید به موفقیت برسید، میتوانید بر آن غلبه کنید».
آیرونز در جزیره وایت متولد شد، در شربورن تحصیل کرد، ولی بعد، از رفتارهای خشک به تنگ آمد و تحصیل را رها کرد و به سیرک ملحق شد. زمانی که ماجراهای داخل کاروان سیرک را دید، تغییر عقیده داد و به گروه تئاتری بریستول اولد ویک پیوست. یک دهه بعد در سریال تلویزیونی Brideshead Revisited (١٩٨١) بازی کرد.
میراث سریال، برای تماشاگران، این بود که برای همیشه این بازیگر را با تحصیلات دانشگاهی مرتبط دانستند. برای آیرونز هم چنین میراثی برجای ماند. بااینحال، او تصویر پسرکی متظاهر را حفظ کرد که شیفتگی به مؤسسات آموزشعالی و تحقیر آنها را همزمان در دل دارد. او دوست دارد که همیشه میهمان بالای میز باشد، در کنار «آدمهای فوقالعادهای که اجازه یافتهاند غیرعادی باشند، نه آنهایی که جامعه صاف و صیقلیشان کرده است».
دوسوم زمان مصاحبه را صرف سیاست روز میکند. مسائل اقتصادی و صادرات محصولات از این لحاظ در جایگاه دوم یا شاید سوم یا چهارم قرار میگیرد اگر زمانی را که درباره صندلی و گناه بحث کردیم را نیز به حساب بیاورید. ایدههایی نیز در مورد بحران پناهجویان در میان میگذارد (اعطای عضویت در اتحادیه اروپا به ترکیه در ازای ساختن یک شهرستان مناسب برای پناهجویان با سفارتخانههای موقت)، در مورد آفریقا، صدام، آلودگی، بازیافت، کشاورزی صنعتی و اعتیاد به ارتکاب جرم. وقتی آیرونز از موضوع رد نشانهای افتخار میگوید، یک پرنس چارلز البته اندیشمندتر در ذهنتان تداعی میشود. شاید در او عناصری وجود داشته است که احتمال تبدیلشدن او به یک یاغی را میداد. میگوید پدرش، که یک حسابدار بود، به او توصیه میکرد که از درگیرشدن در چنین مسائلی پرهیز کند.
او عقیدهای دارد که وجود آن در برخی از همتایانش نیز اغلب مردم را آزار میدهد؛ اینکه اگر تریبونی برای صحبتکردن داشته باشید، حتما باید از آن استفاده کنید. میگوید: «اگر شما یک سیاستمدار باشید، نمیتوانید صحبت کنید، چون ممکن است کارتان تحتتأثیر حرفتان قرار بگیرد. مردم صحبتهای بازیگران را چندان جدی نمیگیرند، چون میدانند هیچچیز برای بردن یا باختن ندارند و اگر آنها آزادانه صحبت نکنند، بهنظرم خودشان را هدر دادهاند».
میگوید این حرفه بینشی در اختیار شخص قرار میدهد، چون لازمهاش سفرکردن است و فرورفتن در ذهنیت دیگران. به یاد میآورد که از شهردار جاکارتا پرسیده بود چرا به مردم سطل نمیدهند تا زبالههایشان را در رودخانه نریزند. «او گفت: «چون مردم میروند توی آنها زندگی میکنند» و من هم گفتم: «آه، حالا متوجه شدم چه مشکلی دارید»».
به همین علت است که آیرونز با آنکه از کمیته تشکیلدادن متنفر است و از اجبار به متقاعدکردن مردم بیزار است، درعینحال به مداخلهگری هم «آلرژی» دارد. میگوید: «مثل مهندسی ژنتیک است. همهچیز با کمک نیروهای گوناگون داخلی در تعادل نگه داشته میشود، چه خوب باشد و چه نباشد. در سوریه داعش وجود دارد و شما نمیتوانید ماهیت بیرحم آن فناتیکها را در این مرحله از تکامل تمدنشان از بین ببرید. اما همه - مخصوصا آمریکاییها – ظاهرا فکر میکنند تنها راه زندگی، همان شیوه زندگی آنهاست. دموکراسی؟ این دیگر چه مزخرفی است؟ آزادی؟ واقعا یعنی چه؟»
هرچه آیرونز عمیقتر میشود، تلخاندیشتر نیز میشود. نگرانی واقعی را روی پیشانی او میتوان دید. «انتخابات ریاستجمهوری آمریکا نشانههایی دارد که شاید پایان دموکراسی باشد. اگر دموکراسی به یک بازی نمایشی تبدیل شده است که در آن به کسی رأی میدهید که بیشتر سبب خنده شما میشود، پس اصلا لایق رأیدادن نیستید».
رفراندوم خروج بریتانیا از اتحادیه اروپا نیز از نظر آیرونز وضع بهتری ندارد و او معتقد است که مردم در این مورد فریب خوردهاند، چون کابینه جوانب مثبت و منفی آن را درست به مردم نشان نداده است. «آنها موضوع را از یک دیدگاه اشرافی میبینند و به صراحت نمیگویند که مسئله چیست. مردم هم فکر میکنند که این جداشدن، از آن جداشدنهاست!»
نکته غیرمنتظرهای که بر زبان میآورد، این است که چرا او فکر میکند «بتمن علیه سوپرمن» ارزش دیدنش را دارد. به گفته او مخلص کلام این فیلم آن است که همه ما باید مسئول و درگیر مسائلمان باشیم. از نظر آیرونز، بتمن فرد معمولی پرسشگر است و سوپرمن، «هواپیمای بدونسرنشین آمریکایی».
میگوید احتمالا علت آنکه ما عاشق ابرقهرمانان میشویم، احساسی است که نسبت به افراد ناتوان داریم. درواقع و بهطورکلی هنر از نظر او، چه بتمن باشد، چه کوریولانوس یا نشستن در سالن موسیقی، مثل به تماشانشستن موجودی نازنین و دوستداشتنی است. برای دقیقهای او به شما تعلق دارد و شما را از زندگی حقیر و رقتآور خودتان بیرون میبرد.
میگوید: «واقعا درک نمیکنم که مردم چطور واله و شیدای چیزی روی صفحه نمایش میشوند». خودش هرگز چنین شیفته نشده است. آیا عجیب نیست کسی که این مدت طولانی در سینما کار کرده است، چنین احساسی داشته باشد؟ شاید نه. آیرونز نیازی به زندگی نیابتی ندارد. او به مدت ٤٠ سال ستاره بوده است. زندگی روزمره او نیز همیشه پرزرقوبرق بوده و خودش همیشه در این مورد احساس غرور داشته است.
میگوید: «راز پیری این است که علاقهمند باقی بمانی و به پشتسر نگاه نکنی. میدانم که بعضی چیزها میتوانست بهتر باشد، اما در آن زمان بهترین کاری را که از من ساخته بود، انجام دادم» و بعد چیزی شگفتانگیزتر میگوید: «من هرگز از هیچچیز در زندگیام پشیمان نشدهام». ظاهرا اگر به اینکه داری پا در عرصه دردسر میگذاری، اهمیتی ندهی، آنقدرها هم وحشتناک بهنظر نمیرسد.
ویدیو : جرمی آیرونز، دیکتاتور خوشخیم