معرفی رمان میرا، سراسر از حال : لیلی گلستان کتاب میرا را در پشت ویترین یکی ...
لیلی گلستان کتاب میرا را در پشت ویترین یکی از کتاب فروشی های پاریس پیدا می کند و چون خواندنش را لذت بخش می یابد، دست به ترجمه اش می زند، منتها از بخت این کتاب، آن چنان که در اروپا گل کرد در ایران محقق نمی شود. کتاب هفته خبر - سعید برآبادی: چگونه می توان از اجتماعی که فرمان به یکسان سازی ما می دهد گریخت یا لااقل با همان فردیتی زندگی کرد که ماحصل روزهای زندگی ماست؟ وقتی که بروکراسی، آداب و سنن اجتماعی، قواعد سخت و دست و پاگیر ایدئولوژیک و... ما را در منگنه قرار می دهند، وقتی که باید و نبایدهایی که معلوم نیست از کجا آمده اند، ما را وادار می کنند به قاعده و براساس سانتیمترهای اندازه گیری شده، قدم برداریم، ببینیم، حس کنیم و درک داشته باشیم، به کجا و چگونه می توان گریخت؟
سرزمین آزادی کجاست؟ در تمام ادبیات برای این سوال و سوال هایی مشابه با این، پاسخ روشنی وجود ندارد؛ اما کتابی باریک و کم حجم هست که به مدد بیان یک قصه سیاسی، به این سوالات تا حدودی پاسخ داده. کریستوفر فرانک در رمان «میرا»، عشق را تنها نجات دهنده ما در گور قواعد و دهشت های استبداد زندگی می داند.
بدی در تنهایی نهفته است
برای ورود به یکی از سمبلیک ترین رمان های عملی- خیالی دنیا باید دو قاعده را بشناسید. در «میرا» دنیای آخرالزمانی این چنین تعبیر شده است: «ما در مربع 837 شرقی زندگی می کنیم، مربع هایی با مرزهایی از خطوط زرد که زمین سیاه رنگ را تقسیم می کنند. یک خانه معمولی داریم با دیوارهای شفاف تا چهار نفر ساکنان آن هیچ گاه نتوانند خود را از چشم دیگری پنهان کنند.
به این ترتیب تنهایی مغلوب می شود، زیرا چنان که همه می دانند بدی در تنهایی نهفته است.» جهانی که راوی توصیف می کند، شفافیت درنده خوبی دارد، هیچ کس در این فضا حق تنها ماندن، غمگین بودن، عشق ورزیدن به دیگری و زندگی فردی را ندارد؛ همه باید با هم در دشت راه بروند، سرود بخوانند و بخندند و اگر کسی از این فرامین سرپیچی کرد، اصلاحش می کنند؛ نقابی از پلاستیک روی صورتش می گذارند که طرح یک لبخند روی آن جراحی شده و ایننقاب کم کم در صورت آن شهروند جذب می شود. در چنین دنیایی چطور می توان تنها زیست؟ آیا باید مثل آن مرد سوراخی در ته اتاق شیشه ای کند و شب ها در تاریکی خاک فرو رفت یا مثل دئیردر و همسرش در پیری و ناباروری انتظار مرگ را کشید؟
عشق، رهایی ست
از رمان مشهور کریستوفر فرانک تعبیرهای فراوانی شده، اما عموم این تعبیرها اشارات دقیق و متقنی دارند بر این که این کتاب قصد مقابله با رژیم های کمونیستی را دارد؛ یعنی جایی که آزادی ها و فردیت ها فدای منافع گروهی می شوند، اجتماع برتر از فرد قرار می گیرد و تولید مثل تنها دلیل پذیرفتن انسان هاست. این اما به نظر می رسد که یک روی سکه این کتاب باشد، آخر مگر می شود بعد از 1984 جورج اورول که برعلیه استبداد کمونیستی شمشیر را از رو بسته، کتاب دیگری در همین مسیر نوشت و موفق شد؟
اصلا شاید بهتر است بپرسیم که چرا بعد از انتشار این کتاب، سیل توجه جوانان به سمت آن بیش از دیگر علاقه مندان آثار ادبی بود. به نظر می رسد که «میرا» رمانی است که در آن عشق، قهرمان اصلی میدان است، آن طور که «ژان لویی کورتیس» در مقدمه ای که بر آن نوشته، گفته است: «جز در عشق نمی توان وجودداشت و نمی توان عاشق بود مگر این که وجود داشت. در جهانی که شباهت به زندان دارد، نجات و رهایی، چهره عشق را دارد اما این چهره هم ترسناک است؛ مانند چهره هلنِ تراوا چرا که عشق مکان همه خطرهاست؛ عشق هم نطفه زندگی است و هم نطفه مرگ.»
از میرا تا آزادی
و این چنین می شود که راوی شخصیت دیگر داستان را دوباره پیدا می کند: «میرا»، دختری که موهای بلندش از شعر مالارمه آمده و با تن جوانش، تاوان نوشتن های شبانه راوی را می دهد تا برایش آزادی بخرد: «حالا که دارم این ها را می نویسم، میرا کنارم دراز کشیده است، میرا بود که شلاق خورده بود و میرا بود که ورقه رفقایم را پر کرده بود.» این چنین است که عشق میدان داری می کند، میرا انگیزه و بهانه ای می شود برای فرار راوی چرا که حضورش به او کمک کرده است تا فردیت خود را بشناسد و به آن باور داشته باشد آن هم در جامعه ای که فردیت یعنی گناه: «بشر، در خدمتب شر.
مالی که قابل تقسیم نباشد، مال بدی است، هرچه کمتر باشیم، کمتر می خندیم. احتیاج یک فرد، وظیفه یک فرد دیگر است. شادیِ تقسیم نشده، اندوهی است بزک شده و...» در چنین دنیایی است که عشق می تواند نجاب بخش باشد، عشقی که می شورد، باور می یابد و از انسان، انسانی بزرگ تر و عصیان گر می سازد. آن چه که رمان «میرا» را متفاوت می کند، نه آن جهان تلخ و ترسناکی است که فرانک خلق کرده، بلکه بزرگی عشقی است که او میان راوی و میرا قرار می دهد، به طوری که یکدیگر را ورای زمان، مکان و تن می شناسند. در حقیقت آزادی که شاید ناگزیر توامان با مرگ است.
با مترجم
لیلی گلستان؛ از ویترین های پاریس تا بساطی های انقلاب
لیلی گلستان کتاب میرا را در پشت ویترین یکی از کتاب فروشی های پاریس پیدا می کند و چون خواندنش را لذت بخش می یابد، دست به ترجمه اش می زند، منتها از بخت این کتاب، آن چنان که در اروپا گل کرد در ایران محقق نمی شود. کتاب اگرچه برای اولین بار توسط انتشارات امیرکبیر به چاپ می رسد اما بعد از انقلاب تنها یک بار اجازه رسمی انتشار آن صادر می شود که قرعه اش به نام نشر بازتاب نگار می خورد.
حالا اما «میرا» پای ثابت بساطی های کتاب است؛ هر جا از خیابان انقلاب تهران گرفته تا چهارراه دکترای مشهد، این کتاب را با جلد قرمز رنگش می توان به صورت افست خرید و خواند. نکته ای که نباید فراموش شود این است که در هنگام خواندن کتاب «...» را به معنای حذف یا سانسور تلقی نکنید، آن طور که لیلی گلستان به «کتاب هفته خبر» گفته است، این سه نقطه در متن اصلی هم بوده اند و سبک نویسنده به شمار می روند که می خواهد دربیان طنزآمیز اما تلخش، وقفه های هولناک ایجاد کند.
ویدیو : معرفی رمان میرا، سراسر از حال