فرشید نوابی: الهام چرخنده برای من ...! : زندگی گاهی بهشدت آن چهره پنهان و ...
زندگی گاهی بهشدت آن چهره پنهان و زشت خودش را به رخ میكشد تا شما را در محل آزمونی بزرگ محك بزند؛ باید بگوییم فرشید نوابی این روزها در معرض امتحانهایی سخت قرار دارد و به خوبی آن چهره عبوس آموزگار زندگی را شناخته است.
زندگی گاهی بهشدت آن چهره پنهان و زشت خودش را به رخ میكشد تا شما را در محل آزمونی بزرگ محك بزند؛ باید بگوییم فرشید نوابی این روزها در معرض امتحانهایی سخت قرار دارد و به خوبی آن چهره عبوس آموزگار زندگی را شناخته است. او این روزها دنیای تازهای را با پسرش «ارسطو» تجربه میكند كه شكلی تازه از روابط پدر و فرزندی برای آنهاست.
به هر حال همانطور كه نوابی خودش میگوید این روزها به اندازه سه نفر یعنی هم پدر، هم مادر و هم خود ارسطو مراقب فرزندش است و این برای هنرمند پرمشغلهای چون او گذر از هفتخوان رستمی است كه تا اینجای كارش سربلند از آنها گذشته است. عكاسی با این پدر و پسر آنقدر شور و حال جالبی داشت كه امیدواریم در دل این تصاویر نمایان باشد. ارسطو به خوبی ویژگیهای مثبت والدینش را به ارث برده و در دل مصاحبه گاه با جملاتی كه از كودكی به سن او انتظار نداشتیم غافلگیرمان كرد.
مفهوم زندگی ایدهآل
میپرسید فرشید نوابی این روزها خسته است؟ باید بگویم بله فرشید نوابی این روزها خسته است. اما دلم میخواهد همین بحث را به شكل دیگری ادامه بدهیم. راستش در راه كه بودم به عنوان نشریه شما یعنی «زندگی ایدهآل» فكر میكردم، اینكه واقعا زندگی ایدهآل چیست یا دست كم برای من تا به حال چه بوده است. واقعیت این است كه من همه اتفاقهای یك زندگی هنری را تجربه كردهام. شهرت، محبوبیت، ثروت و رشتههای متفاوتی كه میشد در آن كار كنم اما هنوز نتوانستم به مفهوم زندگی ایدهآل پی ببرم و اینكه چنین شكلی از زندگی چطور ساخته میشود.
نقطه آرامشی به نام ارسطو
این طبیعی است كه همه آدمها در زندگی تلاش میكنند ایدهآلهایشان اتفاق بیفتد، اما من در هیچكدام از آنچه تجربه كردم ایدهآلی ندیدم. اجازه میخواهم از تریبون مجله شما استفاده كنم و با هم رك و دلی حرف بزنیم. دوست ندارم اتو كشیده صحبت كنم چون معتقدم وقتی با دلت صحبت میكنی به دل مینشیند. من فرشید نوابی بعد از 23 سال زندگی، كار هنری و تجربه عجیبی كه تاکنون در زندگی داشتهام هنوز نفهمیدهام كه ایدهآل چطور اتفاق میافتد و كجا باید دنبال ایدهآل گشت.
شاید آن خستگی كه شما اول صحبتها اشاره كردید به همین مساله برمیگردد كه پاسخ دادم بله خستهام؛ چون هنوز به آن نتیجه مطلوبی كه دلم میخواست نرسیدهام. زندگی من پر از پیچیدگیهای متفاوتی بوده كه بخشی از آن دیگر قابل پنهان كردن نیست. شاید تنها نقطه آرامشی كه الان در زندگی دارم پسرم ارسطو است؛ عشق به داشتن، بودن و به ثمر رساندنش، اما برای خود فرشید نوابی حاصل آنچه در این سالهای زندگی انجام داده جز خستگی چیزی نبود.
خودم مسئول اشتباهات هستم
قطعا در این رسیدن به خستگی خودم را خیلی مقصر میدانم. اصولا فكر میكنم هر اشتباهی اول از خود آدم نشأت میگیرد. آدم نمیتواند هیچكس را متهم كند به اینكه شریك رخداد اتفاقات تلخ و شیرین زندگیاش بوده چون انسان نسبت به آنچه انجام میدهد آگاه و عاقل است. من بخشی از زندگیام را كاملا آگاهانه انجام دادم و اگر خطایی بوده مسئول مستقیم آن خود من هستم ولی شاید میتوانست بازی زندگی به خیلی اتفاقات منجر نشود.
ساحل امن برای روح متلاطم
واقعیت این است كه من روح متلاطمی داشتم. دست كم در زمینه كارم اینطور بوده و رشتههای مختلفی را پیگیری كرده ام، اما راستش هنوز هم نمیدانم كار درستی انجام دادهام یا نه، ولی شاید زمانی كه من در بخشی از زندگیام فیلم ساختم، اجرا كردم، بازی كردم، تهیهكننده شدم، موسیقی كار كردم و حتی ساز ساختم - یعنی مدتی گیتار میساختم - شاید در آن لحظات اصلا دنبال همان ایدهآل بودم. در ناخودآگاه من روحیهای ایدهآلیستی وجود دارد و درستترش اینكه انگار دنبال یك ساحل امن بودم اما به آن نرسیدم. حتی شاید انتخاب شریك زندگیام برمبنای همین بود اما خب میسر نشد.
دفاع از گذشته بدون شرمساری
این را بگویم از آنچه در زندگیام چه شخصی و چه كاری در گذشته اتفاق افتاده دفاع میكنم. یعنی هیچوقت شرمسار و سرافكنده نیستم. اینكه بگویم فلان كارم اشتباه بوده نه نبوده. بخشی كه مرا متاثر میكند به سرانجام نرسیدنش بود یعنی سرانجامی كه ایدهآل من بود. شاید باید مسیری را تا انتها طی میكردم و به نتیجه میرسیدم اما چون طی نكردم و نیمهكاره رها شد به آن نتیجه دلخواهم نرسیدم و این باعث ناراحتی من است؛ نه اینكه چرا تصمیم گرفتم این مسیرها را انتخاب كنم.
ردپاهایی برای قضاوت
به هر حال من از گذشته خودم رد پاهایی به جا گذاشتم كه در تاریخ زندگی من ثبت شده و شاید الان نشود دربارهشان صحبت كرد، اما به هر حال نمیشود تاریخ را هم حذف كرد. تاریخ همیشه عادلترین و بیطرفترین چیزی است كه تو را به قضاوت مینشیند. من در بخشی از زندگیام مسابقه آواز را در ایران انجام دادم كه به آن افتخار میكنم، در شبكهای كه آن زمان مجوز داشت و فعالیت غیرقانونی نبود. الان افتخار میكنم بیآنكه اسمی از كسی ببرم بسیاری از خوانندههایی كه حالا روی استیج میخوانند اولین بار در استیج برنامه من شروع كردند و این چیزی برای خجالت كشیدن ندارد، یا افتخار میكنم اولین كنسرت گیتار كلاسیك را بعد از انقلاب بهرغم تمام تنگناهایی كه بود به شكل رسمی برگزار كردم.
همینطور به خیلی دیگر از بخشهای زندگیام افتخار میكنم، اما مساله اینجاست آنچه باعث خستگی من شد این بود كه هیچكدام آنها نتوانست خستگی مرا در كند و نتوانست كاری كند احساس كنم رسالتی را به معنای مطلق كلمه به سرانجام برساندم. من هرگز دغدغه تهیهكنندگی نداشتم و كار اصلیام بازیگری است اما احساس كردم با تهیه برنامه سینما اكران میتوانم خدمتی به اهالی سینما کرده، حال سینما را بهتر كنم اما واقعیت این است كه حتی در اینجا و این كار هم بین سینما اكرانی كه پخش میشود و آنچه در ذهن من است از نظر ایدهآلهای ذهنی فرسنگها فاصله است؛ یعنی خسته شدن از چیزی كه در ذهنت است اما در عمل رخ نمیدهد.
همراهی با قهرمانهای گرافیكی
من سعی میكنم واقعا جهان ارسطو را درك كنم. مطمئن باشید اگر درك نباشد و فقط بخواهید سرسری كاری را انجام بدهید بچه باورتان نمیكند. گفتم قرار نیست برای ارسطو نقش بازی كنم، باید در جهان او هضم شوم. قرار است آن جهان را اول خودم بفهمم و بعد آن را برای فرزندم واكاوی كنم. اگر اینطور نباشد نمیتوانم همبازی خوبی برای او باشم. برای مثال بخش مدرنی از جهان او مانند قهرمانهای گرافیكی و افسانهای كه در بازیهای رایانهای وجود دارند اصلا برایم قابل درك نیستند اما باید آنها را درك كنم چون این شناخت و درك لازم است.
معصومیت؛ نقطه اشتراك بچهها
كودكی در همه نسلها یك نقطه مشترك دارد و آن هم معصومیت است، یعنی درست است ما قبلا بازیهای پرتحركی مانند یه قل دو قل، هفتسنگ و. . . را داشتیم و بازیهای امروزه رخوت بیشتری دارند اما من یك نگرانی خاصی دارم؛ اینكه نسل جدید ما به سمتی میرود كه به تنهایی بازی میكنند یا بازیهای جمعیشان بدون تحرك است. بچههای دیگر هم مانند ارسطو هستند حالا هركدام با یك فرهنگ و تربیت متفاوت اما همه آنها یك عنصر مشترك به نام معصومیت دارند كه من با این معصومیت كنار میآیم.
وقتی ارسطو را به پارك میبرم تا با همسالان و همبازیهای خود بازی كند مجبورم بخشی از همبازیهای او باشم. یعنی آنجا دیگر در میان بازی آنها دیگر پدر ارسطو نیستم بلكه همبازی او هستم. اتفاقا بابت این مساله خدا را شكر میكنم چون فرصتی برایم ایجاد شده تا در سن 40 سالگی باز ورود كنم به 6 سالگی. این شاید همان تجربه متفاوتی باشد كه به عنوان یك پدر متفاوت دارم و از آن خیلی راضی هستم.
معنی واقعی انسان بودن
با این همه تجربههای تلخ و شیرین مهمترین دستاوردی كه میخواهم به ارسطو منتقل كنم «انسان بودن» است. تعریفش برای من مجموعهای است از رفتارها و افكار خوب همچون مهربان بودن، اینكه كسی را آزار ندهی و روحی یا دلی را نشكنی. نمیخواهم شعار بدهم، دوست دارم فرزندم انسان باشد، وقتی در خیابان راه میرود سرش را بالا بگیرد و مردم دوستش داشته باشند. باور كنید هرگز به شغلش فكر نكردهام و هرگز هم فكر نخواهم كرد.
اینكه بگویم خودم موزیسین بودم پس دلم میخواهد فرزندم نیز موزیسین باشد دغدغه من نیست یااینكه برود دكتر شود یا. . . من در زندگیام تنها یك بار حسادت را تجربه كردهام و آن هم زمان فوت مرحوم فردین بود؛ آن هم فقط به خاطر انسان بودنش. آنچه من از او دریافت كردم این بود كه مردم به خاطر انسان بودنش دوستش داشتند وگرنه در قطعه هنرمندان چهرههای بسیاری به خاك سپرده شدهاند كه حتی بعضیهایشان از او هم بهروزتر هستند. چرا فردین هنوز در ذهن برخی، مظهر جوانمردی است؟ چون واقعا جوانمرد بود.
درس بزرگ انسان بودن
قطعا خودم نیز در ابتدا بهعنوان الگو و پدرش باید انسان بهتری باشم. من خودم باید تمرین انسان بودن كنم تا آن را به فرزندم منتقل كنم. اول باید واكاوی كنم كه فاكتورهای انسان بودن چیست بعد آن را به پسرم یاد بدهم. چیزی كه به نوعی آزارم میدهد این است كه شاید نتوانستم انسان بودن را به درستی به اطرافیانم منتقل كنم و این اتفاقها در زندگیام افتاد. البته منظورم كلی است و به بخش یا مقطع خاصی اشاره نمیكنم، اما میخواهم به فرزندم یاد بدهم با انسانها با انسانیت رفتار كند. به نظرم درس زندگی بسیار مهمتر از درسهای مدرسه است؛ درس معرفت و انسانیت از همه آنها مهمتر است. به او خواهم گفت در آینده حتما درست باشد و درست انتخاب کند.
سینما اكران
برنامه سینما اكران درواقع دغدغهای از سالهای دور برای من است. همیشه در ذهنم بود چطور بیآنكه نگاهی چالشی به سینما داشته باشیم به این صنعت و هنر كمك كنیم. این طرح سال 91 در ذهنم شكل گرفت، سال 92 كلید خورد و اگرچه 16 ماه از عمر آن میگذرد اما هنوز بسیار با ایدهآل من فرق و فاصله دارد. قرار است این برنامه دستخوش تغییراتی شود مثلا زمان برنامه افزایش پیدا كند یا بخشهایی مثل اقتصاد سینما از مناظر مختلف یا بررسیهای عمیقتر هم در آن گنجانده شود، چون فكر میكنم یكی از معضلات فعلی سینمای ما بحث اقتصاد آن است و اینكه چه بكنیم اقتصاد سینمای ما متعالی شود. فكر میكنم با هماهنگی انجام شده با مدیر محترم شبكه 5 سری جدید این برنامه كه به زودی روی آنتن میرود برنامه پرمحتواتری خواهد بود. امیدوارم این اتفاق بیفتد چون دغدغه من تنها ساختن برنامه نیست بلكه دوست دارم كاری جریانساز و حرفی برای گفتن باشد.
البته ورود به حیطه سینما كار چندان سادهای نیست چون سینما با اندیشه، ایدئولوژی و ذهن آدمها در ارتباط است و باید بتوانید همه سلیقههای مختلف را راضی نگه دارید و این كار سختی است. البته خوشبختانه بازتاب آن در بین اهالی سینما مثبت بوده چون صرف نظر از ضعفهایی كه به آن واقف هستم، صادقانه تلاش كردم تریبونی برای شخص، فرد یا گروهی نباشد و با بضاعتی كه در حد یك برنامه تلویزیونی دارد كارش را درست انجام بدهد؛ یعنی سعی كردیم اول كار را درست انجام دهیم و بعد متفاوت باشیم. كار برای تلویزیون یعنی اینكه باید بسیار سختكوش باشید و به نوعی با محدودیتهایی كه خیلی از آنها منطقی است همراه شوید و ممكن است در این مسیر خیلی اتفاق نیفتد كه شما ایدهآل ذهن خود را پیاده كنید.
به هر حال سینمای ما همیشه در بطن خودش چالشهای خود را داشته، سینمایی نبوده كه همیشه در ساحل امن و آرام باشد و همیشه به هر شكل ماجرایی داشته. اما من همچنان عاشق كارم هستم و همانطور كه در مصاحبه گفتم شاید رسالت فرشید نوابی در حال حاضر این است كه با تهیه برنامه سینما اكران خدمت موثری به اهالی سینمای ایران بكند. زمانی خستگی من در میرود كه در این برنامه این اتفاق بیفتد.
حال من خوب است
دلم میخواهد بگویم دوستان خوبم، حال فرشید نوابی خوب است. حال پسرش خوب است و دارد با عشق، قدرت و ایمان به آینده خودش و پسرش فكر میكند. خواهش میكنم بپذیرید زندگی ما هنرمندان هم مثل زندگی همه افراد عادی چالشها و اتفاقهایی دارد كه كاملا طبیعی است. نخواهید این آرامش با طرح موضوعاتی كه این زندگی را به چالش مجدد میكشد، گرفته شود.
بهطور صریح عرض میكنم برای خانم چرخنده بهعنوان مادر فرزندم همیشه احترام قائل هستم و واقعیتی كه از زندگی من هرگز حذف نمیشود این است كه ما یك دهه را با هم زندگی كردیم و به هر حال بنا بر هر مصلحتی صلاح ندیدیم با هم ادامه بدهیم، اما این چیزی از ارزشهای زندگی گذشته من كم نمیكند و همیشه ایشان مادر ارسطو هستند و خواهند بود. امیدوارم اجازه بدهید ما در آرامش ادامه زندگیام را با ارسطو داشته باشیم.
ایستادن پای مسئولیت
حتی در مقطعی كه ارسطو به دنیا نیامده بود، ابدا سعی نمیكردم برای فرزند همسر سابقم تنها نقش پدر را بازی كنم. ابدا اینطور نبود چون دلیلی برای نقش بازی كردن وجود ندارد. زمانی كه شما مسئولیتی را میپذیرید، باید پای آن مسئولیت بایستید و باز هم به گفته پرویز پرستویی كارت را درست انجام بدهی و از احساست مایه بگذاری. به نظرم آدمها اگر در هر بخش از زندگیشان نقش بازی كنند اطرافیان به سرعت متوجه آن میشوند.
همین حالا كه من مقابل شما نشستهام اگر با نقش بازی كردن و اصول و ادا پاسخ بدهم مخاطبی كه مصاحبه را میخواند به راحتی میفهمد. مردم ما هم در این ماجرا بسیار باهوش هستند و متوجه میشوند نقش بازی كردن با واقعیت زندگی متفاوت است. حتی در آن مقطعی هم كه میگفتم من با جان و دل تلاش كردم پدر متفاوتی باشم.
پسرم پالاینده روحم
من و ارسطو معمولا از صبح تا ظهر و شبها از 8 به بعد پیش هم هستیم. یعنی حدود 6 یا 7 ساعتی كنار هم نیستیم که تمام لحظههای آن هم صرف ارسطو میشود. وقتی كنارش هستم تبدیل به یك كودكی 6 ساله میشوم. بازیهای كودكانهای كه دوست دارد را انجام میدهیم. سعی میكنم روحم را زلال كنم. واقعیت این است كه ارسطو دارد روح مرا پالایش میكند. من مجبورم با او زلال باشم وگرنه مرا نمیپذیرد. دقیقا بعد از جدایی من و همسرم اینطور شد.
قطعا چون ارسطو پیش من زندگی میكند من باید به او نزدیكتر شوم و زمان بیشتری را با او سپری كنم و حتی بیشتر در كودكیاش هضم شوم. از این مساله هم اصلا گلایهمند نیستم چون كار هنری برایم آنقدر دغدغه نیست كه بخواهم فرزندم را برایش قربانی كنم حتی اگر قرار باشد هرگز در عرصه هنر حضور نداشته باشم.
روحی بزرگ در قالبی كوچك
واقعیت این است كه نهتنها ارسطو بلكه نسل جدید بسیار باهوش، حساس و فهیم است. گاهی من از رفتارهای ارسطو شگفتزده میشوم و حس میكنم انگار خدا روحی بزرگ را در جسمی كوچك قرار داده. گاهی او به حدی تفسیرهای متفاوت از زندگی می کند كه اصلا به سنش نمیخورد. انگار در ناخودآگاه وجودش چیزهایی ذخیره شده و قرار است با رشد جسمیاش به مرور به بیرون تراوش كنند. گاهی هم یك باره از سنش فراتر میرود و مثلا 20 ساله میشود.
این كار مرا در مقابل او سختتر میكند. به نظرم از آنجا كه بچهها در مورد حضورشان در دنیا تصمیمگیرنده نبودند مایی كه سبب این اتفاق هستیم، باید تمام انرژیمان را بگذاریم تا آنها به بهترین شكل رشد كنند، در آرامش باشند و امكانات لازم در اختیارشان باشد.
مرد، زن، كودك
الان كه با ارسطو زندگی میكنم باز در تلاشم چون حالا هم باید بخشی پدر، بخشی مادر و شاید هم بخشی خود ارسطو باشم چون من مجبورم 6 ساله باشم؛ ارسطو مجبور نیست 40 ساله باشد. من باید از تمام كودكی خودم خرج كنم به خاطر آنكه روح فرزندم در آرامش باشد.
پدر شدن در دو مقطع
ارسطو شش ساله است و امسال به مدرسه میرود و تمام این اتفاقها باعث نشده كه بخواهم برای ارسطو پدر متفاوتی باشم. باید به نكته جالبی اشاره كنم و آن اینکه واقعیت این است كه من در دو مقطع پدر شدهام؛ یك بار سعی كردم پدر خوبی باشم و یك بار هم واقعا دارم آن را تجربه میكنم. هر دوی این اتفاقات برای من متفاوت بود.
جهان ناشناخته نسل جدید
به نظرم این حكم زندگی است. به هر حال نسلی كه من در آن كودكی كردم بسیار متفاوت از كودكیهای ارسطو است. نمیخواهم حرفهای كلیشهای بزنم اما این واقعیتی است كه فضای مجازی، بازیهای متفاوت و كارتونهای عجیب و مدرن كه بچهها از همه آنها تاثیر میگیرند نقش مهمی در بزرگ شدن او و همسالانش دارد. حتی اجتماعی كه در آن زندگی میكنیم و نگرش بچههای نسل حاضر جهان ناشناختهای برای من است كه نمیتوانم خودم را در آن پیدا كنم.
بهترین شكل ممكن
من الان به لحاظ زمانی محدودیت زیادی دارم. باید سر ساعتی به خانه برگردم و كارهای ارسطو را در ساعات مشخصی انجام بدهم، اما در عین حال دارم لذت میبرم و همان پدر متفاوت بودن را كه گفتید بهشدت تجربه میكنم. شما میگویید این باعث نمیشود كه 10سال دیگر مثلا حس كنم ارسطو دست و پای مرا بسته و من صادقانه میگویم كه همین حالا به آن فكر میكنم چرا 10 سال دیگر؟ به هر حال فكر میكنم حضور ارسطو اجازه ندهد بعضی كارهایی كه دلم میخواهد را انجام بدهم.
اینكه آنقدر در صحنه بازیگری نیستم بخشی از این مساله به ارسطو برمیگردد؛ چون حضورم در كارهای طولانی مدت یعنی دوری از ارسطو و حمایتی كه از من انتظار دارد. با این حال این را با كمال میل پذیرفتهام چون به حد كافی فیلم در ذهن خود و مردم دارم كه نگویم بازیگری چیز دیگری به من اضافه میكند. من حالا باید پدر بودن را به بهترین شكل ایفا كنم. حتی به این فكر كردهام كه اگر ارسطو روزی برود و پشت سرش را هم نگاه نكند باز هم من ضرر نكردهام. من جهان متفاوتی را تجربه كردهام كه در حالت عادی نمیتوانستم آن را تجربه كنم. شاید اگر من و شما 20 سال دیگر زنده باشیم درباره همین امروز حرفهای بسیار متفاوتتری داشته باشیم.
اخبار فرهنگی - مجله زندگی ایده آل
ویدیو : فرشید نوابی: الهام چرخنده برای من ...!