دست های دیوید فینچر در کارت بازی های سیاسی : حضور دیوید فینچر، حتی فقط به عنوان ...
حضور دیوید فینچر، حتی فقط به عنوان کارگردان دو قسمت آغازین فصل اول و به عنوان تهیه کننده اجرایی، می تواند فلسفه و سیاست کلی و جزئی سریالی را چنین عمیق پایه ریزی کند که بعد از گذشت چهار فصل از آن، همچنان کار می کند و جواب می گیرد. روزنامه سینما - ترجمه نسیم کی نژاد: حضور دیوید فینچر، حتی فقط به عنوان کارگردان دو قسمت آغازین فصل اول و به عنوان تهیه کننده اجرایی، می تواند فلسفه و سیاست کلی و جزئی سریالی را چنین عمیق پایه ریزی کند که بعد از گذشت چهار فصل از آن، همچنان کار می کند و جواب می گیرد.
این روزها که فصل تازه سریال محبوب «خانه پوشالی» پخش شده و مثل هر سال مخاطبانش را در سراسر دنیا غافل گیر کرده، بار دیگر فرصتی پیش آمده برای برگشتن به عقب و تاکید بر این حقیقت که چطور حضور دیوید فینچر، حتی فقط به عنوان کارگردان دو قسمت آغازی فصل اول و به عنوان تهیه کننده اجرایی، می تواند فلسفه و سیاست کلی و جزیی سریالی را چنین عمیق پایه ریزی کند که بعد از گذشت چهار فصل از آن، هم چنان کار می کند و جواب می گیرد. وشی ندومونسکی در این مطلب به بررسی زوایای مختلف کار این نابغه بزرگ سینمای آمریکا می پردازد.
سریال خارق العاده «خانه پوشالی» دیوید فینچر به شدت تاریک است، تاریک در محتوا، لحن و مخصوصا در زیبایی شناسی های بصری؛ طوری که شخصیت های سریال حتی هنگام تابش مستقیم آفتاب هم زیر نور کمی قرار دارند. «خانه پوشالی» شوم، وهم انگیز و تکان دهنده است و این را انگار از سویی، از تمایز بین کنتراست بالا و نماهای آبی- خاکستری تاثیرگذاری می گیرد که سال ها فقدان آن در سینما و تلویزیون وجود داشت. اخیرا فیلم «شب زامبی» را تصحیح رنگ کردن؛ فیلم با حضور داریل هانا و آنتونی مایکل هال که سعی کردم با کاهش روشنی ها و رنگ برای تنظیم لحن، ظاهری که القاکننده حسی تلخ تر باشد ایجاد کنم. این جا مثال هایی را از چهار پروژه اخیر دیوید فینچر که چنین ظاهری دارند، آورده ام.
پدرخوانده
معمولا از «پدرخوانده» به عنوان یکی از اولین فیلم های سنت شکن سینما به سوی تاریکی نام برده می شود. گوردون ویلیس، فیلم بردارش برای تصمیمات آگاهانه اش درباره استفاده از درجات کم نور و نور پردازی ملایم از بالا «شاهزاده تاریکی»لقب گرفت. او اقداماتش را تا جایی پیش برد که بازتاب نور در چشم بازیگران نیفتد. استودیوها از این تصمیم ها راضی نبودند و فرانسیس فورد کاپولا نگران بود... اما نتیجه کار و تاثیرگذاری فیلم به خود خود گویای ماجراست. لحن و وزن دراماتیک این داستان افسانه ای، از طریق تصمیم های فوق العاده ویلیس ارتقا پیدا کرد.
دیوید فینچر برای سبک کوبنده و دنیاهای غرق کننده ای که خلق می کند شهرت دارد. من خوش شانس بودم که برای او کار کردم و توانستم با اگنس وال و کرک باکستر، برندگان جایزه اسکار و تدوینگران فیلم های «شبکه اجتماعی» و «دختری با خالکوبی اژدها» صحبتی داشته باشم. تمایل آن ها به جزییات و درجات مطلقی از بی نقصی خیلی زیاد بود. هیچ اتفاقی که روی صفحه نمایان می شود، تصادفی نیست. هر کادر موشکافی شده و از قصد چنین شکل گرفته است. گروه تصویر فینچر طی این فیلم های متاخر به ایجاد حسی طبیعی تر و واقعی اما درونی دست یافته اند. بیایید نگاهی به این جزییات داشته باشیم:
شبکه اجتماعی
از اولین صحنه در یک بار... زیبایی نویی در شبکه اجتماعی به کار گرفته شده است. صحنه ها تاریکند، اما سیاهی اختلالی در تصاویر وارد نکرده. به عنوان بیننده، تفاوتی میان سیاهی مختل شده و فشردگی پویای نور وجود دارد. جزییات واضحی در سایه ها وجود دارد اما روشنی ها تعدیل یافته و رنگی شده اند. اگر صددرصد را نور سفید خالص درنظر بگییم، بسیاری از سفیدی ها در سه فیلم آخر فینچر حداکثر 90 درصد هستند که دریافت طول تصویر را دشوار می کند. این سفیدی ها ته رنگ کلی تصویر را نیز دارند. در شبکه اجتماعی، هم در صحنه های روز و هم در شب تاثیر رنگ نارنجی دیده می شود. معمولا، آبی، رنگ زمان های نزدیک به شب است، اما در شبکه اجتماعی چنین نیست. قانونی وجود ندارد؛ تنها تصمیم بر سر این است که چه چیز درست به نظر می رسد.
دختری با خالکوبی اژدها
دختری با خالکوبی اژدها نشان دهنده مداومت این پالت تصویری است؛ این بار در تنظیمات زمستانی نور، ابهام و تیرگی روز. حتی اگر چیز چندانی هم در شب رخ ندهد، فینچر دوباره سفیدی را غلیظ و سیاهی ها را خوانان و واضح می گذارد. بیننده هیچ گاه برای دیدن اتفاقات رخ داده در صحنه تقلا نمی کند یا در میان تمهیدات بصری گم نمی شود. از دفاتر کار تمام شیشه ای گرفته تا گردش های شبانه خارج شهر، حتی اگر درجات نور خیلی کم باشد، همه چیز روشن و واضح است. این می تواند در اثر طول زیاد دوربین RED، فیلم برداری محتاطانه جف کرونوِث و خود پروسه تصحیح رنگ باشد. رنگ دهی نارنجی و آبی در تمام صحنه های فیلم طوری اعمال شده که در رنگ تلفیق می شود و ظاهری طبیعی به فیلم می بخشد. فیلم حال و هوای دنیای واقعی را دارد، اما مرزهای واقعیت را برای افزایش درام داستان درمی نوردد.
خانه پوشالی
در مورد خانه پوشالی به قانونی جدید دست یافته اند؛ سکانس های خارجی در تاریکی غلیظ رخ می دهند. سکانس سخنرانی سوگند رئیس جمهور در طول روز و در فضای باز اتفاق می افتد، اما حس و ظاهر نیمه شب را دارد. نور خورشید سفت است اما به قدری گنگ و بی رنگ که به نظر می رسد تنها برای روشن کردن صحنه و به رسم ادب آن جاست. رنگ های خنثی و سیاه طوری با خاک تلفیق شده اند که حس صحنه را سیاه و سفید جلوه می دهند. شخصیت کوین اسپیسی دقیقا در وسط کادر قرار دارد و در طول صحنه نگاهش به دوربین است. او مخاطب را وارد دنیای خودش می کند و مستقیما با دوربین صحبت می کند؛ وهم آور، غیرعادی و به شدت تاثیرگذار. من فایل های خام تصاویر دوربین RED را در مراحل نهایی فینچر دیدم. تمام آنان عالی نوردهی شده و روشن بودند.
طی بقیه سکانس های روز، همین روند به کار گرفته شده؛ هیچ وقت نور، چشم را نمی زند و تنها در حدی است که متوجه روز باشیم. برای نشان دادن دنیای منقبض و تیره سیاست مداران واشنگتن، صحنه های واقع در شب معمولا مقدار کافی از اطلاعات را به جای عریان تصویر کردن شخصیت ها بروز می دهد. احساسات و روند تفکرات شخصیت ها را وقتی مشاهده می کنیم که زیر پتو هستند، تحت نور کمی قرار دارند و نور غالبی برای نشان دادن آنان وجود ندارند. این نوع جدیدی از فیلم سازی است که نورپردازی های سنتی را کنار زده. همه چیز کافی اما آشکار است.
دختر گمشده
دختر گمشده این تاریکی را ادامه و گسترش داده و شخصیت ها را با دنیای از رازهای دفن شده و سیاهی نفوذناپذیر می پوشاند. اشتباه نکنید، تصاویر، تیره و تار نیستند، بلکه ملالت و رنگ غم است که سراسر فیلم را دربر گرفته و البته با لحن داستان سازگار است. استنباط من از تماشای چهار فیلم آخر دیوید فینچر این است که او از فنون نمایش سریع RED، تصحیح رنگ و نورپردازی برای بازتعریف مرزهای بصری حداقل های مورد نیاز برای روایت داستان استفاده می کند. این روند خیلی متفاوت از فیلم هایی مثل «تبدیل شوندگان» (transforners) است، طوری که با واقعیت تعدیل شده و اقدامی جدید از نوعی نورپردازی طبیعی به حساب می آید.
تصویر نهایی فینچر «تاریکِ واضح» است و با حس و لحن سه فیلم آخر، سازگار.
گزیده نظرات منتقدان درباره فصل چهارم
هالیوود ریپورتر- دنیل فینبرگ: فرنک آندروود این روزها زیاد با دوربین صحبت نمی کند. شکستن دیوار چهارم که برای ارتقای کاراکتر اندروود (کوین اسپیسی) و هم چنین یگانگی سریال شبکه نت فلیکس امری مهم تلقی می شد و هم چنین با شروع سریال از سال 2013 برای طرح پارودی ها و هجویه های گاه به گاه استعمال می شد، حالا در این فصل به کم ترین حد خود رسیده، بنابراین اگر شما هم آن را ساختگی و آزاردهنده می دانستید، از این فصل استقبال خواهید کرد. فرنک دیگر مثل گذشته به ما اهمیت نمی دهد.
بنابراین اگر فرنک به ما اهمیت ندهد، من هم متوجه می شود ه به او اهمیتی نمی دهم. برو جلو، فرنک به پای رقبای تک بعدی ات که هیچ زندگی شخصی ای ندارند، نعل ببند. فقط از من انتظار نداشته باش که روی موفقیت یا شکست تو سرمایه گذاری کنم. مشکل در این فصل، از جایی شدت می گیرد که درمی یابیم رفتار غیراخلاقی فرنک خلاقانه، جاه طلبانه یا سرگرم کننده نیست.
اجرای اسپیسی که در آغاز سریال، دست کم نوعی بزرگ نمایی دل نشین تئاترگونه با خود داشت، حالا کم تر لذت بخش است. کلر هم به اندازه فرنک آدم بدی است، اما به اندازه او بازیکن خوبی نیست، بنابراین از تماشای رایت لذت کم تری می برید، بزرگ ترین موفقیت او طی فصل های گذشته، صعود به صندلی کارگردانی در چند اپیزود بوده است. مهم نیست که فرنک به صحبتش با دوربین ادامه دهد، اما به شدت نیازمند حرفی باارزش برای گفتن است.
اینترتینمنت ویکلی- جف جنسن: همه چیزی که می توان گفت همین است، اگر از خانه پوشالی انتظار دارید دورنمایی سیاسی امروز را به نمایش بگذارد، بدانید که تمام و کمال راضی خواهید بود. درامی زیرکانه که در تقید کامل به قواعد ژانری، به تصویرش از رسانه ها شکل می دهد. خودپرستی فرنک، قلدری و نفس گرایی که از شعار «من علیه جهان» و پوپولیسمی که از ایده «ما در برابر آن ها» پیروی می کند، حسی آشنا به همراه دارد؛ اما فرنک به شکلی کلاسیک در حالات مخرب خارج از کنترل خود، بیش تر به نیکسون شباهت دارد تا به ترامپ.
شاید جایز نباشد به این اندازه از تماشای فرنک و کلر لذت ببرم؛ اما نمی توانم دروغ بگویم: همین طور است. من عاشق آن ها هستم. از آن ها متنفرم. می خواهم موفق باشند. می خواهم نابود شوند. سریال با تصویر یک زوج در مرکزی خالی تعریف نمی شود، بلکه این مردم و فرهنگ اطراف آن هاست که به آن معنا می دهد. چه کسی متوقف شان می کند، چطور می شود آن ها را متوقف کرد؟ چرا کسی باید به این مرد رای دهد؟
خانه پوشالی، فضایی روانی برای من فراهم می آورد تا در ناامیدی خود غوطه ور شوم. سپس من را به راه های بهتر و درست تری سوق می دهد که بتوانم این احساس را در دنیای واقعی بروز دهم. من را سرحال می آورد، متهم ام می کند و در سطوح مختلف برای من حکم یک لذت گناه آلود واقعی را دارد.
کولایدر- مت گلدبرگ: با وجود این که فصل چهارم خانه پوشالی هنوز هم از مشکل نت فلیکس در تعداد بالای اپیزودهایش رنج می برد، اما حذف یک اپیزود هم در یک فصل کاری دشوار به نظر می رسد. هر خط داستانی عموما در خدمت یک هدف مجزاست و در نهایت نتایج امیدبخشی برجا می گذارد. سیاست تنها بستری برای وقوع اتفاقات در خانه پوشالی است، بنابراین می توانیم زمانی که چشم های مان را روی دسیسه های مختلف می بندیم، مطمئن باشیم که تنها دلیل متقاعدکننده بودن آن تا رسیدن به فصل چهارم، تمرکز روایت بر دینامیک قدرت، به خصوص میان فرنک و کلر است.
شاید در این نقطه کسی نباید از خانه پوشالی انتظار واقع گرایی سیاسی داشته باشد، چیزی که سریال به دنبال آن است، هنوز هم تجربه ای غنی و باارزش به حساب می آید. بااین حال دلایلی هم برای احتیاط وجود دارد. بوویلیمون خالق سریال برای فصل پنجم بازنخواهد گشت و در حالی که امکان های مختلفی برای ادامه داستان وجوددارد، نمی توانم در این فکر نباشم که نویسندگان خانه پوشالی امیدوارند عمارت خود را پیش از سقوط تا چقدر مرتفع بنا کنند.
اسلیت- کتی ولدمن: سیاست نمی تواند خود را از فاسد کردن مفاهیمی مثل خانواده، همکاری و رفاقت بازدارد، به خصوص زمانی که متوجه آندروودها باشد. به این ترتیب فصل چهارم به ظاهر تباهی روانی کاراکترهایش را در عین دسته بندی نقاطی از زندگی آن ها که دچار فروپاشی شده، بیش از پیش نمایان می کند. در حالی که فرنک گاهی مستقیما با تماشاگر خود حرف می زند، اما سبک گفت و گوی شاهانه او به شکلی افزاینده به نفع یک حرک سوررئالیستی تازه کنار می رود: توهمات.
کسانی که به دست او به قتل رسیده اند یا مورد خیانت قرار گرفته اند، برای انتقام باز می گردند و این بی شباهت به نمایش نامه اورجینال اسکاتلندی نیست. خانه پوشالی را برای نبود رقیبی سرسخت در مقابل آندروود به نقد کشیده اند. چه می شود اگر بزرگ ترین دشمن او خودش باشد؟
ویدیو : دست های دیوید فینچر در کارت بازی های سیاسی