حسن معجونی: بیشتر کتاب خرم تا کتاب خوان : اگر هنرپیشه یا هنرمند محبوبتان را ...
اگر هنرپیشه یا هنرمند محبوبتان را می خواهید بهتر بشناسید، بهتر است ببینید بیشتر چه کتاب هایی می خواند. شاید این تقسیم بندی فرمال و کلیشه ای در مورد کتاب خوانی بهتر از هر موضوع دیگری صادق باشد؛ آنهایی که کتاب می خوانند و آنهایی که نمی خوانند.
اگر هنرپیشه یا هنرمند محبوبتان را می خواهید بهتر بشناسید، بهتر است ببینید بیشتر چه کتاب هایی می خواند. شاید این تقسیم بندی فرمال و کلیشه ای در مورد کتاب خوانی بهتر از هر موضوع دیگری صادق باشد؛ آنهایی که کتاب می خوانند و آنهایی که نمی خوانند. حسن معجونی یکی از آنهایی است که چهره اش را خیلی خوب می شناسیم. چه به واسطه کارهای تلویزیونی پربیننده اش مانند شمعدونی، چه برای کارگردانی تئاترهای جدی اش مانند آنتوان.
اما او آدم دغدغه مندی است، چه برای سبک زندگی خودش که او را برای فرصت نداشتن برای کتابخوانی دچار عذاب وجدان کرده و چه برای جاعه ای که در آن کتابخوانی جاش را به چیزهای دیگری داده که شاید چندان خوشایند نباشد. این گفت و گو برخلاف معمول بیشتر مصاحبه ها، نه در مورد بازی های درخشان او در سریال های تلویزیونی است، نه در مورد تئاتر. بلکه با او در مورد همین دغدغه ها صحبت کردیم. در مورد لذت بردن از کتاب و اینکه چگونه خودان را از این روزمرگی لعنتی خلاص کنیم!
باید یک دفعه بکنی و بروی یک گوشه ای
من فکر می کنم نسبت به چرمشیر آدم بی فرهنگی هستم. چون هر کتابی منتشر می شود، چرمشیر می خواند. خیلی شاید حوزه های کاری مان هم با هم فرقی نکند، چون من هم ادبیات نمایشی خواندم. ولی آخرین چیزی که نوشتم فکر می کنم برای 5-4 سال پیش باشد. خیلی دلم می خواهد بنویسم، ولی می دانم وضعیت کاری ام اجازه نمی دهد. تمرکز و بیشتر از ان وقتش را ندارم. چون واقعا نوشتن وقت می خواهد. مثل این می ماند که آدم یکهو ول کند، برود یک جایی. دقیقا تجربه چند سال پیش هم حاصل کندن من بود. نه حاصل نوشتن در زندگی روزمره ام. یک هو در یک وضعیتی و یک جایی بودم که نه کار داشتم، نه موبایل داشتم و آن اتفاق افتاد.
باید لذت کتاب فیزیکی را بچشی
با چالشی رو به رو شدم که به نظرم چالش نسل و جامعه ما هم هست. در مقوله کتاب یک بخش محتوا داریم و یک بخشی هم خود فیزیک کتاب است. مثل آتش می ماند. چه فندک و چه کبریت آتش را درست کنند، نتیجه یکسان است، ولی لذتی که در روشن کردن کبریت است، با فندک فرق می کند. بزرگ ترین چالش امروز این است که فیزیک کتاب دارد به خطر می افتد. مثلا آئدیو بوک (کتاب صوتی) دارد جای کتاب فیزیکی را می گیرد. اساسا ما از حالت فاعل بودن داریم در می آییم. برای کتاب خواندن باید یک همتی داشته باشی. کتاب را باید بروی سمتش، دستت بگیری و وزنش را تحمل کنی. کتاب های صوتی دارند این را تغییر می دهند.
همین گروه های مجازی را که درست شده ببینید. مثل همین قصه شب. در این چند ماه خیلی خوب رشد کرد. اوایل که من با آدم هایی که این گروه ها درست کردند آشنا شدم، دو سه تا گروه بیشتر نداشتند. الان شاید بیش از 30 گروه داشته باشند. آن موقع به شان می گفتم این حتما همه گیر می شود؛ چرا که این قصه ها را آدم های دیگر می خوانند و من دانلودش می کنم در ماشین می خوانم یا هر جای دیگری که سرم خلوت باشد. با خودم فکر می کنم این 15 دقیقه را می توانم در ترافیک و ماشین یک قصه کوتاه بشنوم. چون هیچ وقت فرصت نمی کنم کتاب دستم بگیرم و این داستان را بخوانم.
هرچی تلاش می کنم نمی شود
به نظرم کتاب خواندن مربوط به اوقات فراغت هم نمی شود. آدمی که به عنوان یک امر جدی درگیر کتاب است، کتاب خواندن برایش مثل استراحت کردن است. یعنی حتی وسط کارش هم فکر می کند این یک ضرورت است. برای من این اتفاق نمی افتد، چون کار من هم حجمش زیاد است و هم تمرکز زیادی می خواهد. من صبح تا شب بیرون هستم، بدم نمی آید یک نیم ساعتی این وسط استراحت هم کنم اما این اتفاق نمی افتد. حداقل این 5 سال اخیر به من ثابت شده که روال زندگی ام کاملا عوض شده.
فقط مصرف می کنیم
به نظرم خیلی چیزها دارد عوض می شود. مثل فیلم دیدن می ماند. ما می گوییم داریم فیلم می بینیم ولی درواقع در اختیار فیلم هستیم. درواقع بیشتر مفعول هستیم. آن فیلم دارد یک کاری با ما می کند و تاثیری رویمان می گذارد. کتاب های صوتی هم چنین حالتی دارند. به خوب و بدش کاری ندارم، ولی به نظرم روال دارد تغییر می کند. در زمینه کتاب خوانی داریم به سمت یک مصرف گرایی می رویم.
اتفاقی که در خواندن یک کتاب فیزیکی برای شما می افتد، هیچ وقت در شنیدن یک کتاب صوتی نمی افتد. وقتی شما دارید کتاب می خوانید، بعضی وقت ها بر می گردید و چند سطر بالاتر را می خوانید. با خودت می گویی «چی شد؟ چه اتفاقی افتاد» و بعد بر می گردید چند سطر و چند صفحه قبل تر. ولی در کتاب صوتی، تلویزیون حتی فیلم این اتفاق نمی افتد. شما دکمه را می زنید و بعد می شوید یک مصرف کننده محض.
عذاب وجدان دارم
در این تغییر و تحولات حتما چیزهایی را از دست می دهید و چیزهای دیگری را به دست می آورید. مهم این است که چطور با آن کنار بیایید. من یک مقدار عذاب وجدان دارم. برای اینکه وقت نمی کنم کتاب بخوانم. برای همین، گوش کردن به کتاب های صوتی کمی این عذاب وجدان را برای من کمتر می کند.
مثلا من 5 فصل از کتاب «هنک، سگ گاوچران» را به صورت صوتی خوانده ام که البته هنوز بیرون نیامده است. یک قسمتش آماده است که این روزها باید رونمایی شود. این اتفاقی است که کمی کتاب خواندن را راحت تر می کند.
تکنولوژی قدرت تخیل را از ما می گیرد
نمایشنامه رادیویی هم نمی تواند جای نمایشنامه خواندن را بگیرد. چون اجرا دارد در آن دخیل می شود. اما گریزی هم از آن نیست. ببینید الان چقدر فعالیت های بین رشته ای دارد اتفاق می افتدم مثل ویدئوآرت که وارد تئاتر شده است. ولی فکر نمی کنم جای همدیگر را پر کنند.
ما خیلی فیلم دیدیم که از روی رمان های معروف ساخته شده اند. ولی هیچ وقت به دلمان نمی چسبد. فیلم های درجه یکی هم هستند و قرائت درستی هم دارند. پس چه اتفاقی می افتد که به ما نمی چسبد؟ یک چیز را دارد از ما می گیرد، تخیل! شاید این است که کمی حسرت برای ما دارد. وقتی یک آدمی آن داستان را با زاویه دید خودش می سازد، تخیل شما را محدود می کند. دیگر شما هم مجبورید همان طوری داستان را ببینید که کارگردان می خواهد.
دلم تنگ شده برای روزهایی که یک رمانی را برای دل خودم می خواندم. الان هر چیزی که می خوانم، در ارتباط با کاری است که دارم انجام می دهم. یعنی بیشتر تحقیق است تا مطالعه برای لذت. البته یک لذت دیگری برای من به وجود می آورد. چون با این مطالعه دارم عرض کارم را بیشتر می کنم.
بیشتر الان در سفرها دقت می کنم مطالعه کنم. وقتی از فضای روزمره کنده می شوم، درواقع وقتی در سفر کتاب می خوانم، دو اتفاق می افتد. یک سفر می روی و در سفر هم یک سفر دیگر می کنی در فضایی که کتاب تو را می برد. این شاید تنها چیزی است که از کتاب برایم مانده. از کتابی که فقط برای دل خودم بخواهم بخوانم.
در اروپا شما می بینید مردم در هر حالی، درگیر سفر هستند. سر کار، مترو، اتوبوس یا حتی برای تفریح رفته اند پارک و دارند کتاب می خوانند. ما این را نداریم. مردم ما بیشتر ترجیح می دهند اگر قرار کار فرهنگی انجام بدهند، فیلم ببینند. چون هم راحت تر است، هم تخیل چندانی نمی خواهد و هم بعد از دو ساعت به نتیجه می رسد. حتی سریال.
من زیاد می بینم کسانی را که یک سیزن از یک سریال را در یک روز می بینند. مردم این طور رضایت بیشتری دارند و خب طبیعی است به جای کتاب خواندن آن مسیر را انتخاب کنند. تکنولوژی خیلی چیزها را تغییر داد. حتی خیلی از کتاب خوان های حرفه ای را هم می بینی که دیگر کتاب نمی خوابند.
شنونده خوب، کتابخوان مزخرف، فیلم بین معمولی
من خودم را شنونده موسیقی خیلی خوبی می دانم، کتاب خوان مزخرفی می دانم و فیلم بین معمولی. متوجه شدم در بد مخمصه ای افتادم. در این شهر و با این داستان هایی که داریم. اقدام هم کردم و هفته دیگر دارم می روم از تهران. می روم به جایی که حداقل زمان بیشتری داریم. در شهرستان شما خیلی بیشتر زمان دارید و واقعا انگار زمان دیرتر می گذرد.
شاید آنجا این اتفاق بیفتد که زمان بیشتری داشته باشیم و بتوانم کتاب بخوانم. تنها چیزی که الان عذاب وجدان دارم، در مورد کتاب خواندن است. فکر می کنم اگر بتوانم کتاب خواندن را درست کنم، خیلی چیزهای دیگر درست می شود. وقتی کتاب می خوابی انگار از این دنیایی که در آن زندگی می کنی، کنده می شوی و می توانی دنیای جدیدی را در ذهن خودت بسازی. وقتی درگیر این کار می شوی، اصلا تمام ساعت ها و روزهایت رنگ می گیرند برعکس اش هم هست.
ای کوفت به این پزشکی!
الان در وضعیتی هستم که وضعی کاری و جدی زندگی ام دارد خطرناک می شود. دنبال یک چیزهایی هستم که یکدفعه از همه چیز بکنم. چیزی که پرتم کند به یک فضای دیگری که در آن درگیر چیزهای همیشگی نباشم. برای همین وقتی کتاب می خواهم بخوانم، ترجیح می دهم کتابی بخوانم که بیشتر از آن لذت ببرم. هر چند که تاثیرش را هم در ناخودآگاه روی من می گذارد. دقیقا مثل موسیقی که شما برای لذت بردن گوش می کنید. مثلا لذتی که از کتاب لینجر می ردیم، برای این بود که قصد نداشتیم ببینیم چه به ما اضافه می کند و چی اضافه نمی کند. فقط برای لذت بردن بود و البته تاثیر عمیقی هم روی همه ما گذاشته است.
مثلا معماری و موسیقی که به نظرم دو هنر بسیار والا هستند، این را به من یاد می دهند که اول از هم چیز باید لذت در آن کاری که می خواهی انجا بدهی وجود داشته باشد و بعد آگاهی چه خواسته، چه ناخواسته کار خودش را انجام می دهد. به نظر من این رشد فرهنگی است. مثال واضحش را شما در رستوران ها می بینید. امروز بیشتر مردم دیگر فقط به سیر شدن فکر نمی کنند. به کیفیت غذا و لذتی که می خواهند از آن ببرند بیشتر فکر می کنند.
خیلی بد است که این روزها درگیر ماجراهایی شدیم که می گوید فلان چیز خوب است، فلان چیز بد است، این ضرر دارد، آن یکی مفید است. ای کوفت! به این پزشکی که ما را از لذت بردن محروم می کند. فکر می کنم از وقتی بیشتر این چیزها را رعایت می کنیم، بیشتر هم مریض می شویم. وقتی به گذشته نگاه می کنیم دوره هایی می بینیم که هنر زیبا و هنر آگاه با هم یکی بودند و اتفاقا شکوفاترین دوران هنر هم همان دوره بوده است.
بعضی کتاب ها را باید چند بار خواند
بعضی وقت ها دلم می خواهد برگردم و بعضی کتاب های قدیمی را دوباره بخوانم. به خصوص نمایشنامه ها را. چون من نمایشنامه زیاد می خواندم و الان وقتی بر می گردم، بعضی از آنها را دوباره می خوانم می بینم چقدر فهم ام نسبت به آن دوره ها تغییر کرده. من فکر می کنم یک کتاب خوب را اگر سه- چهار بار هم بخوانی ارزش اش را دارد. کتاب که ثابت است. این ما هستیم که نگاه و فهم مان تغییر می کند و با چند بار خواندن کتاب می توانید این تغییر را احساس کنید.
وقتی در مورد کتاب خواندن یا نخواندن صحبت می کنیم، بیشتر داریم در مورد خودمان صحبت می کنیم. در مورد تاثیری که در همه جای زندگی ما می گذارد. قوتی موسیقی گوش می کنیم این طور نیست که فقط وقتمان را پر کند. آن کار خودش را دارد انجام می دهد. بدون اینکه شما متوجه بشوید، رسوب می کند. داستان ها خیلی راحت ممکن است از ذهنمان بروند، ولی اثری که می گذارند تا مدت ها روی ما باقی می ماند.
دیگر نویسنده ها برایم مهم نیستند
اوایل نویسنده ها برایم خیلی مهم بودند. بیشتر اوقات وقتی کتابی را می خواستم بخوانم اول بیوگرافی نویسنده را می خواندم و می دیدم که چه کارهایی تا به حال کرده است. امروز این را کاملا از دست داده ام. اصلا دنبالش نمی روم. اثر خیلی برایم مهم تر از مولف است. اندیشه نویسنده هر چه باشد همین است که در اثر انجام داده.
کی فکرش را می کرد یک روز یک آدمی با کتابی از کوندرا رو به رو شود و آن را ترجمه کند و بعد حجم عظیمی از آثار این نویسنده وارد بازار شود و یک بخشی از سلیقه کتاب خوانی مردم را تشکیل دهد؟ به نظرم شادی مترجم ها نقش مهم ترین دارند در این کار. آنها دنبال می کنند و انتخاب می کنند و بعد از مدتی کتاب هایی که آنها انتخاب کرده اند، تبدیل به سلیقه عمومی جامعه می شود.
با جوان ها بیشتر حال می کنم
در یک پروژه ای به اسم میکروتئاتر اتفاق بسیار خوبی برایم افتاد. در این پروژه با نسل جدید داستان نویس های ایرانی آشنا شدم و برایم خیلی جذابیت داشت تا خواندن ترجمه. الان ترجیح می دهم کارهای اینها را بیشتر بخوانم تا کارهای معروف ترجمه. مثلا علیرضا محمودی، علی یاریان، مهسا محبعلی و چند نفر دیگر که من باهاشان آشنا شدم، کارهای بسیار جذابی دارند. مثلا نگاه دهه شصتی علیرضا محمودی واقعا حیرت انگیز است.
وقتی کتاب هایم را دزدیدند، انگار همه چیز را از دست دادم
من تقریبا همه کتاب هایم در یک اتفاق تلخ از بین رفت. در لواسان یک خانه ای داشتم که می خواستم از آنجا اثاث کشی کنم و همه کتاب ها و نمایشنامه ها را که بسیاری شان هم واقعا آنتیک بودند، در کارتن هایی بسته بندی کردم و آمدم تهران برای کاری. وقتی برگشتم اثاث ها را منتقل کنم، با یک خانه خالی مواجه شدم. انگار همه چیز برایم آنجا تمام شد. احتمالا کسی که آنها را دزدیده، باید کارگردانی، نمایشنامه نویسی چیزی شده باشد برای خودش!
الان کتابخانه مثل این جعبه های دارو قدیمی است که فقط چیزهای ضروری درونش پیدا می شود. خیلی هم دلم می خواد به اشتراک بگذارم ولی دست و دلم می لرزد. البته کتاب قرض می دهم، هر چند سنت بدی است. چون هیچ وقت کتابی که قرض می دهید بر نمی گردد. البته روی بعضی چیزها حساسیت دارد. مثل چخوف ها، هیچ وقت به کسی نمی دهم شان.
بیشتر کتاب خرم تا کتاب خوان
لذت خریدن کتاب هنوز دیوانه وار برایم وجود دارد. ای کاش این برابری می کرد با خواندن. ای کاش این اندازه وقت داشتم همه کتاب هایی را که می خرم بخوانم. ولی فقط بعضی هایشان را وقت می کنم بخوانم. من بیشتر کتاب خر هستم تا کتاب خوان.
اخبار فرهنگی و هنری - مجله خوشحالی.برترین ها
ویدیو : حسن معجونی: بیشتر کتاب خرم تا کتاب خوان