جمشید مشایخی از همه چیز گفت :  جمشید مشایخی از همه چیز گفت جمشید مشایخی، یکی ...



 جمشید مشایخی از همه چیز گفت

جمشید مشایخی، یکی از بازیگران مهم سینما و تئاتر ایران است. هرچند محور گفت‌وگوی پیش‌روی ما بیشتر روی سینما متمرکز شده است؛ ولی خلاقیت‌هایش در ارایه نقش‌های مختلف او را به یکی از محترم‌ترین و بی‌بدیل‌ترین بازیگران سینمای ایران تبدیل کرده است.

جمشید مشایخی، یکی از بازیگران مهم سینما و تئاتر ایران است. هرچند محور گفت‌وگوی پیش‌روی ما بیشتر روی سینما متمرکز شده است؛ ولی خلاقیت‌هایش در ارایه نقش‌های مختلف او را به یکی از محترم‌ترین و بی‌بدیل‌ترین بازیگران سینمای ایران تبدیل کرده است.

او متعلق به نسلی است که سینمای متفاوت ایران را پایه‌گذاری کردند، هرچند به‌نظر می‌رسد در این سال‌ها برای نسل جوان دستاوردهای ایشان از نقطه‌نظر تاریخی چندان شناخته‌شده نیست. همزمان با پاسداشت هنر و اخلاق حرفه‌ای این بازیگر گفت‌وگویی با ایشان انجام دادیم که به این شرح است:

 

جمشید مشایخی , جمشید مشایخی و همسرش , درگذشت جمشید مشایخی

 

‌در تاریخ سینما بازی‌های شاخص و خوبی از شما شاهد بودیم. می‌خواهم به مرحله‌ای که از تئاتر به سینما ورود پیدا کردید، بپردازم که به‌نظرم شروع خوبی بود. نقشی که در فیلم «خشت و آینه» ابراهیم گلستان بازی کردید، نقش رییس کلانتری بود. آیا انتخاب این نقش جدا از مختصاتی که فیلمنامه و کارگردان داشت به این مربوط نمی‌شدکه شما در یک خانواده نظامی بزرگ شده بودید و این مساله به بازی‌تان کمک می‌کند؟
جالب اینجا بود که رییس کلانتری مثل شخصیت‌های معمولی که در کلانتری‌ها می‌دیدیم نبود و شخصیت خاصی داشت. ما چون از تئاتر به سینما آمده بودیم آقای گلستان با بنده، محمدعلی کشاورز و منوچهر فرید شاید حدود 30، 40 جلسه تمرین کرد که ما از آن بازی غلوشده تئاتری بیرون بیاییم و بازی زیرپوستی و حسی ارایه کنیم. همیشه گفته‌ام در تئاتر همه معلم من بودند، اما بیش از همه شادروان «حمید سمندریان» بود و در سینما آقای «ابراهیم گلستان» . به‌جز تمرین‌ها وقتی فیلمبرداری شروع شد آقای گلستان به من گفت نه جمشید، نشد. من را کنار کشید و کسی را مثال زد. گفت کسی را به تو می‌گویم که تو شبیه او هستی ولی نمی‌خواهم تو به کسی بگویی و من هم نام آن فرد از خاطرم رفته.

‌یک شخصیت واقعی در دنیای بیرون را برای شما مثال زد؟
بله. گفت دغدغه‌هایت مثل اوست و آن شخص در آن دوره شخصیت مهمی بود و الان هم خاطرم نیست که او که بود. آن شخص آن زمان شخصیتی درحد سپهبد بود. درست است که خانواده من نظامی بودند اما دیکتاتور نبودند. خاطرم هست می‌گفت دستت شکسته، با یک دستت سیگار می‌کشی که من باید با یک دست کبریت را می‌زدم و سیگار را روشن می‌کردم. وقتی با ابراهیم گلستان کار می‌کردم مانند این بود که امتحان کنکور می‌دادم تا این حد کار مهم بود. ابراهیم گلستان شخصیت کوچکی نبود.

‌چند سال قبل کتاب «نوشتن با دوربین» به چاپ رسید که مصاحبه مفصلی بود با ابراهیم گلستان. در آن مصاحبه آقای گلستان از برخی از بزرگان امروزی سینمای ما با دید انتقادی یاد کرده بودند. ولی شما و تاجی احمدی را یکی از بهترین بازیگران سینمای ایران می‌دانستند. استعداد شما را بسیار ستود و همین‌طور منش و رفتار خانم تاجی احمدی را. با توجه به اینکه آقای گلستان هرکسی را هنرمند نمی‌داند ولی از شما تعریف کرده جای خوشحالی دارد که یک بازیگر باسابقه تئاتر در اولین فیلمی که در سینما بازی کرد، درخشید. دیگر اینکه آقای گلستان قبل از ساخت این فیلم مستندساز و نویسنده‌ای معتبر بود. ایشان «سعدی» را خوب می‌شناخت و اسم «خشت و آینه» برگرفته از شعری از سعدی است. شما که آن زمان سابقه در تئاتر داشتید و آن‌موقع تئاتر ایران ارج و قرب داشت چطور به او اعتماد کردید. «خشت و آینه» اولین فیلمش بود و بعدها موج نوی سینمای ایران با این فیلم شروع شد؟
ما نمایشنامه‌ای به نام «مرده‌های بی‌کفن‌ودفن» را در انجمن ایران و فرانسه کار می‌کردیم که متعلق به «ژان‌پل‌سارتر» بود که من آنجا نقش یک افسر و فرمانده گروه را بازی می‌کردم. استاد سمندریان هم کارگردان این نمایشنامه بود. آقای گلستان و شادروان فروغ فرخزاد برای دیدن کار آمده بودند که از همانجا چند نفر از بازیگران را انتخاب کردند. یکی از این افراد شادروان پرویز فنی‌زاده بود.

‌که اولین بازی مشترکتان با ایشان هم بود؟
بله. همین‌طور است.

‌در این فیلم شما و مرحوم فنی‌زاده با هم همکاری داشتید و با اینکه هر دو شما بازیگران خوبی بودید اما مسیر بازیگری‌تان متفاوت بود. ارتباط شما با مرحوم فنی‌زاده چطور بود؟
پرویز یکی از شاگردان شادروان «حمید سمندریان» بود. ایشان بعدازظهرها در اداره هنرهای دراماتیک کلاس درس بازیگری داشت و دکتر «فروغ»‌، رییس اداره، فن بیان تدریس می‌کرد. من از آن زمان با پرویز آشنا شدم. خاطرم است وقتی نمایشنامه «چوب‌به‌دست‌های ورزیل» که نوشته دکتر غلامحسین ساعدی بود و جعفر والی کارگردانی می‌کرد، یک نقش به نام «مسیو» داشت و من به آقای والی گفتم نقش مسیو را به آقای فنی‌زاده واگذار کنند و ایشان در تمرین واقعا غوغا می‌کرد. دو، سه بار سر تمرین نیامد که من از آقای والی خواهش کردم که او را از گروه کنار نگذارد. به آقای فنی‌زاده گفتم پرویز من ریش گرو گذاشته‌ام آبروی من را نبر و برای تمرین بیا. در خیلی از نمایشنامه‌هایی که ما آن زمان در تلویزیون اجرا می‌کردیم با هم بازی داشتیم. یعنی قبل از سینما در تئاتر با هم همبازی بودیم. در «همسایه‌ها» یا چیزی شبیه آن بود که آقای صیاد نویسنده بود و بنده با پرویز و آقای کشاورز با هم بازی داشتیم.

‌پس جنس بازی یکدیگر را می‌شناختید؟
بله. حتی در «سلطان صاحبقران» که من نقش ناصرالدین‌شاه را داشتم، پرویز ملیجک را بازی می‌کرد. در خیلی از نمایشنامه‌ها که دوستان دیگر کارگردانی می‌کردند با هم بازی می‌کردیم و خیلی به‌هم نزدیک بودیم. اینکه بازی یکدیگر را می‌شناختیم و به روحیه همدیگر هم آشنا بودیم.

‌آقای فنی‌زاده روحیه حساسی داشت؟
بله. در «سلطان صاحبقران» چون من بیشتر با او بازی داشتم به او می‌گفتم پرویز اگر جایی اشتباه می‌کنم به من بگو، یادت نرود.

‌در عین رقابت، رفاقت خوبی با هم داشتید.
بله.

‌فضای کاری چطور بود؟
اصلا بحث «من» نبود. «ما» بودیم که کار می‌کردیم و «من» وجود نداشت. اگر نقشی را بازی می‌کردیم که آن شخصیت برای یک نفر خاص ساخته شده بود مثل «کمال‌الملک»‌، اما در آنجا هم «من» وجود نداشت و «ما» مطرح بود. «من» نمی‌تواند بدون «دیگران» کاری کند. ما در تئاتر یاد گرفته‌ایم که فرقی نمی‌کند نقش کوچک باشد یا بزرگ، شما «ما» هستید. به همین دلیل کارهایی که موفق بوده به‌خاطر این نوع تفکر و احساس موفق بوده است.

‌شما در اداره تئاتر بودید؟
بله.

‌آن زمان کارگاه نمایش هم بعدها به‌وجود آمد. رابطه اداره تئاتر با کارگاه نمایش چطور بود؟ مثلا عباس جوانمرد با عباس نعلبندیان؟ شما به‌دنبال چه بودید و آنها چه می‌خواستند؟ چرا این اختلاف به وجود آمد؟ فکر می‌کردند شما دولتی هستید یا آنها آوانگارد؟
آن هم مربوط به تلویزیون بود و تلویزیون هم دولتی بود و ربطی نداشت. خیلی از نمایشنامه‌هایی که ما اجرا کردیم اگر الان بود شاید اجازه اجرا نمی‌دادند.

‌در کجا؟ در اداره تئاتر؟
بله. اولا که نامش اداره هنرهای دراماتیک بود و بعدها اداره تئاتر شد. افرادی مانند سمندریان به اداره و تشکیلات کاری نداشت و بعدها اداره تئاتر را رها کرد و رفت.

‌یعنی شما و آقایان انتظامی و نصیریان درواقع با  آقای سمندریان همکاری می‌کردید؟
من با سمندریان و جعفر والی رابطه خوبی داشتم و با آنها کار می‌کردم. وقتی می‌گویم آقای سمندریان معلم من بود به این علت بود که ایشان دوره کارگردانی را در آلمان دیده بود. افراد دیگر دوره کارگردانی ندیده بودند و بازیگر بودند. به همین دلیل ایشان معلم من بود. اگر به نمایشنامه‌هایی که آن زمان اجرا شد دقت کنید مثل «آندورا» و «مرده‌های بی‌کفن‌ودفن» ؛ آقای سمندریان اعتقاد داشت نمایشنامه باید روی صحنه اجرا شود و تئاتر روی صحنه است نه جلوی دوربین.

 

فوت جمشید مشایخی , شایعه فوت استاد جمشید مشایخی , همسر جمشید مشایخی

 

‌تله‌تئاتر را قبول نداشت؟
بله. به همین دلیل زمانی که هنوز در اداره نمایش بود، نمایشنامه‌هایی که انتخاب می‌کرد ترجمه بود ولی چون اعتقاد نداشت خیلی نمایشنامه‌های قوی نبودند. اما از نظر بازیگری برای ما خیلی مهم بود و ما در حال یادگرفتن بودیم ولی او نمایشنامه‌های با ارزش را برای اجرا در صحنه انتخاب می‌کرد.

‌در اواخر عمرشان هم کارهایشان، جزو کارهای بزرگ و با ارزش بود.
همین‌طور است. غلامحسین ساعدی یکی از نمایشنامه‌نویس‌های بزرگ بود و اینکه کارگاه نمایش با ما فرق داشت اصلا مطرح نبود. آقای جوانمرد مسوول گروه «هنر ملی» شد.

‌نظرتان درمورد آقای جوانمرد چیست؟
ایشان فردی منضبط بود و به تئاتر علاقه داشت.

‌با ایشان کار کرده بودید؟
بله در اداره تئاتر در نمایشنامه‌هایی که ایشان برای تلویزیون انتخاب می‌کرد بازی می‌کردم. حتی یک‌بار به جشنواره تئاتر در پاریس رفتیم و من عضو گروه «هنر ملی» نبودم ولی آقای جوانمرد یک نقش به من داد و من با آن گروه به پاریس رفتم.

‌با عباس نعلبندیان مراوده داشتید؟
خیر.


‌واکنش مطبوعات آن زمان و هنرمندها نسبت به فیلم «خشت و آینه» و بازی شما چه بود؟ پس از پایان کار نظرشان درمورد بازی شما چه بود؟ آیا استقبالی شده بود؟
تا جایی که یادم است این فیلم سه‌شب بیشتر اکران نداشت و فیلم‌هایی که آن زمان ساخته می‌شد از جنس دیگری بود.

‌فیلم توقیف شد؟
خاطرم نیست. اما می‌دانم که فیلم به فرانسه برده شد و بعد از برگشتن از فرانسه آنجا منتقدی در روزنامه از دو، سه نفر تعریف کرده بود که من و فنی‌زاده بودیم و آقای گلستان این موضوع را به ما گفت.

چرا شما آن دوره، جذب فیلمفارسی نشدید؟ چرا ترجیح دادید مثلا به‌جای بازی در فیلم‌هایی مثل «موطلایی شهر ما» در «خشت و آینه» بازی کردید؟
ما از تئاتر آمده بودیم که ارزش و عظمت داشت.

‌مگر خیلی از کسانی که در «فیلم فارسی» بازی کرده بودند هم در تئاتر نبودند؟
من هم بعد از «خشت و آینه» در فیلم‌های «گاو» و «قیصر» بازی و بعدها که از اداره تئاتر استعفا کردم در چند فیلم بازی کردم که نامشان را نمی‌برم.

‌اگر از بازی‌کردن در آن فیلم‌ها ناراضی هستید، پس چرا در آن فیلم‌ها بازی کردید؟
چون از اداره تئاتر بیرون آمده بودم و می‌خواستم گذران زندگی کنم و راه دیگری نداشتم. آن زمان هم فیلم‌های باارزش آنچنانی ساخته  نمی‌شد.

‌آن زمان منتقدان ایرانی درک کرده بودند که فیلم‌هایی مثل «خشت و آینه»‌، «گاو» و «قیصر» فیلم‌های خوبی هستند؟

 

زن جمشید مشایخی , ماجرای مرگ جمشید مشایخی , بیوگرافی جمشید مشایخی

 

له.

‌کدام منتقدان؟
پرویز دوایی، کیومرث وجدانی، دکتر هوشنگ کاووسی، عباس پهلوان و... افراد فهیمی بودند و ما واقعا وحشت داشتیم که این افراد نظرشان درمورد فیلم‌های ما چه خواهد بود.

شما  فیلم‌هایی مثل «گاو»‌، «قیصر» یا «شازده احتجاب»‌، «نفرین» یا سریال «سلطان صاحبقران» را با مرحوم حاتمی بازی کردید، اما چرا به شما در جشنواره سپاس یا جشنواره فیلم تهران جایزه ندادند؟ در صورتی‌که آقایان نصیریان و انتظامی دیده شدند و جایزه گرفتند.
خاطرم هست در فیلم «قیصر» من و ناصر ملک‌مطیعی نقش دوم را داشتیم. عباس پهلوان در مجله فردوسی نوشت، اینها مقامشان بالاتر از نقش دوم است و نباید به اینها به‌عنوان نقش دوم جایزه داد.

‌یعنی تعریف جدید از نقش دوم داشت؟
بله. در «شازده احتجاب» هم من نقش اصلی را بازی می‌کردم و فیلمی بود که دیده شد.

‌یعنی شما مانند برخی بازیگران امروز به‌دنبال این نبودید که خودتان دیده شوید؟
در جشنواره تهران به مفهوم مطلق فیلم برنده شد و بهترین فیلم شناخته شد. اما به ما به‌عنوان بازیگر جایزه ندادند که بگویند چون فیلم اول شده شما هم به‌عنوان بازیگر توانایی داشته‌اید و باید جایزه بگیرید. البته از من و خانم فخری خوروش و بهمن فرمان‌آرا (کارگردان) دعوت کردند. آدم‌ها با هم متفاوت هستند. بعضی‌ها می‌خواستند با منتقدان رابطه نزدیکی داشته باشند و موقعیت خوبی پیدا کنند.

‌شما به‌دنبال این مسایل نبودید؟
خیر. نه آن زمان و نه حالا اهل این حرف‌ها نبودم.

‌چطور با مسعود کیمیایی آشنا شدید؟
مرحوم عباس شباویز، بنده و آقای کشاورز را به «آریانا فیلم» فرستاد و ما آنجا با «مسعود کیمیایی» آشنا شدیم و قصه «قیصر» را برای ما تعریف کرد و قرار شد سناریو را هم برای مطالعه به ما بدهد. قرار بود نقش فرمان را من بازی کنم و نقش دایی را آقای کشاورز بازی کند. هر دو عضو اداره تئاتر بودیم. آقای کشاورز نیامد.

‌چرا؟
فکر کرد ممکن است مشکلی برایش پیش بیاید. من به اتفاق آقای کیمیایی نزد آقای «جوانمرد» رفتیم که ایشان قصه را بخواند و نقش «خان دایی» را بازی کند. ایشان هم در آن زمان از کار بازی دور افتاده بود و حتی تئاتر هم بازی نمی‌کرد. تا زمانی که بنده وارد حیاط آریانا فیلم شدم ایشان با آقایان کیمیایی، شباویز و بهروز و چند نفر دیگر ایستاده بود و یکباره گفت من پیدا کردم. ناصر ملک‌مطیعی نقش فرمان را بازی کند و جمشید هم نقش خان‌دایی را. اینطور شد که نقش خان‌دایی به من رسید.

‌وقتی فیلم ساخته شد فکر می‌کردید تا این حد فیلم موفقی باشد؟
ما از تئاتر آمده بودیم. وقتی یک کارگردان مثل مسعود کیمیایی یک نوشته عالی دارد و از فیلمبردار درجه یکی مانند مازیار پرتو استفاده می‌کند، کار لذت‌بخش می‌شود.

‌کارکردن با خانم «ایران دفتری» چطور بود؟
خانم دفتری مثل خواهر بزرگ‌تر من بود و برایم مقام بالایی داشت و ایشان را خیلی دوست داشتم.

‌در تئاتر هم با هم همبازی بودید؟
خیر. اما برای ایشان احترام ویژه‌ای قایل بودم. ایشان خانمی مومنه و شریف و پاک و بدون عقده و ادا بود. با بهروز هم سر این کار رفیق شدیم.

‌بهروز وثوقی در کار چگونه بود؟
خیلی خوب بود. با ایشان چند کار دیگر هم انجام دادم. بازیگر بسیار توانایی بود. بهروز و پرویز بازیگرهای خیلی خوبی بودند و بهروز خیلی زحمت می‌کشید. همیشه واقعیت‌ها را باید گفت. بهروز اگر بهروز شد بی‌خودی نبود و توانایی زیادی داشت. خیلی زحمت می‌کشید.

 

جمشید مشایخی در خندوانه , جمشید مشایخی و همسرش در خندوانه , جمشید مشایخی مرد

 

‌کسانی که با آقای گلستان کار می‌کردند اعتقاد داشتند که خوش‌اخلاق نبوده. آیا اینطور بود؟
من به چنین موردی برخورد نکردم. من از افرادی که خودشان را لوس می‌کنند یا می‌خواهند فخرفروشی کنند خوشم نمی‌آید. اما چنین مواردی را از ابراهیم گلستان ندیدم. ایشان به‌عنوان یک استاد می‌خواست هرچه بلد است به شاگردش بیاموزد. مرد بسیار فهیم و باشعوری بود.

‌چطور با مرحوم حاتمی آشنا شدید؟
زنده‌یاد حاتمی به اداره هنرهای دراماتیک رفت‌وآمد داشت و نمایشنامه می‌‌آورد. آن زمان با ایشان آشنا و دوست شدم. با مرحوم فخیمی موسسه‌ای راه‌اندازی کرده بودند که فیلم‌های تبلیغاتی بسازند. یک روز مرحوم حسین کسبیان که از افراد گروه «هنر ملی» هم بود و علی از ما دو نفر خواست در جایی با هم صحبت کنیم. ایشان قرار بود فیلمی بسازد که دو نقش مهم آن را به من و حسین کسبیان می‌خواست بدهد که ساخته نشد. در فیلم «طوقی» دوباره از من دعوت کرد که یکی از نقش‌های مهم را به من بدهد که من با تهیه‌کننده به توافق نرسیدم. آقای حاتمی گمان کرده بود من نمی‌خواهم با او کار کنم و از من دلخور شد.


تا سال 1352 که ایشان می‌خواست شش تا از داستان‌های مولوی را کار کند که من در همه آنها حضور داشتم، تازه متوجه شد که من ایشان را خیلی دوست دارم و آن زمان مشکل چیز دیگری بود. آن زمان آقای حاتمی خیلی جوان بود و کار داستان‌های مولوی هم کار سنگینی بود. گفتم علی ما را می‌کوبند. گفت جمشید می‌دانی چیست ما آمده‌ایم تا غباری که روی دیوان مولانا نشسته را کنار بزنیم و بگذاریم مردم ببینند که مولانا چقدر بزرگ است.
بعد از آن «سلطان صاحبقران» و فیلم «سوته‌دلان» ساخته شد. آقای حاتمی برای خرید وسایل گریم به ایتالیا رفته بود و آنجا با «اتللو فاوا» آشنا شده بود که ایشان از گریمورهای درجه یک اروپا بود و با بزرگ‌ترین کارگردانان ایتالیا کار می‌کرد. ایشان به ایران آمد و ما را برای «سوته‌دلان» گریم کرد. عاشق ایران بود و از علی خواهش کرد کاری کند که او هم در جایی از این فیلم حضور داشته باشد. آقای حاتمی لباس پلیس را به تن ایشان کرد و بیرون باغ کنار در نشست که کسانی که دعوت دارند ایشان بلند شود و سلام بدهد که در فیلم هم هست. این یکی از خاطرات جالب من است.

‌در مورد «سلطان صاحبقران» گفته می‌شود شما که نقش ناصرالدین‌شاه را بازی کردید عالی درآمده و یکی از سکانس‌های مهم سریال، ترورشدن ناصرالدین‌شاه بوده و خیلی طبیعی از آب درآمده. چطور این سکانس را بازی کردید؟
باید بگویم این سکانس مجموعه‌ای از کار «ما» بود. نوشته علی، کارگردانی علی و بازی ما. به حرم حضرت‌عبدالعظیم(ع) رفته بودیم. البته آقای حاتمی قبل از آن محل را دیده بود و کسانی که قرار بود به‌عنوان زیارت‌کننده حضور داشته باشند را تعیین کرده بود. ایشان قبلا همه چیز را می‌دید و در کار شوخی نداشت. در لحظه‌ای که قرار بود به ناصرالدین‌شاه نامه‌ای بدهند تیراندازی رخ می‌دهد.

‌نقش میرزارضای کرمانی را چه کسی بازی کرد؟
سعید نیکپور که بعدها نقش امیرکبیر را بازی کرد. لحظاتی که با علی حاتمی داشتیم لحظات عجیبی بود.

‌چرا علی حاتمی می‌گفت مشایخی می‌تواند احساسات دیالوگ‌های من را متوجه شود؟
چون من عاشق دیالوگ‌های علی بودم. اگر دو، سه جمله از دیالوگ‌ها خاطرم باشد عرض می‌کنم. می‌گفت: ولایت زندان، ما را طلبید عاقبت این عشاق ‌خانه زنجیرک موریانه گوشت کی به استخوان می‌رسی آخر؟ زنجیرک تصویر عارفان... ابراهیم و اسماعیل هر دو در یک تن بودند با من. گفتم ابراهیم، اسماعیلت را قربان کن که وقت‌وقت قربان‌کردن است. قربانی کردم در این قربانگاه، جوهر این دفتر خون اسماعیل است. پسری که ندارم...

‌ادای این دیالوگ‌ها برای بازیگر سخت نیست؟
من عاشق دیالوگ‌های حاتمی بودم. آن زمان من با مجله‌ای مصاحبه‌ای انجام دادم که علی هم در قید حیات بودند. به گمانم برای فیلم «کمال‌الملک» بود. گفتم؛ علی حاتمی سعدی سینمای ایران است و بعضی‌ها از گفته من دلخور شدند.

‌چرا؟
حالا بماند! آقای حاتمی تا زمانی که زنده بود هیچ جایزه‌ای دریافت نکرد و هیچ تجلیلی هم از ایشان نشد.

‌حتی بعد از فوت ایشان هم فقط از فیلم «مادر» نام بردند و سال‌ها بعدتر از «حاجی واشنگتن» و «سوته‌دلان» و... یاد کردند.
بله. خاطرم است برای فیلم «کمال‌الملک» در کاخ گلستان بودیم که به من گفت جمشید شب گذشته دیالوگی نوشته‌ام که می‌خواهم برایت بخوانم. جمله‌ای بود که «کمال‌الملک» می‌گفت. «ملتی همه شاه». من لرزیدم. یا در «سوته‌دلان» که آن زمان در فرحزاد کار می‌کردیم و اطراف تهران بود که جاده‌ای خاکی داشت و قرار بود در یک قهوه‌خانه همه جمع شویم و پیاده به سمت امامزاده برای فیلمبرداری برویم. من در حال خوردن چای بودم. آقای حاتمی از من خواست به حیاط قهوه‌خانه بروم. آن موقع پنج روز بعد از عید بود و روی کوه‌ها هم برف بود. در حیاط رود کوچکی هم می‌گذشت. به من گفت جمشید تو که فیلمنامه را خوانده‌ای. الان می‌خواهم فینال را بگیرم.

‌همان جمله معروف مجید ظروفچی که می‌گفت «همه عمر دیر رسیدیم.»
بله. گفتم مردم این امامزاده را دوست دارند. تو پایان را طوری نوشته‌ای که من برادرم را به امامزاده می‌برم و یک پارچه سبز می‌بندم و او می‌میرد. مردم با این پایان ناامید می‌شوند. گفت برای همین می‌گویم. گفتم همان‌طور که افسار قاطر دست من است و برادرم روی قاطر نشسته من امامزاده را زودتر می‌بینم. بهتر است با خوشحالی برگردم و بگویم رسیدیم و ببینم او از قاطر افتاده و از دنیا رفته. تو یک جمله بگذار که مفهومش این باشد که اگر می‌رسیدیم این اتفاق نمی‌افتاد. من را در آغوش گرفت و بوسید و گفت جمشید: بگو همه عمر دیر رسیدیم. من دچار دیسک شدید بودم و با عصا راه می‌رفتم اما زمان فیلمبرداری نمی‌توانستم این کار را انجام دهم و نمی‌توانستم سوار الاغ و قاطر شوم و باید پیاده می‌رفتم. پنج روز بعد از عید با اینکه پالتو تنم بود می‌لرزیدم.

 

سن جمشید مشایخی , نقش کمال الملک چه کسی بازی کرده؟جمشید مشایخی , عکس جمشید مشایخی و همسرش در جوانی

 

چون این راه برای مردم مقدس است و من نقش چنین فردی را بازی می‌کنم. این راه را رفتم و کمرم درد گرفت و شب در امامزاده داوود من و بهروز و علی در یک اتاق بودیم و صبح حرکت کردیم و آمدیم و دوباره کمرم درد گرفت. شب بعد که به منزلم رسیدم. به همسرم گفتم فردا من فلج خواهم شد. فردا بیدار شدم و دیدم کمرم درد نمی‌کند تا به امروز که اینجا هستم.

‌آقای تقوایی آنقدر برای شما حرمت قایل بود که در فیلم «کاغذ بی‌خط» نقش کارگردان سینما را به شما داد؟
من در فیلم «کاغذ بی‌خط» و «نفرین» با آقای تقوایی کار کردم. ایشان هنرمند و کارگردانی بزرگ و بی‌نظیر است.

‌در فیلم «یک بوس کوچولو» نقش شبلی را شما بازی می‌کنید و نقش سعدی را رضا کیانیان. می‌گفتند این دو نفر اسماعیل فصیح و ابراهیم گلستان هستند و این بار شما اسماعیل فصیح هستید که مقابل ابراهیم گلستان قرار می‌گیرید.
 (می‌خندد).

‌از ابتدا از این موضوع خبر داشتید؟
خیر. بعد از آن متوجه شدم.

‌در یک سریال نقش ناصرالدین‌شاه را بازی کردید و در فیلم دیگر نقش کمال‌الملک. چه شد که کمال‌الملک شدید؟
در دبیرستان یک کتاب نقاشی داشتیم که پرتره‌ای از استاد کمال‌الملک داشت و معلم نقاشی ما از ایشان تعریف می‌کرد. من از همان زمان عاشق «کما‌ل‌الملک» شدم. بعدها حاتمی حدود 10طرح را برای من تعریف کرد و من روی قصه «کمال‌الملک» دست گذاشتم و گفتم این را بساز.

‌چطور با بهمن فرمان‌آرا آشنا شدید؟
ایشان را دیدم که فردی بسیار باشخصیت و باسوادی بود و گفت می‌خواهم فیلمی به نام «شازده احتجاب» بسازم که از من خواست نقش شازده را بازی کنم. آقای فرمان‌آرا سناریو را به من داد که آقای گلشیری آن را نوشته بود. خاطرم است گلشیری و بهمن با هم خیلی رفیق بودند. وقتی اصفهان بودیم گلشیری سر صحنه می‌آمد و به محض اینکه ما می‌خواستیم فیلمبرداری کنیم، می‌رفت.

‌چرا؟
خواهم گفت. یک‌بار من و آقای ولی‌الله شیراندامی در یک اتاق در هتلی در اصفهان بودیم. آقای گلشیری نزد ما آمده بود و من از ایشان پرسیدم چرا تا کار ما شروع می‌شود شما می‌روید؟ گفت به این دلیل که نمی‌خواهم سوءتفاهمی ایجاد شود و کسی فکر نکند من به بهمن موردی را می‌گویم. می‌خواهم ایشان خودش کارش را انجام دهد. البته کار بهمن هم واقعا عالی بود.

‌آقای حاتمی چگونه بازی می‌گرفت؟
آقای حاتمی اگر موردی بود کار را تکرار می‌کرد. قبل از شروع کار در مورد نقشی که قرار بود بازی کنم با حاتمی صحبت می‌کردم. اما در زمان کار ایشان هیچ حرفی نمی‌زد. یک‌بار خاطرم است در «سلطان صاحبقران» لحظه‌ای بود که در تالار برلیان که نقاشی کمال‌الملک بود تکیه‌ای برای مراسم عزاداری بود و سلطان خودش را به جای شمر می‌بیند و به یاد روزی که فرمان قتل امیرکبیر را صادر کرده بود. آنجا جمله‌ای می‌گفت. علی به من گفت جمشید یک مقدار اغراق در کار بیاور و تکرار کن. بعد که فیلم را مونتاژ کرد گفت همان اولی بهتر بود.

‌با آقای تقوایی چطور آشنا شدید؟
تهیه‌کننده ایشان از من خواست به دفتر آقای تقوایی بروم که با هم صحبت کردیم و نقشی را به من پیشنهاد دادند.

‌منظورتان «نفرین» است؟
بله خیلی عالی و خیلی سخت بود.

‌مرد شکاکی که خوددرگیری دارد؟
بله کسی که به مشروب روی آورده و توانایی جنسی هم ندارد و در عین حال عاشق همسرش است و در آخر به جنون می‌رسد. خیلی هم می‌ترسیدم که این فیلم را بازی کنم. خاطرم هست با مرحوم کرمی در آفتاب خودمان را می‌سوزاندیم که شبیه جنوبی‌ها شویم. آقای تقوایی کارگردانی بسیار برجسته است.

‌برایتان مهم نیست وقتی گریم می‌شوید سنتان بیشتر از سن واقعی خودتان دیده شود؟
خیر. چون ما در تئاتر کار کرده بودیم.

‌از کلوزآپ نمی‌ترسیدید؟
خیر.

‌با فریدون گله هم کار کردید. ولی «ماه‌عسل» فیلم خوبی نبود.
آقای گله انسان خوبی بود و سینما را خوب می‌شناخت.


‌بعد از انقلاب اولین فیلمی که بازی کردید «گفت هر سه‌نفرشان» بود. غلامعلی عرفان چگونه بود؟
ایشان هم فرد خوبی بود و فیلم خوبی هم بازی کردیم.

‌چرا فیلم توقیف شد؟
چون من نقش مردی را بازی می‌کردم که در سفارتخانه بود و همسر زیبایی دارد و همسرش با مردی یهودی ارتباط داشت و کاراکتری که من بازی می‌کردم این مرد یهودی را می‌کشد. شاید دلیل توقیف این بود.

‌قبول دارید بعد از انقلاب در دهه 60 از دهه‌های دیگر حضور پربارتری داشتید؟ در دهه 60 دو جایزه گرفتید. بعد از آن هم در هر فیلمی و حتی سریال‌های تلویزیونی بازی کردید؟ چرا؟
چون کسانی که کار می‌کردند فیلمنامه‌هایشان چنگی به دل نمی‌زدند.

‌در سال 1371 هم در فیلم با نام «ماه‌عسل» بازی کردید.
بله فیلم خوبی نبود.

‌به نظرم در فیلم «کاغذ بی‌خط» آقای تقوایی در دهه 80 از شما تجلیل کرد به جای اینکه دیگران شما را تشویق کنند. اینطور است؟
بله.

‌رفتار جوانان سر فیلم با شما چگونه است؟
ما اگر بدانیم فرض محال 500سال زنده‌ هستیم و دایما مطالعه و کار کنیم باز هم به کمال نمی‌رسیم. اگر این را قبول داشته باشیم هیچوقت ادعا نمی‌کنیم. اما به محض اینکه دو نفر از ما تعریف می‌کنند خودمان را گم می‌کنیم و فکر می‌کنیم هرچه می‌‌گوییم درست است. اما نیست.

‌هنوز هم همان دیدگاه سال‌های اول فعالیت‌تان را نسبت به بازیگری دارید؟
ما در تئاتر یاد گرفته‌ایم از این راه باید به جامعه خدمت کنیم. این حرفه ماست و فقط نباید سرگرم‌کننده باشد. تئاتر و سینما باید آنقدر زیبا باشد که برای بیننده جذاب شود، ولی این فقط کافی نیست. وظیفه هنرمند چهار نکته است که من از استادم شادروان استاد امیرحسین آریانپور که جامعه‌شناس بزرگی بود یاد گرفته‌ام. یک اثر هنری باید: 1- قابل فهم برای اکثریت متوسط از لحاظ شعور باشد 2- تز و فلسفه جدیدی ارایه داده باشد 3- مبتذل نباشد 4- امیدوارکننده باشد. وظیفه هنرمند همین چهار نکته است نه اینکه مردم را بخنداند یا به گریه بیندازد و تمام.

‌البته این را قبول دارم که وقتی قرار است کارنامه هنری یک هنرمند را ارزیابی کنیم باید تمام کارهایش را ارزیابی کنیم.
بله.

‌طی این سال‌ها تا حالا هنگام بازی به وجد آمده‌اید؟
من با آقای سعید سلطانی قسمت آخر سریال «ستایش» را کار کردم که هم نوشته عالی بود و هم کارگردان فهیمی بود. اینجا بعد از سال‌ها به وجد آمدم.

‌سریال «امام علی» چطور بود؟
آن کار هم خیلی خوب بود. منتها مردم ابن مسعود را نمی‌شناختند و نگاهشان به کسانی بود که می‌شناختند، مثل معاویه یا عمروعاص.
کار دیگری را هم دوست داشتم به نام «روز واقعه» در مورد امام حسین(ع) که از آن راضی‌ام.

‌شما با آقای بیضایی در تئاتر کار کردید و متن این فیلم نوشته ایشان بود.
بله. شخصیتی را که بازی کردم خیلی دوست داشتم.

‌الان برای دیدن فیلم به سینما می‌روید؟
خیر. بیشتر از طریق سی‌دی یا دی‌وی‌دی تماشا می‌کنم. اما آن زمان خیلی به سینما می‌رفتم و یادم است «این گروه خشن» را هشت‌بار دیدم یا همین‌طور فیلم پدرخوانده را. جالب است در هر دو فیلم افراد منفی‌اند اما دوست‌داشتنی.

‌همسرتان چقدر در موفقیت شما نقش داشته است؟
خیلی. ایشان معلم بودند و برادرشان هم بازیگر بودند.

‌آقای گرشا رئوفی؟
بله.

‌چند فرزند دارید؟
دو پسر و یک دختر. دخترم در آمریکا معلم است. نادر را که همه می‌شناسند و پسر کوچکم هم کار هنری نمی‌کند.

‌فیلم‌های جدید سینمای ایران را دیده‌اید؟
به نظرم آقای فرهادی کارگردان خیلی خوبی است.

‌کدام فیلم ایشان را دیدید؟
«درباره الی...» که فیلم خیلی خوبی بود.

‌کار با آقای مانی حقیقی چطور بود؟
خیلی خوب بود. البته اینجا یک گله دارم. زمانی که اتومبیلم تصادف کرد شرایط خوبی نداشتم که در «آبادان» بازی کردم. در ایفای نقشم کم‌کاری نکردم. اما جالب است بعد از گذشت چند سال من را به بیمارستان بردند و چون سرطان روده داشتم روده من را برداشتند.

‌چه سالی؟
شش سال قبل. آقای مانی حتی با من یک تماس هم نگرفت. پدرش زنده‌یاد نعمت حقیقی هم فیلمبردار «شازده احتجاب» و «نفرین» بود و آقای گلستان، پدربزرگ ایشان هم استاد من بودند، به نظرم هنرمند باید عاطفی باشد.

 

استاد جمشید مشایخی , همسر جمشید مشایخی کیست , جمشید مشایخی و مهتاب کرامتی در فیلم

 

‌به نظرتان جوان‌های امروز در کار چگونه هستند؟
من عاشق کوروش تهامی هستم. برخی از جوان‌ها شخصیت بزرگی‌ دارند که آدم لذت می‌برد.

‌چطور در «یه بوس کوچولو» مهربان و در «نفرین» تا این اندازه انتقامجو و در «هزاردستان» هم خشن و هم عارف‌مسلک هستید؟
وقتی نقشی را بازی می‌کنید باید به خودتان حق بدهید، آن وقت می‌توانید به‌درستی بازی کنید. خاطرم است وقتی نقش ناصرالدین‌شاه را بازی می‌کردم در کاخ گلستان سیاهی‌لشکر آمده بودند و علی وقتی به گریم و لباس دقت می‌کرد. می‌خواست که لباس خود ناصرالدین‌شاه را بپوشم. یکی از سیاهی‌لشکرها گفت کفش ناصرالدین‌شاه مال امروز است. گفتم خفه شو. بندازینش بیرون. بعد که لباسم را عوض کردم و گریمم را پاک کردم گفتم آن زمان که این حرف را زدم در واقع من ناصرالدین‌شاه بودم. خواستم که آن فرد را بیاورند که از او معذرت‌خواهی کنم.

یک هنرمند وظیفه‌اش این است که انسان را از واقعیت به حقیقت برساند. واقعیت اوضاع و احوال امروز ایران و جهان است. واقعیت این است که خیلی چیزها در دنیا بد است اما وجود دارد. حقیقت چیزی است که می‌خواهیم به آن برسیم. وظیفه هنرمند این است که با نشان‌دادن واقعیت چنان مردم را تحت‌تاثیر قرار دهد که از این واقعیت کثیف به سوی حقیقت بروند. اگر کسی بخواهد سیاستمدار باشد دیگر هنرمند نیست. چون در سیاست دروغ و ریا و تزویر وجود دارد اما در عالم هنر نه.

‌تا به امروز نقشی بوده که بخواهید بازی کنید ولی نشده باشد؟
دوست دارم نقش حافظ، مولانا یا سعدی را بازی کنم. البته شاید لیاقتش را نداشته‌ام هرچند که این آرزو را داشته‌ام. گاهی هم می‌خواستم نقش کسانی را که خوب نبودند بازی کنم مثل سلطان حسین صفوی.

‌در پایان اگر صحبتی مانده بفرمایید.
سال 53 که می‌خواستیم «سلطان صاحبقران» را کار کنیم آپاندیسم را عمل کرده بودم و چون قسمت زیادی از شکمم بخیه خورده بود درد داشتم و خم شده بودم و نمی‌توانستم درست بایستم. آقای حاتمی اصرار داشت که کلید دوربین روی من را پرویز فنی‌زاده بزند. گفت جمشید تو بیا گریم کن فقط یک پلان بگیر و برو. وقتی لباس تنم کردند و گریم کردم قرار بود از یک سالن به سالن دیگر برویم که مابین این دو پله بود. من و پرویز بالای پله بودیم و پرویز زیر بغل من را گرفته بود و علی پایین پله ایستاده بود.

 علی یک‌باره گفت وای! سلطان و ملیجک. حس بیرونی ما بود. ولی او این حس را به این رابطه ربط داد. عجیب اینجاست که شاید باور نکنید زمانی که بازی می‌کردم من متوجه نشدم درد دارم و خم هم نشدم. نمی‌دانم این چه سری بود؟ علی شاهکار بود و امیدوارم ناصر ملک‌مطیعی که پیشکسوت من در سینماست، دوباره فیلم بازی کند و همین‌طور بهروز وثوقی.

منبع:روزنامه شرق

 


ویدیو : جمشید مشایخی از همه چیز گفت