گفت و گو با خلبانی که 10 سال مفقودالاثر بود! : ساعت 13:45 دقیقه روز 31 شهریورماه ...
ساعت 13:45 دقیقه روز 31 شهریورماه سال 1359، 6 فروند جنگنده میگ 23 عراقی، پایگاه هوایی اهواز را بمباران می کنند.
مجله همشهری سرنخ - محمدصادق خسروی علیا: ساعت 13:45 دقیقه روز 31 شهریورماه سال 1359، 6 فروند جنگنده میگ 23 عراقی، پایگاه هوایی اهواز را بمباران می کنند. هجوم 3 فروند میگ 23 دشمن به فرودگاه تهران 14:15 دقیقه همان روز و همزمان در ساعت 14:45 چهار فروند میگ 21 و سه فروند میگ 23 عراقی به فرودگاه همدان و سنندج حمله می کنند و همینطور 8 فروند میگ به فرودگاه تبریز، شهرهای کرمانشاه، بوشهر و اسلام آباد نیز همزمان در این ساعات توسط جنگنده های دشمن بمباران هوایی می شود. این تهاجم بزرگ هوایی می شود اولین روز آغاز جنگ تحمیلی.
رژیم بعث که با تمام قوای پیاده اش استان خوزستان را هدف گرفته بود، همزمان با این عملیات بزرگ هوایی می خواست ضرب شستی به ایرانی ها نشان بدهد، در این حملات هوایی 50 فروند از میگ های عراقی توسط ایران ساقط شد. سه فروند توسط پدافند فرودگاه همدان، یک فروند توسط خلبان فرودگاه تهران و یک فروند نیز توسط خلبان تیزپرواز و زبده فرودگاه تبریز، خلبانی که در فرودگاه تبریز از روی باند بمباران شده و در حال آتش گرفتن پرواز کرد و توانست یکی از هواپیماهای مهاجم را با موشک ساقط کند. این خلبان شجاع، سرتیپ خلبان «سید جمشید اوشال است.»
بعد از این تهاجم هوایی، بلافاصله در سه روز متوالی، 9 عملیات هوایی در خاک عراق صورت گرفت که مهم ترین آن عملیات 140 فروندی یا «کمان 99» است. در همه این عملیات ها حضور داشتم. یکبار هم در مرز پیرانشهر موشک خوردم. نصف هواپیما سوخت و...» در ادامه پای حرف های ناگفته سرتیپ اوشال می نشینیم. از جنگ هوایی و جانبازی گرفته تا اسارت و 10 سال مفقودالاثری(!)
انهدام اولین جنگنده متجاوز عراقی
سال 1350 بود که وارد نیروی هوایی شد. دوره تخصصی را با بمب افکن f5 گذراند و شد یکی از تیزپروازان نیروی هوایی کشور.
31 شهریورماه سال 1359؛ محل خدمت اوشال، فرودگاه تبریز است. تا آن روز تیزپروازان پایگاه های هوایی کشور، طعم تلخ جنگ را نچشیده بودند. اوشال امروز آماده باش است، ساعت 13:15 دقیقه بعدازظهر است که جنگنده های عراقی روی پایگاه سایه می افکنند. رادارها اعلام خطر می کنند و صدای آژیر، فضای پایگاه هوایی تبریز را دربر می گیرد. 8 بمب افکن میگ 23 عراقی، روی آسمان پایگاه است. پدافندهای ضدهوایی لحظه ای خاموش نمی شوند اما این تیربارهای غول پیکر طعمه بمب های میگ های 23 دشمن می شوند.
از میان باران بمب های میگ های عراقی و آتش و دود غلیظی که پایگاه تبریز را دربر گرفته است، جنگنده ای آن سوی فرودگاه آماده پرواز است. خلبانی با اف 5 رو به روی باند قرار گرفته است. باند پروازی که از شدت بمباران هوایی دشمن در حال سوختن است. به هر قیمتی که شده این پرنده باید بپرد، برای امنیت آسمان تبریز، این جنگنده باید در دل آسمان با دشمن رو به رو شود. خلبان دارد برای تیک آف، باندی را طی می کند که در میان شعله های آتش محصور شده است.
جنگنده های دشمن متوجه شده اند که آن پایین دارد اتفاقاتی می افتد. تغییر مسیر می دهند و به سمت باند فرودگاه متمرکز می شوند. جنگنده اف 5 دارد باند را طی می کند و باران بمب های میگ عراقی را پشت سر تعقیبش می کنند. جنگنده ایرانی در یک تیک آف موفق، از باند شعله ور کنده می شود. 8 خلبان عراقی در آسمان فرودگاه شاهد این چابکی و دلاوری هستند. به آنها دیگر ثابت شده که این خلبان، سر نترسی دارد و اگر دیر بجنبند این جنگنده اف 5 کار دست شان خواهدداد.
اوشال، تنها جنگنده ایرانی در آسمان تبریز با 8 میگ عراقی رو به رو می شود و با تنها موشک جنگنده، یک فروند از هواپیمای دشمن را هدف می گیرد، بقیه خلبانان عراقی بعد از شلیک این موشک شاهد لاشه هواپیمایی هستند که همچون کاغذ بزرگ مچاله شده آتشینی در حال سقوط است. انفجار و انهدام این جنگنده عراقی باعث می شود که 7 هواپیمای دیگر دشمن پا به فرار بگذارند و آسمان کشور را ترک کنند.
اوشال تا نزدیک مرز، 7 فروند میگ عراقی را تعقیب می کند و بعد از آن دقایقی در آسمان تبریز همچون عقابی تیزپرواز، آسمان را تحت سیطره خود می گیرد و بعد از اطمینان از امنیت آسمان روی باند سوخته فرودگاه تبریز فرود می آید.
خلبان ایرانی با شجاعت و دلاوری ای که از خود نشان می دهد توانست اولین هواپیمای عراقی را در جنگ تحمیلی ساقط کند.
سرتیپ اوشال درباره این حمله هوایی دشمن می گوید: «نیروی هوایی عراق به تقلید از نیروی هوایی رژیم اسرائیل که در سال 1967 در جنگ با اعراب قصد داشت با یک حمله برق آسا، نیروی هوایی مصر را از کار بیندازد، در بعدازظهر 31 شهریور سال 1359به پایگاه های هوایی ایران حمله کرد، با این تصور اشتباه که با این کار نیروی هوایی ایران را از کار خواهدانداخت.» اما اوشال نقشه های دشمن را نقش بر آب کرد.
9 ماموریت هوایی در 3 روز!
«همزمان با این حمله هوایی، نیروهای پیاده دشمن به خاک خوزستان حمله ور شده بودند. عراق با این حملات رسما اعلام جنگ کرد و فصل جدیدی از فعالیت های نیروی هوایی و هوانیروز آغاز شد. فقط این را بگویم که بعد از حمله 31 شهریورماه عراق به خاک کشورمان، از یکم مهرماه یعنی فردای آن روز، تا سوم مهر، نیروی هوایی کشورمان 9 عملیات هوایی در خاک عراق انجام داد. یعنی صبح، ظهر و شب هرسه روز، ما به عملیات های هوایی در خاک دشمن اعزاممی شدیم.
تازه و یک دفعه جنگ آغاز شده بود و نیروی متجاوز دشمن، سازمان یافته و با برنامه قبلی داشت پیش می رفت. زمان بسیار اهمیت داشت و ما باید در کمترین زمان ممکن تا حدودی جلوی پیشروی دشمن را می گرفتیم. نیروی هوایی در این مواقع نقش بسیار حساسی در جنگ دارد. این بود که شبانه روز جنگنده های ما در خاک عراق برای زمینگیر کردن دشمن، عملیات هوایی انجام می دادند. خوشبختانه همینطور هم شد دشمن زمینگیر شد.
همزمان در عملیات های مختلف، پایگاه های هوایی بغداد، موصل، اربیل، کروک و خیلی از پایگاه های دشمن را بمباران می کردیم. در این سه روز سرنوشت ساز، یکی از عملیات های مهم هوایی، عملیات معروف «کمان 99» ایران بود. این عملیات پاسخ دندان شکنی بود به اولین عملیات هوایی و متجاوزانه رژیم بعث که در 31 شهریور صورت گرفت.»
حضور درعملیات کمان 99؛ بزرگ ترین عملیات تاریخ نیروی هوایی
بامداد یکم مهرماه سال 1359 است. در حالی که تنها 10 ساعت از اولین حمله هوایی عراق می گذرد، بزرگترین عملیات تاریخی نیروی هوایی ایران در حال انجام است. عملیات «کمان 99» یا «140 فروندی» (در این عملیات بزرگ هوایی، همزمان 140 فروند هواپیمای ایرانی وارد خاک عراق شدند) که نمادی از آتش خشم ملت ایران به سوی متجاوز بود.» کمان 99 درواقع به معنای تیری در چله کمان گذاشتن و رهاکردن آن تا دوردست ترین نقاط خاک عراق که یادآور و غیرت آرش کمانگیر است.
در این عملیات 48 فروند هواپیمای جنگنده بمب افکن F5E از پایگاه هوایی تبریز به پرواز درآمدند و پایگاه هوایی موصل را درهم کوبیدند. 40 فروند هواپیمای جنگنده بمب افکن F5E از پایگاه هوایی دزفول به پرواز درآمدند و پایگاه هوایی ناصریه را درهم کوبیدند. 16 فروند هواپیمای جنگنده بمب افکن فانتوم از پایگاه همدان به پرواز درآمدند و پایگاه هوایی کویت را درهم کوبیدند. 12 فروند هواپیمای جنگنده بمب افکن فانتوم از پایگاه بوشهر به پرواز درآمدند و پایگاه هوایی شعیبه را درهم کوبیدند.
12 فروند هواپیمای جنگنده بمب افکن فانتوم از پایگاه همدان به پرواز درآمدند و پایگاه هوایی الرشید در نزدیکی بغداد را بمباران کردند. هواپیماهای جنگنده بمب افکن فانتوم از پایگاه بوشهر به پرواز درآمدند و فرودگاه بغداد و پایگاه شمالی حبانیه را در غرب بغداد درهم کوبیدند. در این عملیات 380 نفر از پرسنل نیروی هوایی با 200 فروند جنگنده بمب افکن به پرواز درآمدند و 140 هواپیما از مرز عبور کرد. در کمان 99 من خلبان یکی زا 48 جنگنده ای بودم که از پایگاه تبریز به پرواز درآمد.
آن روز واقعا یکی از روزهای غرور ایران و ایرانی بود. با جنگنده ها شهر موصل در سایه ای هولناک فرو رفت. هدف ما فقط پایگاه هوایی بود هرچند می توانستیم کل این شهر را با خاک یکسان کنیم اما حمله ما نظامی بود و غیرنظامی ها هیچگاه در لیست اهداف مان قرار نمی گرفتند. ساعت حدود 7 صبح بود که دیگر پایگاه هوایی موصل با خاک یکسان شده بود.»
اجکت نکردم!
تیزپروازان ایرانی بعد از این عملیات افتخارآمیز که مثل توپ در دنیا صدا کرده بود به خاک ایران بازگشتند.» با این عملیات 55درصد استعداد نیروی هوایی دشمن از بین رفت. نیروی هوایی عراق رسما زمینگیر شد. بعد ازظهر همان روز که به پایگاه تبریز بازگشته بودیم 6 فروند میگ 23 عراقی به قصد تلافی در آسمان فرودگاه تبریز ظاهر شدند. عراق فکر می کرد می تواند بار دیگر غافلگیرمان کند. اما این بار پاسخ دندان شکنی از طرف پدافندهای پایگاه دریافت کرد. 3 هواپیمای اف 5 از روی باند پایگاه بلند شد.
خلبان یکی از این جنگنده ها من بودم. از 6 هواپیمای عراقی تنها یک فروند توانست جان سالم به در ببرد. 2 فروند توسط پدافندهای زمینی و سه فروند دیگر را ما در آسمان با موشک ساقط کردیم. آن روز را هیچوقت فراموش نمی کنم. در آسمان غوغایی به پا شده بود. دود سیاه ناشی از سوختن 5 میگ عراقی تا غروب آفتاب آن روز در آسمان آشکار بود. راستش آن روز حالم خیلی خوب بود! جنگ بود و کسی از جنگ خوشش نمی آید اما آن روز به دشمن متجاوز ثابت کردیم که در قد و قواره ما نیستند و پایشان را از گلیم شان خیلی درازتر کرده اند. این موضوع برای من و هموطنانم خیلی اهمیت داشت.»
اوشال تا 5 مهرماه در عملیات هوایی پی در پی ای شرکت کرد. اما در عملیات 5 مهرماه اتفاق ناخوشایندی برای جنگنده او رخ داد. «در خاک عراق بودیم در آسمان شهر حاج عمران. ماموریت مان بمباران پایگاه هوایی این شهر بود که با موفقیت انجام شد. کار که تمام شد به سمت آسمان ایران دور زدم. اما در این گردش موشکی به جنگنده ام اصابت کرد. خورد به موتور و موتور را ترکاند. سیستم هیدرولیک را هم به کلی از کار انداخت.
انتهای هواپیما آتش گرفته بود و داشت می سوخت. شهر حاج عمران شهر مرزی عراق است که تنها 30 کیلومتر با پیرانشهر خودمان فاصله دارد. هواپیما با این که به کلی از کار افتاده بود اما می شد روی سرعت 600 کیلومتر در ساعت که هواپیما هنوز در آسمان داشت حساب کرد. با خود گفتم اگر اینجا اجکت کنم، خاک عراق است و اسیر می شوم. ریسک کردم و تا پیرانشهر در جنگنده ای که داشت می سوخت نشستم و وقتی از مرز ردشدم اجکت کردم. لطف خدا بود که از سانحه هوایی جان سالم به در بردم. هوایپما سقوط کرد و مچاله شد و من هم با چتر نجات در نزدیکی یکی از پایگاه های مرزی فرود آمدم.
وقتی هدف موشک قرار گرفتم!
اوشال از روز آغاز جنگ تا 25 مهرماه یعنی در مدت 25 روز، در 30 عملیات هوایی حضور داشت. «25 مهرماه سال 59 نیروی پیاده عراق نقشه ای در سر داشت. دشمن یک عملیات زمینی بزرگ را طرح ریزی کرده بود. عراق با تمام قوای خود می خواست از رود کارون عبور کند و بعد از عبور از کرخه به اهواز برسد و شهر را محاصره کند. دشمن از کارون توانست عبور کند و برای رد شدن از کرخه نیز با پل های معلق مهندسی از پیش ساخته شده می توانستند از روی آب رودخانه رد شوند و پیشروی کنند.
گفتنش ساده است اما در یک کلام بگویم که اگر نیروهای دشمن با آن قوا آن روز از کرخه عبور می کردند و پای شان به اهواز می رسید دیگر کار تمام بود و عراق به یکی از خواسته های مهمش که جداکردن خاک خوزستان از ایران بود می رسید. ماموریت آن روز ما این بود که کرخه و دز را بمباران کنیم و اجازه ندهیم که عراقی ها به وسیله پل های معلق نیروهای شان را به آن سوی رودخانه برسانند. دوتا دوتا می رفتیم.
دو جنگنده می رفت کرخه و دز را بمباران می کرد و بعد دوتای دیگر. در فاصله 10 دقیقه به 10 دقیقه این عملیات ها را انجام می دادیم. باورتان نمی شود سرعت دشمن به حدی بود که با وجود حملات بی امان هوایی ساخت پل های معلقشان داشت پیشروی می کرد. به هرحال به هر صورتی که بود توانستیم جلوی پیشروی دشمن را بگیریم. کار دیگر تمام شده بود که با موشک زدنم. این بار اتنهای هواپیما به کلی کنده شد و مجبور شدم سریع اجکت کنم. حبابی جنگنده باز شد و صندلی پران هواپیما مرا پرتاب کرد در آسمان. دیگر هیچ چیز یادم نیست.»
اسیر که شدم تیربارانم کردند
«وقتی چشمانم را باز کردم فردای آن روز بود. یک اسلحه کلاشینکف روی گلویم و یک اسلحه دیگر روی سینه ام چسبیده بود. دو سرباز عراقی این ور و آن ور برانکارد نشسته بودند و با اسلحه شان مواظبم بودند و من در آمبولانس در حال حرکتی که نمی دانستم مقصدش کجاست بی رمق افتاده بودم. بدنم آغشته به خون و گل بود. کتفم در رفته بود، سرم شکسته بود و صورتم کاملا سوخته بود. موقعی که مجبور شده بودم اجکت کنم سرعت هواپیما بیش از 70 کیلومتر بود و اجکت کردن در این فشار زیاد هوا باعث شده بود صورتم بسوزد.
تصور می کردم دارم خواب می بینم. چشمانم را بستم. در تصور خلبانان هنگام رفتن به ماموریت ها دو سرانجام بیشتر نمی گنجد یکی بازگشت به سلامت و دیگری کشته شدن است. مجروحیت و اسارت احتمال بسیار کمی است. من هم تصور می کردم خواب می بینم و کابوس است این اسارت. ساعاتی بعد چشمانم را با وجود شدت درد باز کردم. خواب نبود. عراقی ها داشتند از آمبولانس در آن شرایط سخت جسمانی پایین می آوردنم. در میانه یکی جاده خاکی بود روی زانو نشاندنم.
درست مثل این داعشی های از خدا بی خبر که قربانی شان را روی زانو می نشانند. درست مثل آنها، چشمانم را بستند و تیربارانم کردند! فکرش را بکنید در آن شرایط می خواستند اینطور از من زهر چشم بگیرند. آنها به قصد اطراف مرا هدف گرفتند و تیرها به من اصابت نکرد. بعدش چشمانم را باز کردند و گفتند: «کشتن تو برای ما به همین آسانی است! حواست به خودت باشد.» راستش من در آن شرایط چنان گیج و منگ بودم که بدون هیچ عکس العملی از کنار جریان تیرباران رد شدم. عراقی ها تعجب کرده بودند و به هم می گفتند «راستی راستی اینها فاتحه خودشان را خوانده اند بعد آمده اند جنگ!»
دوران مفقودالاثری!
«بردنم زندان نیروی هوایی عراق. بعدشم بلافاصله به استخبارات (سازمان امنیت بغداد) منتقلم کردند. آنجا 57 خلبان و افسران ارشد ایرانی هم اسیر بعثی ها بودند. این از خدا بی خبرها 18 ماه آرزوی یک ثانیه دیدن آفتاب را به دل مان گذاشتند. 18 ماه در سیاه چال استخبارات انگار زنده مدفون شده بودیم. کسی از وجود ما خبر نداشت. ما در لیست سیاه عراقی ها بودیم و جایی در لیست صلیب سرخ نداشتیم. در تصور خانواده و آنهایی که مرا می شناختند یک مفقودالاثر بودم. نه تنها من که تمام آن 57نفر خلبان و افسر ارشد اسیر، جزو مفقودالاثرها به حساب می آمدند.
رسم جنگ این است که طرف های متخاصم تعدادی از اسرار را نگه می دارند به دور از چشم صلیب سرخ. اسامی این ها به عنوان اسیر اعلام نمی شود تا در مواقع حساس سیاسی تهدید و یا حرفی برای گفتند داشته باشند. این اسرا که بیشتر از بین خلبانان و افسران ارشد انتخاب می شوند در بدترین شرایط در بند دشمن هستند. نه ارتباطی با آشنایان شان دارند و نه کسی از زنده و مرده بودن شان خبر دارد. 25 مهرماه سال 59 اسیر شدم و 9 سال و 11 ماه اسیر مفقودالاثر بودم. روز و شب شکنجه می شدیم.
در بدترین شرایط و در بدترین سلول زندگی می کردیم. در یک سلول 2 در 3 متری، 57 اسیر را نگهداری می کردند. جا برای نشستن نبود چه برسد به خوابیدن. شپش از سر و کولمان بالا می رفت. بیمار بودیم، زخمی بودیم، ضعیف بودیم، رنگ آفتاب مهتاب نمی دیدیم. نمی دانستیم کی شب است کی روز. گرسنه بودیم. همه این مصائب را تحمل کردیم تا این که بعد از 119 ماه یعنی بعد از پایان جنگ آخرین قافله اسرا در مرز خسروی مبادله شد. کاروان اسرای مفقودین کلا 57 نفر اسیر مفقودی بودیم که با 200 اسیر خلبان و افسر ارشد عراقی مبادله شدیم.
بعد از 10 سال گرسنگی چلوکباب خوردیم با نوشابه!
اوشال در ادامه از لحظه ای می گوید که پس از تقریبا 10 سال وارد خاک وطن شد: «مثل یک رویا بود. آخر ما مفقودالاثرها اصلا تصورش را هم نمی کردیم که روزی برسد که طعم آزادی را بچشیم. اما آن روز در مرز خسروی با خاک کشورمان یک قدم فاصله داشتیم. اشک امان مان نمی داد. همه چیز را تیره و تار می دیدیم. تند تند با سر آستین های ساب رفته مان اشک چشم های مان را پاک می کردیم. سجده شکر بجا آوردیم و بر خاک وطن بوسه زدیم. بعد از این که دیگر رسما آزاد شده بودیم سوار اتوبوس کشور خودمان شدیم و در جاده های خاک خودمان به سمت کرمانشاه حرکت کردیم. عجب سفر کوتاه لذتبخشی بود. ما را بردند به پادگان الله اکبر کرمانشاه.
آنجا بعد از 10 سال چلوکباب خوردیم با نوشابه. لذیذترین غذایی بود که در طول عمرم تا به حال خورده ام. نه قبل از آن و نه بعد از آن هیچ چلوکبابی مثل آن چلوکباب به ما مزه نداد. آخر 10 سال بود که یک شکم سیر غذا نخورده بودیم. خانواده های مان دیگر می دانستند که ما زنده ایم. از کرمانشاه با هواپیما به تهران آمدیم و در فرودگاه با یک مراسم استقبال نظامی رو به رو شدیم. زیر پای مان فرش قرمز پهن کردند و فرماندهان ارشد نظامی و رئیس جمهور وقت و خیلی از سیاستمداران روز به استقبال مان آمده بودند. آن روز احساس غرور و افتخاری که در سال های اسارت در وجودمان کدر شده بود دوباره شکفت. در تهران بعد از ملاقات با رهبر معظم انقلاب و زیارت مرقد مطهر امام خمینی (ره) به آغوش گرم خانواده مان بازگشتیم.»
ویدیو : گفت و گو با خلبانی که 10 سال مفقودالاثر بود!