گفتوگو با مهدی پاکدل : اگر میدانستم، زودتر ازدواج میكردم! : مهدی پاکدل 33 ...
مهدی پاکدل 33 ساله در این گفتوگو درباره ازدواج، عکاسی، فیلمسازی، زادگاهش اصفهان و... حرفهای جالبی بر زبان آورده است.
این روزها وقتی جمعه شبها پای سریال «ستایش» مینشینیم، انگار که جای خالی «طاهر» یا همان «مهدی پاکدل» بدجوری توی ذوق میزند. شخصیت مثبت «طاهر» در طول این سریال برای بینندگاناش آنقدر دلنشین بود که حالا بابت نبودناش در سری دوم «ستایش» غصه بخورند...
خود «مهدی پاکدل» اما چیزی کم از «طاهر» سریال ندارد. دور از اداهای معمول برخی از همصنفاناش دعوت ما برای مصاحبه را میپذیرد و بیغلوغش روبهرویمان مینشیند و سوالاتمان را جواب میدهد. مهدی پاکدل با همان حجب و حیای همیشگی و ذاتیاش مشق زندگی مینویسد و از این روزهای خود میگوید. از روزهایی که با عبور از آنها 33 ساله شده؛ هرچند که با این موهای جوگندمی مسنتر از سن خود نشان میدهد اما معتقد است که این یک مسئله ارثی است و ربط چندانی به سن و سال ندارد.
مهدی پاکدل 33 ساله در این گفتوگو درباره ازدواج، عکاسی، فیلمسازی، زادگاهش اصفهان و... حرفهای جالبی بر زبان آورده است.
از فیلمسازی شما شروع كنیم. چه شد كه به فكر فیلمسازی افتادید؟
من همیشه دوست داشتم كارگردانی را تجربه كنم. از وقتی كه 15-14 سال پیش با تدوین به سینمای حرفهای وارد شدم، عاشق این بودم كه فیلمسازی را تجربه كنم.
بازخوردهای فیلمتان در جشنواره فجر چطور بود؟
خیلی خوب بود. افرادی كه برایم مهم بودند و نظرات و طرز فكرشان را قبول دارم، خیلی فیلم را دوست داشتند.
خودتان چطور؟ از نتیجه كار راضی بودید؟
ما تمام تلاشمان را با همه بضاعتمان انجام دادیم، با همه پول و سوادی كه داشتیم. چون فیلم را با تمام توانمان ساختیم، دوستش دارم. مهدی پاكدل سال 92، توانسته اینگونه فیلم بسازد. شاید 2 سال دیگر، جور دیگری فیلم بسازد. بههرحال تمام تلاشمان را كردیم كه فیلم خوبی بسازیم و همه ایدهآلهایمان هم در آن باشد.
شما به یكباره سراغ ساخت فیلم بلند رفتید یا تجربه فیلم كوتاه هم داشتید؟
قبل از این فیلم، یكی دو تا فیلم كوتاه كار كردم. یكی از آنها كه 8 دقیقهای بود، در جشنواره «سونی» شركت كرد و جوایزی هم برد. بعد از آن اما دیگر فرصت نشد و بیشتر درگیر بازیگری شدم.
تصمیمتان برای ادامه فیلمسازی چیست؟ ادامه میدهید؟
قطعاً ادامه میدهم.
در مورد ژانر مورد علاقهتان در فیلمسازی بگویید.
نمیتوانم بگویم چه ژانری، چون فعلاً ساختههایم در حد تجربه است، در حد اینكه یك سفره رنگین چیده شده و آدم دوست دارد نگاه كند و ناخنك بزند. فعلاً در این حس و حالم. ممكن است 4 سال دیگر به یك ثبات برسم و بگویم این ژانر مورد علاقهام است. البته در فیلم اولم هم نشان دادهام چه حالوهوایی را دوست دارم كه این حالوهوا، قطعاً فیلمهای كپی و قدیمی و ادای فیلمهای دیگران را درآوردن نیست. در حال حاضر، فضای خاصی در ذهنم است كه آن را دنبال میكنم. یك سینمای شاعرانه استاندارد و درست.
در بازیگری چطور؟ آن اوجی كه در نظر گرفتهاید كجاست؟
من كه هنوز به جایی نرسیدهام و اول راهم. ولی از لحاظ نقش، آن چیزی را كه روزی احساس میكردم بازی میكنم، به آن دست پیدا كردهام. مثلاً نقشم در فیلم «محمد (ص)»، نقش جناب «ابوطالب (ع)» است که فكر میكنم سقف نقشهایی باشد كه میشود در سینمای ایران بازی كرد.
كی اكران میشود؟
فكر میكنم برای سال آینده آماده اكران شود.
آدمها در كودكی آرزوهایی دارند كه خودشان را در آن قالب میبینند. «مهدی پاكدل» فعلی در آرزوهای شما بود؟
خاطرات بچگیام زیاد یادم نمیآید. یكسری تصویر است فقط. اینكه بهطور اخص به چه فكر میكردم را یادم نمیآید. بعید میدانم به این چیزی كه میگویید، فكر كرده باشم. البته در نوجوانی و سالهای اول دبیرستان، در خانه ما همیشه مجلات سینمایی بود. بنابراین به این فكر میكردم كه یعنی میشود روزی عكس من هم روی جلد برود؟ یك كارهای بشوم و اسم من را هم بنویسند؟ آن موقعها دوست داشتم و با تمام وجودم عاشق این بودم كه وارد این عرصه شوم. به همین دلیل هم پیگیری كردم و انرژی گذاشتم تا اینكه بشود.
به این اعتقاد دارید كه آنچه در بچگی آرزوی رسیدن به آن وجود دارد، روزی دستیافتنی میشود؟
بله، من به نظریه نابودنشدن انرژیها اعتقاد دارم. در حقیقت، هیچ انرژیای از بین نمیرود. وقتی در بچگی، تمام انرژی پاك و فكر و ذهنت را به سمت چیزی كه دوست داری سوق بدهی، حتماً اتفاقی برای آن میافتد. من اصولاً هم آدم مثبتاندیشی هستم. به اغلب مسائل خوشبینام. ترجیح میدهم سمت زیبای هر چیزی را ببینم. در همین اولین تجربه كاریام با «ایمان افشاریان» هم مواقعی میشد كه همه گروه، دست و پایشان را گم میكردند و همه چیز به هم میریخت. اما لحظهای سكوت و فكر كردن و مثبتاندیشی دوباره همهچیز را درست میكرد. با آرامش میشد تسلط پیدا كرد، اما بعضیها هم مدام منفیبافی میكنند. این به نظرم اصلاً خوب نیست. یك چیز جالب هم در این دوره و زمانه هست و آن اینكه خیلیها بعد از اتفاقات همهچیز را میدانند! این خیلی توهینآمیز است. خب تو اگر میدانستی، پس چرا نگفتی؟ (خنده جمع) این آدمها خیلی منفورند. همیشه روی مخ من هستند! اصلاً این اخلاق بد در ایران اپیدمی شده.
آن نقشی كه دوست دارید به شما پیشنهاد شود و آن اتفاقی كه در ذهنتان هست بیفتد، چیست؟
همانطور كه گفتم، با محول شدن نقش «ابوطالب» در فیلم «محمد (ص)» به من، تمام لذتی را كه از بازیگری میشود برد و هر كاری كه در بازیگری میشد كرد، برایم اتفاق افتاد. نمیدانم چقدر موفق بودهام اما برایم یك نقش تمامعیار بوده است. طی 2 سال، از 20 سالگی تا 75 سالگیِ یك شخصیت را بازی كردم و همه چیزش برایم جالب بود.
از همكاری با چه كسی در سینما بیشتر لذت بردید؟
خیلیها هستند كه همكاری با آنها هم باعث افتخارم بوده و هم لذتبخش. در كدام بخش منظورتان بوده؟
همانهایی كه انرژی مثبت دارند و وقتی آنها را میبینید، انرژی مضاعفی میگیرید.
در پروژه «محمد (ص)»، من 2 سال با آقای شجاعنوری بودم. ایشان فوقالعاده آدم مثبت، پرانرژی و بینظیری بودند. از همكاری با ایشان بسیار لذت بردم. حتی در فیلم خودم هم به ایشان پیشنهاد دادم كه با خوشرویی پذیرفتند.
شیرینترین و لذتبخشترین قسمت این سالهای عمرتان چه بوده؟
قطعاً ازدواج با بهنوش. (میخندد)
و سختترین؟
نمیدانم، چیز سختی نداشتیم. چشممان نزنند حالا! (میخندد) همان ماجرای مثبتنگری است دیگر. شاید هم اتفاقات سختی افتاده باشد، كمبودهای مالی و... بهوجود آمده باشد یا مشكلات حسی و عاطفی. اما به دلیل نگرش مثبت به زندگی آنها زیاد به چشم نمیآیند.
چه كاری انجام میدهید كه مثبتنگر به نظر میآیید؟ این همه مثبتنگری از كجا میآید؟
نمیدانم، شاید هم به نظر افراد دیگر منفینگر باشم.
این قضیه را به خودتان تلقین میكنید، كتاب میخوانید، آموزش میبینید یا فكر میكنید ذاتی است؟
فكر میكنم ذاتی باشد. چون از اینكه مثبتنگر هستم، تا به حال بد ندیدهام و دوست دارم نگاه خیری به هستی داشته باشم.
شما اصالتا اصفهانی هستید؟
بله.
از این جهت پرسیدم كه معمولاً اصفهانیها مثبتاندیش هستند. رنگهای شاد و مثبت هم استفاده میكنند و...
نمیدانم (میخندد). شاید هم ژنتیكی باشد. البته در نهایت، آدم باید امیدش به خدا باشد. یك نكته دیگر هم هست؛ اینكه من به این فكر نمیكنم كه مثلاً الان مثبتاندیش باشم. اینها مسائلی ناخودآگاه است. راستش خوب بودن، فرمول پیچیدهای ندارد. آدم خیلی راحت میتواند بفهمد چه چیزی خوب است و چه چیزی بد. فقط كافی است خودت را جای آن آدمی بگذاری كه با تو طرف است؛ بخواهی چه حرفی بزنی و چه تصمیمی بگیری. با اخلاق و رفتار خوب حتی میتوانی در موارد سادهای مثل خرید یا فروش چیزی موفق باشی. همیشه در طول روز، به این چیزها فكر میكنم. وقتی بیرون میروم، به این فكر میكنم كه چرا نشود با دیگران خوب رفتار كرد و در مقابل، برخورد خوب دید؟ وقتی به همه سلام كنی، جواب سلامت را میدهند دیگر. البته در رانندگی یك مقدار عصبیام! (میخندد) چون به نظرم، ما بههیچوجه فرهنگ رانندگی نداریم. از خودم تا بقیه!
همه دهه شصتیها، نوستالژیهای مخصوص به خودشان را دارند. نوستالژی شما چیست؟
البته من دهه پنجاهیام! (میخندد)
حالا 59 را دهه شصتی حساب كنید دیگر!
(میخندد) بزرگترین نوستالژی من شاید اسم جالبی نداشته باشد: جنگ! چیزی كه دوران كودكی من را پر كرد. الان میفهمم البته. شاید آن موقع متوجه نبودم. جنگ، خیلی در زندگیام تأثیر داشت. خیلی از خاطرات و تصاویر كودكیام برمیگردد به زمان جنگ. وقتی هواپیماهای عراقی تا اصفهان میآمد، خودم چندبار آنها را در آسمان اصفهان دیدم. آژیر قرمز و... اولین تصویرهای من از سینما هم مربوط به زمان جنگ است. یك بار در مدرسه نشسته بودیم و وضعیت قرمز شد. مرا با 600 تا بچه دیگر داخل یك پناهگاه بردند و آنجا با یك آپارات كوچك برایمان فیلم پخش میكردند. كارتون میگذاشتند. «اسب تكشاخ»، «بامزی»، «دامبو» و.... و جالب این بود كه ما فارغ از آنچه بیرون میگذرد، خوشحال بودیم از این وضعیت قرمزها. چه تضاد عجیب و غریبی بود! 3-2 ماه بعد از به دنیا آمدنم، جنگ شروع شد. یعنی از بدو تولد تا 8 سالگی، زندگیام با جنگ گره خورد.
نوستالژی خاص دیگری به غیر از جنگ ندارید؟
اصولاً در خانه ما به دلیل وجود برادران بزرگترم، هم حسین و هم مسعود، مطالعه خیلی معمول بود. آن موقع مجله «دانستنیها» و «كیهان بچهها» بود. «دنیای ورزش» چه مجله خوبی بود. جامجهانی 86 بود كه مسعود عكسهای مارادونا را به در و دیوار میزد، خود فوتبال كه آن موقعها خیلی حس عجیبی داشت. ما مرتب داخل كوچهها فوتبال بازی میكردیم. یا كارتبازی یا عكس فوتبالیستها در آدامسها. آرشیوشان میكردیم و با آنها بازی میكردیم.
فوتبالیست محبوبتان مارادونا بود؟
مارادونا بود. تو جام جهانی 90، لوتار ماتئوس آلمان اسطوره من بود. من خیلی آلمان را دوست دارم. خیلی منظماند.
معمولاً آدمهای منظم طرفدار آلماناند دیگر.
پس نتیجه میگیریم من آدم منظمی هستم! (خنده) راستی، اینهایی كه طرفدار ایران هستند، چهجور آدمهایی هستند؟ (خنده)
همچنان آن حس قدیم را نسبت به اصفهان دارید؟
نه متأسفانه. من تا 18 سالگی اصفهان زندگی كردم و خیلی از جمعهها با پدر خدابیامرزم، میرفتیم كنار زایندهرود قدم میزدیم. آن فضا و آن رود پرخروش برایم جالب بود، اما وقتی تهران میآمدیم یا شهرهای دیگر، برایم عجیب بود كه چرا این شهرها پارك ندارند! چون یكسوم اصفهان پارك بود. سرتاسر زایندهرود سرسبز بود. الان اما دیگر صفایی ندارد.
هنگامی كه ناراحت یا غمگیناید، بهترین جایی كه در اصفهان میروید، كجاست؟
میدان نقش جهان. آنقدر بزرگ است كه همیشه وقتی دلم میگرفت، آنجا میرفتم. اتفاقاً هنرستانی كه میرفتم هم كنار میدان بود. در میدان احمدآباد. چون گرافیك هم میخواندم، همیشه كلاسهای طراحیمان در نقش جهان برگزار میشد. خیلی از اوقاتم را آنجا میگذراندم. آنقدر عظمت آنجا زیاد است كه آدم به كوچكی خودش پی میبرد.
منزلتان كجا بود؟
بزرگمهر. «شاهزید» اسم امامزادهای بود كه الان به اسم «امامزاده زید» میشناسندش. البته الان به «هشت بهشت» معروف است.
الان نزدیك به 3 سال از زندگی مشتركتان میگذرد. اغلب روانشناسها میگویند موفقیت یك زندگی مشترك، بعد از 3 سال مشخص میشود.
نه بابا؟! اوه اوه! (خنده)
این 3 سال چگونه گذشت؟
خوب گذشت. بههرحال میگذرد. با همین تجربه 3 سالهام میگویم، به نظرم ازدواج خیلی پیچیده است. زندگی مشترك، پیچیدگیهایی دارد كه خیلی متفاوت است با قبل از ازدواج. من الان 33 سالهام و 30 سال آن را تنها زندگی كردهام. تأثیر این 30 سال روی آداب، رفتار و طرز نگرشم به زندگی خیلی زیادتر بوده تا این 3 سال. این مرحله گذشتن از 30 سال و رفتن زیر یك سقف، همیشه نیازمند مشورت، راهنمایی و نظر یكی دیگر هم هست. باید او را هم در همه قضایا در نظر بگیری. نوع احساس مسئولیتات تفاوت میكند. همهچیز شکل دیگری به خود میگیرد. شاید درست گفتهاند كه 3 سال طول میكشد. شاید این مدت نیاز است كه كمكم با اخلاق، رفتار و عادات یكدیگر آشنا بشوند و تغییراتی در آنها بدهند ولی در كل، اگر آدم به این فكر كند كه چه كار لذتبخشی است و حتی این تغییراتی كه در خود آدم ایجاد میشود خیلی خوب است، مطمئناً زندگی دوام بیشتری پیدا میكند. ولی اگر آدم مقابله كند و اهل تغییر نباشد و من و او به میان بیاورد و... مشكل بهوجود میآید. خیلی وقتها پیش آمده سر یك موضوع كوچك كه دو طرف نخواستهاند خودشان را تغییر بدهند، نتیجهاش را دیدهاند. در كل تجربه جالبی است و من اگر میدانستم، زودتر ازدواج میكردم! هر چقدر سن تجرد بیشتر باشد، آدم سختتر وارد دنیای تأهل میشود و چون شخصیتت بیشتر شكل میگیرد، تغییر دادنش هم سختتر میشود. بگذار یك چیزی بگویم. الان برخی ما با یكی مثلاً 6 سال آشناییم، بعد میرویم 2 سال هم نامزد میشویم، بعد 1 سال هم به عقد هم درمیآییم و بعد ازدواج میكنیم. یعنی این 8-7 سالی كه همهچیز بكر و تازه است و طرفین مشغول كشف همدیگر هستند، همهاش در زمانی میگذرد كه بیفایده است. به همین دلیل است كه برخیها بعد از یك سال زندگی مشترك از هم جدا میشوند. در حقیقت، آن اتفاق و آن لذت كشف، در آن حدود 10 سال، تمام شده و دیگر چیزی باقی نمانده. این است که به نظرم خیلی رسوم سنتی خوب بودهاند. قدیمها، میرفتی خواستگاریِ دختری كه او را ندیده بودی و بعد هم ازدواج میكردی و این 8-7 سالی كه گفتم را میگذراندی و احتمالاً دو تا بچه هم داشتی. ادامهاش را هم به یك نحوی میگذراندی. اما الان كمی بد شده و شاید به همین دلیل زندگیها پایدار نیست.
چقدر از تصوراتی كه قبل از ازدواج داشتید، بعد از ازدواج محقق شد؟
بهترش پیش آمد. فكر میكردم بههرحال مشكلاتی پیش بیاید، ولی واقعاً بهتر و بالاتر از تصوراتی كه داشتم پیش آمده.
برای اینكه زندگیتان تازه و سرزنده بماند و به روزمرگی دچار نشوید، چه كارهایی انجام میدهید؟
ما در شغلی فعالیت میكنیم كه نمیشود دچار روزمرگی شد. چون تا بیاییم و عادت كنیم به یك زندگی روتین، یكباره من یا بهنوش 2 ماه میرویم سر یك پروژه. خود شغل ما آنقدر متنوع هست كه نمیگذارد زندگیمان یكنواخت و خستهكننده شود. زمانهایی كه وقت میكنیم با هم باشیم، برایمان خیلی ارزشمند است.
تحمل این فاصلهها، برایتان سخت نیست؟
فكر میكنم اگر كس دیگری غیر از همكارم با من زندگی میكرد، قطعاً دیوانه میشد. این شغل واقعاً درك متقابل میخواهد. كار سختی است.
علایق مشتركتان به غیر از فیلم، سینما و تئاتر چه چیزهایی است؟
اتفاقاً فیلم زیاد نمیبینیم. بهنوش عاشق سریال دیدن است و من خوشم نمیآید. با هم آشپزی میكنیم كه خیلی خوب است. مهمانی رفتن هم همینطور. سفر هم اگر پیش بیاید، میرویم و خوش میگذرانیم. آدم باید در هر شرایطی خوش بگذراند.
مردم همیشه با چهره خندان و بشاش مهدی پاكدل مواجهاند. واقعاً شما اینقدر آدم خوشحالی هستید؟ چقدرش واقعی است؟
حتماً واقعی است، بیخودی كه نمیخندم. (خنده)
تلاشی هست برای اینكه جلوه مثبتی از خودتان نشان دهید؟
تلاش كه هست. بله، به نظرم اخلاق خوش، در مورد من كاملاً منفعتطلبانه است. وقتی اخلاقت خوب باشد، میتوانی كارهایت را پیش ببری و اهدافی كه داری را زودتر به نتیجه برسانی. با اخلاق بد، كسی به جایی نمیرسد؛ چون به خودش بد میكند. به نظرم حال خوب و اخلاق خوش، احترام گذاشتن به اطرافیان است.
تعبیر دیگرش این است كه با مهدی پاكدل به آدم خوش میگذرد!
نشنیده بودم تا حالا! (خنده) خدا را شكر. در عصر جدید، ارتباطات مهمترین مسأله است. در پیشبرد زندگی، ارتباطات خوب و گسترده باعث میشود زندگی بهتری داشته باشی. من در حال حاضر در جامعه مطبوعات، عكاسها، فیلمسازها، گرافیستها، نقاشها، شاعرها و... ارتباطات خیلی خوب دارم. این ارتباطها باعث میشود آدم زندگی را قشنگتر و با كیفیت بیشتری دنبال كند و این خوب است.
كمی از ارتباط بین 3 برادر پاكدل كه همگی هم هنرمند هستید بگویید. با توجه به كوچكتر بودن شما، چقدر تحتتأثیر آنها بودهاید؟
طبیعی است كه تحتتأثیر آنها بوده باشم. از وقتی چشم باز كردم و دور و برم را شناختم، از آنها و روابطشان تأثیر گرفتهام. یادم است مسعود، همیشه دوربین دستش بود و عكس میگرفت. نشست و برخاستهای حسین هم همینطور. اگر شكل زندگی من در حال حاضر اینگونه است، قطعاً تأثیر آنها هم در آن دخیل بوده و همه این ماجراها در خانواده ما، از حسین و بلندپروازیهای او شروع شد. زمانی كه در شیراز، مهندسی كشاورزی میخوانده، برای رادیوی شیراز مینوشته و اجرا میكرده. بعد هم كه تهران و ادامه مسیرش.
شاید ژنش را داشته؟
آخر اصفهانیها همه ژن هنرمندی را دارند. (خنده) چون در فضایی زندگی میكنند كه ناگزیرند به هنرمند شدن! راه كه میروند، از در و دیوار هنر میریزد. در فیلم «محمد (ص)»، تقریباً 99 درصد تیم پشت صحنه، ایتالیایی و از بین آنها هم، 95 درصد رمی بودند. 2 تا گریمور داشتیم كه فلورانسی بودند. فلورانس برای ایتالیاییها، مثل اصفهان برای ما ایرانیهاست. فلورانس، مهد هنر آنجاست. برای این گروه ایتالیایی، این 2 نفر خیلی قابلاحترام بودند. با این استدلال كه اینها جد و آبادشان هنرمند بودهاند. ما هم بچه فلورانس ایران هستیم دیگر. (خنده)
هنوز هم عكاسی میكنید؟
بله، واقعاً علاقه دارم. خوشبختانه، اپلیكیشن اینستاگرام را هم خیلی دوست دارم. به نظرم در دید هنری و عكاسانه آدمها به زندگی تأثیر بسزایی داشته. از وقتی كه آمده، خیلی برایم لذتبخش است كه عكسهای مختلفی كه میگیرم را به اشتراك بگذارم. تجربه جذابی است. اینكه از تعداد لایكها و كامنتها همان لحظه متوجه میشوی مخاطبانت، آن عكس را دوست داشتهاند یا نه.
بیشتر از چه چیزهایی عكاسی میكنید؟
عكاسی از طبیعت را خیلی دوست دارم. همین الان كه نزدیك به 3 ماه در استان گیلان بودم، از طبیعت زیبای آنجا خیلی عكاسی كردم.
این عكاسیها چقدر به فیلمسازی كمك میكند؟
زیاد. فیلمسازی یعنی همین دیگر. یك قاب زیبا، تصاویر زیبا، انتقال حس آن لحظه. عكاسی، مادر فیلمسازی است. مطمئنم كسانی كه فیلم من را میبینند، ممكن است از بعضی چیزهایش خوششان نیاید، اما از كادرها و قابهایی كه به كمك «سیامك كرمانیزاده» بااستعداد بستهایم، خوششان خواهد آمد.
اهمیت عكاسی در زندگیتان، چقدر است؟ میشود روزی همهچیز را رها كنید و فقط سراغ عكاسی بروید؟ یا نمایشگاه بگذارید؟
در مورد نمایشگاه گذاشتن، یك مقدار تردید دارم. البته تحصیلات من در این زمینه است و گرافیك خواندهام و شغلم بوده و گاهی از آن پول درآوردهام، ولی با آمدن دوربینهای دیجیتال و سهلالوصول شدن این كار که باعث شد تقریباً همه افراد مشهور یك نمایشگاه عكسی بگذارند، راستش برای من، یك مقدار این قضیه كمرنگ شد. امیدوارم شرایط بهتر و درستتری پیش بیاید.
شما با دیجیتال كار میكنید یا آنالوگ؟
من عكس آنالوگ هم دارم، اما مشخصاً با دیجیتال كار میكنم. خیلی از كسانی كه هنوز آنالوگكارند و آن را ترجیح میدهند را نمیفهمم. اصلاً فكر میكنم یكی از دلایل عقبماندگی هنرمندهای ما، بهروز نبودنشان است. مثلاً خیلی از كارگردانهای بزرگ سینمایمان را میشناسم كه نمیروند تئاتر ببینند. آنقدر خودشان را در جایگاه رفیعی میبینند كه نیازی نمیبینند دیگران را نگاه كنند. فیلمهای روز را نمیبینند، مطالعه نمیكنند و متأسفانه گاهی اینها را جزو افتخاراتشان میدانند! به همین دلیل فیلمهایشان را كسی نمیبیند، چون چیز دیدنیای خلق نكردهاند. وودی آلن و كلینت ایستوود را ببین. با این سن و سالشان فیلم میسازند زندهتر از یك جوان 20 ساله. آنها همهچیز را از اطرافشان میبلعند و از صافی خودشان عبور میدهند. گاهی باید به آنها گفت: «دیگر بس است؛ برو استراحت كن استاد!»
بله دیگر.
در فیلم «تمشك»، آقای «كلاری» (كه دیگر قلهای در فیلمبرداری نبوده كه فتح نكرده باشد) چقدر هوشمندانه از دوربین دیجیتال استفاده میكند. وقتی نتیجهاش را میبینی، متوجه میشوی كه چه تجربه منحصربهفردی داشته و با چه كیفیتی فیلمبرداری كرده است. این باعث اعتمادبهنفس جوانترها میشود. ماجراهای كمبود نگاتیو و تحریمها و تأیید فیلمبردار از جانب فارابی و این مسائل هم پیش نمیآید. الان من جوان، راحتتر میتوانم تجربه كنم و فیلم بسازم. در حالت كلی، نتیجه نهایی است كه مهم است.
جشنواره امسال را چطور دیدید؟
متأسفانه فیلمهایی دیدم كه بعضی از آنها، پلان به پلان از كشورهای دیگر تقلید كرده بودند. جالب اینجاست كه از آنها تقدیر هم میشود. كاری به ضعفهای فیلمی كه ساختیم ندارم، اما خوشحالم كه بههرحال یك فیلم اوریجینال كار كردهایم. سعی كردیم سینمایی كه در ذهن خودمان بوده را بسازیم. پایه فیلممان هم بر اساس مولاناست، ولی این دیده نمیشود. انگار تعمق و تأمل خودمان از بین رفته. آرامشمان را از دست دادهایم. دنبال این هستیم كه ببینیم چه كسی شوی بهتری اجرا میكند. كی شلوغتر میكند و حواشی بیشتری دارد. متأسفانه فضا، فضای مناسبی نیست. یك مقدار در جشنواره امسال، دلگیر شدم. منظورم از خودم است. به این فكر میكنم كه چگونه میشود در این فضا نجات پیدا كرد؟ وقتی به ریشههایت و به اصول میپردازی، بعد میبینی فیلمهایی مورد تقدیر هیأت داوران قرار گرفته كه احساس میكنی انگار خیلی چیزها را ندیدهاند، ناراحت میشوی. اینها كه همه ادای سینمای آن طرف است، چرا باید اینقدر پیرامونشان شلوغ شود؟ درست نیست، بعد مدام این درست نیستها در ذهنت تو را به آدم غرغرویی تبدیل میكند كه خوب نیست. هنرمان هم محفلی و دورهمی است دیگر!
منبع:زندگی مثبت
ویدیو : گفتوگو با مهدی پاکدل : اگر میدانستم، زودتر ازدواج میكردم!