گفتگوی نوروزی با مسعود و پولاد کیمیایی : بعضی ها خاطره بازند، بعضی ها خاطره ...
بعضی ها خاطره بازند، بعضی ها خاطره ساز و بعضی ها خود خاطره. مسعود کیمیایی یعنی هر سه گزینه؛ یعنی 73 سال خاطره و 50 سال خاطره بازی و خاطره سازی از این دیار و مردمش.
چندی پیش، انتشار خبر بیماری و بستری شدن اودر بیمارستان، خیلی از طرفدارانش را نگران کرد. به همین دلیل، تصمیم گرفتیم برای رفع این نگرانی ها گفتگوی عیدانه ای با مسعود و پولاد کیمیایی ترتیب بدهیم اما او در روز قرارمان نیز هنوز اندکی با بیماری اش درگیر بود و خسته تر از آن بود که بتواند به یک گفتگوی مفصل دل بدهد.
با این حال، با وجود بیماری و خستگی اش پذیرفت مقابل دوربین ما بایستد تا عکسی به یادگار بگیرد: «بالاخره پولاد به شما قول داده...»
مسعود کیمیایی وقتی از گذشته حرف می زند، صدایش با شادی و حزن می آمیزد و خاطره بازی هایش، رنگ دیگری به حرف هایش می دهد اما در اثنای کلام درنگی می کند و می گوید: «این روزها خیلی بیشتر از گذشته احساس تنهایی می کنم. بیشتر دوستانم یا از این دیار رفته اند یا از این دنیا...»
می گوید در بین روزهای هفته، سه شنبه ها برایش روز دیگری است و حس نوستالژیکی برایش دارد. از سه شنبه هایی برایمان حرف می زند که با شاملو و اسپهبد دورهمی داشته اند و گپ و گفت.
می گوید بیشتر از هر چیز دیگری به کودکی اش وابسته است و مرور خاطرات آن دوران، یکی از آن چیزهایی است که حالش را خوب می کند. از روزهایی برایمان می گوید که با برادر بزرگش به جایی رفته که به خیال آن روزهای کودکی اش، به تکیه شباهت داشته اما همانجایی از آب درآمده که جهانش را عوض کرده و او را با جهان نور و تصویر و صدا آشنا کرده؛ با جهان سینما.
مسعود کیمیایی که با ساخت فیلم هایی مانند رضا موتوری، داش آکل، قیصر، خاک، گوزن ها، غزل، سفر سنگ، سرب و تیغ و ابریشم، نامش را در تاریخ سینمای ایران ثبت کرده، می گوید: «من متولد 1320 هستم و در شرایطی به دنیا آمدم که کشورمان با تبعات جنگ جهانی درگیر بود و با کمبودهای شدیدی مواجه بودیم. حتی روزگاری نان هم جیره بندی شده بود. نمی دانم. شاید معده دردم هم یادگار همان سال ها باشد.»
می گوید او هم مانند همه مردم ایران منتظر آمدن بهار است: «از صمیم قلب آرزو دارم سال 94 سال پرامید و کم رنجی برای همه هموطنان باشد. پر از سلامت و خوشبختی...»
آنچه در ادامه می خوانید، گفتگو با پولاد کیمیایی، تک فرزند مسعود کیمیایی است که سال هاست در عرصه بازیگری فعالیت دارد و قرار است سال آینده، نخستین فیلمش را در مقام کارگردان کلید بزند.
سال 93 در یک نگاه؟
- هم خوب، هم بد. خوب از این جهت که جشنواره فیلم فجر، جشنواره متفاوت و رضایتبخشی بود و شاهد فیلم اولی های نسبتا زیاد و خوبی هم بودیم. بد از این جهت که در سال گذشته، خیلی از هنرمندانمان را از دست دادیم. بیماری پدرم هم مسئله دیگری بود که برای مدتی حالم را واقعا بد کرد.
بیماری شان چه بود؟
- خونرزی معده. مدتی هم به همین دلیل در بیمارستان بستری شدند. البته پدرم از قدیم هم مشکل زخم معده و فشارت خون داشتند اما این بار، عوارض این بیماری بیشتر از گذشته آزارشان داد و بستری شدند. به هر حال، سال گذشته، مخصوصا فصل پاییزش، خوب نبود.
دو کلمه درباره پسر مسعود کیمیایی بودن؟
- (می خندد) من تا کی باید به این سوال جواب بدهم؟ به نظرم، هر فردی بالاخره باید پاسخگوی نام خانوادگی اش باشد؛ نه فقط در سینما که حتی در بازار هم همینطور است، در دنیای طب و هر حرفه دیگری هم کم و بیش همینطور است. اما در هنر، این موضوع کمی متفاوت است؛ مخصوصا اگر کسی بخواهد مولف شود.
چرا؟
- چون مولف بودن یعنی خلق اثری که امضا و اثر انگشت خودت پای کار باشد. با این حساب، من حتی اگر به واسطه پدرم وارد سینما شده باشم، اگر نتوانم خوب بازی کنم، مخاطب من را پس می زند و این نه برای من خوب است، نه برای پدرم. طبیعی است که به دوش کشیدن این اسم و فامیلی برایم آسان نیست و مسئولیت زیادی برایم به همراه دارد.
رمز ماندگار شدن در دنیای هنر؟
- ماندگار شدن در عرصه هنر اصلا آسان نیست اما به نظرم هر هنرمندی که ایدئولوژی مشخصی داشته باشد و در انتخاب کارهایش فلسفه روشنی داشته باشد، امکان خطایش کمتر می شود. راهی که هنرمندان ماندگار طی کرده اند، روشن است و جلوی چشم مان هست.
رمز ماندگار شدن در سینما؟
- سینمای ایران با جهان؟
مگر فرقی هم می کند؟
- بله، به نظر می رسد که در سینمای جهان، مهارت و موفقیت حرفه ای ضامن موفقیت اجتماعی و ماندگار شدن هم هست اما در سینمای ایران، این کافی نیست؛ یعنی علاوه بر موفقیت حرفه ای باید هوش اجتماعی خوبی هم داشته باشی و رفتارت با مردم، صادقانه باشد و در بزنگاه ها موضع گیری درستی داشته باشی. من خیلی ها را می شناسم و احتمالا شما هم بعضی ها را می شناسید که فقط با یکی دو انتخاب غلط در سینمای ایران افول کرده اند.
یعنی برای چهره شدن، صرفا دیده شدن کافی نیست؟
- نه، بعضی ها هستند که می خواهند یک شبه معروف بشوند و برای دستیابی به این هدف شان هم ممکن است هر کار و هر موقعیتی را تجربه کنند اما برای ماندگار شدن باید آهسته و پیوسته حرکت کنید و شیوه حرکت شما هم باید طوری باشد که علاوه بر توده مردم، خواص هم آن را بپسندند و بر آن مهر تایید بزنند.
بیایید کمی به گذشته هایتان برگردیم. جقدر اهل خاطره بازی هستید؟
- خیلی زیاد! در زندگی همه ما نقش خاطره هایمان و گذشته ای که پشت سر گذاشته ایم، بسیار پر رنگ است. گذشته ما و خاطره های ما جزو هویت ما هستند و می توانند همه چیز را برایمان نوستالژیک و معنادار کنند. به نظرم کسی که به خاطراتش رجوع نمی کند، نمی تواند معنای زندگی را درک کند. من معتقدم همین خاطرات ما هستند که باعث خلق یک اثر هنری می شوند؛ چه اثرمان تابلوی نقاشی باشد، چه موسیقی یا فیلم یا هر اثر دیگر.
به قول فاکنر «گذشته هرگز نمی میرد. گذشته حتی نمی گذرد!»
- دقیقا. من فکر می کنم خاطره بازی یکی از خصلت های بارز ما ایرانی هاست.
آخرین باری که آلبوم کودکی تان را ورق زدید؟
- شاید شش هفت ماه پیش.
حوالی بیماری پدر؟
- بله، من کلا وقتی دلم می گیرد، بیشتر سراغ خاطره هایم می روم. آن روزها روزهای بیماری پدرم بود و تازه در بیمارستان بستری شده بودند و از طرف دیگر، اتفاق خوبی هم برای فیلم «متروپل» نیفتاد که این موضوع هم خیلی دلم را شکست.
چرا؟
- بالاخره رفتار خوبی با آن فیلم و عواملش نشد.
کوچه خاطرات تان کجاست؟
- کوچه آریا؛ یکی از کوچه های خیابان فرمانیه که بیشتر خاطرات کودکی ام همانجا شکل گرفت.
از حال و هوایش برایمان بگویید.
- قبلش باید این را بگویم که این روزها دیگر کوچه، کوچه نیست. اصلا آن کوچه های سابق انگار دیگر وجود ندارد. آن موقع ها کوچه ها و محله های خیلی زنده تر بودند و زندگی به معنای واقعی در آنها جریان داشت. مثلا یادم است زمانی که در بحبوحه جنگ و بمباران برق ها قطع می شد و خاموشی می زدند، همسایه ها دور هم جمع می شدند و در آن تاریکی گپ و گفت و یک جور دید و بازدید بین همسایه ها اتفاق می افتاد و ... یادم است بیشتر خانه ها چراغ زنبوری داشتند و با آن می توانستند خانه را کمی روشن کنند. یکی از بهترین تصاویری که هرگز از ذهنم بیرون نمی رود، مربوط به همان زمان هایی است که برق می رفت.
یعنی چه تصویری؟
- وقتی برق می رفت، کنار شومینه می خوابیدم و مادرم برایم پیانو می زد و نور شومینه روی آن می افتاد. این تاریکی و آن صدا خیلی آرامم می کرد و عمیقا احساس آرامش و امنیت می کردم.
تجربه امنیت در شرایط ناامن؟
- دقیقا. یک چیز دیگر هم که یادم است و برایم خیلی دوست داشتنی بود، اذان مغربی بود که صدایش توی کوچه ها می پیچید و لحن روح نوازی داشت. من کوچه و محله را با اینجور تصاویر به خاطر می آورم و برای همین واقعا دوستش دارم.
اما حالا دیگر وایبر و واتس آپ و اینجور چیزها جای آن کوچه ها را گرفته اند!
- بله متاسفانه. یادم است آن روزها بچه ها توی کوچه ها و محله ها با همدیگر فوتبال و هفت سنگ و وسطی بازی می کردند ولی سال هاست که دیگر بچه ها را توی کوچه ها و مشغول بازی با همدیگر نمی بینیم. بازی ها فردی و خانگی شده. قدیم ها خیلی چیزها بود که حالا دیگر نیست و جوری هم از بین رفته که انگار هیچ وقت وجود نداشته. در محله های قدیم، خیلی از ازدواج ها صرفا به خاطر همین همسایه بودن و همین آشنایی ها شکل می گرفت. مخلص کلام این است که با از بین رفتن آن کوچه ها واقعا تنها تر شده ایم.
و فکر می کنید این تنهایی از کجا نشأت گرفته؟
- از چشم و هم چشمی و رفتار خصمانه ای که خیلی هایمان نسبت به همدیگر پیدا کرده ایم. زیادی اهل حساب و کتاب شده ایم و جواب سلام همدیگر را هم به سختی می دهیم.
شما چند سال از این 34 سال عمرتان را به معنای واقعی زندگی کرده اید؟
- تمامش را. حتی شاید بیشتر!
پس حسرتی بر دلتان نیست؟
- نه و برای همین هم همیشه شاکر خدا هستم.
یادگاری که از مادرتان برایتان به جا مانده؟
- سازم. من ساز زدن را از مادرم یاد گرفتم.
به چه سازهایی تسلط دارید؟
- پیانو، گیتار و ویولن. پیانوی مادرم هنوز سر جایش است و هر وقت دلتنگ مادرم می شوم، می روم پشت پیانو و شروع می کنم به نواختن.
و اینطور احساس آرامش می کنید؟
- بله، من پیانو زدن را با همین پیانو یاد گرفتم. به هر حال پدرم برایم سمبل سینما و مادرم برایم سمبل موسیقی است.
مادرتان چه سالی از دنیا رفتند؟
- سال 74. برای درمان سرطانشان به آلمان رفته بودیم که همانجا طی مراحل درمان از دنیا رفتند.
ته دنیا و آرزوهایتان کجاست؟
- اینکه یک خانواده خیلی خوب تشکیل بدهم و بتوانم الگوی خوبی باشم و به همان ماندگاری که حرفش را زدیم، برسم چندی پیش برای بزرگداشت مرحوم خسرو شکیبایی با من تماس گرفتند و من دوباره از این موضوع احساس خوشایندی را تجربه کردم که یک هنرمند خوب همیشه ماندگار است، حتی اگر خودش دیگر در بین ما نباشد.
اگر پولاد کیمیایی را از نظر فکری تجزیه کنیم، به چه چیزی می رسیم؟
- پارادوکس سنت و مدرنیته! من در بعضی موارد به شدت سنتی ام، در بعضی موارد به شدت مدرن. البته در طول این سال ها بالاخره این دو بخش وجودم با هم کنار آمده اند و خدا را شکر این دو فکر مشکلی با هم ندارند. (می خندد)
بهترین بازی تان؟
- بین کارهای پدرم، «جرم» را خیلی دوست دارم چون واقعا برایم فیلم سختی بود و در سایر کارهایم هم فیلمی به نام «صفر» به کارگردانی مسعود یزدانی که البته هنوز اکران نشده ولی نقشم را در آن فیلم خیلی دوست دارم.
نقشی که در سینمای جهان خیلی دوست دارید؟
- نقش تام کروز در فیلم «آخرین سامورایی».
و در فیلم های ایرانی؟
- نقش اکبر عبدی در فیلم «مادر».
یک جایگزین برای سینما؟
- قطعا موسیقی. به نظرم ما هنری بالاتر از موسیقی نداریم. تاثیر این هنر خیلی وسیع و عجیب و غریب است. ساز زدن برای من واقعا آرامش بخش است. مثلا من بعد از این گفتگویمان قاعدتا باید بروم روی دیالوگ های فیلمم کار کنم ولی مطئنم که نمی توانم تا قبل از ساز زدن سراغش بروم. شما چند بار می توانید بهترین فیلم تاریخ سینما را ببینید و لذت ببرید؟ اما یک موسیقی خوب را می شود بارها و بارها شنید و خسته نشد و لذت برد.
اهل شعر هم هستید؟
- متاسفانه نه. شاید به خاطر اینکه کودکی ام در چند کشور مختلف (ایران، آلمان، آمریکا و کانادا) گذشت، ادبیات آنطور که باید و شاید، در من قوت نگرفت.
بهترین نوروزتان کی بوده؟
- فکر می کنم همین نوروز، چون می خواهم اولین فیلمم را در اردیبهشت ماه کلید بزنم و از طرفی، حال پدر رو به بهبود است و از طرف دیگر، به قول قدیمی ها، شنبه به نوروز افتاده. (می خندد)
حس تان موقع شنیدن توپ سال تحویل؟
- نمی دانم چرا یکدفعه انگار توی دلم خالی می شود و دلشوره می گیرم.
حرف آخر؟
- آرزوی سالی پر از شادی و سلامت و خوشبختی...
اخبار فرهنگی - هفته نامه سلامت
ویدیو : گفتگوی نوروزی با مسعود و پولاد کیمیایی