وودی آلن: همیشه بدبین بوده ام! : وقتی وودی آلن برای مصاحبه در مورد آخرین فیلمش، ...


وقتی وودی آلن برای مصاحبه در مورد آخرین فیلمش، «مرد غیرمنطقی» جلوی یوری کلاین، منتقد سینمایی قرار می گیرد، تاکید می کند که همیشه بدبین بوده (اگرچه اعتراف می کند که خوش شانس هم هست.)



هفته نامه چلچراغ - سپیده نیری: وقتی وودی آلن برای مصاحبه در مورد آخرین فیلمش، «مرد غیرمنطقی» جلوی یوری کلاین، منتقد سینمایی قرار می گیرد، تاکید می کند که همیشه بدبین بوده (اگرچه اعتراف می کند که خوش شانس هم هست.)

یوری کلاین می نویسد: «وقتی در زمان جشنواره کن وودی آلن را در اتاق هتلی ملاقات کردم، اولین بارم نبود که او را می دیدم یا با او مصاحبه می کردم اما نخستین باری بود که این شانس را داشتم که با این نویسنده و کارگردان به تنهایی ملاقات کنم. این ملاقات دو نفره نه تنها برایم فرصتی بود که بی وقفه با او صحبت کنم، بلکه لحن گفت و گوی مان کاملا متفاوت از لحنی بود که معمول مصاحبه های مطبوعاتی است. وقتی بعد از مصاحبه به صدای ضبط شده مان گوش می کردم، از این که اظهارنظرهایش اینقدر سیاه و حزن انگیز بودند، تعجب کردم. او به من گفت که خودش را مردی خوش شانس می بیند، اما شخصیت پردازی اش در پوششی از این دیدگاه است که زندگی بی معنا و حتی تراژیک است. وقتی از او پرسیدم که آیا دیدگاهش رفته رفته در این سال ها بدبینانه تر شده، جواب داد: «اینطوری فکر نمی کنم. من همیشه بدبین بوده ام.»

ونیز همیشه یکی از رمانتیک‌ترین شهرهای دنیا بوده است , یوسین بولت تمرین با دورتموند همیشه آرزوم بوده است  , وودی آلن

شخصیت اصلی فیلم جدید آلن مردی است به نام اَب لوکاس (با بازی واکین فینیکس)، استاد فلسفه که درگیر بحران وجودی است. او برای تدریس دوره تابستانی به نیوانگلند سفر می کند و در آنجا با یکی از دانشجویانش به نام جیل (با بازی اما استون) آشنا می شود. اَب به دنبال چیزی است که به زندگی اش معنا دهد و آن را در ارتکاب به بدترین جرخم می بیند، جرمی که به هیچ عنوان در آن نمی تواند دست داشته باشد چون انگیزه ای برای انجامش ندارد، البته به جز اشتیاقی که برای جان بخشیدن به زندگی افسرده کننده اش دارد.

توضیح بیشتر در مورد این فیلم آن را لو می دهد اما منتقدان همیشه فیلم های آلن را به دو دسته تقسیم می کنند؛ کمدی و جدی. به نظر می آید فیلم «مرد غیرمنطقی» جزو دسته دوم است.

آلن خودش هم اینگونه فکر می کند: «وقتی شروع به فیلمسازی کردم، می خواستم فیلم های خیلی جدی بسازم چون هنرمندانی که برایم بسیار مهم بودند، اینگمار برگمان، یوجین اونیل و تنسی ویلیامز بودند و من می خواستم فیلم هایی تیپ فیلم های آنها بسازم اما من را به عنوان کمدین می شناختند و تنها چیزی که می توانستم بسازم، فیلم های کمدی بود و وقتی که بالاخره یک فیلم جدی ساختم (داخلی، سال 1978) مردم بسیار تعجب کردند.»

در ادامه، گفتگوی وودی آلن را با این منتقد سینمایی که در وب سایت وودی آلن منتشر شده بخوانید.

برای من تشخیص این که فیلم «مرد غیرمنطقی» جدی است یا کمدی، دشوار است. به علاوه بسیار برایم سخت بود که کار شما در رابطه با شخصیت اصلی را درک کنم، چون یک چیز مسخره در مورد شخصیت اصلی وجود داشت...

- «یا شاید احمقانه؟ تصور این که مردی تصمیم می گیرد که کسی را بکشد تا زندگی اش به کل عوض شود و معنا بگیرد، تصوری کمدی است اما نه از آن کمدی هایی که بیننده جلوی پرده بنشیند و قاه قاه بخندد. اما پوچی این تفکر یک جورهایی خنده دار است. بدون هیچ سوالی ما موقعی که فیلم را می ساختیم، می دانستم که ظاهرش خنده دار است.

اما نه، هیچ گاه خودم را اینگونه دست نینداختم که مخاطبان قرار است به آن بخندند. فکر کردم فیلمی جدی است و وقتی برگردی و از دور به آن نگاه کنی، همین است که اگزیستانسیالیست ها حس می کردند زندگی پوچ است. آنقدر ترسناک و دردآور و بی معنی بوده که آنها می گفتند: «این دیگر چیست؟ این احمقان است. می توانی به آن بخندی. جوک است.» و من در مورد فیلم اینگونه فکر می کردم، می توانی با خودت بگویی، این قرار است یارو را بکشد، و این است که ناگهان تغییری ایجاد می کند.»

پاسخ شما مشکلی را که من با شخصیت اصلی فیلم دارم، حل نکرد. من هرگز با شخصیت اصلی فیلم هایتان هم ذات پنداری نمی توانم بکنم بلکه یک فاصله احساسی و خودبرتربینی نسبت به آنها پیدا می کنم.

- من فکر نمی کنم که باید از مردم خوشت بیاید تا مجذوبش شوی. منظورم این است که نسبت به آنها کنجکاو می شوی ولی لازم نیست از آنها خوشت بیاید. من فکر می کنم خوش آمدن از شخصیت اصلی یک چیز هالیوودی است. در هالیوود است که می گویند اگر این فیلمنامه را عوض کنی، از شخصیت بیشتر خوشم می آید اما بسیاری از شخصیت هایی که در افسانه ها شیفته شان می شویم، کسانی نیستند که از آنها خوشمان بیاید اما جذاب هستند. من لزومی به دوست داشتن شخصیت نمی بینم. کنجکاوی نسبت به آنهاست که لازم است.

هم ذات پنداری چطور؟ آیا برای شما مهم است که بیننده با شخصیت اصلی هم ذات پنداری کند؟

- بله. من حتما توقع دارم که مردم با مقداری از چیزهایی که واکین می گوید، هم ذات پنداری کنند، گرچه اما شخصیت عادی تری برای هم ذات پنداری دارد چون راستش او یک دانشجوی معمولی و زیباست که به استاد خود به شدت علاقمند شد. اما فکر کنم مردم واکین را درک می کنند. تو می خواهی خوب باشی، می خواهی دنیا را عوض کنی، می خواهی بخشش کنی اما از هر طرف به سمتت بدی می آید و ناامیدکننده است.

گل همیشه بهار , وودی الن , همیشه بهار

اگر فقط می توانستم مردم را تکان دهم و به آنها بفهمانم که دنیا می تواند جای بهتری باشد، نه جایی عالی و بی عیب بلکه فقط بهتر... فکر کنم آنها واکین و انگیزه اش، و شکست مداومش را که فکر می کند «خدایا دیگر می خواهم تسلیم شوم. دیگر زندگی برایم ارزش ندارد و بعد بالاخره چیزی پیدا می کند که به خاطرش زندگی کند، عجیب ولی جالب است که او فک رمی کند که کشتن قاضی امری است با معنی و ناگهان زندگی اش بهتر می شود. او می تواند گل ها را ببوید، طعم غذا را حس کند و به کسی علاقمند شود. در تمام زندنگی اش زندگی کردن را دوست داغرد چون مهم است که چیزی برای اعتقاد داشته باشی. من هرگز نتوانستم چیزی پیدا کنم که به آن معتقد باشم. به عنوان یک هنرمند می خواهی به مخاطبت دلیلی برای زندگی بدهی، یک دلیلی برای تحمل زندگی که آنقدر تراژیک است. من هرگز موفق به پیدا کردن این دلیل نشدم. همیشه یک سرگرمی یا چیزی که حواسم را پرت کند داشتم، که نقش آسپرین یا چسب زخم را در زندگی دارد. می توانم روی پرده چیزی برای رقصیدن قرار دهم و شما فراموش کنید که زندگی هیچ است. برای مدتی کوتاه فراموش می کنید ولی وقتی فیلم تمام می شود و شما بیرون می روید، خورشید آنجاست و زندگی بیرون سینما منتظرتان است تا با سرعت به سمت تان بیاید.

آیا با مرور زمان بدبین تر نشده اید؟

- نه، فکر می کنم همیشه بدبین بوده ام. اگر به عقب برگردید و به فیلم خنده دار «عشق و مرگ» نگاه کنید که فیلم سوم یا چهارمم بوده، می توانید ببینید که حتی در یک فیلمی که جوک است، فیلمی که مانند کارتون است، می توانید بدبینی را حس کنید و این واقعیت که با مرگ سر و کار دارد و با پس از مرگ. این تم در تمام فیلم هایم است. من همیشه بدبین بوده ام و همیشه حس می کردم زندگی بازی بدی است.

آیا هنرمند بودن به زندگی شما معنا می دهد؟

- حواسم را پرت می کند. مرا درگیر مسائل هنری می کند، جریان بی پایانی از مشکلات هنری، تا مجبور نباشم در خانه بنشینم و به این مشکلاتلاینحل و ترسناک فکر کنم. بنابراین هنر سرگرمی بزرگی است. درگیر این می شوم که چگونه می توانم این نقش را بیشتر قابل باور کنم یا کمتر دوست داشتنی، یا بیشتر صاق یا چگونه می توانم این جوک را خنده دارتر کنم. وقتی دارم کار می کنم، کار می کنم اما وقتی کاری نیست، ساعت سه نصفه شب است و ...

شانس و بخت نقش مهمی در فیلم های شما بازی می کنند و این در «مرد غیرمنطقی» هم صادق است؛ چرا؟

- فکر می کنم مردم تمایل دارند که شانس را کم ارزش قلمداد کنند چون چیز وحشتناکی است. مردم دوست دارند بگویند که به شان ساعتقاد ندارند، خودشان شانس را رقم می زنند. «اگر سخت بکوشی، به شانس نیازی نداری. کسی که به شانس وابسته است، ضعیف است و خودت شانست را ایجاد می کنی.» اما من اینگونه نمی بینم، من فکر می کنم که تنها تا یک حدی می توانیم مسائل را کنترل کنیم. و اگر سخت کار کنی، ورزش کنی، سالم بخوری، سهم خودت را می گذاری اما در انتها باز بسیار به شانس وابسته هستی. باید امیدوار باشی که ناگهان یک سلولی از بدنت هوس نکند اشتباه کار کند یا ناگهان یک لکه روی ریه ات پدیدار نشود... باید امیدوار باشی که شانس با تو باشد. فقط می توانی امیدوار باشی.

تو خود را خوش شانس توصیف می کنی؟

- من خودم را بسیار خوش شانس می دانم چون برای مدت بسیار طولانی است که سالمم و توانسته ام زندگی ام را با داشتن روحیه احمقانه طنز و توانایی نوشتن جوک نجات دهم. چه چیزی از این مضحک تر است؟ من دانش آموز بدی بودم. هرگز کتاب نمی خواندم. چون دانش اموز بدی بودم، از مدرسه اخراج شدم، از کالج اخراج شدم. نمراتم بد بودند. نمی دانستم چه کنم. تمام دوستانم به دانشگاه می رفتند تا دکتر و و کیل شوند. قرار بود همان کاری را بکنم که پدرم می کرد و گارسن شوم، راننده تاکسی یا پیشخدمت شوم، یک میلیون خرده شغل اینجوری.

برای هیچ کاری مناسب نبودم؛ تخصصی نداشتم اما معجزه بود که می توانستم جوک خلق کنم. هیچ کس در خانواده ام این کاره نبود. نه پدرم، نه مادرم یا مادربزرگ ها و پدربزرگ ها، خاله ها و دایی ها و عموها، هیچ کس. و ناگهان من می توانستم جوک بنویسم و جوک های خوبی هم بنویسم. نه از آن جوک هایی که یک آماتور در میهمانی می گوید. و می توانستم آنها را به دیگران بدهم و آنها به من پول بدهند و آن جوک ها را در رادیو و تلویزیون می گفتند و مردم هم می خندیدند و این زندگی ام را نجات داد. می توانستم زندگی ام را بچرخانم و تلویزیون گرفتم و بعد خودم جوک ها را می گفتم و مردم می خندیدند.

بعد توانستم در فیلم ها باشم و بعد اجازه دادند خودم فیلم بسازم. و این کلا خوش شانسی به سحابمی آید اما اگر نمی توانستم جوک بنویسم، استعداد، آن چیزک مضحک، هر آنچه هست که مثلا می گویند یکی گوش موسیقی دارد، من که اصلا گوش موسیقی ندارم. بقیه در گروه من ممکن است یک ملودی را زمزمه کنند و بعد بلافاصله با یک بار شنیدنش آن را اجرا کنند اما این توانایی من نیست. من می توانم جوک بنویسم.

خیلی ها پروسه سینمایی شما و شیوه کار کردن تان را به عنوان گزینه متفاوتی از صنعت فیلمسازی آمریکا می بینند. آیا شما هم اینگونه فکر می کنید؟

- فکر کنم، منظورم این است که من در هالیوود زندگی نمی کنم. من واقعا در هالیوود فیلم نمی سازم، در هالیود پول درنمی آورم. وقتی یک پسر نوجوان بودم، هالیوود و فیلم هایش را می پرستیدم. عاشق هامفری بوگرات و اینگرید برگمان بودم و آن فیلم ها. و فکر می کردم خدای من زندگی کردن در هالیوود چقدر عالی می شود اما به محض اینکه 20 سالم شد و فیلم های برگمان و فلینی را دیدم با خودم فکر کردم خدایا این یک دنیای کاملا متفاوت است. برای همین هرگز فیلمساز هالیوودی نبوده ام. عضو آکادمی «علوم و هنرهای سینما (Motion Pictures9 نیستم و به مراسم جوایز اسکار نمی روم.

درمان کمردرد برای همیشه , از بین بردن موهای زاید برای همیشه , گیاه همیشه بهار

آیا چیزی در سینمای آمریکا هست که برای شما لذتبخش باشد؟

- بله. فیلمسازان بسیار با استعدادی وجود دارند. برخی از انها درون سیستم کار می کنند و بعضی مستقل اند. مثلا برادران کوئن، اسکورسیزی هم که فیلمساز معرکه ای است. پاول توماس اندرسون عالی است. اینها فیلمسازانی جدی هستند که تمام تلاش شان را تا راه یافتن کنار استودیوها طی می کنند و باز هم فیلم های درجه یک می سازند.

من مهارت آنها را برای باز کردن راهم اینگونه ندارم، بنابراین من با پول کمتری فیلم می سازم و خصوصی کار می کنم. مجبور نیستم با کسی حرف بزنم و کاری که آنها می کنند من بکنم. اما آنها در کاری که می کنند بسیار موفق اند و در نهایت همان آزادی را که من دارم به دست می آورند. بسیار هوشمندانه، و پول بیشتری می گیرند تا فیلم بسازند. من نمی توانم این کار را بکنم. من صبر لازم را ندارم. من پول کمتری به دست می آورم ولی کسی مزاحمم نمی شود، آزادی کامل دارم.

آیا معتقدید صنعت سینما باید به شیوه شما کار کند؟

- بله، چون استعدادهای جوان بسیاری وجود دارند. فیلمسازان بسیار با ذوق ولی نمی توانند فیلم شان را بسازند و این بزرگترین مانع در راه فیلمسازی است. چه کمدی ساز باشند چه جدی، کار می کنند و تلاش می کنند. شاید کلا 500 هزار دلار دربیاورند و در شرایط بسیار دشوار کار کنند، با اینکه می بینید با استعدادند و این خیلی وحشتناک است. باید فیلمسازان جوان را هم کمک کنند.


ویدیو : وودی آلن: همیشه بدبین بوده ام!