رفیقدوست: به احمدی‌نژاد گفتم فکر نمی‌کردم سواد سیاسی شما اینقدر کم باشد‬ :



بازگشت احمدی‌نژاد، بازی سیاسی است , احمدی نژاد , محمود احمدی نژاد

رفیقدوست: به احمدی‌نژاد گفتم فکر نمی‌کردم سواد سیاسی شما اینقدر کم باشد‬/ رابطه بین سیدحسن خمینی و آقا عیناً رابطه پدر و فرزندی است

از رهبر معظم انقلاب غیر از یک جمله که در نماز جمعه 29 خرداد 88 بنا به مصلحتی گفته شد، تا حالا کسی یک کلمه از زبان رهبری علیه هاشمی نشنیده است.

انتخاب:«حاج محسن رفیقدوست» زاده میدان خراسان و بزرگ شده همان محله است. از سنین جوانی وارد امور مبارزاتی شد و از همان زمان با هیئت‌های موتلفه اسلامی پیوندی خورد که کماکان برقرار است. 

جماران نوشت: وزارت سپاه، ریاست بنیاد مستضعفان و... از جمله سمت‌های مهم وی در سال‌های پس از پیروزی انقلاب اسلامی بوده است. محسن رفیقدوست که یک‌بار در سال 1377 مورد سوء قصد قرار گرفت، اکنون رئیس بنیاد نور است؛ بنیادی که به گفته خودش فعالیت‌هایی چون ساخت و ساز و فروش داروهای تک نسخه‌ای را انجام می‌دهد. 

در سالگرد ورود امام خمینی به قم، فرصتی فراهم آمد تا خاطرات رفیقدوست را در همراهی با امام در این سفر و نیز زیارت حرم حضرت عبدالعظیم(ع) که چند روز قبل از آن انجام شده بود، را بشنویم. هرچند که بحث محدود به این خاطرات نماند و نظرات این عضو حزب مؤتلفه را در خصوص دسته‌بندی‌های سیاسی از ابتدای انقلاب تاکنون، منشور برادری امام خمینی، اظهارات اخیر حبیب‌الله عسگراولادی و انتخابات اخیر هم جویا شدم که پاسخ‌های صریح وی را در پی داشت.

***جناب آقای رفیقدوست! حضرتعالی از روز ورود امام خمینی به ایران، در مقاطعی خدمت ایشان بودید؛ در آن ایام شما، ایشان و مرحوم حاج احمد آقا را در زیارت حرم حضرت شاه عبدالعظیم(ع) و نیز عزیمت به قم همراهی کرده بودید. لطفا خاطرات خود را از آن لحظات نقل کنید.

حضرت امام از همان ابتدا که به ایران تشریف آوردند، بنا داشتند بعد از طبیعی شدن روال کارها به قم بروند. قبل از آن با هم به زیارت شاه عبدالعظیم رفتیم.

قضیه این‌گونه بود که یک روز مرحوم شهید عراقی با خنده آمد به من گفت که حاج آقا مرا خواسته و گفته «یک تاکسی بگیرید؛ من می‌خواهم بروم زیارت شاه عبدالعظیم». بعدش هم گفته‌اند که «حرم را قرق نکنید». خلاصه ما رفتیم و در نهایت حرم را هم قرق کردیم و هم نکردیم! به نزدیک صد نفر از رفقای خودمان گفتیم که بروند و در حرم پخش شوند و وقتی هم که امام آمدند، اصلاً توجهی نکنند.

دو اتومبیل بنز آماده کردیم که راننده آن آقای توکلی بینا بود؛ از مدرسه که بیرون آمدیم تا اول خیابان ری کسی متوجه نشد، وقتی عده‌ای از مردم فهمیدند امام در ماشین هستند کمی مشکل پیدا کردیم. تا این‌که به حرم رسیدیم و از طریق بازار داخل شدیم. وقتی رفتیم مردم فهمیدند؛ اما درها را بسته بودیم. امام حداکثر نیم ساعت زیارت کردند. وقتی آمدیم آن‌قدر آدم روی ماشین ریخت که هوای ماشین تنگ شده بود. لذا در آنجا من یک کاری کردم؛ از ماشین بیرون آمدم و کلتی که به کمرم بود را کشیده و زیر طاق بازار یک تیر هوایی شلیک کردم. این تیر چنان صدای وحشتناکی کرد که هم مردم فرار کردند و هم امام گفتند: «کار خوبی نکردی». من گفتم آقا هیچ جور دیگر شما را نمی‌توانستیم بیرون ببریم.

شبی هم که به قم رفتیم، وقتی گفتند می‌خواهم به قم بروم، ایشان و احمد‌آقا در صندلی عقب، من و آقای توکلی‌بینا جلو نشستیم. تا قم مشکلی نداشتیم، اما مردم قم فهمیده بودند. از اول جاده قم برای خودش داستانی بود که من مجبور بودم بیرون بروم و مانور نظامی بدهم تا راه باز شود. وقتی به قم رسیدیم هم یک شب ماندم و برگشتم.

از مسیر قم و مواجهه امام با مردم نکته‌ای در ذهن‌تان مانده است؟

امام فقط ذکر می‌گفتند  و حرفی نمی‌زدند. البته من حواسم فقط به کار حفاظت بود؛ در دوازدهم بهمن هم فقط حواسم بود که این سنگین‌ترین امانت تاریخ را باید به بهشت زهرا برسانم و کاری به چیز دیگر نداشتم.

مقطع 22 بهمن(پیروزی انقلاب) تا 11 اسفند که امام به قم رفتند ایشان همچنین در تهران و مدرسه علوی و چند روز در منزل آقای بروجردی دامادشان(در پاسداران) بودند؛ خاطرات آن مقطع زمانی کمتر گفته شده است. در آن روزها در آن مدرسه چه می‌گذشت؟

اصلاً از 12 بهمن چند نکته در آن زمان بارز بود. وقتی شایع شد لشگر گارد می‌خواهد به مدرسه علوی حمله کند، منزل یکی از دوستان را پشت مدرسه آماده کرده بودیم که اگر حمله‌ای صورت گرفت، امام را از درب پشتی به آنجا منتقل کنیم. اما امام گفتند من از اینجا تکان نمی‌خورم.یک روز هم امام خسته بودند و گفتند امروز ملاقات نباشد. ما هم درب مدرسه را بسته بودیم. در همان روز آقای صدوقی آمد و می‌خواست امام را ببیند؛ بچه‌هایی که بالای در مراقب بودند گفتند که امروز ملاقات نیست. ایشان هم راهش را کشیده بود که برود، اما من ایشان را دیدم و برگرداندم، گفتم برای شما ملاقات هست! درب را باز کردم و آمدند.

یک پیرمرد لرستانی هم آنجا بود که دائم به مردم می‌گفت نروید؛ ملاقات هست! آن‌قدر سر و صدا شد که امام صداها را فهمیدند و مردم وارد شدند که خود آن هم مشکلی بود، زیرا سری اول مردم همین جور روی هم ریختند. شعر آن پیرمرد را هم یادم نمی‌رود که با همان لهجه لری جلوی جایگاه ایستاد و گفت «امام زمان، مگر همچین نایبی را به خو (خواب) ببینی»!

فعالیت ستاد استقبال از امام ظاهراً بعد از ورود امام هم استمرار داشت؛ در آن ایام اعضای ستاد چه می‌کردند؟

ستاد به کمیته منتهی شد؛ روز 23 بهمن کمیته تشکیل شد. مدرسه رفاه -که اول قرار بود محل اقامت امام باشد- ستاد مستقر بود. اما مدرسه رفاه و بخشی از شماره یک علوی، محل انبار اسلحه شده بود. یکی از خاطرات کمتر گفته شده این است که یک روز یکی از افسران نیروی هوایی را به مدرسه رفاه بردم که وقتی به سمت تل بزرگ اسلحه‌ها رفت، دو وسیله را در آنجا دید که به سرعت با وسیله‌ای مخصوص آن‌ها را برداشت؛ بعد از آن به ما گفت که اگر این‌ها منفجر می‌شدند کل این منطقه روی هوا می‌رفت!

کمیته استقبال تقریباً با پیروزی انقلاب دیگر کار نمی‌کرد و هرکدام ما کاری می‌کردیم. مثلاً خود من در مدرسه علوی مسئول اداره رفت و آمد مردم بودم، حکم به افراد مختلف برای تحویل گرفتن نهاد‌ها و ادارات می‌دادم؛ مثلاً به مرحوم اکبر پوراستاد حکم دادم که برود ستاد کل نیروهای مسلح را تحویل بگیرد.

یعنی سمت رسمی نداشتید؟

نه؛ همه کاره بودم! (می‌خندد) حکم توقیف می‌دادم، حکم بازداشت می‌دادم... بعد از پوراستاد هم چند وقت بعد امام یکی از برادران سرتیپ ارتشی(سرتیپ ریاحی) را به عنوان رئیس ستادکل منصوب کردند که خودم او را به آنجا بردم. همچنین بعد از این‌که وزرای دولت موقت تعیین شدند افرادی را می‌فرستادم تا وزارتخانه را تحویل آنها دهند. مثلا آقا محمود شفیق-برادر مرحوم شفیق- اولین کسی بود که آقای بازرگان را سوار ماشین کرد و به نخست وزیری برد و آنجا ماند. یعنی کارها را سامان می‌دادیم و کم کم به دیگران واگذار می‌کردیم. دست آخر، کارها در کمیته مرکزی متمرکز شد که آقای مهدوی کنی در رأس آن بودند.

خود امام در آن فاصله زمانی تا رفتن به قم چه کار می‌کردند؟

دیدار با مردم؛ دیدار با مردم اصلاً تمام نمی‌شد! یعنی تا دهه فجر که داستانی بود، بعد از آن هم ادامه داشت؛ صبح‌ها آقایان می‌آمدند و بعد از‌ظهرها خانم‌ها. ما هم مجبور بودیم کارها را سامان دهیم.

اوایل اسفند بود که زندان قصر را تحویل گرفتیم و آقای حاج اصغر رخ‌صفت را به عنوان رئیس آن تعیین کردیم و زندانیانی که در مدرسه رفاه بودند را به آنجا فرستادیم.

چه کسانی در رفاه زندانی بودند؟

غیر از آن 4 نفر که اعدام شدند، هویدا یکی‌شان بود،  وزرا، وکلا و... . قبل از آن در طبقه سوم مدرسه رفاه بودند، امام هم در مدرسه علوی. اصلا امام و زندانیان هیچ وقت یک جا نبودند. امام روز 12 بهمن حدود ساعت ده و نیم شب به مدرسه رفاه آمدند و فردا صبح به اتفاق شهید مطهری، خیلی محرمانه به مدرسه علوی رفتند. صبح که شد به ما گفتند امام به مدرسه علوی رفته‌اند و ما هم رفتیم.

مدرسه رفاه محل اداره ستاد استقبال بود و مدرسه علوی هم محل استقرار امام. اولین کسی را که دستگیر کردند، سپهبد رحیمی فرماندار نظامی تهران بود که او را در طبقه سوم مدرسه رفاه نگه داشتیم. از فردای آن روز که دستگیر شده‌ها را می‌آوردند در آنجا نگه می‌داشتیم، تا این‌که زندان قصر را تحویل گرفتیم.

این‌که گفته می‌شود بعد از اعدام آن چهار نفر امام جنازه آن‌ها را دیده‌اند، صحت دارد؟

نه؛ اصلا! آن‌ها در پشت بام مدرسه رفاه اعدام شدند؛ امام هم از وقتی به مدرسه علوی رفتند، جز هنگامی که به شاه عبدالعظیم رفتند و وقتی که می‌خواستند به قم بروند حتی تا حیاط آن مدرسه هم نرفتند.

آیا در جریان وضعیت زندانیان بودند؟

تنها کسی را که ایشان دستور آزادی او را داد کسی بود که بچه‌ها در روز 12 بهمن او را بالای سر امام با یک لباس روحانی و قداره‌ای که همراهش بود، گرفته بودند. او را به مدرسه رفاه آوردند. من خودم خدمت امام رسیدم -احمد آقا هم بودند- و گفتم این فرد را گرفته‌ایم؛ امام فرمودند کاری که نکرده است؛ از کجا می‌دانی می‌خواسته به من صدمه بزند؟ شاید می‌خواسته از من محافظت کند و گفتند بلافاصله او را آزاد کنید.

در مورد مقامات شاه هم اصلاً دخالتی نداشتند و من چیزی در این خصوص نشنیده‌ام.در دوره مقام معظم رهبری سه رئیس جمهور سرکار آمدند و هر سه آن ها با رهبری زاویه دارند. هاشمی و خاتمی این گونه بودند و از همه بدتر احمدی نژاد است که می خواهد با زیرکی ماست مالی کند! برای دوره آینده ریاست جمهوری هم با این که بنده آدم دانشگاهی و تحصیل کرده بالا نیستم، اما به اندازه چندین برابر این دانشگاهیان کتاب خوانده ام و اهل تجزیه و تحلیل هستم؛ من می گویم این که در قانون اساسی گفته که کاندیدای ریاست جمهوری باید «رجال سیاسی و مذهبی و مدیر مدبر» باشد یک تحلیل می خواهد.

اولا خود "رجال" معنایی اعم از زن و مرد دارد صحبت از جوان مردی و مردان ویژه است. افرادی که کاندیدا می شوند باید مردانگی ویژه داشته باشند. قید سیاسی و مذهبی هم از نظر من این است که هر کاندیدا اگر مشخص باشد کوچک ترین زاویه با رهبری دارد شورای نگهبان نباید صلاحیت او را تایید کند.

آقای رفیقدوست! وقتی به ترکیب ستاد استقبال نگاهی می‌اندازیم، دسته بندی‌ها و گروه‌های مختلفی را مشاهده می‌کنیم؛ چطور آن افراد متفاوت حول یک هدف مشترک دور هم جمع شده بودند و با هم همکاری می‌کردند؟

ببینید! محور ستاد استقبال دو شخصیت بودند؛ مرحوم شهید بهشتی -رحمه‌الله علیه و شهید مطهری. تمام جهات سیاسی مملکت به این دو بزرگوار اعتماد داشتند؛ لذا از همه دعوت کردند که در کمیته استقبال حضور یافتند؛ حتی اعضای نهضت آزادی هم حضور یافتند. خود آقای صباغیان هم روز 12 بهمن می‌خواستند عقب ماشین امام بنشینند تا با ماشین‌ها و موتورهای اسکورت ارتباط داشته باشند، اما امام اجازه ندادند و به او گفتند «بیا پایین، مسئله می‌شود». امام تا آخر این‌گونه بودند و اجازه ندادند هیچ‌کس، نه روحانیت، نه غیر آن، نه سیاسی‌ها ایشان را مصادره کنند و به برخوردهایشان دقت داشتند.

به طور کلی نحوه برخورد امام با طیف‌های مختلف چگونه بود؟ زیرا از یک طرف کسانی چون آقایان مطهری و بهشتی و... جزو نزدیکان‌شان بودند و از آن سو مهندس بازرگان را به عنوان نخست وزیر دولت موقت منصوب می‌کنند.

اولا امام بازرگان را به پیشنهاد همان بزرگان انتخاب می‌کنند.

چه کسانی؟

آقایان مطهری و بهشتی. بعد هم با بازرگان شرط می‌کند که کابینه حزبی تشکیل ندهد که او از همان اول این شرط را عمل نکرد. من اولین باری که نسبت به مهندس بازرگان احساس ناخوشایندی پیدا کردم و در خاطراتم گفته‌ام مربوط به 16 بهمن است که در آمفی‌تئاتر مدرسه علوی مراسم معرفی او به عنوان نخست وزیر برگزار شد. در آن زمان از روز 3 آبان 56 که مجلس ختم حاج آقا مصطفی برگزار شده بود، آیت‌الله العظمی خمینی به عنوان «امام» مشهور شده بودند. اما بازرگان ایشان را «آیت‌الله» خطاب کرد. از آنجا من از بازرگان بدم آمد! البته قبل از آن خاطره بد دیگری هم داشتم. خود امام هم بعدها وقتی نهضت آزادی را از صحنه خارج کردند گفتند من از اول به آن‌ها خوش‌بین نبودم.

قطعاً برخورد امام با کسانی چون مطهری، بهشتی، هاشمی، مقام معظم رهبری و... با بقیه فرق داشت، زیرا آن‌ها را می‌شناخت. اما در رفتارهای سیاسی به گونه‌ای عمل می‌کرد که کسی متوجه این مسئله نشود. 

تا زمان پیروزی انقلاب، می‌توان گفت که مدرسه‌ علوی و رفاه مانند یک تشکیلات کوچک حکومتی بودند؛ امام آن مجموعه را چگونه مدیریت می‌کردند؟  لطفا چند مولفه برای آن برشمارید.

حضرت امام خودشان مستقیماً در مسائل دخالت نمی‌کردند. امور را به شورای انقلاب داده بودند و آنها اداره می‌کردند. مثلا من و شهید محمد منتظری قبل از رفتن امام به قم در فکر تشکیل گارد انقلاب بودیم؛ دولت موقت پیش دستی کرد و خدمت امام رفتند که امام در پاسخ درخواست آن‌ها حکمی به آقای لاهوتی دادند که پیرو درخواست دولت موقت سپاه پاسداران را تشکیل دهید.

این حکم که در مدرسه علوی صادر شد، آقایان مطهری، بهشتی، موسوی اردبیلی، هاشمی و مقام معظم رهبری مرا صدا زدند و گفتند کارهایت را می‌گذاری زمین و می‌روی به محلی که سپاه را می‌خواهند تاسیس کنند، ثبت نام می‌کنی! محل آن‌ها هم پادگان عباس‌آباد بود. من هم پریدم داخل ماشین و رفتم. دیدم که بیشتر آن‌ها دانشجویان از خارج برگشته و کسانی چون صباغیان و تهرانچی بودند.

من هم یک کاغد آچهار برداشتم و روی آن نوشتم «سپاه پاسداران تشکیل شد: 1- محسن رفیقدوست» آن را جلوی بقیه گذاشتم تا اسم خود را بنویسند. تا آن موقع آن‌ها داشتند با هم بحث می‌کردند. سپس یک شورای فرماندهی تشکیل شد و آقای دانش آشتیانی که از بچه‌های مدرسه رفاه و رفقای شهید رجایی بود، فرمانده شد.

من هم مسئول تدارکات شدم. این شورا تا 2 اردیبهشت 58 اعتبار داشت. تا این‌که من حرکتی کردم و همه مراکزی که هرکدام در دست کسی بود را جمع کردم تا در پادگان سلطنت‌آباد که دست ما بود ادغام شوند. در این مدت سفری به اتفاق مهندس غرضی و خانم دباغ به قم داشتیم و به امام گفتم ما با دولت موقت معامله‌مان نمی‌شود. ایشان فرمودند پس چه کار کنیم؟ گفتم سپاه باید زیر نظر شورای انقلاب برود. امام گفتند این خوب است! به ایشان عرض کردم این حرف خود را می‌نویسید؟ گفتند لازم نیست. تقویمم را برداشتم و روی آن نوشتم «امام فرمودند، امر سپاه با شورای انقلاب باشد». سپس نشان‌شان دادم و گفتم درست است؟ گفتند: بله. از همان جا به تهران و شورای انقلاب آمدم و اولین شورای فرماندهی تشکیل شد که شهید بهشتی امضا کرد و جواد منصوری فرمانده شد. من هم همچنان مسئول تدارکات ماندم؛ بعد از منصوری هم به ترتیب آقایان دوزدوزانی، مرتضی رضایی و محسن رضایی فرمانده سپاه شدند. 

آقای رفیقدوست! شما در زمان جنگ وزیر سپاه پاسداران بودید و خریدهای نظامی،اسلحه و مهمات را انجام می‌دادید. بالاخره کار جنگی آن هم در شرایطی که تازه حکومت مستقر شده بود و جمع و جور کردن بودجه و نیرو خیلی سخت است. مثلا ما در قسمتهای مختلف خاطرات آقای هاشمی می‌خوانیم که شما برای بحث بودجه و امکانات دائما نزد ایشان می‌روید. این جمع کردن نیروها برای دفاع در مقابل دشمن خارجی با توطئه‌های داخلی و خارجی چگونه انجام می‌شد؟

دو سه روز فرصت دهید من کتاب خاطراتی به نام «برای تاریخ می‌گویم» که روایت ده سال اول انقلاب در رابطه با جنگ است و در دهه فجر رونمایی شد، از چاپ بیرون می‌آید. در آن کتاب راجع به امام خیلی مطلب پیدا می‌کنید.

می‌توانید چند سرفصل مهم آن کتاب را در ارتباط با این موضوع عجالتاً در اینجا بیان کنید؟

یکی از چیزهایی که همیشه گفته‌ام، این‌که یک موقعی قرار بود ما  در غرب حمله کنیم و همه لشکرهای سپاه و ارتش در غرب متمرکز بودند که موقعیت لو رفت و قرار شد که عملیات بعدی که در جنوب نیروی آماده داریم، انجام شود. فرمانده سپاه از من خواست که حداکثر ظرف 15 روز سه تا لشکر کامل سپاه  را از باختران آن موقع (کرمانشاه فعلی) به اهواز ببریم و دیدیم برای این کار ما چیزی حدود یک هزار تریلر و کمرشکن می‌خواهیم تا تانک و نفر بر و لودر  و همه چیز را غیر از نفرات ببریم.

از طریق دولت نتوانستیم تأمین کنیم؛ من خدمت احمدآقا رفتم و گفتم که آقا اجازه دهند کامیون‌های مردمی را بگیریم که احمدآقا من را پیش امام بردند و امام فرمودند که چاره دیگری نیست؟ عرض کردم نه! و گفتند که چهار تا شرط دارم؛ یک به اندازه نیازتان بگیرید. دوم، اگر راننده کامیون نخواست بیاید، نبرید. سوم، بیش از حد معمول به آن‌ها کرایه بدهید و چهارم، اگر وسیله عیب کرد به «احسن ما یکون» جبران کنید. آن موقع مسئول ترابری سپاه شهید صنیع‌خانی بود. من  به او گفتم و ایشان در همه پاسگاه‌های پلیس راه آدم گذاشت و هر تریلی که رد می‌شد شماره آن را بر می‌داشت و می‌گفت برو بارت را خالی کن و بیا کرمانشاه. خیلی کم پیش آمد که راننده‌ها نیامدند و اکثرا آمدند و هیچ اتفاقی برای ما نیفتاد؛ فقط دو سه تا از ماشین‌ها برایشان مشکل پیش آمد که جبران کردیم.

سوال من تحلیلی‌تر از این بحث‌ها بود و منظورم این است که مدیریت امام چطور بود که همه این نیروها -چه در سطح سیاسیون و چه اقشار مردم- را برای آن آرمان‌ها و اهداف مقدس دور هم جمع کرده بود؟

امام یک سیطره معنوی روی همه مردم داشت. من همیشه در خاطراتم می‌گویم که امام قبل از این‌که از تبعید برگردند با رهبری‌های بی‌بدیل ملت را کاملا عوض کرده بود.

مثلا آقای پرورش -که خدا شفایش بدهد- می‌گفتند که «من وقتی در دبیرستان‌های اصفهان دبیر بودم یک جوانی بود که وقاحت و بی شرمی را از حد گذرانده بود؛ زیر ابرو بر می‌داشت و آرایش می‌کرد و لباس‌های بد می‌پوشید که من سرکلاس برای این‌که اعصابم متشنج نشود دقت می‌کردم که چشمم به او نیفتد.

وقتی انقلاب شد و من مدتی وزیر آموزش و پرورش شدم؛ یک روز مسئول دفترم آمد و گفت یک آقایی به این نام آمده و در‌خواست ملاقات می‌کند. فکر کردم که این اسمی می‌گوید اسم آن پسر است. از مسئول دفتر پرسیدم آن پسر چه شکلی است؟ گفت یک جوان نورانی با محاسن زیبا و با لباس سربازی و بسیجی است. پا شدم از لای در نگاه کردم دیدم همان است؛ گفتم بیا، آمد تو! گفتم فلانی چی شده؟ گفت خبر نداری؟! انقلاب شده! «امام انقلاب کرده و اول از همه انقلاب را در من به وجود آورد، تا انقلاب پیروز شد». آن جوان بعدا در جنگ شهید شد.

در منطقه خود ما -خیابان خراسان- روبروی خانه ما یک دبیرستان بود که اسم آن را بعد از انقلاب «هاجر» گذاشتند که خیلی بزرگ بود و  700 الی یک هزار دختر دبیرستانی در آن درس می‌خواندند. هر روز بعد از ظهر که می‌شد حدود 40 تا 60 تا از جوانان جلوی این دبیرستان جمع می‌شدند. ما هر هفته چماق هایمان را می‌آوردیم و با این‌ها زدو خورد می‌کردیم.

یک‌بار وقتی از زندان آزاد شدم و راهپیمایی آن منطقه را میدان‌دار بودم یک روز صبح درب خانه‌مان را زدند؛ خانمی گفت آقای رفیق‌دوست شما که راهپیمایی می‌روید این پسر من را هم ببرید. گفتم مگر پسر شما نمی‌توانند خودشان راه بیایند؟ گفت: نه، رویش نمی‌شود. گفتم چرا؟ گفت: آخر بچه‌های خوبی نبودند! الان سر کوچه هستند. دیدم که دوتا از شرترین آن بچه‌ها بودند! هر کدام هم یک پارچه سفید سوراخ کرده بودند و (به عنوان کفن) انداخته بودند گردن‌شان و آمدند. یکی از آن‌ها در راهپیمایی‌های انقلاب شهید شد و یکی هم بعداً در جنگ شهید شد.

یعنی امام آن سیطره معنوی که بر مردم داشت آن‌قدر قوی بود که هر مشکلی را حل می‌کرد و هیچ‌کس در مقابلش قدرت عرض اندام نداشت. لذا هرکس از رئیس جمهور و نخست وزیر و وزیر گرفته تا بقیه، وقتی کارش گیر می‌کرد پیش امام می‌رفت و کارش حل می‌شد؛ من خودم در خیلی جاها که جنگ گره می‌خورد، پیش امام می‌رفتم و ایشان مسئله را حل می‌کرد.

آقای رفیق‌دوست این روزها که اختلافات زیاد شده، خیلی در مملکت بحث از وحدت، برادری و... است؛  در همین زمینه امام هم یک منشور برادری داشتند که سالگرد صدور آن چند وقت پیش بود. در آن نامه که خطاب به آقای محمد علی انصاری نوشته شده، امام دو جناح راست و چپ را به رسمیت می‌شناسند و می‌گویند که  اصل مشترک این‌ها مقابله با امریکا و طرفداری از نظام جمهوری اسلامی و ... است و در بقیه موارد آن‌ها اختلاف‌نظرهایی دارند که ایرادی ندارد. در واقع ایشان وجود دو جناح میان نیروهای درون نظام را به رسمیت می‌شناسد. بعد از مدتی، امام از این منشور با انشعاب در جامعه روحانیت و تشکیل مجمع روحانیون مبارز موافقت می‌کنند.

در چند سال اخیر به نظر می‌رسد که این جناحین تا حدودی وضعیت‌شان به هم ریخته است و جابجایی‌هایی انجام شده است. فکر می‌کنید که چه کار باید انجام دهیم تا ‌آن برادری‌ها در عین اختلافات دوباره ایجاد شود؟

در زمان امام یک اصلی وجود داشت که همه هر اختلاف سلیقه‌ای در شیوه اداره مملکت داشتند، اما در یک چیز مشترک بودند و آن هم تبعیت از رهبری بود. یکی از بهترین کارهایی که مرحوم سید احمدآقا -که با من خیلی رفیق بود و شاهدش این جمله است که حسن آقا می‌فرماید پدرم خیلی راجع به دوستی شما صحبت می‌کرد- وقتی امام از دنیا رفت و به هدایت امام، مجلس خبرگان آقا را انتخاب کردند وقتی آقا به جماران رفتند، گفت از این لحظه همان‌طور که من پیرو امام بودم، پیرو شما خواهم بود.

من همیشه وقتی درباره مسائل روز صحبت می‌کنم، -چون منتصب به جناح اصول‌گرا هستم- می‌گویم که ما دو دسته اصلاح‌طلب داریم؛ یک دسته اصلاح‌طلب ولایتی داریم و یک اصلاح‌طلب ضد ولایت داریم. ضد ولایت‌ها بروند! زیرا جایی در این مملکت ما ندارند. اما اصلاح‌طلب ولایتی مانند دکتر عارف، جهانگیری و خیلی‌ها هستند. چون این‌ها در پیروی از رهبری و ولایت با اصول‌گراها فرقی ندارند و در مشی اداره مملکت نظرات متفاوتی دارند.

تقریبا در اواخر دوره خاتمی، که خود آقای خاتمی آدم خوبی است و خیلی به ایشان ارادت دارم، اما آن مجموعه که ایشان را احاطه کرده بودند واقعاً طرح براندازی داشتند. از نظر من آن منشور برادری امام شامل آن‌ها نمی‌شود.

مهندس بازرگان روزی که در مجلس خبرگان اصل ولایت فقیه تصویب شد طی سخنرانی گفتند که این قبایی که امروز در مجلس دوختند فقط به تن حاج آقا روح‌الله برازنده است نه هیچ‌کس دیگری. پیروان این حرف نمی‌توانند مشمول منشور برادری باشند. برادری و وحدت حول محور ولایت است.

بگذارید از حرف‌های نگفته‌ام بگویم؛ من حدود 9 سال پیش، روزی با آقای کروبی –که از سال 1342 با ایشان رفیق بودم- با ایشان نشسته بودم گفتم آ شیخ مهدی! شما در مسئله اصل ولایت فقیه برایتان «بدا»یی حاصل شده است؟ (یعنی این‌که از آن منصرف شده‌اید؟) گفت: نه! کی گفته؟ گفتم پس هنوز معتقدید که در مملکت ما باید ولی فقیه حاکم باشد؛ آیا ولی فقیه موجود را هم شما قبول دارید یا برایشان جایگزینی می‌شناسید؟ ایشان گفت: «بیننا و بین الله» در شرایط کنونی بهتر از آقای خامنه‌ای هیچ‌کسی را نداریم  و اگر تو پیش آقای خامنه‌ای می‌روی از قول من بگو که من یک سرباز تو هستم.

من یادم رفت یا فرصت نشد بروم خدمت آقا و این حرف آقای کروبی را بگویم. چند روز بعد شیخ قدرت‌الله علیخانی با آقای کروبی صحبت می‌کرده و آقای کروبی گفته بود که فلانی پیش من آمده و این جوری گفته و اگر شما هم پیش آقا رفتید بگویید من سرباز ایشان هستم. من چند ماه بعد که پیش آقا رفتم و این حرف را گفتم، آقا فرمودند که شیخ قدرت اینجا بود و به من گفت. وقتی که این‌جوری می‌شود بعضی حرکت‌ها قابل تطبیق با منشور برادری نیست.

من الان کاره‌ای نیستم و توقعی ندارم؛ آدمی هستم که مراحل نوجوانی، جوانی و میانسالی و همه این‌ها را گذرانده‌ام و آدم وقتی سنش از 70 می‌گذرد پیر است و هوس چیزی را ندارم؛ اما انصافاً اگر دقیق مطالعه کنید میراث امام را مقام معظم رهبری نگه داشت؛ با خون دلی که خورد و با تحمل‌هایی که کرد. لذا معتقدیم منشور برادری امام حول محور ولایت امروز هم می‌شود تشکیل شود.

در همان منشور برادری امام  به دو جناح هشدار می‌دهند، افرادی هستند که می‌خواهند بین شما(دو جناح)  وسوسه و دعوا ایجاد کنند؛ با توجه به دغدغه‌های افرادی چون هاشمی رفسنجانی و عسگراولادی، فکر می‌کنید که آیا این گروه‌ها امروز تا حدودی فعال‌تر شده‌اند یا خیر؟ و آیا در فاصله فعلی بین دو جناح نقش داشته‌اند؟

حتما هستند. بالاخره دشمن همیشه در هر لباسی ممکن است بیاید. اصل را نگه دارید. ممکن است یک روز در لباس ولایت فقیه بیاید. رهبری هم در صحبت‌هایشان فرمودند. آنچه که باطنی و از نظر عقیده معتقد به ولایت فقیه نباشد دوام نمی‌آورد و دستش رو می‌شود. دست خیلی‌ها رو شد و دست بقیه هم رو می‌شود. لذا واقعا آنهایی که از نظر مسلک اداره جامعه یعنی در اصل ولایت و اصل قانون اساسی و اصل اسلام با همدیگر هم عقیده هستند اما در اداره جامعه سلایق مختلف دارند هر دو گروه در خودشان باید مواظب این خناس‌ها باشند. 

رابطه بین سیدحسن آقا و آقا هم عیناً رابطه پدر و فرزندی و خیلی عمیق است. آقا به محض این که فرصت کرد آن واقعه حرم امام در سال 89 را بکوبد، کوبید. اگر هاشمی ضد ولایت فقیه بود چرا آقا دوباره ایشان را رئیس مجمع قرار داد؟ چرا هر دو هفته با ایشان جلسات چند ساعته دارد؟ هاشمی هرکس پیش او می رود یک ترجیع بند در سخنانش دارد و می گوید من برای رهبری کشور، در مقابل آقای خامنه ای بدیلی نمی شناسم و خدا نکند روزی بیاید که من باشم و رهبری نباشد. در طرف مقابل، از آقا هم غیر از یک جمله که در نماز جمعه 29 خرداد 88 بنا به مصلحتی گفته شد، تا حالا کسی یک کلمه از زبان رهبری علیه هاشمی نشنیده است.

از دیدگاه شما این خناس‌هایی که می‌گویید این روزها چگونه عمل می‌کنند؟

مصداقش را نمی‌توانم بگویم.

نگفتم مصداقش را بگویید؛ مشخصاتش چیست؟

الان چیزی گیرت نمی‌آید! (می‌خندد)

اما خیلی‌ها امروز به نام دفاع از ولایت برعلیه شخصیت‌های با سابقه هر دو گروه شعار می‌دهند...

این کار غلط است و همه می‌فهمند و دست همان‌ها رو می‌شود.

شما تاثیر این گروه‌ها را در اخلاق‌ سیاسی چگونه می‌بینید؟

کاملا موثر است. خوشبختانه مقام معظم رهبری این جریان را کاملا می‌شناسد و مدیریت می‌کند؛ جریانی که می‌خواهد خدای نکرده به میراث امام کوچک‌ترین ضربه بزند. آقا این را کاملا می‌داند. اما با توجه به این‌که من معتقد هستم که هر‌کس مانند آقا در جایگاه ولایت فقیه قرار بگیرد اوست که مورد عنایت و حمایت آقا امام زمان است، مورد حمایت ایشان هم قرار می‌گیرد و خطرات و آنجاهایی که ایشان باید مسیر را رهبری کند همان‌طور که رهبری باید بکند، انجام می‌دهند.

یک روزی من خدمت امام رسیدم و بعد از ملاقات گفتم چند کلمه می‌خواهم با شما حرف خودمانی بزنم. احمد‌آقا می‌خواستند بگویند نه، اما امام گفتند: چی می‌خواهید بگویید؟ من گفتم آنهایی که می‌گویند «خدایا خدایا تا انقلاب مهدی خمینی را نگه دار» همه به یک دلیل می‌گویند و اقلیتی هم به دو دلیل می‌گویند؛ امام سرشان را تکان دادند و گفتند یعنی چی؟ گفتم همه به خاطر این می‌گویند که شما مروج اسلام بودید و اسلام را زنده کردید.

آن عده که من هم از آن‌ها هستم به خاطر خودمان هم می‌گوییم. چرا که خدای نکرده اگر شما نباشید ما را بر تیر چراغ برق به دار می‌زنند. امام خیلی تامل کردند و گفتند می‌دانید اشتباه شما کجاست؟ شما فکر می‌کنید اعلامیه‌های من یا سخنرانی‌های آقایان یا فعالیت‌های شما، شاه را بیرون کرد و انقلاب پیروز شد؛ این‌گونه نیست، بلکه پیروزی انقلاب خواست خدا و مشیت الهی بود و تا زمانی که ملت در همین مسیر باشد خدا این انقلاب را حفظ می‌کند و برای شما هم اتفاقی نمی‌افتد.

این خاطره مربوط به چه سالی است؟

سال 65

حالا با آسیب‌هایی که در راه اجرای منشور برادری ذکر شد، نسل اول انقلاب که سابقه مبارزاتی دارد، چه کاری می‌تواند انجام دهد؟

من سمتی ندارم اما در چند سال گذشته شش مورد مصاحبه داشته‌ام؛ آن‌ها را پیدا کنید که پاسخ شما را در آن‌ها داده‌ام. در همه آن‌ها گفتم که هر کس ادعا می‌کند من در ارتباط مستقیم با امام زمان(عج) مملکت را اداره می‌کنم، غلط زیادی می‌کند و «هو کذاب مفتری»؛ راه رسیدن به امام زمان(عج) جز از طریق رهبری و مراجع راه دیگری ندارد.

آقای رفیق‌دوست! با توجه به این‌که شما از موسسان جمعیت مؤتلفه هستید، صحبت‌های اخیر آقای عسگر‌اولادی را چگونه ارزیابی می‌کنید؟

آقای عسگر اولادی فی نفسه یکی از شخصیت‌های «بی‌نظیر» است نه کم نظیر؛ من با شناختی که بیش از 50 سال از ایشان دارم مرد از خودگذشته و به خدا پیوسته‌ای است. حکم آخری که حضرت امام برای نمایندگی ایشان برای اخذ وجوهات دادند، قبل از انتخابات مجلس سوم در سال 66 در کمک امداد استان تهران بود که آن دوره در خیابان مسجد شهید مطهری بود. حاج احمدآقا زنگ زدند و گفتند که آقا حکم جدیدی برای شما نوشته و بیایید بگیرید. وقتی آن را باز کردم یک کاغذ A4 بود که در نامه، اجازه موسع‌تری نسبت به قبل، به آقای عسگر اولادی در وجوهات داده بودند.

این نامه در صحیفه هست؟

نمی‌دانم، حتماً در یادداشت‌های امام است.

امام در آن یادداشت چه نوشته بودند؟

ایشان در آن یادداشت از آقای عسگر اولادی تعریف کرده بود و اجازه  اخذ و صرف وجوهات را به ایشان داده بود.

وقتی آقای عسگراولادی در انتخابات مجلس کاندیدا شده بود، من به ایشان گفتم که کسی را پیدا کرده‌ام که مقلد امام است و وجوهات خوبی را هم می‌خواهد پرداخت کند؛ شما یک کپی از آن اجازه به من بدهید تا به او نشان دهم. خندید و گفت: «حاج محسن از کی تا حالا من را این‌قدر خام فرض کرده‌ای؟! این اجازه را امام برای وجوهات به من داده است نه برای انتخابات». من گفتم اگر ده هزار تا از این‌ها را چاپ کنم و در تهران پخش کنم شما وکیل اول تهران می‌شوید. گفت: «به چه قیمتی؟ به قیمت خرج کردن از امام؟!».

این شخصیت اگر زندگی مادی او را بررسی کنید چیزی از مال دنیا ندارد؛ برخلاف برادرش که تاجر است. فقط یک خانه در کوچه‌های فرعی خیابان عین‌الدوله(ایران) دارد که آن هم چند وقت پیش خرید. ایشان چه در زمان امام و چه الان با حقوق امام و مقام معظم رهبری زندگی می‌کنند.

وقتی امام می‌خواستند از پاریس بیایند ایشان و شهید عراقی خدمت امام بودند. ابتدا سه هواپیما در نظر گرفته بودند که آقا گفتند: یک هواپیما. آقای قطب‌زاده مسافرهای هواپیما را معین کرد و عسگر اولادی و شهید عراقی را در لیست مسافران قرار نمی‌دهد. امام لیست را دیدند و چند نفر را خط زد و صندلی عسگر اولادی و شهید عراقی را پشت سر خود قرارداد.

الان هم آقای عسگر اولادی یکی از ثقه‌های محکم آقاست و واقعا نشان می‌دهد که هوای نفس ندارد. نسبت ایشان با امام و مقام معظم رهبری مانند سلمان است با حضرت علی(ع)؛ حضرت علی(ع) و سلمان جایی با هم رفته بودند و در آن مسیر که می‌رفتند به طور طبیعی جای پا می‌ماند؛ بقیه فکر می‌کردند که یک نفر از اینجا رفته است. وقتی رسیدند آن‌ها دو را با هم دیدند. گفتند: که سلمان تو قبلا اینجا بودی؟ گفت: نه! گفتند: پس چگونه جای پای تو نیست؟ گفت: من دنبال حضرت می‌آمدم و پایم را جای پای ایشان می‌گذاشتم. واقعا آقای عسگر اولادی درباره امام و مقام معظم رهبری این‌گونه بوده‌اند.

ایشان تشخیص دادند در این موقعیت این حرف‌ها را بزنند. جواب همه را هم داد و از همه چیز هم می‌گذرد؛ حتی اگر مورد اعتراض حزبش هم واقع شود. اما وقتی تشخیص داد که در این موقعیت باید التیام ببخشد و در جهت جذب حداکثری حرکت کند همان کار را می‌کند و برایش مهم نیست چه اتفاقی می‌افتد.

اصل سوال من همین بود که به قول شما  فردی که پا جای پای امام و مقام معظم رهبری می‌گذارد، با این همه حمله و تخریب مواجه می‌شود؛ مگر چه اتفاقی افتاده که حتی اعضای موتلفه هم به عسگراولادی قدیمی ترین عضو و موسس تشکیلات‌شان این‌گونه حمله می‌کنند؟

من معتقدم که آقای عسگراولادی دارای بینش سیاسی بالایی هستند. کسانی که از ایشان انتقاد می‌کنند حتما درک سیاسی را ندارند. یک مثل از روحانیون برای شما بزنم؛ می‌گویند یک‌بار مرحوم حاج شیخ عبدالکریم حائری(موسس حوزه علمیه قم) در مدرسه به دستشویی رفته بود و دو طلبه هم بیرون منتظر بودند. ایشان وقتی بیرون آمدند عمامه‌اش روی زمین افتاد. برداشت، تکاند و سرش گذاشت. طلبه‌ها هم ایشان را نمی‌شناختند. گفتند حاج آقا عمامه نجس شد. ایشان گفتند به فتوای چه کسی؟

گفتند به فتوای حاج عبدالکریم حائری! ایشان گفتند که ایشان نجس نمی‌دانند و آن طلبه‌ها گفتند غلط می‌کند که نجس نمی‌داند! اکنون هم جوجه سیاسی ها به افرادی مانند عسگر اولادی ایراد می‌گیرند؛ در حالی که آن‌ها خودشان از نظر سیاسی کوچک‌تر هستند. این افراد به جای این‌که سخنرانی کنند و اعلامیه دهند، در سخنان عسگراولادی دقت کنند؛ بروند و ببینند این پیرمرد 80 ساله سرد و گرم روزگار چشیده چه منطقی داشته است که یک دفعه  برخلاف مسیری که از نظر خیلی‌ها طبیعی است، شنا می‌کند. اگر آن‌ها این دقت را داشتند، جواب خود را می گرفتند و می‌رفتند. من خودم هم این کار را کردم.

چه کار کردید؟

رفتم و به ایشان گفتم و ایشان گفتند که من با توجه به درک زمان باید این کار را می‌کردم.

شما چه گفتید و ایشان چه جوابی دادند؟

گفتم این‌که شما می‌گویید که کروبی و میرحسین از سران فتنه نیستند، آیا نظر خاصی دارید؟ گفتند: نه، می‌خواهم یک واقعیتی را ثابت کنم که سران فتنه، آمریکا، اسرائیل و انگلیس هستند و خیلی‌ها که اینجا گرفتار شدند و خیلی‌ها که فرار کردند، مفتون هستند و گرفتار فتنه شده‌اند. او عقیده‌اش را بیان کرد؛ حال چرا به او حمله می‌کنند؛ بپرسند که دلیل او چیست!

در آستانه انتخابات ریاست جمهوری، آیا زمینه مناسبی برای تحقق این خواسته‌های امثال آقایان عسگراولادی، هاشمی رفسنجانی و... وجود دارد؟

بعد از انقلاب و تشکیل جمهوری اسلامی قانون اساسی تصویب  و اجرا شد. ده سال در زمان معمار و رهبر کبیر انقلاب، سه رئیس‌جمهور سرکار آمدند. بنی‌صدر، مرحوم شهید رجایی و مقام معظم رهبری. سیطره معنوی و مقتدرانه امام بر جامعه آن گونه بود که اصلا نخست وزیر و رئیس‌جمهور فرقی نداشت. آن زمان اولین رئیس‌جمهور با امام زاویه پیدا کرد و کنار گذاشته شد و آب هم از آب تکان نخورد.

دومین رئیس جمهور مشخصاتی داشت که معتقدم امروز باید دنبال آن مشخصات بگردیم. رجایی اگر واقعا می‌ماند رئیس‌جمهوری بود که هیچ‌وقت با امام زاویه پیدا نمی‌کرد؛ اما ایشان هم شهید شد. مقام معظم رهبری هم یک شهید رجایی بود، اما با سواد دینی بالاتر و امام‌شناس و کسی بود که امام را درک کرده بود.

در طول هشت سال مشکلی پیش نیامده بود به غیر از دوبار؛ یکی خطبه نماز جمعه آقا و سخنرانی امام که بلافاصله آقا به امام نامه می نویسد و مطالب خود را می‌گوید، امام می‌گوید که شما مانند خورشید می‌درخشید. ایشان مطیع رهبری بود و با توصیه خود امام بعد از رحلت امام رهبر شد.

در دوره مقام معظم رهبری سه رئیس‌جمهور سرکار آمدند و هر سه آن‌ها با رهبری زاویه دارند. هاشمی و خاتمی این‌گونه بودند و از همه بدتر احمدی نژاد است که می‌خواهد با زیرکی ماست‌مالی کند! برای دوره آینده ریاست جمهوری هم با این‌که بنده آدم دانشگاهی و تحصیل‌کرده بالا نیستم، اما به اندازه چندین برابر این دانشگاهیان کتاب خوانده‌ام و اهل تجزیه و تحلیل هستم؛ من می‌گویم این‌که در قانون اساسی گفته که کاندیدای ریاست‌جمهوری باید «رجال سیاسی و مذهبی و مدیر مدبر" باشد یک تحلیل می‌خواهد.

اولا خود "رجال" معنایی اعم از زن و مرد دارد. قرآن وقتی می فرماید "من المومنین رجال من صدقوا...» صحبت از جوان‌مردی و مردان ویژه است. افرادی که کاندیدا می‌شوند باید مردانگی ویژه داشته باشند. قید سیاسی و مذهبی هم از نظر من این است که هر کاندیدا اگر مشخص باشد کوچک‌ترین زاویه با رهبری دارد شورای نگهبان نباید صلاحیت او را تایید کند.

منظور شما از تبعیت از ولی فقیه چیست؟ چرا که ما از یک طرف تفسیر افرادی چون علی مطهری را داریم و از سوی دیگر، تفسیر کسانی که مقابل او در مجلس موضع گیری می‌کنند.

بله. اولا اختیارات رهبری محدود به آنچه در قانون اساسی نوشته‌اند، نیست. آنهایی که ولایت فقیه را تحصیل کرده‌‌اند - و من یکی از تحصیل کرده‌های ولایت فقیه هستم و مدرس آن هم بوده‌ام- حس کرده‌اند که ولایت فقیه به چه معناست. ولایت فقیه یعنی ادامه حکومت خدا پیغمبر و امام.

در زمان غیبت حاکم باید نایب امام زمان(عج) باشد. امام در طول ده سال چند بار از ولایت ماورای قانون استفاده کردند. آقا هم با استفاده از همان اختیارات می‌گوید: آقای رئیس‌جمهور این فرد را معاون اول خود نگذار. رئیس‌جمهوری که با رهبری کوچک‌ترین زاویه ندارد همان لحظه می‌گوید چشم قربان! حتی اگر به این کاری که آقا می‌گوید عقیده نداشته باشد؛ نه این‌که این آدم برود چند روز در خانه بنشیند. باید در کاندیداها کسانی را پیدا کرد که به این مرحله که می‌رسند کوتاه بیایند.

شما گفتید که که روسای جمهور بعد از جنگ یعنی آقای هاشمی و خاتمی و بدتر از همه احمدی نژاد به این اصل پایبند نبوده‌اند؛ اما آقای عسگر اولادی در نامه اخیر خود گفته بود که یادمان نمی‌رود که خاتمی و کروبی چقدر از رهبری تبعیت داشتند. پس شما کدام حرف را قبول دارید؟

وقتی در مسئله انتخابات، کروبی به اختلاف افتاد از رهبری جدا شد و تقابل کرد.

من قبل از انتخابات را می‌گویم...

تا وقتی که بود کسی با ایشان مشکلی نداشت. آقا ایشان را از بنیاد شهید برنداشتند و خودش خواست برود. در این‌گونه مسائل سطح بالا نباید درگیر احساسات شد. اگر کسی بگوید که در حیطه اختیارات و نفوذ، مقام معظم رهبری کوچک‌ترین فرقی با امام دارد این ابتدای انحراف است؛ وقتی می‌گویم همه اختیاراتی که ولی فقیه دارد عین اختیارات امام است، رهبر بعدی هم تمام اختیارات رهبر قبلی را دارد.

من یک روز از کروبی سوال کردم که اگر 70 میلیون ایرانی بگوید «الف»، رهبری بگوید «ب» کدام باید اجرا شود؟ هر عقل سلیمی که ولایت فقیه را می‌شناسد می‌گوید: «ب». ایشان گفتند: حکم ولی فقیه. این خاطره مربوط به دوره خاتمی است.

البته ممکن است ولایت فقیه در عمل اجرا نشود کما این‌که علی(ع) را 25 سال در خانه نشاندند. علی(ع) را مردم در خانه نشاندند. لذا این را باید بفهمیم که ولایت مطلقه فقیه فراتر از قانون است. وقتی احمدی‌نژاد مصاحبه کرد و گفت من نماینده مردم هستم و مجلس 30 درصد مردم را نمایندگی می‌کند و مقام معظم رهبری هم توسط خبرگان انتخاب می‌شود؛ به ایشان گفتم فکر نمی‌کردم سواد سیاسی شما این‌قدر کم باشد که تو خیال می‌کنی مردم رئیس جمهور انتخاب می‌کنند؛ مردم از میان کاندیداها یک نفر را برای پست ریاست جمهوری به رهبر «پیشنهاد» می‌کنند؛ رهبر می‌تواند تنفیذ بکند یا نکند.

در تمام چهار حکم تنفیذ که در زمان امام و شش مورد در دوره مقام معظم رهبری شده است، قید شده این تنفیذیه تا زمانی نافذ است که .... یعنی چند شرط گذاشته شده است. اگر رهبر بداند که شرایط را ندارد با یک نامه می‌تواند رئیس‌جمهور را عزل کند. فردی که می‌خواهد رئیس جمهور شود باید کاملا به این‌ها معتقد باشد.

زاویه آقای هاشمی با رهبری خیلی کوچک بود. در مسائل اقتصادی و اجتماعی نظرات آقا با هاشمی تفاوت داشت اما خیلی بروز اجتماعی نداشت. برای همین بعد از دوره خاتمی، در سال 84 مقام معظم رهبری موافق به برگشتن هاشمی نبودند اما ایشان کاندیدا شد. هم امام و هم آقا برخلاف مسیر طبیعی حرکت نمی‌کنند. مدیریت می‌کردند و الان هم مدیریت می‌کنند تا انشاالله کشور را به بهترین‌ها برسانند.

البته مردم باید انتخاب کنند و رهبر نمی‌گوید به چه کسی رای دهند. در راهپیمایی 22 بهمن امسال همه توقع داشتند به خاطر مشکلات پیش آمده اقبال مردم کمتر باشد اما هیچ سالی مانند امسال نبود و مردم می‌گفتند ما مشکل داریم اما نظام و رهبری را قبول داریم و به عشق رهبر آمده‌ایم و برای حفظ میراث امام آمدیم و غیر از عکس امام و رهبری هم اگر عکسی بین راهپیمایان بود، آن را پایین آوردند.

نظر خود را در مورد انتخابات آینده نگفتید...

اتفاق تلخی در سال 88 افتاد؛  من در انتخابات سال 84 و 88 طرفدار احمدی نژاد نبودم. در سال 84 طرفدار هاشمی بودم و در سال 88 وقتی از من پرسیدند به چه کسی رای می‌دهید، گفتم: به کسی رأی می‌دهم که رئیس جمهور نمی‌شود و به محسن رضایی رای دادم.

برای هر کسی که کوچک‌ترین بینش و اهل تجزیه و تحلیل سیاسی باشد آن اتفاقات برای دشمنان ما باعث خوشحالی بود که آن احمق‌ها این خوشحالی ر


ویدیو : رفیقدوست: به احمدی‌نژاد گفتم فکر نمی‌کردم سواد سیاسی شما اینقدر کم باشد‬