قصه عشق

قصه عشق زهرا و علی حاتمی


قصه عشق زهرا و علی حاتمیاخبار فرهنگی - قصه عشق زهرا و علی حاتمی ازدواج علی و زهرا حاتمی برخلاف آنچه به نظر می رسد اصلا ساده و بدیهی نبود. آن روزها زهرا خوشکام بازیگر معروفی بود و در دو سال فعالیتش کلی فیلم سینمایی بازی کرده بود. از طرف دیگر علی حاتمی هم کارگردان جوانی بود که اسمش سر زبان ها افتاده بود. ازدواج زهرا و علی حاتمی برخلاف آنچه به نظر می رسد اصلا ساده و بدیهی نبود. آن روزها زهرا خوشکام بازیگر معروفی بود و در دو سال فعالیتش کلی فیلم سینمایی بازی کرده بود. از طرف دیگر علی حاتمی هم کارگردان جوانی بود که اسمش با فیلم های متفاوتی که کارگردانی می کرد سر زبان ها افتاده بود اما با وجود همه مشترکاتی که یک بازیگر و یک کارگردان جوان هم دوره می توانند با هم داشته باشند، این زوج تا قبل از آشنایی اتفاقی شان هرگز با هم برخوردی نداشتند؛ به همین دلیل هم بود که اگر علاقه دورادوری به وجود آمده بود به خاطر عدم برخوردشان، همانطور دورادور باقی مانده بود و تا مدت ها فقط از دور، آن هم توی دلشان هم را تحسین می کردند؛ به خصوص زهرا خوشکام که همیشه در مصاحبه هایش از جوان محجوب و معقولی حرف می زد که قصد دارد با او ازدواج کند. جوانی که بعدها معلوم شد خیالی بوده و وجود خارجی نداشته و در واقع آرزوی زهرا خوشکام بوده که به وسیله علی حاتمی به حقیقت تبدیل می شود.   جوان معقول و محجوب و هنرمندی که دوران آشنایی تا ازدواجش با زهرا خوشکام زمان زیادی طول نکشید اما همین دوران کوتاه آغازی ... قصه عشق

قصه عشق امین حیایی و نیلوفر خوش خلق


قصه عشق امین حیایی و نیلوفر خوش خلقاخبار فرهنگی - قصه عشق امین حیایی و نیلوفر خوش خلق امین و نیلوفر تو را یاد ۲ رفیق خردسال می‌اندازند که بازی‌هایشان، خنده و حتی گریه‌هایشان با هم است! امین و نیلوفر تو را یاد ۲ رفیق خردسال می‌اندازند که بازی‌هایشان، خنده و حتی گریه‌هایشان با هم است!حکایت زندگی امین حیایی و نیلوفر خوش‌خلق در کنار یکدیگر، حکایت شیرینی است. نیاز نیست زیاد در زندگی‌شان سرکشی کنیم. همین که یک ساعت را با آنها بگذرانید، کافی است تا قاپتان را بدزدند و زیبایی یک زندگی مسالمت‌آمیز و متفاوت را به رخ‌تان بکشند. قصه عشق امین حیایی و نیلوفر خوش خلق!در زندگی امواج زیادی می‌آید ولی باید یاد بگیری سوارشان شوی!امین حیایی: ما برای همدیگر می‌ایستیم. دنده عقب هم داریم. بعضی وقت‌ها دوربرگردان هم داریم. پستی هم وجود دارد اما ماجرای زندگی دونفره، مثل موج‌سواری است. اگر موج‌سواری بلد باشی، اتفاقی نمی‌افتد تا وقتی بلد نیستی موج به تو می‌زند و پرتت می‌کند، می‌روی زیر آب و فکر می‌کنی، حالا خفه می‌شوی اما کافی است موج‌سواری یاد بگیری، آن وقت هیچ موجی نمی‌تواند تو را بیندازد. راحت می‌توانی سوار همین موج‌ها شوی و حتی از آن لذت ببری. در زندگی امواج زیادی می‌آید ولی باید یاد بگیری سوارشان شوی.    تنوع طلبیم!نیلوفر خوش خلق: ما سعی می‌کنیم همدیگر را جا نگذاریم. بله، جمله اصلی زندگی‌مان همین است: «سعی می‌کنیم همدیگر را جا نگذاریم.» هر دوی‌مان تنوع‌طلبیم. چون خردادی هستیم. البته همه این ...

ضرورت شناخت قصه عشق در انتخاب همسر


ضرورت شناخت قصه عشق در انتخاب همسرشاید تاکنون از خودتان پرسیده باشید چگونه است که از فردی برای ازدواج خوشتان می آید و از دیگری نه؟ شاید هم بارها از انتخاب دیگران در این زمینه حیرت کرده اید، به گونه ای که هیچ پاسخی برای این سوال نیافته اید که بر چه اساسی دوست شما ، فلانی را به عنوان شریک زندگی اش انتخاب کرده است؟!ولی به راستی چطور می شود که فردی عاشق یک فرد خاص می شود؟!«اشترنبرگ»، یکی از معروف ترین نظریه پردازان در زمینه عشق معتقد است که عشق داستان است و هرکس داستان خودش را درباره عشق دارد.همه ما داستان آرمانی خود را داریم. قصه عشق به ذهنیت ما از این که رابطه عاشقانه چیست و چه طور باید باشد، باز می گردد .در این میان روابط آدمیان زمانی به اوج خود می رسد که داستان دو نفر از عشق با هم سازگار باشد. در مشاوره پیش از ازدواج یکی از بهترین کارهایی که هرکسی می تواند انجام دهد، شناخت قصه عشق خودش است. وقتی قصه خودمان را بشناسیم، آگاهانه تر می توانیم در انتخاب همسر گام بر داریم.اشترنبرگ ۲۵داستان عشق را روایت می کند که بازنمود طیف وسیعی از استنباط های آدمی از عشق و چیستی آن است. در ادامه به دو نمونه از داستان های عشق اشاره می کنیم:قصه آموزشدر این داستان، یکی در نقش آموزگار ظاهر می شود و دیگری در نقش آموزنده. به طور معمول سن یکی از این دو نفر بیشتر از دیگری و یا از نظر حرفه ای پخته تر است. کسی که خود را در مقام آموزگار می بیند معمولا این برداشت های ذهنی را دارد:1- دوست دارم در روابط ...

قصه جوجه اردک زشت


قصه جوجه اردک زشتیکی از بعداز ظهرهای آخر تابستان بود . نزدیک یک کلبه قدیمی در دهکده ،خانم اردکه لانه اش را کنار دریاچه ساخته بود.   اون پیش خودش فکر می کرد: مدت زیادی هست که روی این تخم ها خوابیده ام . او تنها نشسته بود و بقیه اردکها مشغول شنا بودند .   کم کم تخم ها شروع به حرکت کردند و با نوکهای قشنگ کوچکشان پوسته ی تخم شان را شکستند . آنها یکی یکی بیرون آمدند اما هنوز خیس بودند و نمی توانستند که بخوبی روی پاهایشان بایستند.   بزودی جوجه ها روی پا هایشان ایستادند و شروع به تکان دادن خودشان کردند.تا اینکه پرها یشان خشک شد خانم اردکه نگاهش به تخم بزرگی افتاد و پیش خودش گفت : اوه نه هنوز یکی از تخم ها اینجاست اردک پیری کنار خانم اردک آمد .   به تخم نگاه کرد و گفت: شاید این تخم یک بوقلمون باشد این اتفاق یکبار برای من هم رخ داده است اون جوجه حتی نمی توانست به آب نزدیک شود. چرا ناراحتی ؟ من پیشنهاد می کنم که او را ول کنی . سپس اردک پیر آهسته شنا کرد و رفت.   خانم اردکه فکر کرد کمی بیشتر روی این تخم بنشیند . بعد از مدتی صداهای ضعیفی از داخل تخم شنید و بزودی جوجه کوچولو از تخم بیرون آمد.   مادر مدتی به جوجه نگاه کرد او با پرهای خاکستریش ظاهر عجیبی داشت و مادر را نگران کرد. اما وقتی که به پاهایش نگاه کرد خیالش جمع شد که این جوجه ی بوقلمون نیست.   اما جوجه ی بزرگ و زشتی بود روز بعد مادر جوجه هایش را به کنار دریاچه برد . جوجه ها یکی یکی داخل آب پریدند . ...

ویدیو مرتبط

قصه روباه و كلاغ


قصه روباه و كلاغیكي بود يكي نبود . در يك روز آفتابي آقا كلاغه يك قالب پنير ديد ، زود اومد و اونو با نوكش برداشت ،پرواز كرد و روي درختي نشست تا آسوده ، پنيرشو بخوره .       روباه كه مواظب كلاغ بود ، پيش خودش فكر كرد كاري كند تا قالب پنيررا بدست بياورد . روباه نزديك درختي كه آقاكلاغه نشسته بود ، رفت و شروع به تعريف از آقا كلاغه كرد : "     به به چه بال و پر زيبا و خوش رنگي داري ، پر و بال سياه رنگ تو در دنيا بي نظير است . عجب سر و دم قشنگي داري و چه پاهاي زيبائي داري ،‌ حيف كه صدايت خوب نيست اگر صداي قشنگي داشتي از همه پرندگان بهتر بودي .         كلاغه كه با تعريفهاي روباه مغرور شده بود ، خواست قارقار كنه تا روباه بفهمد كه صداي قشنگي داره ، ولي پنير از منقـارش مي افتـد و آقـا روبـاه اونو برمي داره و فـرار مي كنه .     كلاغ تازه متوجه حقه روباه شد ولي ديگر سودي نداشت . خوب بچه هاي عزيز من چه نتيجه اي از اين داستان گرفتيد . بايد مواظب باشيد ، اگر كسي تعريف زياد وبيجا از چيزي يا كسي مي كنه ، حتمأ منظوري داره .   اميدوارم كه شما هيچ وقت گول نخوريد.     زاغكـي قـالب پنيـري ديـد به دهان بر گرفت و زود پريد بر درختي نشست در راهي كه از آن مي گـذشت روباهـي روبه پر فريـب وحيلت ساز رفـت پـاي درخـت كـرد آواز گـفت بـه بـه چقـدر زيبائي چـه سـري چه دمي عجب پائي پرو بالت سياه رنگ و قشنگ نيست بـالاتر از سيـاهـي ...

قصه فرشته ها


قصه فرشته هامن و دايي عباس به خيابان رفته بوديم كه من ، يك خيابانپرنده فروشي ديدم . به دايي گفتم : « به دايي گفتم براي من دو تا پرنده كوچك مي خريد » دايي پرسيد :   « مي خواهي با آن چه كني ؟»       گفتم : « مي خواهم آن ها را در يك قفس كوچك و قشنگ نگه دارم .» دايي گفت :« در خانه حضرت علي (ع) مرغابي هايي بودند كه آن ها را كسي به ا مام حسين (ع) هديه داده بود . يك روز حضرت علي به دخترشان گفتند :   اين ها زبان ندارندكه وقتي گرسنه يا تشنه مي شوند بتوانند چيزي بگويند يا از تو چيزي بخواهند . آن ها را رها كن تا از آن چه خدا روي زمين آفريده ، بخورند و آزاد باشند .»       به پرنده هاي بيچاره نگاه كردم . به دايي گفتم :« دو تا پرنده برايم مي خريد؟» دايي گفت : قفس هم مي خواهي ؟» گفتم :« نه ! مي خواهم آن ها را آزاد كنم .» دايي گفت :« در روز تولد حضرت علي (ع) تو با آزاد كردن پرنده ها ، قشنگترين هديه را به ايشان مي دهي .» من و دايي دو تا پرنده خريديم و آن ها را آزاد كرديم . پرنده ها پر زدند و به آسمان رفتند ، دور دور ، جايي نزديك فرشته ها .   کودکانه    

قصه دو موش بد ویژه کوچولوها


قصه دو موش بد ویژه کوچولوها        روزی و روزگاری يك خانه عروسكي بسيار زيبایي در کنار شومینه اتاق قرار داشت .ديوارهاي آن قرمز و پنجره هايش سفيد بود . آن خانه پرده هاي توري واقعي داشت. همچنين يك درب در جلوی خانه و يك دودكش هم روی سقفش دیده می شد.     اين خانه متعلق به دو عروسك بود. یک عروسک بلوند که لوسيندا نام داشت و صاحبخانه بود ولي هيچوقت غذا سفارش نمي داد. دیگری هم جين نام داشت و آشپز بود اما هيچوقت آشپزي نمي كرد چون غذاهاي آماده از قبل خريداري شده بودند و در يك جعبه قرار داشتند. توي جعبه دو عدد ميگوي درشت قرمز ، يك ماهي ، يك تكه ران ، يك ظرف پودينگ و مقداري گلابي و پرتقال بود.     آنها را نمي شد از بشقابها جدا كرد ولي بي نهايت زيبا بودند. يك روز صبح لوسيندا و جين براي گردش با كالسكه عروسكيشان بيرون رفتند. هيچكس در اتاق كودك نبود و همه جا سكوت بود . يكدفعه صداي حركت آرام چيزي به گوش رسيد . صداي خراشيدگي از گوشه اي نزديك شومينه مي امد جائيكه سوراخي در زير قرنيز وجود داشت .     تام شستي سرش را براي لحظه اي بيرون آورد و دوباره صداها شروع شد. لحظه اي بعد خانم موشه هم سرش را بيرون آورد .او وقتي ديد كسي در اتاق نيست با جرات و بدون ترس بيرون آمد. خانه ي عروسكي در سمت ديگر شومينه قرار داشت آنها با دقت از روي قاليچه ي مقابل شومينه گذشتند و به خانه عروسكي رسيدند و درب را باز كردند.         دو موش از پله ها بالا رفتند و چشمشان به اتاق غذاخوري افتاد . غذاهاي مورد ...

عشق از دیدگاه متولدین 12 ماه سال!!


عشق از دیدگاه متولدین 12 ماه سال!!      متولدین فروردین ماه : به سوی من بیاتاتو را حس كنمو دنیا خواهد دیدداستان عشقی سوزان راكه شعله اش در قلب من خواهى بود به هنگام عاشقی گویی در دنیای شوالیه ها و پرنسس ها سر میكند.قلبا عاشق است و در عشق پا بر جاست.     متولدین اردیبهشت ماه : عشق را در چشمان منبنگرچهره ی بر افروخته ام را ببین و عشق را حس كنبه صدای نفس های من گوش كنو بشنو ترانه ی عشق را عاشقی بی قرار است و كمرو ولی پرشهامت.موسیقی بر او تاثیر فراوان دارد.   متولدین خرداد ماه : با من به رویا بیا به رویای عشقبیا تا بر فراز بلندترین كوه گام نهیمبیا تا در ژرف ترین اقیانوس شنا كنیمبیا تا به دورترین ستاره ها پر كشیمبر عشق ما هیچ چیز ناممكن نیست بهترین عاشق دنیاست و گفتارها و دل او پر ز رویاهای عاشقانهاست.   متولدین تیر ماه : بهشت هیچ استدربرابر گام برداشتن در كنار تودر شبی زیبازیر نور ماه دلی نازك و پرز محبت دارد و از دل سوختن می هراسد.   متولدین مرداد ماه : گویی خورشید گرمای خود را از دست داده استو گل های سرخ عطری ندارندو ستارگان دیگر نمیخوانندآن گاه كه چشم می گشایم و می بینمبا تو نیستم عاشق پیشه است وبی عشق زندگی نمی كند.   متولدین شهریور ماه : شاید به نظر برسد كه عاشق نیستمشاید به نظر برسد كه نمی توانم عاشق باشمشاید به نظر برسى كه حتی نمی خواهم عاشق باشمولی نه در برابر عشقی مانند عشق من به توكه تا آخرین لحظه عمر آن را در قلبم نگاه خواهم داشت عشق او شعله ای كوچك ...

داستان عشق و ديوانگي


داستان عشق و ديوانگي      در زمانهاي بسيار قديم وقتي هنوز پاي بشر به زمين نرسيده بود، فضيلت ها و تباهي ها دور هم جمع شده بودند، آنها از بي كاري خسته و كسل شده بودند. ناگهان ذكاوت ايستاد و گفت بياييد يك بازي بكنيم مثل قايم باشك. همگي از اين پيشنهاد شاد شدند و ديوانگي فورا فرياد زد، من چشم مي گذارم و از آنجايي كه کسي نمي خواست دنبال ديوانگي برود همه قبول كردند او چشم بگذارد. ديوانگي جلوي درختي رفت و چشم هايش را بست و شروع كرد به شمردن .. يك .. دو .. سه .. همه رفتند تا جايي پنهان شوند. لطافت خود را به شاخ ماه آويزان كرد، خيانت داخل انبوهي از زباله پنهان شد، اصالت در ميان ابرها مخفي شد، هوس به مركز زمين رفت، دروغ گفت زير سنگ پنهان مي شوم اما به ته دريا رفت، طمع داخل كيسه اي كه خودش دوخته بود مخفي شد و ديوانگي مشغول شمردن بود هفتاد و نه ... هشتاد ... و همه پنهان شدند به جز عشق كه همواره مردد بود نمي توانست تصميم بگيريد و جاي تعجب نيست چون همه مي دانيم پنهان كردن عشق مشكل است، در همين حال ديوانگي به پايان شمارش مي رسيد نود و پنج ... نود و شش. هنگامي كه ديوانگي به صد رسيد عشق پريد و بين يك بوته گل رز پنهان شد.     ديوانگي فرياد زد دارم ميام. و اولين كسي را كه پيدا كرد تنبلي بود زيرا تنبلي، تنبلي اش آمده بود جايي پنهان شود و بعد لطافت را يافت كه به شاخ ماه آويزان بود، دروغ ته درياچه، هوس در مركز زمين، يكي يكي همه را پيدا كرد به جز عشق و از يافتن عشق نا اميد ...

آیا می دانید گوش چپ گوش عشق است ؟


آیا می دانید گوش چپ گوش عشق است ؟دانشمندان کشف کردند گوش چپ که اطلاعات خود را به نيمکره راست مغز ارسال مي کند گوش "عشق" است و بنابراين عبارات احساسي را براي درک بهتر بايد در اين گوش نجوا کرد. بخش چپ مغز منطق، توجه به جزئيات، زبان، علم و استراتژيها را نشان مي دهد و طرف راست تصورات، اشراق و سير و سلوک، ديد همزمان، تخيلات و احساسات را حاکميت مي کند. هر يک از اين بخشهاي مغز قسمت مخالف بدن را کنترل مي کنند.بنابراين منطقي است که تصور شود يک جمله احساسي اگر مستقيما از طرف چپ بدن ارسال شود سريعتر به مراکز احساسي مي رسند. به طور طبيعي چشم راست با زکاوت بيشتري مي تواند رنگها را درک کند اين درحالي است که بهتر است مادران گونه چپ کودک را ببوسند و يا با دست چپ کودک را در آغوش بگيرند. در حقيقت دانشمندان دانشگاه انگليس در تحقيقات خود نشان دادند که 85 درصد از زنان چپ دست يا راست دست کودک خود را با دست چپ در آغوش مي گيرند. به اين ترتيب واکنشهاي فيزيکي و احساسي کودک مستقيما به طرف راست مغز مادر مي رسند. به تازگي گروهي از محققان با آزمايش هزار و 120 نفر مشاهده کردند که گوش چپ در اين افراد "گوش عشق" است. به طوري که 69 درصد از موارد خاطر نشان کردند تمام عبارات شيرين و عاطفي را هنگامي که از راه گوش چپ مي شنوند بهتر درک مي کنند و تنها 56 درصد از موارد اگر اين عبارات را با گوش راست بشوند مي توانند عمق آنها را درک کنند.