گفت و گو با مارگارت آتوود به مناسبت :     گفت و گو با مارگارت آتوود به مناسبت ...



 

مناسبت امروز , مناسبت های امروز , مارگارت تاچر

 

گفت و گو با مارگارت آتوود به مناسبت انتشار تازه ترین رمانش -صورت خندان آتوود بی نهایت به من نزدیک است. لحظه ای بعد، بی نهایت دور شده و در زاویه ی دیگری قرار گرفته است. می گوید «وقتی با شما صحبت می کنم خودم را حرکت می دهم، چرا که ما موجودات اجتماعی هستیم و دوست داریم بر هم تاثیر بگذاریم.


ما بی نهایت دوست داریم که به انسان های دیگر نگاه کنیم. مجلات، روزنامه ها، کنفرانس های ویدئویی، تلویزیون... بله، زاغ سیاه دیگران را چوب زدن» از طریق یک تلویزیون بزرگ با هم صحبت می کنیم، در حالی که یک اقیانوس ما را از هم جدا کرده، او در تورنتو است و آنجا شش صبح است.

 

تصویری که من از او بر تلویزیونم می بینم، ممتد نیست، می رود و می آید، انگار تعدادی عکس را پشت سر هم نشان دهد. اما آتوود مشکلی با این مظاهر پیشرفته تکنولوژی ندارد. در جدیدترین رمانش «سال سیلاب» نیز به وفور از مظاهر تکنولوژی استفاده کرده است. کتابی آخرالزمانی که در ادامه کتاب قبلی اش « اوریکس و کلاغ سیاه» نوشته شده. در «سال سیلاب» از میان چشمان دو شخصیت زن، توبی و رن، آخرین روزهای بشر روایت می شود، بشری که در نهایت گسترش وحشتناک بیماری ای جهانی نسل او را نابود می کند.

 


سرفه و عطسه و این دست بیماری ها را فراموش کنید، در اینجا انسان ها ذوب می شوند. مذهب، دانشی زیاده و بی مصرف، کلوب های شبانه زشت و کثیف، غذاهای وحشتناک و جراحی های زیبایی پوچ و مسخره بخش اعظم کتاب را ساخته است و البته کلی «زنبور» هم هست. اگر این کتاب را یک علمی/ تخیلی نویس مرد نوشته بود، ممکن بود خواننده اندکی ناامید شود، خراب آبادهای داستانی که به دنیای آینده مربوط می شوند، هیچ وقت آن قدر کم نبوده اند، اما آتوود پرکار و تحسین شده، به این روایت انسانیت، طنز و هوش افزوده است.

 

این کتاب هم مانند «داستان های دست ساز»


علمی/ تخیلی نیست. این کتاب، اگر بخواهیم از اصطلاح خود اتوود استفاده کنیم، «داستانی وابسته به حدس و گمان» است. «من به این جهان بازگشتم، چرا که همه می پرسیدند دو دقیقه پس از پایان «اوریکس و کلاغ سیاه» چه اتفاقی خواهد افتاد. من نمی دانستم، پس برای این که بفهمم چه اتفاقی می افتد، مجبور شدم باز گردم و کتاب دیگری بنویسم.»

 

توجهات محیط زیستی شدیدی پشت این رمان نهفته است، همچنین جست وجویی موشکافانه در یافتن آن چیزی که ما انسان ها را انسان می کند، گروهی در کتاب هستند که نقش مرکزی در داستان دارند و «باغبانان خدا» نامیده می شوند و انجیل می خوانند و از طرف دیگر هم جهان دانش و موسسات درمانی کتاب را انباشته است. معمولا در این جور داستان ها- از فرانکشتاین مری شلی گرفته تا به امروز- قرار است تصور کنیم دانشمندان با فضولی هاشان جهان را نابود خواهند کرد. اما در کار آتوود، این امر آنقدر روشن و صریح نیست.

 

می گوید «دانش در حال یافتن چیزهایی درباره جهان مادی است و تکنولوژی ابزاری است که ما می سازیم. این ابزار، اگر ما عنکبوت های بزرگ و باهوشی بودیم چیز دیگری می شدند. مثلا چیزی می شدند تا با آن ها تارهای بهتری برای زندگی راحت تر بسازیم.

 

چیزهایی که عنکبوت ها از آنها خوش شان می آید. ما این ابزار را می سازیم تا به کار ما که انسان هستیم، بیایند. من به مردم شک دارم. ماهیت ابزار می تواند شیوه ی زندگی ما را تغییر دهد، مثلا من ساعت شش صبح در تورنتو نشسته ام و با شما از طریق این وسیله صحبت می کنم. در دوران های قبل ممکن بود با خط میخی روی پوست خشک بنویسم و با اسب چاپار آن را برایتان بفرستم.

 

ابزار به لحاظ نظری خنثی هستند. مسئله این نیست که آیا «دانش حقیقت را می گوید یا تکنولوژی بد است» من بیشتر از این ها به ذات بشر بدبین هستم. چه کسی اختیار این ابزار را در دست دارد؟ چه کسی آن دوربین های مدار بسته را در بریتانیا کار گذاشته، دوبین هایی که انسان ها را در همه جا کنترل می کنند؟ ابزار در اختیار چه کسانی است؟» در ساختار داستان «باغبانان خدا» نیز هجو سازمان یافته دیده می شود، اما این هم باز، دغدغه آتوود نیست.

 

آتوود می گوید «هنر و مذهب به هم متصل


هستند. توانایی ما در داستان سرایی، توانایی مان در تصویر کردن چیزها، با گذر از نسل های زیاد، زیاد و زیادی – بی نهایت زیادی - تحول و رشد یافته است. ممکن بوده که سقفی برای این رشد و تحول وجود داشته باشد، اما خلاقیت هم جزئی از این ماجرا بوده است.»

 

آتوود درباره مذهب می گوید «ما برای آنکه یک سیستم اعتقادی، هر چه، داشته باشیم، انگار دانه دانه با سیم به هم وصل شده ایم و این تفکر را به هم منتقل می کنیم. زمانی که تو پول می دهی تا شعارهایی را بر چیزهایی بنویسند، آن وقت آن چیز (شعار) محصولی می شود که تو داری آن را می فروشی، حالا یک حزب سیاسی باشد یا مذهب.»

 

دانش در خانواده آنها پیشینه محکمی دارد. پدرش حشره شناسی بوده که درباره زنبورها تحقیق می کرده و برادر بزرگ ترش بیولوژیست است. می گوید « اگر من چیز اشتباهی راجع به دانش بگویم، آنها به من تذکر می دهند.»

 

آتوود به هفتاد سالگی نزدیک می شود. اما اشتیاق نوشتن از دهه ۴۰، زمانی که او هنوز کودک بوده در او وجود داشته «آن زمان عادت داشتم که کتاب درست کنم، کاغذ می گرفتم، آنها را کنار هم می گذاشتم و می دوختم و بعد یک روز فهمیدم، اینها برای آنکه کتاب باشند، باید چیزی بر صفحات شان نوشته شده باشد، پس نوشتنش را هم خودم دست گرفتم...» یکی از مسحور کننده ترین قطعات این کتاب، لحظاتی است که شخصیت ها احساس می کنند به نوعی با زنبورها ارتباط برقرار کرده اند. زنبورها برای آتوود معنای سمبولیک بزرگی دارند.


«ارتباط بین انسان و زنبور، یکی از اعتقادات قدیمی است و البته بین عامه مردم رواج داشته. اعتقادی که به پیش از ظهور نیشکر و چغندر قند باز می گردد. تا پیش از این ها، زنبورها با عسل شان، یگانه منبع شیرینی بودند و البته با موم هایشان یگانه منبع روشنی. این حیوانات سمبولیک شدند و به اسطوره بدل گشتند. زنبورداران بر روی آنها تحقیق می کردند و زندگی اجتماعی آنها بسیار دانشمندان را مجذوب کرده بود. پدر من کارهای بسیاری در رابطه با زنبورها انجام داده، در ادبیات هم داستان های زیادی راجع به زنبورها داریم. اما الان دیگر با زنبورها آنگونه رفتار نمی شود.»

 

آتوود می گوید «پدر و مادر من از اولین حافظان محیط زیست بودند. پیشگامانی دیوانه. پدرم جز اولین اعضای جنبش زمین بود. این بسیار بر من تاثیر گذاشت و در تمام کارهایم می توانید نشانه های آن را ببینید. به هر حال من به نوع بشر خوش بینم، فکر می کنم اگر آنها بدانند مشکل کجاست، آن را برطرف می کنند. ما تمام مدت فکر نیازها و امیال همان لحظه مان هستیم و خیلی به آنچه قرار است سال های بعد اتفاق بیفتد توجه نمی کنیم. واقعا برایمان سخت است که به ۱۰۰ سال بعد توجه کنیم.»... / مصاحبه : روزنامه تهران امروز

 

 


ویدیو : گفت و گو با مارگارت آتوود به مناسبت