گفتگو با خدا :     به رویا با خدایم گفت و گو کردم به سوی خالق و معبود خود ...



 

گفتگو , گفتگو با خدا , ابر گفتگو

 

به رویا با خدایم گفت و گو کردم

به سوی خالق و معبود خود جانانه

رو کردم

توکل هم به او کردم

به او گفتم

 

زمانی را به من بخشید ای بیتا تو ای معبود بی همتا

تو ای امید هر نومید

خدا خندید و پاسخ گفت

وقت من ندارد مرز پایانی یقین این

راز هستی را تو میدانی

چه می خواهی بپرسی از من ای

پرسشگر دانا

تسلط یافتم بر خویش ومن پرسیدم

ای خالق

تعجب از چه چیزی از بشر داری

جوابم را بده ای خالق دانا

توانایی و دانایی

خدا در لحظه ای آرام پاسخ گفت

که انسان با شتابی سخت

میخواهد که بگریزد ز دست کودکی هایش

برون آرد ز دست کودکی پایش

و می خواهد شتابی گیرد و گامی

گذارد نزد فردایش

به آینده

به پولی دست یابد

به پولی با بهای خستگی هایش

چه باک ار هست زخمی بر تن و

پایش

دلش خوش باد با پولی که با زحمت

به چنگ خویش آورده

دوباره پس دهد آن را به تاوان تلاش خویش

سلامت از وجودش رخت بر بسته

غم سنگین این فرسودگی در سینه و غمخانه بنشسته

دوباره آرزو دارد

که کودک باشد وآن گوهر گم گشته برگردد

پریشان خاطر رنجور

به آینده نگاهی مضطرب دارد

و در این حال راهی را سپارند و به سر آرند

عمری را که ارزش دارد و آدم نمی داند

غم نادانی اش از سینه اش

بیرون نمی راند

نه حالی مانده بر احوال ونه آینده ای دارد

نه بر لب خنده ای دارد

تو پنداری كه می میرد

دل از این لحظه می گیرد

تو پنداری كه هرگز زندگی گام خوشی

با او نپیموده

خدا دستان سردم را گرفت و مدتی

در لحظه ای طی شد

سكوت دلنشینی بود دل وجان را یقینی بود

دوباره پرسشی دارم خدای مهربان من تو ای آرام جان من همه روح و روان من

چه می گویی

كدامین درس سخت زندگی باید بیاموزیم

چراغ دل چگونه یا كجا باید بیفروزیم

نهال عشق در دل با كدامین آب مهری سبز می گردد

خداوندا

چه پیغامی تو داری تا برای دیگران

رویای خود را باز گویم من

خدا آرام پاسخ گفت

بدانند و بیاموزند

عشق جبری نیست

قیاسی نیست بین مردمان در جایگاه عشق

و قلب مردمان بسیار حساس است

مبادا لحظه ای زخمی

فروآرند بر قلبی

كه طولانی شود شود آن التیامی را كه می خواهند

این دل سخت حساس است

لطیف و ترد همچون شاخه یاس است

بیاموزند

ثروتمند آن كس شد كه در دنیا

نیازش كمترین باشد

توانایی همین باشد

وراز زندگانی هم همین باشد

بیاموزند

نقطه پیش چشم هر كسی شكلی دگر دارد

نگاه هر دو انسان در جهان مانند

هم هرگز

بیاموزند

كافی نیست تنها بگذرند از دیگران

و بخشش خود را

بیان دارند

بیاموزند

خود را هم ببخشند و پس از آن جان

ودل آسوده می ماند

سكوتی دلنشین تر بود

رویا همچنان زیبا

سپاس خویش را من با خدایم با

صمیمیت بیان كردم

و پرسیدم كه آیا هست چیزی كه

بیان دارید

خدا لبخند زد

گویی گلی در آسمان سینه ام

بشگفت

و پاسخ گفت

فقط این را به یاد آرند من در هر

كجا هستم


ویدیو : گفتگو با خدا