هانیبال لکتر، جنتلمن آدمخوار : سال‌ها پیش یک خبرنگارِ جوانِ آمریکایی در زندانی ...


سال‌ها پیش یک خبرنگارِ جوانِ آمریکایی در زندانی در مکزیک با پزشک جراحی آشنا می‌شود که قربانیان خود را به طرز بسیار بی‌رحمانه‌ای به قتل رسانده و سپس تکه تکه کرده است. کافه سینما - آریان گلصورت: سال‌ها پیش یک خبرنگارِ جوانِ آمریکایی در زندانی در مکزیک با پزشک جراحی آشنا می‌شود که قربانیان خود را به طرز بسیار بی‌رحمانه‌ای به قتل رسانده و سپس تکه تکه کرده است.

پزشکی که بعدها منبع الهام آن خبرنگار در نوشتن رمان‌هایی شد که او را به نویسنده‌ای مشهور تبدیل کردند. توماس هریس خالق دکتر هانیبال لکتر.

هریس اولین قسمت از داستان‌هایش با محوریت دکتر لکتر را در سال 1981 با عنوان اژدهای سرخ منتشر کرد که سرآغازی شد بر مجموعه‌ای محبوب که هالیوود را نیز به فکر اقتباس از زندگی غریب هانیبال انداخت.

هانیبال لکتر ناهارش , عکس هانیبال لکتر , هانیبال لکتر

یک روانپزشک آدم‌خوار که پدرش کنت و مادرش از اشرافیان میلان ایتالیا بوده‌اند و چون در زمان جنگ جهانی دوم شاهد خورده شدن خواهرش میشا توسط سربازان نازی بود، به یک قاتل مخوف تبدیل می‌شود. یک هیولای جنتلمن، خوش لباس فریب‌کار و البته باهوش که علاقه فراوانی نیز به هنر، ادبیات و تاریخ دارد.

در طی این سال‌ها پنج فیلم سینمایی و یک سریال تلویزیونی بر اساس داستان‌های هریس ساخته شده‌اند که در ادامه مطلب نگاه کوتاهی به آنان خواهیم انداخت.

 رمان‌های هریس اگر چه هرگز به شاهکارهای ادبی تبدیل نشدند، اما آثاری خواندنی با شخصیت‌های بسیار جذاب بوده‌اند. ویژگی‌ای که آن‌ها را به منابع مناسبی برای اقتباس‌های تصویری تبدیل می‌کند.

آثار سینمایی (1986 – 2007):


اولین فیلم بر اساس شخصیت هانیبال را مایکل مان در سال 1986 کارگردانی کرد. شکارچی انسان که در آن برایان کاکس برای نخستین بار در نقش دکتر لکتر ظاهر شد.

جنتلمن , هانیبال , چگونه جنتلمن باشیم

 این فیلم که داستانِ کتاب اژدهای سرخ را به تصویر می‌کشید، بیش از آن‌ که فیلمی در مورد شخصیت مرموز هانیبال لکتر باشد، اثری جنایی از یکی از اساتید این ژانر بود که البته آن چنان که باید مورد توجه قرار نگرفت و بنابراین پیش درآمدی شد بر فیلم سکوت بره‌ها (1991) اثر جاناتان دمی.

 فیلمی درخشان بر اساس دومین رمان هریس با محوریت هانیبال که خیلی زود به اثری محبوب تبدیل گشت و پس از موفقیت در گیشه، پنچ جایزه اسکار را نیز بدست آورد.

در این فیلم آنتونی هاپکینز در نقش دکتر لکتر حضور یافت و نقش‌آفرینی حساب شده، بی‌نقص‌ و به یادماندنی‌اش موجب شد تا هانیبال به سرعت در صدر لیست بهترین شخصیت‌های منفی تاریخ سینما قرار گیرد.

هنوز هم به یاد آوردن نگاهِ دکتر لکتر از پشت شیشه‌ سلولش، می‌تواند توی دل مخاطبان را خالی کرده و ثابت کند که این فیلم دمی بعد از گذشت مدت‌ها ذره‌ای از تاثیر خود را از دست نداده است.

سکوت بره‌ها یک تریلر جنایی درجه یک است درباره اهریمن درون روانشناسی باهوش که با چرب زبانی اطرافیان خود را فریب داده، با اعتماد به نفس بالا آن‌ها را تحت تاثیر قرار می‌دهد و در نهایت بدون کوچکترین احساس گناهی برخی از آنان را به قتل می‌رساند.

یک دکتر شیک و مودب که با ادبیاتی فاخر صحبت می‌کند و هوشش را در جهت شکار انسان‌ها به کار می‌گیرد. لکتر در مواردی به اندازه‌ای بر طرف مقابل خود مسلط می‌شود که گویی توانایی خواندن ذهن افراد را دارد. او به طعم‌های تازه و متنوع علاقه‌مند است و بهترین تفریح‌اش به جز خوردن آدم‌ها، بازی دادن آن‌هاست!

پس از موفقیت همه جانبه سکوت بره‌ها، طبیعی بود که هالیوود به دنبال ساخت ادامه‌ای بر این فیلم باشد. این شد که دینو دولارنتیس تهیه‌کننده افسانه‌ای سینما حقوق اقتباس از رمان هانیبال را خرید و دو تن از فیلمنامه‌نویسان مطرح دنیا یعنی دیوید ممت و استیون زیلیان را نیز برای نوشتن فیلمنامه استخدام کرد و سکان کارگردانی را هم به ریدلی اسکات سپرد تا همه چیز برای ادامه سکوت بره‌ها آمده باشد. در چنین شرایطی شکی نبود که آنتونی هاپکینز بار دیگر در نقش هانیبال لکتر حاضر خواهد شد.

 چون تصور دکتر لکتر بدون هاپکینز غیرممکن جلوه می‌کرد و از طرفی با حضور این بازیگر تقریبا نیمی از راه از قبل طی شده بود. در نهایت فیلم هانیبال (2001) ساخته شد و با وجود چند لحظه به یادماندنی (مانند سکانسی که دکتر لکتر، مغز یک مرد بخت برگشته را در برابر چشمان بهت زده کلاریس سرخ می‌کند و به خورد خودش می‌دهد) آن‌چنان مورد استقبال قرار نگرفت. شاید انتظارات بعد از شاهکار دمی خیلی بالا رفته بود و به همین دلیل هم این تریلر خوش ساخت اسکات نتوانست همه را راضی کند.

با وجود این، فروش خوب هانیبال در گیشه راه را برای ساخت قسمت بعدی باز گذاشت و از آنجایی که هر سه رمان هریس تا آن موقع به فیلم برگردانده شده بودند، دولارنتیس دوباره به سراغ اژدهای سرخ رفت تا داستان لکتر را قبل از وقوع حوادث سکوت بره‌ها به تصویر درآورد.

اموزش جنتلمن شدن , آدمخوار , جنتلمن بازده

به هر ترتیب فیلم مایکل مان در دهه 80 توفیق چندانی بدست نیاورده بود و مهم تر از هر چیز، آنتونی هاپکینز در آن حضور نداشت و همین دلیل کافی بود تا اژدهای سرخ بار دیگر با حضور او و در سال 2002 به فیلم تبدیل شود.

 اثری که برت رتنر آن را بر اساس فیلم‌نامه ای از تد تالی (همان نویسنده سکوت بره‌ها) ساخت و با کارگردانی حساب شده و ایده‌های بصری جذابش موفق شد منتقدان را بیش از فیلم اسکات راضی کند. در این فیلم ادوارد نورتون در نقش ویل گراهام و رالف فاینس نیز در نقش توث فیری حضوری شایسته توجه داشتند.

پس از این فیلم روند اقتباس از داستان‌های هریس متوقف شد، چون دیگر رمانی در کار نبود! تا این‌که هریس دست به کار شد و کتاب طلوع هانیبال را نوشت که به ریشه‌یابی روحیات دکتر لکتر و دوران کودکی و جوانی‌اش می‌پردازد.

دولارنتیس این رمان را نیز به سرعت خریداری کرد و مسئولیت نوشتن فیلم‌نامه‌ای از روی آن را نیز به خود توماس هریس سپرد. حاصل کار در سال 2007 و با کارگردانی پیتر وبر (دختری با گوشواره مروارید) به نمایش در آمد و به شکستی تمام عیار انجامید!

 گاسپار اولیل در نقش هانیبال جوان به معنای واقعی یک فاجعه بود و فیلم ذره‌ای از راز و رمز، پیچیدگی‌های روان‌شناسانه و جذابیت‌های روایی سه فیلم گذشته را نداشت.

 شکست فیلم به اندازه‌ای سنگین بود که احتمالا تا مدت‌ها کسی هوس ساخت فیلمی در مورد دکتر لکتر را نخواهد کرد. آن هم بدون آنتونی هاپکینز! در چنین شرایطی به نظر می‌رسید پرونده این شخصیت در سینما بسته شده است.

تا این که با اوج گرفتن صنعت سریال سازی، بار دیگر شاهد بازگشت هانیبال لکتر بودیم. این بار اما در تلویزیون. سریالی که نسبت به فیلم‌ها با جزئیات بیشتری به شخصیت‌ها و داستان‌های فرعی می‌پردازد و داستان دکتر لکتر را با خشونت فراوانی به تصویر کشید.

سریال تلویزیونی (2015 – 2013):


سریال هانیبال محصول شبکه ان بی سی آمریکا داستان دکتر لکتر را وارد فاز دیگری کرد. خالق این اثر برایان فولر با هوشمندی تصمیم گرفت با استفاده از شخصیت‌های خلق شده توسط هریس و حفظ مولفه‌های اصلی کتاب‌های او، خطوط داستانی تازه‌ای به ماجرا اضافه کند و ابعاد جدید و جذابی به شخصیت دکتر لکتر ببخشد.

 در این سریال ویل گراهام (هیو دنسی) نیز به اندازه هانیبال حضور دارد و داستان حول رابطه منحصر به فرد این دو شکل می‌گیرد.

 ما در فصل اول این سریال بیشتر با قتل‌هایی طرف هستیم که به شیوه‌های بسیار خاص توسط افراد مختلف انجام شده گرفته‌اند. در این بین دکتر لکتر به عنوان روان‌شناسی که با اف بی آی همکاری می‌کند، در حل معماهای پیرامون این قتل‌ها در کنار گراهام قرار دارد.

رابطه‌ای حرفه‌ای که به مرور گسترده شده و شکل کاملا غریبی به خود می‌گیرد و در فصل‌های دوم و سوم کامل می‌شود.

مرد جنتلمن کیست , جنتلمن یعنی چی؟ , قبایل آدمخوار گینه

 ویل کاراگاهی است که خودش را جای قاتل می‌گذارد و با این روش موفق به بازآفرینی طراحی قتل در ذهن خود می‌شود. شیوه‌ای که باعث می‌شود تا او به مرور دچار مشکلات روانی شده و هانیبال از همین راه برای ورود به دنیای ذهنی او و به بازی گرفتن روح و روانش استفاده می‌کند. برای گراهام و لکتر هر قتل یک دیزاین و طرح دارد و از این رو قاتل مانند هنرمندی است که اثری خلق کرده و آن را برای دیگران به نمایش می‌گذارد.

در ادامه سریال اما حضور داستان‌های فرعی کمرنگ شده و تمرکز بیش‌تر بر رابطه دو نفره ویل و هانیبال قرار می‌گیرد و شخصیت‌های مختلفی نیز از کتاب‌های هریس، مانند جک کرافورد (لارنس فیشبورن)، حضور فعالی در این رابطه پیدا می‌کنند تا این‌که در فصل نهایی پس از فراز و نشیب‌های بسیار تازه به ماجراهای رمان اژدهای سرخ برسیم.

در این سریال همه شخصیت‌ها در روابط‌شان با دکتر لکتر، که مدس میکلسن نقش‌اش را ایفا می‌کند، تعریف و پرداخت می‌شوند.

میکلسن دانمارکی بازیگری توانمند است که با نقش‌آفرینی‌ هوشمندانه‌اش توانست کاملا از زیر سایه آنتونی هاپکینز خارج شده و روایت خاص خود را از کارکتر چند وجهی دکتر لکتر ارائه دهد. هانیبال سریال تا حدودی اصیل‌تر، خشن‌تر و جسورتر از هانیبال فیلم‌ها است.

او یک روان‌شناس بسیار باهوش، بی‌رحم و صاحب نگرش و جهان‌بینی است که علاقه جنون آمیزی نیز به ایجاد بازی‌های پیچیده و خون‌بار دارد.

حتی اگر در زندان و پشت شیشه‌ها باشد. میل سادیستی هانیبال البته در آثار سینمایی نیز کاملا قابل تشخیص و برجسته بود، اما ما در نسخه تلویزیونی با خشونت به مراتب صریح‌تر و خلاقانه‌تری رو‌به‌رو هستیم.

 سریال هانیبال گویی سمفونی خشونت است. اثری با طراحی صحنه و بافت بصری چشم‌نواز و یک درام روان‌شناسانه. درامی که بیش از هر چیز حول بازی‌های ذهنی دکتر لکتر و ویل گراهام شکل می‌گیرد.

 بازی‌های هولناکی که گاهی حتی تاوان‌های سختی نیز بابتش می‌پردازند. هر چند لکتر هر اندازه که درد می‌کشد، باز هم تطهیر نمی‌شود.

به چه کسی جنتلمن میگویند , خطرات جنتلمن بودن , تنها قبیله آدمخوار باقی مانده در دنیا

 هم‌چون شیطانی که از قلمرو خود رانده شده. از طرفی گراهام را نیز می‌توان مردی در نظر گرفت که میل بیمارگونه‌ای به حضور در بازی‌های هانیبال دارد.

 او در کنار لکتر این امکان را پیدا می‌کند که بیشتر خود و غریزه‌های پنهان وجودش را بشناسد و در این بازی‌های هراس آور آن‌قدر پیش رفته است که راهی در برابر خود نمی‌بیند جز از بین بردن هانیبال.

به این دلیل که می‌ترسد روزی تبدیل به فردی چون او شود. گراهام البته در پایان فصل سوم به نوعی موفق می‌شود به هدف خود دست پیدا کند.

اما کاملا مشخص است که پایان‌بندی این فصل تحت تاثیر لغو شدن فصل‌های آتی سریال به علت عدم توافق در خرید حق امتیاز کتاب‌های دیگر هریس بعد از اژدهای سرخ قرار گرفته است.

در حالی که ما پس از تیتراژ نهایی قسمت آخر، با صحنه غافلگیرکننده‌ای مواجه می‌شویم که احتمالا پایان مورد نظر سازندگان در صورت ادامه داشتن سریال بوده است.

 پایانی که نشان می‌دهد برایان فولر و دیگر نویسندگان سریال چه ماجراهای جذابی را برای ادامه دادن داستان دکتر لکتر در ذهن داشتند.


ویدیو : هانیبال لکتر، جنتلمن آدمخوار