ناگفته های بهرام رادان پس از بازگشت به ایران : اخبار فرهنگی - ناگفته های بهرام ...



اخبار فرهنگی - ناگفته های بهرام رادان پس از بازگشت به ایران

پشت میزی قهوه‌ای رنگ نشسته بود، قهوه‌ای تیره.خسته بود، خسته، كه حكایت از آفیش كاری شبانه داشت، ولی لبخند را فراموش نمی‌كرد. چشمانش را بست، باز كرد و درست در یك لحظه آن آدم خسته به مردی آماده گفت‌و‌گو مبدل شد كه انگار نه انگار ساعت‌ها كار را پشت سرگذاشته است.

 پشت میزی قهوه‌ای رنگ نشسته بود، قهوه‌ای تیره.خسته بود، خسته، كه حكایت از آفیش كاری شبانه داشت، ولی لبخند را فراموش نمی‌كرد. چشمانش را بست، باز كرد و درست در یك لحظه آن آدم خسته به مردی آماده گفت‌و‌گو مبدل شد كه انگار نه انگار ساعت‌ها كار را پشت سرگذاشته است و گفت: «ترجیح می‌دهم به جای صحبت كردن صرف، حول و حوش سینما، گپی در فضای جامعه شناسی ولی مرتبط با حال و هوای جوان‌ها داشته باشیم.

نگاهی به جوان‌های كشور كه در این چند سال به دلایل مختلف این كشور را ترك كردند، رفتند، بعضی ماندند و بعضی بازگشتند یا درحال بازگشتند...با توجه به این‌كه من نیز به دلایلی راهی رفتن از دیار شدم ،غربت نشین شدم، هر روز گام‌هایم می‌گفت كه برگرد ولی نمی‌شد!، فضا نبود، شاید نفس نبود! نفس برای تنفس در فضای هنر دیوارها افسرده ات می‌كرد...

ولی به محض دیدن یك روزنه، یك نشانه امید، بی‌درنگ بازگشتم چون تصورم این است كه شرایط به صورتی هست كه بشود در وطن بود نه در غربت...»

 

بهرام رادان؛ ستاره جسور دو دهه اخیر سینمای ایران , بهرام رادان , اینستاگرام بهرام رادان

 

 شرایط این روزها هست؟

شرایط! (كمی مكث) بهتر است بگویم امیدواری هست و این امیدواری بذر اصلی است.

شما تمایل به سخن گفتن در این فضا دارید و من یك پیشنهاد، پیشنهادی كه با این نظر و خواست این‌گونه گفت‌و‌گو به اینجا، به دفتر كار شما آمدم تا گپی نه چندان جدی اما جدی!داشته باشیم، پیشنهادم را بگویم شاید مقبول بود و مسیر همان گونه كه هر دو تمایل به صحبت داریم طی شد؟

بفرمایید.

من آمده بودم كه با هنرمندی صحبت كنم هم نسل خود، تقریباً همسن و سال هم، آمده بودم تا گپی بزنم در دنیای حرفه‌ای و غیر حرفه‌ای با «بهرام رادان»، بازیگری كه تواناست و قدرت خلاقیت خود را در آثارش به رخ كشانده.می‌خواستم تصور كنید این گفتمان یك گپ اتفاقی است، دو مسافر یك قطار، دو هم نسل از یك كشور، اتفاقی پشت میز كافه ترن، رو به روی هم قرار ‌گرفته‌ایم، مسیری در مقابل است و زمانی در اختیار، فضای گپی حین نوشیدن چای پشت یك میز قهوه‌ای تیره با یك هم نسل كه شما را می‌شناسد، شناختی برگرفته از پرده سینما، صحبتی یك ساعته در مسیری در حال حركت و گفتن از كودكی، نوجوانی، جوانی، روزهایی كه گذشت، روزهایی كه پیش رو است،سینما، هنر، رفتن از ایران و حالا بازگشتن...

باشه. این هم می‌شود همان گفت‌و‌گوی غیر یك سویه كه من نیز خواستار بودم، پس چای را بنوشید...

از خودتان بگویید ولی نه آنقدر كلیشه‌ای كه از شما خوانده و شنیده‌ایم، چه شد هنر شد حرفه شما و از میان این همه شاخه‌های این فضا، هنر تصویر، انتخاب «بهرام رادان» شد؟ شاید اولین قدم برای حضور در این عرصه را خودتان برنداشتید و آنچنان كه گفته شده است و شنیده‌ایم <تقدیر> شما را به این وادی كشاند ولی گام‌های بعدی هدف شما بود و انتخاب شما، چرا ماندن در سینما و بازیگری؟

من دراین دنیا افتادم. همه چیز ابتدا برایم شوخی بود، ولی كم كم همین شوخی برایم جدی شد، انتخاب كردم در فضای بازیگری بمانم و تازه آن زمان بود كه رفتم برای آموختن علم و تكنیك این حرفه.

   بازگشت رابعه اسکویی به ایران , بیوگرافی بهرام رادان , بازگشت شجریان به ایران

 گفتید افتادید دراین فضا؟ چه شد؟ چه كسی یا چه ماجرایی باعث شد؟

سربازی را تمام كرده بودم، دانشگاه تازه قبول شده بودم.

رشته مدیریت بازرگانی؟

بله، روزهای آخر سربازی بود، یك نفر در یك جایی در یك مكانی این جرقه را در من به وجود آورد.

چقدر مجهول! كمی از این یك نفر و یك جا و مكان بگویید.

بشدت مجهول است،جزو رازهای زندگیم است كه بعدها از آن خواهم گفت.

حالا چرا بعدها! چرا الان نه؟

(خنده) شنیدید اسناد سازمان‌های «سیا» و «‌ام آی سیكس» را می‌خواهند فاش كنند می‌گویند 35 سال بعد رازهای این ماجرا یا آن ماجرا را خواهیم گفت، این هم در حد «‌ام آی سیكس» است.

اصلاً حالا از این ماجرا بگذریم.

داشتم می‌گفتم، خلاصه یك نفر وقتی 19 سالم بود مرا دید و گفت:«چقدر به تو می‌خورد بازیگر شوی» من این جمله را آن زمان تنها شنیدم و از كنارش گذشتم. ظهر همان روز سر میز ناهار به مادر و پدرم گفتم: «یك بنده خدایی امروز به من گفت به تو چقدر می‌آید كه هنرپیشه شوی»

این آدم كه انگار سرنوشت شما را با این یك جمله‌اش رقم زد از قبل می‌شناختید؟

نه ناشناس بود. برای كاری به یك اداره‌ای رفته بودم و او در آنجا مرا دید و این جمله را گفت.

خلاصه زمان گذشت و باز اتفاقی از روی یك آگهی روزنامه زنگ زدم به كلاس بازیگری كه این تماس هم برای خود قصه‌ای دارد.

 فیلم های بهرام رادان , بازگشت بازیگران به ایران , دانلود فیلمهای بهرام رادان

 چقدر این تماس با كلاس بازیگری با جرقه اولی كه آن فرد ناشناس زده بود فاصله زمانی داشت؟

یك ماه و نیم.

تازه این تماس تلفنی با كلاس بازیگری هم اتفاقی بود. در نیازمندی‌های روزنامه دنبال چیزی بودم، زنگ زدم به محلی كه می‌خواستم وسیله مورد نظر خود را خریداری كنم ولی تلفنشان اشغال بود، منتظر بودم تلفن‌شان آزاد شود كه چشمم افتاد به آگهی یك آموزشگاه بازیگری، و یك دفعه دستم روی دكمه‌های تلفن شروع به حركت كرد،منشی آموزشگاه كه تلفن را برداشت گفتم: «درسته كه همه فكر می‌كنند هر فردی می‌رود آموزشگاه بازیگری، هنرپیشه می‌شود؟» طرف برگشت گفت:«شما اصلاً از صدات معلومه بازیگری!» گفتم «راست می‌گی؟» گفت« آره بابا...» خلاصه با چرب زبانی ترغیبم كرد در كلاس بازیگری اسم نویسی كنم و همین شد كه رفتم و شاگرد آن آموزشگاه شدم.

چه زمانی بود، یعنی یادتان هست چه فصلی بود؟

همین موقع‌ها بود، پائیز بود، اواسط مهرماه سال 1378

چه سریع بازیگر شدید چون اولین فیلم خود را در همان سال بازی كردید؟

بله، واقعاً، اتفاقاً عید قربان هم كه همین چند روز پیش بود. ما آن سال روز عید قربان فیلم را كلید زدیم.

رفتم كلاس بازیگری، چند روز بیشتر نگذشته بود من و چند نفر دیگر را بردند در یك اتاق شیشه‌ای تا چند مرد كه آمده بودند برای انتخاب بازیگر ما را دیده و انتخاب كنند.

چرا این شكلی؟! مثل زندانی‌ها كه پشت شیشه می‌ایستند تا انتخاب شوند!

نه! نه! مثل این خانه قدیمی‌ها بود كه بالكن بزرگ دارند با پرده‌های بلند، آن روز پرده اتاق كلاس را كنار زده بودند و آن افراد از پشت شیشه ما را نگاه می‌كردند، سه نفر از ما را در نهایت با انگشت نشان دادند كه معنای انتخابمان را داشت. بعد رفتیم اتاق روابط عمومی، آنجا بود كه متوجه شدیم آقایانی كه ما را انتخاب كردند از یك پروژه فیلمسازی آمده‌اند و ما پسندیده شدیم و برای تست بازیگری در آن پروژه معرفی شدیم.

یادم می‌آید گوشه یك روزنامه، آدرس محل تست، در میدان انقلاب حوالی خیابان ابوریحان بیرونی، دفتر(شكوفا فیلم) را نوشتم. همراه یكی از دوستانم فردای آن روز برای تست رفتیم.

تا آن زمان چند جلسه كلاس بازیگری رفته بودید؟

5 یا 6 روز كلاس رفته بودم، تكنیك خاصی هم تا آن زمان یاد نگرفته بودم،خلاصه ما رفتیم برای تست، در دفتر (شكوفا فیلم) نشسته بودیم، هیچ كسی هم ما را تحویل نمی‌گرفت، همین طور نشستیم و عقربه‌های ساعت هم جلو می‌رفت، یهو یك نفر از داخل یكی از اتاق‌ها بیرون آمد و گفت:«اینجا چیكار می‌كنید؟» گفتم:« به من گفتند برای تست بازیگری اینجا بیایم»گفت:«كی هستی شما؟» گفتم:«اسمم بهرام رادان است».

چند دقیقه بعد صدایم كردند داخل اتاق، چند مرد نشسته بودند،پشت سر هم سؤال می‌كردند از سن و سال، كار و تحصیل و... پرسیدند، من هم مثل بچه مظلوم‌ها روی صندلی نشسته بودم و به سؤالات جواب می‌دادم در نهایت هم گفتند: «برو»

چند روز بعد با من تماس گرفتند و باز به آن دفتر رفتم و این پروسه رفت و آمد و گفت‌و‌گو چند مرتبه تكرار شد تا این‌كه سه روز قبل از فیلمبرداری به من گفتند شما برای این فیلم انتخاب شدید!

نمی دانستم نقشم درفیلم چیست. یك فیلمنامه دستم دادند، هرچه فیلمنامه را می‌خواندم می‌دیدم بیشترین نقش و دیالوگ مرد اول فیلم متعلق به نقشی است كه گفتند من باید بازی كنم تازه متوجه شدم نه تنها بازیگر یك فیلم شده‌ام كه نقش اول فیلم هم هستم، از آن زمان قصه سینماى من شروع شد.

بعد از آن فیلم، قرارداد فیلم ساقی را بستم، بعد فیلم آبی را قرارداد بستم كه البته آبی قبل از ساقی ساخته شد. بعد آواز قو،...

و اما جرقه اولی كه مرا سوق داد برای یادگیری و آموختن بازیگری به زمانی برمی‌گردد كه «زرشك زرین» را به فیلم «شورعشق» دادند، فیلمی كه من یكی از بازیگران آن بودم، ولی نمی‌دانم چرا همه تصورشان این بود كه این «زرشك زرین» به من داده شده است!

اینقدر دوست و آشنا بهم گفتند:«آقا زرشك گرفتی» كه موجب شد یك تصمیم جدی بگیرم، به جای افسرده شدن برای یادگیری ترغیب شوم، رفتم و آموختم و هنوز هم می‌آموزم.

خیلی‌ها می‌گویند سینمای ما استار ندارد ولی خیلی‌ها نیز برعكس معتقدند كه استار هست، شما نظرتان در مورد استار در سینما و آیا در ایران هست یا نه چیست؟

اول این‌كه آن افرادی كه می‌گویند در ایران استار نداریم آنقدرها هم بیراه نمی‌گویند، اما بهتر است بگوییم ما استارهایمان مختص ایران و در حد و اندازه آن است.سیستم استار بودن در ایران با كشورهای دیگر فرق دارد، قدرتی كه ستاره‌های هنر سینما در دنیای حرفه‌ای خود دارند با قدرت هنرمندان كشور ما متفاوت است، منظورم توان هنری هنرمندانه نیست، بلكه توجه و اجازه رشدی است كه به آن‌ها داده می‌شود.ولی به این معنا نیست كه آن‌ها ستاره یا استار دارند ولی ما نداریم، تفاوت مثل سمند با مرسدس بنز است،با توجه به این‌كه ما توان و خلاقیت و علم مرسدس بنز ساختن را هم داریم ولی امكانات نداریم.

بازیگری و خلاقیت بازیگر چه ربطی به امكانات دارد؟

الان به شما می‌گویم، اولین چیزی كه بازیگری نیاز دارد این است كه بپذیرند كه ستاره داشته باشیم. البته بازیگری با ستاره بودن دو مقوله جدا هستند، ستاره ممكن است بازیگری نباشد و بازیگر نیز امكان دارد ستاره نباشد.

در مدل جهانی، این فضا نیز كم پیدا می‌شود، بازیگر ستاره‌هایی كه هم بتوانند بازی كنند و هم ستاره باشند.

   دانلود فیلم بهرام رادان , زندگی نامه بهرام رادان , فیلم بهرام رادان

 زمان دریافت سیمرغ دوم از جشنواره فجر وقتی داشتند نام برترین بازیگر نقش اول مرد را می‌خواندند قبل از بردن نام فرد برگزیده همه سالن یك صدا می‌گفتند «بهرام رادان»،شكی نبود كه بر سن می‌روید از آن روز و حال و حسش بگویید؟

مطمئن بودم كه نامم برده می‌شود و البته خیلی خیلی ناراحت بودم كه بازی خوب بچه‌های دیگر فیلم سنتوری كه بخاطر آن سیمرغ می‌گرفتم دیده نشده بود.

سنتوری عالی بود...

گریم فوق العاده‌ای در سنتوری داشتم، گریم چهره‌ام در صحنه‌های اعتیاد عالی بود، با این‌كه گریمورمان جوان بود ولی بهترین كاری كه می‌شد برای آن كاراكتر طراحی و اجرا كرد، صدا و تصویر فیلم هم عالى بود.

البته گریم با بازی شما خیلی هماهنگ بود...

تأكید من هم براین است كه همه این عوامل در كنار بازیگری دیگر هنرپیشگان دست در دست هم یك فیلم را تشكیل می‌دهد و اگر یك فیلم می‌درخشد به خاطر پیوند محكم و چیدمان درست است،هرچند قصه سنتوری شاید آنقدرها هم تازه نبود ولی كارگردانی‌اش هوشمندانه بود.

حالا بد نیست برگردیم به بچگی هایتان به آن روزها كه گفتید خیلی بازیگوش بودید و هیجان نفس زندگی تان بود،از آن روزها كه انگار این جنون آنی كه از آن می‌گویید راز موفقیت و ویژگی بازیگری‌هایتان شده است...

بچه كوچك خانواده بودم كه از دیوار بالا رفتن كمترین بازیگوشیم بود. آن روزها عاشق این بودم كه خرابه‌ها را آتش بزنم.

چرا خرابه‌ها را آتش می‌زدید؟

احساس قدرت می‌كردم. آتش برافراشته كه می‌شد،دیده می‌شد و من این دیده‌ شدن را دوست داشتم.

شاید اگر نگاه روانشناسی به ماجرا داشته باشیم دوست داشتی دیده شوید...

بله! دیده شدن كارم برایم جذاب بود، سرگروه پسر بچه‌های محل بودم، همه می‌آمدندو با هم خرابه‌ها را آتش می‌زدیم و فرار می‌كردیم.

نه! (با تأكید) فرار می‌كردم، فقط می‌شنیدم، صدای آدم‌هایی كه آب می‌برند تا آتشی كه برافراشته بودیم را خاموش كنند.حس می‌كردم در آن لحظه یك اثری برزمان گذاشته ام. نمی‌دانم، الان كه دارم این توضیحات را می‌گویم درست همین لحظه دارم به این جواب‌ها فكر می‌كنم و تا امروز فكر نكرده بودم كه چرا من خرابه‌ها را آتش می‌زدم.

    دانلود فیلم های بهرام رادان , دانلود فیلم جدید بهرام رادان , فیلم جدید بهرام رادان

  شاید برای این‌كه به گفته خودت یك اثر برجا بگذاری،آن زمان با آتش زدن خرابه‌ها اثر ایجاد می‌شد و بعد این مسیر طی شد و از 19 سالگی به جایی رسیدید كه با نفش آفرینی اثر‌گذار باشید، شاید آن آتش افروزی‌ها شروع حركت در مسیر تكاملی رسیدن به ستاره شدن بود...

خب آره.

این سؤال پاسخش این نبود كه تأیید یا تكذیب كنید (خنده)

شاید هم زمان داشتم فكر می‌كردم كه بله خوب این هم هست، چون همیشه به گونه‌ای لیدر بودم. در بچگی گروه تشكیل می‌دادم،درمدرسه اغلب مبصر بودم، سربازی كه رفتم گفتند چه كسی خطش خوب است گفتم:«من» و شدم منشی فرمانده...

از 19 سالگی آنقدر دیده شده‌اید آن هم در ابعاد زیاد. در وسعت پرده سینمای جهان هنوز هم دوست دارید دیده شوید؟

دوست دارم یك جاهای جدیدتری دیده شوم.

یعنی كجا دیده شوید؟

منظورم از جاهای جدیدتر در موقعیت‌های جدید‌تر است. همیشه به آن نمایش موزیكال ذهنی خودم فكر می‌كنم.

چرا تئائر نه؟

تئاتر هم بله. ولی هنوز هیچ نمایشنامه‌ای جرقه‌ای برای حضور در فضای تئاتر برایم ایجاد نكرده است.

شما با اكران پل چوبی از سفر غربت به وطن بازگشتید، فیلمی كه سه سال اكرانش متوقف بود، فیلمی كه گذشته را به آینده وصل می‌كرد و شما هم با پل چوبی از دیار دور به وطن بازگشتیداز بازی در پل چوبی بگویید.

در پل چوبی اصلاً بازی حرف اول را نمی‌زد، من با تأكید می‌گویم كه بازی نكردنم در پل چوبی به قصد بود.نمی خواستم تماشاگر بازی مرا ببیند می‌خواستم حرفم را بشنود.امیر، كارآكتر امیر را دوست داشتم، امیر نماد كامل یك مرد ایرانی است، یك مرد ایرانی با تمام شك هایش، باتمام عشق دیوانه وار خود...امیر از آن كارآكترهایی است كه همیشه دوستش خواهم داشت

  بازگشت شادمهر به ایران , بهرام رادان و سحر دولتشاهی , عکس عروسی بهرام رادان در کالیفرنیا

 دیالوگ در انتخاب یک فیلمنامه چقدر برایتان مهم است؟

خیلی مهم است. هرچقدر پیچ و مهره دیالوگ‌ها محكم‌تر باشد برای من فیلم دوست داشتنی‌تر است.البته زمانی نیز انتخاب‌ها برگرفته از شرایط است. مثلاً بعد از بازگشتم به ایران در شهریور ماه امسال تنها می‌خواستم دریك فیلم حضور پیدا كنم، زیرا آنقدر «بی‌خودی گویان»گفته بودند كه دیگر بازی نمی‌كند، دیگر نمی‌تواند بازی كند، اصلاً به ایران باز نمی‌گردد... كه برگشتم كه بگویم بازی می‌كنم، نرفته‌ام كه بمانم و...

بعضی موقع شرایط بر علایق حاكم می‌شود.

به محض بازگشت به ایران،همان شب رفتم سر ضبط یك فیلم، فیلم شاید برای حضور در آن، انتخاب برگرفته از یك فكر دقیق و همه جانبه به اثر نبود تنها می‌خواستم به سینما بازگردم و بگویم كه برگشتم و قرار نبود بروم و بمانم.

چرا برگشتید؟ اصلاً چرا رفتید؟

باید می‌رفتم، همیشه دوست داشتم مدتی زندگی در غربت را تجربه كنم.به نظرم مردی كه غربت را در هیچ كجای زندگیش تجربه نكرده باشد، چند تكه از پازل مردانه‌اش كم است.

غربت یعنی چی؟ چه چیزی به شخصیت شما در زاویه مثبت اضافه می‌كند؟

با آدم ناآشنا زندگی می‌كنی، دوراز مادر و پدر...استخوان هایت سفت می‌شود. زندگی در غربت سخت است، غربت سخت است، 5،6 ماه كه از رفتن و غربت نشین شدن می‌گذرد تازه سختی هایش خودنمایی می‌كند، بعد از این زمان تازه متوجه می‌شوی كه افسردگی داره میاد.

همین الان از در خانه‌تان خارج شوید همه شما را می‌شناسند، باید با ده‌ها نفر سلام واحوالپرسی كنید، ولی در غربت شناس نیستید، ناشناسید،از دنیاى چهره بودن در حد یك ستاره ورفتن به دنیای دیگر و در فضای آدم عادی به روزهای قبل از 19 سالگی كه چهره نبودید، تجربه قرار گرفتن دراین فضا…

خوبه حس خوبیه. معتقدم باید سختی كشید تا چیزی را به دست آورد و برای پیدا كردن آن شخصیت، برای این‌كه باور كنم همه دنیا همین چهاردیواری محدود من نیست، باید می‌رفتم، باید می‌رفتم و غربت را تجربه می‌كردم، رفتید، الان چه داشته‌هایی ازاین زندگی در غربت همراه زندگی شما شده است؟

فكر می‌كردم، جدا از درسی كه در غربت خواندم، آن فضا به نوبه خود برای من یك دانشگاه زندگی بود، بخصوص در كشوری كه آدم‌هایی با چند فرهنگ زندگی می‌كنند. زندگی كردن در كنار آن‌ها و دقیق نگاه كردن به فرهنگ‌های مختلف و آدم‌های گوناگون كه در یك فضا كنار هم جمع شده‌اند و همزیستی آرامی را با هم دارند. آنجا چگونه با هر فردی رفتار كردن را می‌آموزی.

رفته بودید كه دیگر برنگردید؟

نه! رفتم زندگی در غربت را تجربه كنم.از اولین روزی كه رفتم گفتم: « امروز می‌روم و سال دیگر شهریور ماه بازمی گردم و برگشتم. »

 

 حال اگر به گفته خودتان رفته بودید كه شهریور امسال بازگردید اما تغییراتی در شرایط كشور ایجاد نمی‌شد و یا از زاویه‌ای دیگر تغییراتی هم كه ایجاد می‌شد دلخواه شما نبود باز بر می‌گشتید؟

(خنده) خوب اگر شرایط مناسب نبود این شرایط بود كه بر تصمیم من سایه می‌انداخت و آن زمان مثل این روزها كه تنها یك امید و روزنه به بهتر شدن مرا به وطن بازگرداند برنمی گشتم.

بد نیست كمی از قبل از این یك سال نبودنتان بگویید، چه شد كه گذشته از خواستن تجربه غربت تصمیم به رفتن گرفتید؟

جامعه روز به روز وضعیت سخت‌تری را تحمل می‌كرد، . فضای بی‌اعتمادی در جامعه ایجاد شده بود، این فضای بی‌اعتمادی خرد و ریز و آهسته به كل اجتماع تسری داده شد، تا جایی كه آن ماه‌های آخری كه ایران بودم جامعه كاملاً یك جامعه خاكستری بود. آنقدر خاكستری كه احتیاج به دود نداشت، وقتی در خیابان قدم می‌زدی هیچ امیدی را در چهره هیچ فردی نمی‌دیدی، ذوقی در چهره مردم نبود ولی این روزها امید هست و این امید به حتم فضا را تغییر خواهد داد و امید تنها ثروت انسان است، ببینید شما ثروت، زیبایی، خانواده و... را ازدست می‌دهید درحالی كه هیچ كدام این اتفاقات مسببش شما نیستید، ولی روزی كه امیدتان را ازدست بدهید مسبب از دست دادن امید خود شما هستید.

امید را هم می‌توانند از شما بگیرند؟

نه! امید را نمی‌توان از كسی گرفت.

چرا؟

به همان دلیل كه ٢٧سال نتوانستند امید را از نلسون ماندلا بگیرند. امید را می‌شود از آدم‌های ضعیف گرفت. گرفتن امید بستگی به میزان توان و قدرت انسان‌ها دارد. انسان‌هاى بزرگ با امید نه تنها ماندند كه امید را به قلب جامعه هدیه كردند و درنهایت هم به هدف خود رسیدند.

اصولاً من به پدیده امید و داشتن امید در زندگی اعتقاد دارم. امید مهمترین موهبت و ثروت یك انسان است.

 

 



گفتید در كانادا درس خواندید و این یك سال در كنار تجربه زندگی در غربت علم اندوزی هم كردید، چه خواندید؟

مدتی كه كانادا بودم شش ماه متد «اكتینگ» آكادمیك خواندم، بخصوص در تئاتر با یادگیری شیوه‌های حفظ دیالوگ به زبان انگلیسی كه مثل یك سد در زندگیم بود، می‌خواستم آن را بشكنم و فكر می‌كنم شكستم.بعد از آن یك فیلم مستند در كانادا ساختم به نام (رؤیای شهرت) كه سوژه‌‌اش در آنجا در ذهنم شكل گرفت. شاهد آن بودم كه در آنجا جوان‌ها چگونه اخبار هنرمندان مورد علاقه خود را دنبال می‌كنند تا شاید یك روزی هم خودشان ستاره شوند. حال بعضی مواقع به آرزوی خود می‌رسیدند و بعضی مواقع هم نه. ولی این شهرت مختص بازیگری نیز نیست،‌اساساً عشق به شهرت در نهاد انسان است. تشویقی كه در فضای شهرت از هم نوع‌های خود می‌گیرید برگرفته از شهرت در جامعه است و انرژی رسیدن به خیلی اهداف را ایجاد می‌كند.حال اگر این شهرت در فضای بازیگری باشد شرایط خاص خود را دارد. وقتی یك بازیگر ستاره می‌شود یك بازیگر معمولی یعنی تمام شده است و خیلی سخت و مهم است كه از فضای بزرگ شهرت خود توان خداحافظی داشته باشید.

با این تازه‌های علمی كه دراین یك سال آموختید از این به بعد از بهرام رادان بازی‌هاى خیلی متفاوتی را می‌بینیم؟

تأثیر زیادی خواهد داشت،ولی این تأثیر را از فیلم بعدی كه بازی خواهم كرد سعی می‌كنم نشان دهم، این اولین فیلم بعد از بازگشتم تنها یك بازگشت به فضای سینما بود. البته به پیشنهاد كارها و كارآكترهایی كه در قالب آن باید قرار بگیرم نیز بستگی دارد.بعضی از كارآكترها نیاز دارند كه برای خلقشان از ابزارهای بیشتری برای به تصویر كشیدنشان استفاده شود ولی این فضا در دنیای همه كارآكترها لزوماً مورد استفاده نیست.

یك سؤال، شما رفتید بعد از یكسال كاملاً هم در دیاری كه نام غربت داشت ولی دیگر مكان زندگی دائمی شما شده بود، جایی نزدیك به مهد و دنیای بزرگ و حرفه‌ای سینما؛ هالیوود ساكن شدید چرا وارد دنیای هالیوود نشدید؟

نمی‌شد. آنقدر ساده نیست، پیشنهاداتی كه می‌شود باید از همه نظر بررسی كنی چون ما با معیارهای ایران كار می‌كنیم.

خب چرا معیارهای ایران؟

نه! من هیچوقت نرفتم كه برنگردم!

خیلی‌ها رفتند كه اینجا ستاره بودند و بازیگری موفق، ولی در دنیای بزرگ سینمای جهان غرق شدند و دیگر آنقدر ستاره نیستند كه در دیار خود بودند.در كشور خودت یك شاه ماهی هستی در یك رودخانه ولی در غربت و هالیوود یك ماهی هستی در یك اقیانوس.البته ترس از این ماهی شدن در اقیانوس ندارم، اگر یك پیشنهاد خوب با معیار‌های ایرانی بودنم وجود داشته باشد قبول می‌كنم.

«عشق آن است كه حالت خوب باشه » این یك دیالوگ چند كلمه‌ای در فیلم «پل چوبی» است فیلمی با بازی شما كه اكنون بر پرده سینماهاست و من الان ازشما می‌پرسم:«اكنون كه برگشتید به وطن به جایی كه اینقدر عاشقانه از آن می‌گویید،حالت خوبه؟»

نه! در فضای حرفه‌ای نه! سینمای ایران هنوز كار دارد كه خوب شود، خیلی كار دارد! محدودیت‌ها، مشكلات، كمبود‌ها و... وجود دارد ولی می‌سازیمش، ما خرابه‌ها را می‌سازیم، با هم و در كنار هم.

 

اخبار فرهنگی - روزنامه ایران


ویدیو : ناگفته های بهرام رادان پس از بازگشت به ایران