منصوریان: هیچوقت در پرسپولیس تست ندادم : علیرضا منصوریان می گوید وقتی قصد ...
علیرضا منصوریان می گوید وقتی قصد داشته به کلاس مربیگری اروپایی برود کروش به او گفته من خود منچستریونایتدم! خبر آنلاین: مصاحبه با او «مهیج» از آب درمیآید. علیرضا منصوریان ظاهراً خود را همیشه جای خبرنگاران میگذارد. به تمام سؤالات پاسخ میدهد، حتی سختترینها. دوست دارد به تمام ابهامات پاسخ دهد. در آستانه دربی، چهره محبوب استقلال، او كه با تصویر اشكهایش بعد از خداحافظی از استقلال، در ذهن طرفداران مانده، مهمان خبرورزشی بود. مردی كه گفته میشود گزینه بالقوه نیمكت استقلال است، در این گفتوگوی جذاب از همه چیز گفت، حتی به یكی از بزرگترین ابهامات زندگی ورزشیاش پاسخ داد...
قطبی گفت دوست عزیزم، دستیار من شو
در پاس كه بودم با ذوبآهن بازی داشتیم. قطبی مهمان ما بود. بعد از بازی با هم شام میخوردیم. شام كه تمام شد من را كنار كشید و گفت دوست خوبم به تو پیشنهاد میدهم كه كمك من شوی. گفتم اگر بخواهید، باید از پاس جدا شوم. گفتم چقدر جدی هستی؟ گفت 100درصد ولی گفت من از كار با مربی ایرانی تجربه خوبی ندارم. من هم پاسخ دادم بروید و تحقیق كنید. اگر به نقطهای رسیدید كه میتوانیم همكاری كنیم، 48 ساعت بعد با من تماس بگیرید. او هم تماس گرفت و گفت دوست دارم با هم كار كنیم و من هم پیشنهاد را پذیرفتم. من از اسفندماه سال 88 كارم را در یك سطح بالاتر در كنار قطبی شروع كردم. در تیمی مربی شده بودم كه هنوز بازیكنانی چون نكونام و كریمی در آن بازی میكردند.
كسی جلوی كریمی میتواند حرف بزند؟
میگویند حضور من و كریمی در تیمملی به خاطر این بوده كه از محبوبیتمان استفاده كنند ولی به نظرم زمانی كه من به تیمملی رفتم، فضا تنگتر بود اما شما نگاه كنید. الان بازیكنی جرأت میكند جلوی كریمی كه 100 بازی ملی دارد، حرفی بزند؟ قطعاً تلاش میكند ادبیاتش را درست كند اما اگر بزرگ روی نیمكت نباشد، بازیكن ابایی برای گفتن یكسری حرفها ندارد.
میگفتند من فلان بازیكن را دعوت نمیكنم
یادم هست فتحا...زاده یك بار مصاحبه كرد و گفت علت دعوت نشدن آقای ایكس، علیرضا منصوریان است. یعنی من از طرف تیم خودم تحت فشار بودم. باشگاه خودم پشتم را خالی كرد. من البته توقعی نداشتم ولی در یك فضای مثلثی گیر كرده بودم. از یك طرف مطبوعات اذیت میكردند، مثل همین خبرورزشی. مدام مینوشتید دوست آقای نبی هستم. اتفاقاً ما دوست هستیم ولی خود قطبی تصمیم گرفت من به تیمملی بروم. از آنطرف استقلالیها من را تحت فشار میگذاشتند كه منصوریان فلان بازیكن را دعوت نمیكند. مگر لیست دست من بود؟
گفتند قبول نكن
دیوانگی محض بود كه بعد از جام ملتهای 2011 كسی مربیگری تیمملی در بازی با روسیه را قبول كند. همه میگفتند 5، 6 تا میخوریم. تیم داغون بود. هركس ما را در خیابان میدید میگفت چرا حذف شدیم؟ در جلسه كمیته فنی آقایان ابراهیمزاده، قلعهنویی، محصص، ترابیان و غلام پیروانی حضور داشتند. آنجا حرف از این بود كه چه كسی مربی شود؟ قلعهنویی و ابراهیمزاده به من گفتند قبول نكن. خودشان هم زیر بار نرفتند. یك روز كفاشیان به من گفت چرا خودت تیم را نمیبری؟ بازی با روسیه است، افتخاری است. من هم گفتم فردا جواب میدهم. من شب در خانه خیلی فكر كردم كه میشود باخت به كرهجنوبی را فراموش كرد. به كفاشیان گفتم نفرات را خودم انتخاب میكنم. او هم گفت من اصلاً دخالتی ندارم. اتفاقاً با تغییراتی كه در تیم دادم، توانستیم بازی را ببریم. اتفاقاً شما تیتر زده بودید كروش بود، ایران برد!
انگار میخواستند كروش را ترور كنند
بعد از بازی با روسیه ذوق و شوقی داشتم. فكر میكردم كروش پایین میآید و تبریك میگوید ولی عباس ترابیان او را سوار بنز كرد و با یك تیم حفاظتی برد. فكر میكرد میخواهند او را در ابوظبی ترور كنند! كروش خودش به من گفت یكی از دلایل بستن قرارداد با ایران بازی با روسیه بود. گفت آن شب عجب تیمی بودید. خلاصه من فكر میكردم بعد از آن بازی، دستیار اول ایرانی كروش شوم.
جو علیه قطبی!
بعد از حذف از جام جهانی در كرهجنوبی، در كشور جو بدی علیه قطبی به راه افتاد. او در مراسم تنفیذ رئیسجمهور سابق شركت كرد و ناخواسته وارد فضای سیاسی شد. آن موقع محبوبیت او نصف شد. كسانی كه فوتبال را دوست دارند نمیخواستند قطبی خط مشی سیاسی داشته باشد. وقتی به شهرهای مختلف میرفتیم احساس میكردم كه مردم ناراحت بودند. میگفتند چرا به مراسم رفتی؟! البته یك جوی هم در داخل تیم حاكم شده بود.
دعوای كریمی و قطبی در...
دعوای كریمی و افشین قطبی در لابی هتل نبود. جای دیگر اتفاق افتاد. سر تمرین بود. به نظرم در كل اگر قطبی با بازیكنان بزرگش كنار میآمد میتوانستیم خیلی موفقتر باشیم.
استارت دوستی من و كروش
وقتی كروش آمد دیدم فضا برای حضور به عنوان دستیار اول كنار او مهیا نیست. او به من پیشنهاد داد سرمربی تیم امید شوم. گفت خودم هم كنارت هستم. هر تجربهای كه داشته باشم، به تو منتقل میكنم. از طرفی گفت در تیمملی هم دستیار و آنالیزور من هستی. من فقط گفتم شما به من كار یاد بدهید. استارت دوستی ما از آنجا خورد. هیچكس به اندازه من جرأت نداشت با او شوخی كند. ما خیلی راحت بودیم.
كروش گفت من خود منچسترم
یك روز به كروش گفتم یك خواسته از شما دارم. میتوانی هماهنگ كنی من به انگلیس بروم و تمرینات منچستر را ببینم؟ نگاهی كرد و گفت من خود منچسترم! گفتم میخواهم تمرینات فرگوسن را ببینم. گفت اینجا منچستر است. با خودم گفتم راست میگوید. 7 سال طراحی تمرین منچستر با او بوده.
سه ساعت و نیم با كروش بودم
رابطه من و كروش خیلی خوب بود و هست. روزی سه ساعت و تیم در هتل با هم بودیم. میگفت كجا باید جوابگو باشی، كجا باید كار تاكتیكی نكنی، كجا مدیریت كنی و... بعد از تعطیلی بازیهای تیم امید، من تمام تمركزم را گذاشتم برای سه بازی آخر ایران در مقدماتی جام جهانی. دستیارانم هم به تیمملی بزرگسالان كمك میكردند.
ماجرای تیراندازی در لبنان
قبل از بازی با لبنان، من و ماركار آقاجانیان به بیروت رفتیم. سر تمرین لبنان بودیم كه كمی آنطرفتر تیراندازی شد. گفت ول كن بیا برویم تا نمردهایم. بمیریم كسی دنبال جنازهمان هم نمیآید. خلاصه تماس گرفتیم با كروش و گفتم آقا ما امنیت جانی نداریم. خطرناك است. جالب است فردا صبحش، سر میز صبحانه طرف با زن و بچهاش راحت صبحانه میخورد، آنطرف خیابان تیراندازی میشد. من بعد از آن به كره رفتم و ماركار به تهران آمد.
مثل كروش بیرحمم!
قبل از بازی با كرهجنوبی با كروش مشكل پیدا كردم. به هم پیچیدیم! به من میگفت باید از تمرین كره فیلم بگیری ولی من اصلاً نمیدانستم آنها كجا تمرین میكنند. كره گم شده بود. كروش غر میزد كه باید محل تمرینشان را پیدا كنی. به او گفتم نمیدانم تمرینشان كجاست. یكی دو بار در رستوران به من گیر داد. البته از حق نگذریم در آن روزها نكونام فوقالعاده برای تیم كاپیتانی میكرد. به جرأت میگویم او یكی از عوامل موفقیت تیم در آن سه مسابقه بود. عالی تیم را آماده میكرد. ادبیاتش با همه فوقالعاده بود. فضای خوبی در تیم درست كرده بود. با بازیكنان و مربیان زبان مشتركی داشت. خلاصه از بحث خارج نشویم، من یك فرد ایرانی پیدا كردم كه كرهای بلد بود. به او گفتم با مدیاآفیسر كره تماس بگیر و بگو من قطری هستم و میخواهیم تمرین شما و ایران را ببینیم و آدرس تمرینتان را بدهید. خلاصه با ابوالفضل امانا... (عكاس ورزشی) به محل تمرین رفتیم. سه تا دوربین بردیم. من با چسب دوربینها را اینطرف و آنطرف چسباندم. به ابوالفضل گفتم اگر تا فلان ساعت نیامدم یعنی من را گرفتهاند. من از روی در و دیوار پریدم و به داخل ورزشگاه رفتم. تیپی زده بودم شبیه توریستها. بعد از اینكه دوربینها را روی پایههای بلندگوی استادیوم نصب كردم، باید میرفتم و در گوشهای قایم میشدم. قبل از ورود كرهایها دو مأمور به ورزشگاه آمدند تا به همه جا سرك بكشند. من رفتم و در دستشویی بانوان مخفی شدم. به ابوالفضل زنگ زدم و گفتم اگر دیر آمدم، حتماً زنگ بزن و بگو من را گرفتهاند. دوربینها هم كه همانجا میماند و یكی باید آنها را بردارد. خلاصه ساعت 8 شب بود كه بیرون آمدم و دیدم كل ورزشگاه تعطیل است و هیچكس نیست. سریع دوربینها را برداشتم و به بیرون از ورزشگاه آمدم. سوار اولین تاكسی شدم و به هتل برگشتم. وارد كه شدم دیدم كروش روبهروی در نشسته و مثل شیر نگاه میكند. دیدم وقت شوخی نیست، سریع سرم را تكان دادم كه اوكی شد. تا ساعت یك نصف شب فیلمهایی را كه ضبط كرده بودم، دیدیم. غذا هم نخوردیم. الان من همین كارها را با كادرفنی خودم میكنم و بیرحمم! فردای آن روز كروش دوباره به من گفت باید فیلم آخرین تمرینشان را بیاوری. به او گفتم میخواهی من را بكشی؟!
كروش به من گفت سرباز وطن
روز قبل از بازی، كروش بههم ریخته بود. یك گل میخوردیم، تمام بود. گفت باید فیلم را بیاوری. این بار رفتم داخل ورزشگاه و وارد اتاق press شدم. در را از پشت بستم. خلاصه دوربینها را دوباره كار گذاشته بودم و فیلم گرفتم. بعد از كره نوبت ما بود. خلاصه فیلم آخر را هم دادم به كروش. همانجا كروش به من گفت كه تو سرباز وطن هستی. گفت نه پاداش میگیری و نه پول اما اینطور كار میكنی. گفت او كاپیتان سابق باشگاهش و تیمملی بوده اما به خاطر تیمملی این ریسك را كرد و از در و دیوار بالا رفت. آن فیلمها واقعاً در موفقیت ما تأثیر داشت.
ماجرای قلیانكشی را علم كردند
بعد از بازی با كره، كروش به من گفت كه نمیداند بعد از جامجهانی هست یا نه اما ارتباط و دوستی ما سرجایش خواهد بود. گفت هر كمك و ایدهای بخواهی، به تو میدهم. گفتم میخواهم به فضای باشگاهی بروم. بعد از اتفاقات كیش بود كه تصمیم گرفتم از تیم امید بروم. یك عده از دوستان ماجرای قلیانكشی بازیكنان را علم كردند. كسی به فكر تیم نبود. یكی رفته بود خودش قلیان بكشد، مسئولان به او گفته بودند كه تیم امید هم قلیان كشیده و پولش را نداده است. بعد هم مسئولان كافیشاپ روی خط برنامه 90 آمدند و همه چیز شروع شد. دیدم فدراسیون هم پشت قضیه نمیآید كه از باشگاهها بازیكن بگیرد. یكی میگفت بازیكن میدهد، یكی میگفت نمیدهد. تیم امید فضای جامجهانی شد. من به كفاشیان گفتم باید نگاه عوض شود، شما به مربی ایرانی اطمینان ندارید. دیگر نمیتوانستم بمانم.
از نبی جدا شدم
بعد از تیم امید، به آقای نبی دبیركل فدراسیون گفتم كه بهتر است ما از هم دور باشیم. وقتی دستیار قطبی شدم گفتند كار نبی بود. وقتی مربی تیم امید شدم گفتند كار او بود. گفتم از هم دور باشیم بهتر است چون من به شما آسیب میزنم و شما به من. در حالی كه ما رفقای 20 ساله بودیم. من فوتبالم را در پارسخودرو آغاز كردم كه ایشان مدیرش بود. متهم شده بودیم به برجسازی با هم، یا اینكه قطعات كامپیوتر وارد میكنیم و تو كار پوشاك هستیم. ما هیچ بیزینسی جز دوستی نداریم.
این شكلی مربی نفت شدم
میگفتند برنامه من را منزوی برای نفت نوشته است. در حالی كه من با توجه به تجربهای كه از كار با كروش داشتم میدانستم باید چه چیزی بنویسم. هیچكس هم برای رفتن من به نفت واسطه نشد، خود آقای قنبرزاده تماس گرفت و گفت ما 10 گزینه داریم كه یكی شما هستید. من 30 صفحه برنامه به آنها دادم. گفتم كسی نباید در كارم دخالت كند. 10 روز به من زنگ زدند كه سه گزینه نهایی انتخاب كردهایم كه شما هم جزوشان هستید. به گفته خود آقای قنبرزاده برای دیگر گزینهها از همه جا زنگ زدند به جز من. اعضای هیأت مدیر باشگاه هم در نهایت با 10 رأی از 10 رأی، من را انتخاب كردند. گزینههای دیگر هم بودند كه بنده با آنها روبوسی كردم و به من تبریك گفتند.
امیر زنگ زد، گفت بیا استقلال
جدایی من از پارسخودرو و حضور در استقلال، خیلی ساده اتفاق افتاد. به سادگی خوردن یك بیسكویت. من در خانه خوابیده بودم كه دیدم تلفن زنگ خورد. یكی از دوستانم تلفن را برداشت و گفت میگوید امیر قلعهنویی هستم. فكر كردم دارد اذیت میكند. آخر از این اتفاقها میافتد اما تلفن را كه گرفتم، دیدم خود امیر است چون روبهرویش بازی میكردم و صدایش را میشناختم. او گفت استقلال تو را میخواهد. گفت آقای عبداللهی و بهتاش فریبا میخواهند به استقلال بیایی. گفتم چراكه نه. تأكید كرد كه پول نداریم. من هم گفتم مفتی میآیم. كاپیتان استقلال هم به من زنگ زده. تا آن موقع 200 بازی استقلال را در ورزشگاه دیده بودم. حتی وقتی در پارسخودرو بازی میكردم به ورزشگاه میرفتم و استقلال را تشویق میكردم.
قراردادم اینقدر بود
سال 73 كه به استقلال رفتم، به من گفتند 210هزار تومان به تو پول میدهیم اما 320 هزار تومان در قراردادم نوشته بودند. گفتند این پول را میدهیم برای لباس. همان سال شرط گذاشتم اگر مرد سال فوتبال ایران شوم، یك میلیون تومان میخواهم. اگر بالای 8، 9 گل زدم هم یك میلیون میخواهم. مدیران هم كه فكر میكردند نمیشود و با خنده اینها را در قرارداد نوشتند. اتفاقاً همان سال بهترین بازیكن فوتبال ایران شدم و 8، 9 كاشته زدم.
به جان امیرم به تمرین پرسپولیس نرفتم
من همیشه رابطه خوبی با هواداران پرسپولیس داشتهام. الان در خیابان هم من را میبینند لطف میكنند. آنها را دوست دارم اما چرا این حرف را زدم؟ من 20 سال این حرفها را جایی نزدم. ولی بارها گفتهاند منصوریان به تمرین پرسپولیس رفت تا تست بدهد. میگفتند او با رضا شاهرودی هم به تمرین رفت ولی به جان امیرم كه تمام زندگیام است، نه با رضا شاهرودی و نه تنها به تمرین پرسپولیس نرفتم كه بازیكن این تیم شوم. من دیدم كه یك مقدار در كامنتهای هواداران این اخبار نادرست صحت دارد. من پرسپولیسیها را دوست دارم ولی از روز اول استقلال را میخواستم. من عاشق استقلال هستم. بعد نوشته بودند رفتم تمرین پرسپولیس تست دادم و قبول نشدم! مگر من بازیكن لیگ برتری نبودم؟ چرا باید تست میدادم؟!
وقتی روشن را دیدم...
من اگر میخواستم به پرسپولیس بروم راحت بود. آقای نبی كه دوست نزدیك عابدینی بود. حتی دینورزاده هم گفت كه من با عابدینی نزدیكم و میتوانم با او حرف بزنم ولی بازی در استقلال رؤیای بچگی من بود. در 10 سالگی حسن روشن را دیدم، نزدیك بود سكته كنم. او با همسایه روبهروی ما رفت و آمد داشت. در را باز كردم، او را دیدم هنگ كردم. یك بار در را بستم و دوباره باز كردم و دیدم خودش است. فقط به او خیره نگاه میكردم. شلوار تنگ پوشیده بود با پیراهن یقه خرگوشی.
برادرم را آتش میزدم!
شنیدم كه میگفتند برادرم مصاحبه كرده و گفته علیرضا پرسپولیسی بوده! اگر این مصاحبه را انجام میداد كه آتشش میزدم! محمدرضا واقعاً پرسپولیسی افراطی است و برای این تیم تسبیح میاندازد. 10 دقیقه از بازیكنان تعریف میكند، 10 دقیقه فحش میدهد. نمیدانم در خانواده ما كه همه استقلالی هستند او چطور پرسپولیسی شد. علی پروین و كریم باقری عشقهایش هستند.
پسرم گریه كرد
دربی 3-2 را با محمدرضا برادرم دیدم. وقتی استقلال در 10 دقیقه 3 گل خورد، نمیدانستم چهكار كنم. پسرم گریه كرد. محمدرضا هم كری میخواند. در همان دربی كمرم گرفت و تا دو، سه روز فقط فیزیوتراپی میرفتم.
همسرم میگوید بزرگترین شانس زندگیات این بود كه سرت را تراشیدی!
خانمم میگفت بزرگترین برد زندگیات این بود كه یك روز سرت را تراشیدی، خدا پدر و مادر آن همتیمی آمریكاییام را بیامرزد كه این شرط را بستیم و سرم را تراشید. ما در سنپائولی بودیم، قرار شد اگر تیم به بوندسلیگا آمد، سرهایمان را بتراشیم. همه گفتند، من هم آن وسط گفتم قبول. گفتم حالا یك حرفی میزنیم تا بعدش خدا بزرگ است، یكطوری میپیچیم به بازی. تیم صعود كرد و لیگ تعطیل شد. من آمدم ایران تا 20 روز بعد. در برگشت دیدم همه تیم سرهایشان را كچل كردند. گیر دادند به من كه تو چرا این كار را نكردی، گفتم حالا بعداً سرم را میزنم. قبول نكردند. رفتند ماشین آوردند و همانجا سرم را تراشیدند. یك همتیمی آمریكایی داشتم كه هماتاقم بود. او امالاس بازی كرده بود، دفاع چپ تیمملیشان بود و بعد هم رفت چارلتون. اسمش گیبس بود. او پرید تیغ آورد و سرم را تراشید. میگفتند حرف زدی، باید عمل میكردی. سرم را قبل از بازی با لوركوزن زدند، تیغ انداختند سفید شد مثل برف! شب كه رفتم خانه، امیر پسرم تازه راه افتاده بود. دستش را به دیوار میگرفت و تاتیتاتی میكرد. آن شب رسیدم خانه، آمد سمتم. كلاهم را كه برداشتم، شروع كرد به دویدن و دررفت! خودم خیلی ناراحت شدم كه چرا سرم را تراشیدم ولی گذشت و این جا افتاد. چند وقت پیش خانمم میگفت یكی از دلایلی كه چهرهات در یاد هواداران استقلال ماند، تراشیدن سرت بود. خودم دیدم راست میگوید. الان دیگر سرم برند شده. حتی خودم را بكشم، كلاهگیس هم بگذارم، كسی با مو قبولم نمیكند. البته من تنها كچل بدشانس هستم! فقط در یك جا شانس میآورم، آن هم جای پارك است. دقیقه 95 گل میخورم اما بروم تو بازار پامنار، جلویم یك ماشین میرود بیرون تا بتوانم پارك كنم.
قصه دعوا با استیلی
4 به 2 بازی میكردیم یك كمی حرفمان شد. سنمان كم بود. 4 به 2 بازی میكردیم، با هم بحثمان شد و چند تا مشت هم برای هم انداختیم. ما آنموقع با حمید استیلی در سنگاپور همخانه بودیم. یك هفته بعدش با هم رفتیم سنگاپور. ببین من تكنیكی بودم و حمید فیزیكی. او شش هم كه نداشت. 200 دقیقه میدوید انگار نه انگار. در دربیها همدیگر را میكشتیم ولی با هم خیلی رفیق بودیم. آن دعوای هنگكنگ هم یك شوخی بود بیشتر، كه به 4 تا مشت ختم شد اما بعدش با هم رفتیم سنگاپور. من، حمید و علیرضا رضاییمنش با هم سنگاپور بازی میكردیم، همخانه هم بودیم. البته حمید هیچ كاری نمیكرد. دست به سیاه و سفید نمیزد. میگفت من بزرگترم و احترام پیشكسوت واجبه!
ویدیو : منصوریان: هیچوقت در پرسپولیس تست ندادم