مردی بدون سابقه عصری بهاری فاجعه آفرید : مردی بدون سابقه عصری بهاری فاجعه آفرید این ...



فیلم مردی که در یک جزیره گیر میوفتد بدون موبایل , مردی درکالیفرنیا بدون چترنجات پریدو نجات پیداکرد , فیلم مردی که در یک جزیره گیر می افتد بدون موبایل

مردی بدون سابقه عصری بهاری فاجعه آفرید

این داستان مهندسی است که خواستگار خواهرش را در یک هوای گرگ و میش به قتل رساند.

 بازجویی‌اش خیلی طول نکشید. اصلا پرونده‌آش نیاز چندانی به بازجویی نداشت. خیلی راحت و صریح و بی‌دردسر اعتراف و بعد تعریف کرده بود که چطور بی‌اختیار از کوره در  رفته و دست به جیب شده بود. آن روز عصر تو گرگ و میش هوا ناغافل تصمیم گرفته بود و حتی برای لحظاتی هم درنگ نکرده بود و دندان سر جگر نگذاشه بود تا در یابد می‌×واهد چه کند؟ کیست و آیا راه دیگری باقی مانده نمانده؟

دو سه مرتبه تو ماه گذشته امید را دیده بود. حتی یک بار هم با زبان خوش و لحن نصیحت بار بهش گفته بود که دست از سر آن‌ها بردارد و این قدر پاپیچ نشود. اما انگار امید، نه نصیحت، که که حرف خوش و ناخوش هم تو کتش فرو نمی‌رفت.

روز اولی که او را دیده بود، امید یکه خوردو می‍‌خواست راهش را کج و طوری وانمود کند که او را ندیده است. پا تند کرده بود تا تو تاریک و روشن هوا زیر نور کم رمق تیر  چراغ برق از مرتضی فاصله بگیرد و برود که ناگهان صدای مرتضی میخکوبش کرد:

امید! جناب امید خان!
برگشته و سرچانده بود سمت او لب گزیده بود:
با منی؟ امر؟


مرتضی سینه پیش داده و بدون مقدمه گفته بود:
نمی‌خواهی دست از سر ما برداری؟


من؟ ما که با شما کاری نداریم.
بعد هم می‌خواست راهش را از کنار پیاده رو ادامه دهد که مرتضی دست گذاشته بود روی شانه‌اش:
وایسا کارت دارم مرد حسابی! چرا فرار می‌کنی؟!

امید دستی به ته ریش کم مایه‌اش کشیده بود و بعد با دندان‌های نیش، طبق عادت همیشگی ‌اش پوست‌های خشک لب پایینی‌اش را جوید و گفته بود:
مگه دزدی کردم یا هزی که فرار کنم؟ مگه حضرتعالی مفتش محلی؟
نه ولی مفتش خانواده‌ام که هستم.


مبارکه به سلامتی! این قدر مفتش خودت و خوانواده‌ات باش تا اموراتت بگذره!

مرتضی گفته بود:
من دوستا ندارم تو محل آبرومون رو ببری واسه خودتم خوب نیست. بابات تو این محله یه عمر بی سر و صدا بوده. تو این جوری آبروی اون رو هم می‌بری! بعدش هم برای اولین بار و آخرین باره که عین یه دوست باهات حرف می‌زنم.

زندگی کردن دو نفری زوری نیست الان سر نگیره بهتر از اینه که پس فردا با دعوا و مکافات به جایی بکشه ، خواهر من خودش تصمیم نمی گیره اگه دل اون را هم به دست بیاری باز هم بی فایده است بهتره به فکر یه زندگی دیگه باشی اصلا این همه دختر کسی جلویت را که نگرفته است. . .

مگه می خوام ماشین بخرم یا ملکه که اگه این نشد یکی دیگه؟
خواهرت راضیه شما ها رأیش را زدید اگه الان من خونه و ماشین داشتم قربون صدقه ام هم می رفتید


کلاهت را قاضی کن ببین من درست می گم یا تو؟
مرتضی کیف قهوه ایش را به دست چپش داده بود؛ هر جوری دوست داری فکر مختاری اما این آخرین بارت باشه که میای دنبال خواهرم حالا تو محل و این جوری حرف  زدن یک مزاحمت از ما گفتن بود فردا اگه اتفاقی افتاد ناراحت نشو.

مثلا چه اتفاقی؟ می خوای به پلیس بگی؟ هر وقت خواهرت گفت مزاحمم اونوقت قبول دارم
مرتضی گفته بود: تو چرا حرف ما را وارونه می فهمی ؟ من میگم. . .

مهندس مرتضی شب تو خانه اش تولک بود و خودش را می خورد بعد از آن روز دو مرتبه دیگر هم امید را دید اما امید بی تفاوت از کنارش رد شده بود و حتی یکبار هم جواب سلام مهندس را نداده بود خواهرش بهش می گفت که امید دست بردار نیست و هر روز بعد از تعطیلی از مدرسه سر راه او سبز می شود و امید هم موقع رودررو شدن بامهندس مرتضی او نامرئی باشد .

 

حتی نگاهش هم نمی کرد آن روز عصر تو گرگ و میش هوا مهندس مرتضی ناقافل تصمیم گرفته و حتی برای لحظه ای هم درنگ نکرده بود با حالتی آشفته به سمت منزل امید حرکت کرد و در کنار پیاده رو دست فروشی را دید که انواع چاقوی ضامن دار در بساط خود دارد جلو رفته و بی اختیار یک چاقو را خرید و به سمت منزل امید به راه افتاد بعد از مکثی کوتاه زنگ زده بود و امید در را باز کرده بود ظرف کمتر از یکی  دو دقیقه و بعد از هم مهندس مرتضی را جلو چشم همه اهل محل برده بودند کلانتری و بعد هم اداره  آگاهی.

افسر پرونده در اداره آگاهی: جراحتش منجر به فوت شده است و این یعنی قتل عمد.


قتل؟ نه . . . من یعنی من قاتلم ؟ بعد با التماس رو به سروان جلالی کرد: تورو خدا شما بنویسید که من فقط یک ضربه به او زدم و محکم هم نزدم
کنترلم را از دست دادم من فقط بازویش را زخمی کردم به مقدسات بازویش زخمی شد.


سروان گفت:
مقتول بیماری خاصی داشت که تا بیمارستان برسد تمام کرد. درسته فقط یک ضربه پزشکی قانونی هم تایید کرده اما چون مقتول هموفیلی داشته تا او را برسانند بیمارستان تمام کرده.

مهندس مرتضی بی اختیار بلند بلند گریه می کرد همه تصاویر آن عصر لعنتی جلوی چشمش بود ای کاش! آن چاقوی ضامن دار را نمی خرید تا هیچ وقت این فاجعه پیش نیاید حالا آقای مهندس که تو محلشان سرکوفتی برای خیلی از تنبل ها و درس نخوان های هم دوره اش بود یک قاتل شده قاتلی که حتی خبرنگاران هم از تنظیم خبر او حیرت کرده بودند که مردی بدون سابقه عصری بهاری فاجعه آفرید. /باشگاه خبرنگاران

 


ویدیو : مردی بدون سابقه عصری بهاری فاجعه آفرید