عکس یادگاری با مادر برای روزگار پیری : عکس زیر مسعود فروتن را نزدیک به 35 سال ...


عکس زیر مسعود فروتن را نزدیک به 35 سال پیش با رقیه چهره​آزاد، معروف‌ترین مادر تاریخ سینمای ایران نشان می دهد. فروتن این یادداشت را به همه مادران ایران تقدیم کرده است. شعر برای مادر , متن برای مادر فوت شده , متن تسلیت برای مادر

تو شدی مادر و من با همه پیری پسرم , سنگ قبر سیاه برای مادر , کاردستی برای روز مادر

به طبقه بالا رفتم. فریماه فرجامی، امین تارخ، محمدعلی کشاورز، اکبر عبدی و عبدالله اسکندری گریمور معروف مشغول صحبت بودند. چشمم در بالای اتاق به خانم چهره‌آزاد نقش اصلی فیلم افتاد. حاتمی گفت گل را به اتاق بازیگرها ببر و به آنها بده. فکر کردم از همه بهتر همین خانم چهره‌آزاد هست که بزرگ بازیگرهاست و ارادت از قبل به ایشان دارم. با همه بازیگرها سلام و علیکی کردم و به طرف خانم چهره‌آزاد رفتم. دستش را بوسیدم و گل را خدمت ایشان تقدیم کردم. از من تشکر کرد. خواستم به طرف دیگر اتاق بروم که به من گفت آقا یادت هست 15 سال پیش یک تئاتر با هم کار کردیم. از سر خوشحالی گفتم من یادم هست. خوشحالم که شما هم یادتان هست. خندید و گفت توی اون کار یک عکس با من یادگاری گرفتی. من از اون کار هیچ عکسی ندارم. اگر می‌شود از آن عکس یکی هم به من بدهید.
تابستان سال 56 بود خسرو شجاع‌زاده متن نمایشنامه عروسی را برای همکاری به من پیشنهاد داد. نمایشنامه بسیار زیبایی بود. هر روز صبح‌ها در اداره تئاتر، بازیگران تمرین آن را انجام می‌دادند، من هم می‌رفتم تا شاهد شکل‌گیری نمایش باشم. اکبر زنجانپور، آذر فخرفیروز، بهجت محمدی و رقیه چهره‌آزاد، بازیگران آن کار بودند. شجاع‌زاده پیشنهاد داد به جای کار کردن در استودیوی تلویزیونی، در یک خانه واقعی نه دکور، نمایشنامه را ضبط کنیم و بعد از دیدن چند خانه در آخر منزل خود کارگردان هنری یعنی خسرو شجاع‌زاده را پسندیدیم و قرار شد آنجا کار کنیم. خانه کوچک و خوشگلی بود. واحد سیار را نزدیک خانه آنها بردیم و چند روز میهمان منزل خسرو و اهل محل که حوالی زرگنده قلهک بود، شدیم.

جملات زیبا برای مادر , جملاتی برای مادر , شعر زیبا برای مادر

روزگار خوبی بود و کار راحت و بی‌دغدغه‌ای را گذراندیم. همه کارشان را دوست داشتند و برای پیشبرد کار از هیچ‌گونه همکاری دریغ نداشتند. هرکسی به غیر از کار و مسوولیت خودش هر همکاری دیگری که به نظرش لازم بود را انجام می‌داد. مثل ساکت کردن بچه‌های کوچه یا مواظب حرکت موتور و ماشین بودند. همه اتفاقات دلنشین بود و بازیگران همه مهربان و همکار. روز آخر دوربینم را سر صحنه بردم. از تصویربردار کار خواهش کردم چند عکس برای یادگاری همراه با بازیگران از من بگیرد که در آلبوم داشته باشم. برای روزگار، پیری و به یاد داشتن اتفاقات دوران کار و جوانی خوب است.
خانم چهره‌آزاد از من قول گرفت که عکس او را به خودش بدهم، او هم می‌خواست یادگاری از این کار داشته باشد و من قول دادم و تا 15 سال بعد او را ندیدم.
من از اون کار هیچ‌کپی ندارم. اگر می‌شود یک کپی از آن را به من بدهید.
- چشم خانم چهره‌آزاد.
چند روز بعد این‌بار همراه با کپی عکس سر صحنه رفتم. آن روز خانم چهره‌آزاد بازی نداشت عکس را به فریماه فرجامی سپردم که به ایشان برساند. تماس تشکرآمیز افسانه نوه خانم چهره‌آزاد دلیل این بود که فرجامی عکس را به ایشان رساند. من افتخار می‌کنم که با ایشان عکس یادگاری دارم.



شعری برای مادر , متن برای مادر از دست رفته , جمله برای مادر

حیف فریماه فرجامی که دیگر نیست

برای نقش اول مرد سریال بخش چهار جراحی اجتیاج به یک چهره تازه بود. نقش یک بسیجی زخمی در جبهه بود که در طول مدت زمان بستری بودن در بیمارستان سنگ صبور آدم‌های آنجا می‌شد. به نظر من باید یک جوان که تا به حال جایی برای بازی کردن دیده نشده بود این نقش را بازی می‌کرد. منیرو  روانی‌پور که نویسنده متن بود، محمودرضا بهمن‌پور را به من معرفی کرد. یک جوان دانشجوی تئاتر که صورت و اندام بسیار مناسبی برای ایفای نقش موردنظر داشت. او اولین بازیگری بود که انتخاب شد. همانطور که فریماه فرجامی آخرین بازیگری بود که به جمع ما پیوست. فرجامی نقش پرستاری را باید بازی کند که در عین آرام بودن در محیط کار آرامش آفریدن بین مریض‌ها و همراهان آنها خود زندگی پر از تنش و غم‌آلودی داشت که باید مواظب باشد که این زندگی دوگانه روی هم اثر نگذارند.
 به هرکس فکر می‌کردم و با هر بازیگری صحبت می‌کردم، آن نگاه را نداشتند. در تدارک و برنامه‌ریزی بودیم و من پر از استرس که به تئاتر شهر برای دیدن کاری از حمید سمندریان رفتم. آنجا فریماه فرجامی از من پرسید دوست عزیز چگونه سریال کار می‌کنی و من در آن نیستم و او آمد. با آن چشم‌های غمگین و گویا...
قسمت اول کار صحنه‌های راهروی بیمارستان را تصویربرداری کردیم و اولین اتاقی که کار داشتیم اتاقی بود که بسیجی جوان سریال در آن بستری بود و اولین برخورد بین او و پرستار اصلی بخش پیش می‌آید. همه در حال کار. نورپرداز مشغول بستن پروژکتورها... و من می‌دیدم که بهمن‌پور آرامی ندارد. نگران به همه نگاه می‌کند و گاهی به من. به او لبخند می‌زدم. پاسخ مرا می‌داد. لبخندش عمیق نبود. اصلا اون آدم آرام هر روز نبود. حس می‌کردم تب دارد. فرجامی به کنار من آمد. زیرلب پرسید امروز با این مرد جوان بازی دارم. گفتم آره، چون تو آخر از همه به ما پیوستی هنوز با او آشنا نشدی. گفت آقای کارگردان او تب صحنه داره. اون امروز با من بازی داره و فکر می‌کنه چطور می‌تونه روبه‌روی من طبیعی باشه. گفتم چه کنم. گفت کار بچه‌های فنی که تموم شد. همه بچه‌ها را بفرست برای چای.
بعد من و تو با اون می‌مونیم و معاشرت می‌کنیم. وقتی یخ اون آب شد و حالت طبیعی پیدا کرد اونوقت اول تمرین صحنه بعد تصویربرداری می‌کنیم. تو چون بازیگر نبودی این تجربه را نداری.همین کار را کردیم.
ساعتی با فرجامی و بهمن‌پور معاشرت و گپ و گفت انجام دادم. در پایان فرجامی پرسید، بسیجی جوان آماده‌ای اندکی کار کنیم. بهمن‌پور با لبخندی واقعی و از ته دل گفت بله. فرجامی گفت فروتن پاشو بریم.و آن صحنه را به راحتی تصویربرداری کردیم و روزهای بعد فریماه فرجامی به من گفت: من می‌توانستم اون روز کار خودمو انجام بدم ولی تا اون رفتارش طبیعی و خودمونی نمی‌شد صحنه درست از آب در نمی‌آمد. برای من مهم این نیست که من خوب باشم. مهم این است که بازیگر روبه‌روی من هم خوب باشد و من اگر قدرت  توانایی دارم بازیگر بهتری باشم.
و حیف دیگر سال‌هاست که فریماه فرجامی را در سینما و تلویزیون نداریم. او سال‌هاست که نیست ولی خاطره آن چشم‌های غمگین و گویا. آن بازی‌های توانا و آن فیلم‌های فراموش‌نشدنی هم چنان با نسل‌ها مانده است.



عاشقانه برای مادر , عکس نوشته برای مادر , متن زیبا برای پدر و مادر

خاطره یک روز برفی: فروتن دیر نکردم؟

فریماه فرجامی هم در آن فیلم بازی می‌کرد. ماه‌منیر فیلم بود. چه نام زیبایی. اوج زیبایی و توانایی هنری فریماه بود. قبل از آن بخش چهار جراحی را با او کار کرده بودم. متعلق به نسلی بود که نظم و ترتیب سرلوحه و خط مشی آنها بود. البته کار در صحنه تئاتر باید او را این همه مقید کرده باشد. زمانی که کار جلوی دوربین را به اتمام می‌رساند، بعد از تعویض لباس و پاک کردن گریم اولین سوالش این بود که فردا چه ساعتی باید آماده باشد و می‌دانیم که سر ساعت دم در منزل منتظر رسیدن سرویس بود. من خودم زودتر از همه سرصحنه که بیمارستانی در نیاوران بود، حاضر می‌شدم تا وسایل صحنه را بررسی کنم. کمبودها را فراهم کنیم و بالای سر آنهایی که قبل از آمدن گروه باید کارشان را انجام دهند، باشم. یکی، دو بار قبل از آمدن گروهی که با سرویس می‌آمدند، فریماه فرجامی با اتومبیل کرایه خودش را به سر صحنه رسانده بود. پرسیدم چرا با آژانس آمدی، گفت سرویس دیر کرد گفتم نکند مرا یادشان رفته باشد. تلفن کردم ماشین آژانس اومد و مرا رساند. گفتم تو نقش اول سریال هستی، چطور ممکن است تو را یادشان برود. با لبخندی می‌گفت کم‌کم مرا یادشان می‌رود و بعد برای از بین بردن تلخی ماجرا می‌گفت راستش دلم شور می‌زد، نمی‌تونستم خیلی انتظار بکشم برای همین خودم اومدم. یک روز برفی عصری با او فیلمبرداری داشتیم. ما هر روز از صبح کار می‌کردیم. آن روز ساعتی زودتر اتومبیل برنامه به دنبال فریماه فرجامی رفت و هنگام رساندن او به بیمارستان به دلیل شدت بارش برف از حرکت ایستاد و روشن نمی‌شد. اتومبیل بعدی که به طرف بیمارستان می‌آمد دید که فریماه از اتومبیل پیاده شده و در جاده‌ای که هنوز خیلی مانده به بیمارستان بود راه می‌رفت و قصد داشت خود را به صحنه برساند و می‌خواست دیرش نشود. وقتی پر از برف روی سر و شانه و دست و صورت یخ کرده، توسط اتومبیل بعدی به سر صحنه رسید. المیرا صباحی طراح لباس و صحنه سر بال که از بالای پنجره او را دیده بود با یک پتو خود را به او رساند و او را پیچانده در پتو به کنار شوفاژ رساند و خواهش کرد چند پروژکتور روشن کنیم که گرمای آن فریماه را گرم کند و او در آن حالت می‌پرسید فروتن دیر که نکردم. این جمله او اشک ریختن المیرا و بغض کردن مرا باعث شد. ستاره سینما باشی و این همه حس مسوولیت‌پذیری هم داشته باشی.

باز نشر اختصاصی: Bartarinha.ir


ویدیو : عکس یادگاری با مادر برای روزگار پیری