طنز؛ حکمت شادان! : علی زراندوز در روزنامه قانون نوشت: روزی شاگردان نزد استاد ...


علی زراندوز در روزنامه قانون نوشت:

روزی شاگردان نزد استاد لی رفتند و پرسیدند: استاد؛ زیبایی انسان در چیست؟ استاد لی دو کاسه آورد و گفت: به این دو کاسه نگاه کنید. اولی از طلا درست شده و درونش زهر  است و دومی کاسه‌ای است گلی و درونش آب گوارا ست. شما کدام کاسه را انتخاب می‌کنید؟ شاگردان جواب دادند: کاسه طلا را! استاد گفت: ولی داخلش پر از زهر است. یکی از شاگردان گفت: اشکالی نداره ... مثل شاگردان سقراط؛ ما نیز زهر داخل ظرف رو به شما می‌خورانیم و میریم ظرف رو می‌فروشیم و با پولش می زنیم جاده شمال به عشق و حال! پس شاگردان دست و پای استاد لی را گرفتند و محتویات ظرف طلا را به او خوراندند و ظرف را با خود بردند. استاد لی بعد از رفتن شاگردان؛ عیال را صدا کرد و گفت : زود برو او  ن یکی کاسه طلای بدلی رو بیار و توش هم باز شربت سکنجبین بریز ... شاید تو فاصله ای که این خنگول ها بفهمن چه کلاهی سرشون رفته و دست از پا درازتر برگردن ، یکی دیگه بیاد و درباره زیبایی انسان سوال داشته باشه!

نتیجه اخلاقی: استادان خودشان قاق نمی باشند که با داشتن یک ظرف تمام طلا ، در خانه بمانند و با شاگردان خنگول شان سر و کله بزنند! تازه آنها جاهایی را بلدند، هزار برابر جاده شمال با صفاتر و پر از چشم اندازهای چشم نوازتر!

روزی استاد فاستونی به همراه شاگردانش برای شکستن هیزم به جنگل رفت. وقتی از کار خسته شدند کنار چشمه ای رفتند تا آب بخورند. اما ناگهان تبر استاد فاستونی در چشمه افتاد. استاد فاستونی بسیار غمگین شد زیرا به جز آن تبر و یک پراید مدل 82 که هفته قبل واشر سرسیلندر سوزانده بود،چیزی برای امرار معاش نداشت.ناگهان پری ای از آب بیرون آمد و پرسید: چی شده پیرمرد؟ چرا گریه می‌کنی؟ استاد فاستونی ماجرا را برای پری مهربان تعریف کرد. پری زیر آب رفت و کمی بعد با یک تبر طلایی بازگشت و آنرا به استاد فاستونی عرضه کرد. استاد گفت: نه! تبر من یک تبر معمولی بود.همان را می‌خواهم. پری مهربان زیر آب رفت و این بار تبری نقره ای به استاد فاستونی عرضه کرد. استاد باز هم گفت: این تبر من نیست ... تبر من از این دوزاری های دسته بیلی بود!پری مهربان زیر آب رفت و تبر استاد فاستونی را آورد. استاد با خوشحالی گفت: آری! این تبر من است! فرشته مهربان گفت : باشه . پس کاری نداری؟ بای هانی! و به سرعت زیر آب رفت و ناپدید شد. شاگردان استاد دو دستی توی سرشان زدند و گفتند: استاد ... چرا کیس رو با تبرهاش پروندی؟ حداقل یکی از اون تبرها رو می گرفتی ... دسته خالی اش می تونست ما رو از این فلاکت نجات بده!  استاد فاستونی دستگاه ردیاب ماهواره ای اش را درآورد و گفت : یه دقیقه ساکت بشین ببینم این پری کجا میره! و شاگردان از استاد تقاضای ویدیو چک کردند و در آن دیدند که استاد فاستونی موقع گرفتن تبر خودش از دست پری مهربان، ردیاب جی پی اس ای را به آستین لباسش وصل کرد.  خلاصه! استاد فاستونی با ردیابی پری مورد نظر هم به معدن پری های مهربان دست یافت هم انبار دپوی تبرهای طلایی و نقره ای را پیدا کرد و تا آخر عمر با شاگردانش زیر سایه تبرها و فرشته های مهربان زندگی خوبی داشتند.

نتیجه اخلاقی: به جای این که یک پری بگیرید؛ پری گیری یاد بگیرید!

نتیجه علمی: استادان، به علم و تجهیزات ردیابی روز مجهزند؛ هنگام نزدیک شدن به آنها احتیاط کنید!

استاد کتان در کوچه پرت و بی عابری مغازه لوازم خانگی به قیمت کیش باز کرد. عده ای از مریدان نزدش رفتند و پرسیدند: استاد! چگونه در این کوچه خلوت کسب روزی می کنید؟ استاد کتان گفت: هر کسی که می آید تا مثل شما این سوال را از من بپرسد، جنسی به او قالب می کنم و روزگار می گذرانم . پس یک موی بینی زن شارژی به یکی از شاگردانش فروخت و یک اردور خوری پایه دار به دیگری و یک قالب کیک کمربندی به آن سومی و یک نایسر دایسر به آخری و پول همه را جملگی نقد بستاند و در جیب نهاد!

نتیجه اخلاقی: استادان اهل عرفان و تزکیه نفس هستند و این طوری کاسب‌اند ... حالا شما یک درصد فرض کنید به امور بی اهمیت دنیوی هم علاقه مند بودند!


ویدیو : طنز؛ حکمت شادان!