داستان مسعود و جیب خالی و پز عالی : «حسین مهری»، همان داماد «ثریا» خانم رنجكشیده ...
«حسین مهری»، همان داماد «ثریا» خانم رنجكشیده و آبرورفتهای است كه در انتهای داستان میبینیم، چگونه فرشته نجات مادرزنش میشود...
پادشا: یك پسر جوان، خوشپوش، منفعتطلب، غُد، مردسالار در خانه، بیسیاست و البته تاحدودی دهن لق؛ همه این خصوصیات را كه جمع كنی، میشود «مسعود» «تا ثریا.» خودش هم میگوید تمام سعیاش این بود كه لج بیننده با دیدن «مسعود» دربیاید! البته این را «مسعود» نمیگوید؛ این گفته «حسین مهری»، بازیگر این نقش است كه هیچ شباهتی با مسعودی كه در قاب تلویزیون میبینیم، ندارد!
زرنگ منفعتطلب و دهن لق!
بخشهایی از شخصیت «مسعود» در ناخودآگاه من وجود داشت اما هر بازیگری كه نقشی بازی میكند، زمانی كه میخواهد آن نقش را از فیلتر خود رد كند، یكسری خصوصیات خودش نیز بر آن نقش غالب میشود؛ مگر اینكه آن نقش خیلی متفاوت، خاص و دور از مردم باشد، وگرنه مثل «مسعود» به وفور در جامعه وجود دارند و آنها را دوروبرمان میبینیم؛ پسرهای جوانی كه دنبال منفعتشان هستند، دوست دارند زرنگبازی دربیاورند، پسرهایی هستند كه حسوحالشان را زود بروز میدهند و نمیگذارند چیزی در دلشان بماند به همین دلیل ناراحتی و عصبانیتشان را خیلی زود نشان میدهند. مثلا میبینیم وقتی قضیه ازدواج «ثریا» با «سرهنگ» را میفهمد، میرود بیمارستان دنبال «ثریا»، وقتی میبیند نیست، میرود پیش «آقا رضا»؛ یعنی نمیتواند یك راز به این مهمی را پیش خودش نگه دارد، امثال «مسعود» بسیار در جامعه دیده میشوند.اینكه مخاطبان سریال میگویند اصلا پول «ثریا» چه ربطی به «مسعود» دارد و چرا اینقدر دنبالش میرود و با كارهایش حرص همه را درمیآورد، یك سوال برای خودم بهوجود میآورد؛ اینكه واقعا اگر یك نفر 100 میلیون تومان پول مادرزن شما را بالا بكشد، كوتاه میآیید و به همین راحتی از آن گذشت میكنید؟ شاید اگر یك آدم پولدار و مرفه باشد، قید این پول را بزند اما «ثریا» و خانوادهاش تمام زندگیشان همین پول است. «ثریا» در خلوت خودش حالش بد است؛ اجارهخانه را چه كند؟ شهریه دانشگاه «پویا» چه میشود؟ «مسعود» اینها را میداند كه پای قضیه میایستد.
آنها ثبات دارند و خاطرات خوب
«مسعود» و «الناز» به واسطه یك خاطرخواهی در سن پایین با یكدیگر ازدواج كردهاند كه الان دیگر این خاطرخواهی را در روابطشان نمیبینیم بلكه در كلامشان نسبت به گذشته این حس وجود دارد. میبینیم زندگیشان چقدر عادی و تكراری شده است؛ در یك سكانس میبینیم «الناز» به خواهرش «نگین» میگوید: «اگر قرار باشد آدم با هر دعوایی از خانه شوهرش بزند بیرون كه دیگر آن زندگی، زندگی نیست!» این نشان میدهد «الناز» و «مسعود» زیاد با هم دعوا و جروبحث داشتهاند البته روزهای خوب و شاد زیادی هم داشتهاند؛ در واقع آنها با هم زندگی كردهاند و از اول هم قصدشان همین بوده و زندگیشان به یك ثبات رسیده و دیگر آن هیجان زندگی «حمید» و «نگین» را ندارند. بهنظرم ازدواج «مسعود» و «الناز» در سن پایین به هیچ وجه اشتباه نبوده و اگر در سریال میبینیم زیاد با یكدیگر دعوا میكنند، بهدلیل اتفاقات خاصی است كه در زندگی خودشان یا اطرافیانشان رخ میدهد و آنها را نیز درگیر كرده است.
جیب خالی و پُز عالی مسعود!
یكی از رفتارهای «مسعود» كه خیلی دوست داشتم، غُد بودنش بود؛ برخلاف نقشهایی كه برای بازیگرهای جوان همسنوسال من پیش میآید، «مسعود» با وجود اینكه تیپ و ظاهر امروزی داشت اما «مردسالار» بود و در زندگی شخصیاش با همسرش، همیشه حرف، حرف خودش بود. بهدلیل همین غُد بودنش است كه هر جا برای كار میرود، بیشتر از 3-2 روز دوام نمیآورد و زود اخراج میشود یا خودش بیرون میآید؛ ضمن اینكه اصلا كاری بلد نیست انجام دهد. «مسعود» مصداق بسیاری از جوانهای امروزیمان است كه مثال «جیب خالی، پز عالی» را یادآور میشوند! تنها شانس «مسعود»، داشتن خانوادهای مرفه و مادری پولدار بود كه همیشه حمایتش میكرد. میبینیم این مادر یك خانه بزرگ و قابلقبول برای پسرش گرفته، «مسعود» لباس خوب میپوشد، به خورد و خوراكش میرسد، خوب پول خرج میكند و...
هیچكس به حرف او گوش نمیدهد!
با وجود اینكه «مسعود» جوان پختهای نیست و همه توقع دارند در تصمیمگیریهایش اشتباه كند اما هر چه میگوید، درست از آب درمیآید ولی هیچكس باورش ندارد! او خیلی تلاش میكند خودش را نشان دهد و به دیگران ثابت كند اما هیچكس به حرفهایش گوش نمیدهد! اگر برای پول «ثریا» خانم میجنگد، به این دلیل است كه اگر این پول را از «آقا رضا» بگیرد، یك بخشش به او میرسد و میتواند با آن برای خودش یك كاسبی راه بیندازد. او با «حمید» و «آقارضا» لجبازی میكند و نسبت به آنها كینه دارد چون بارها قبل از این اتفاق به باجناقش گفته بود این پول را به «آقا رضا» نده اما هیچكس گوش به حرف او نداد! «مسعود» سعی میكند اشتباه «ثریا» را جبران كند و تا ته خط هم پای همه اتفاقها میایستد.
دلتان برایش خواهد سوخت
یك سكانس بود كه «مسعود» و «الناز» باید با یكدیگر كتككاری میكردند و بعد از چند لحظه، «مسعود» شروع میكرد به گفتن یكسری دیالوگها. همین كه داشتم دیالوگها را میگفتم، یك آن چشمانم سیاهی رفت و افتادم روی زمین، تنها صدای اطرافیان را میشنیدم! از بس برای این سكانس انرژی گذاشته بودم اینطوری شدم و در این سریال 2 بار این اتفاق برایم افتاد. یك جا هم میبینیم كه «مسعود» بعد از این همه لج و لجبازی و غُد بودن، خودش و غرورش را جلوی «آقا رضا» میشكند؛ آنجاست كه بیننده دلش برای او خواهد سوخت و به «مسعود» دمت گرم میگوید. خیلی این سكانس را دوست دارم.
مسعود حق دارد الناز را كتك بزند!
اگر میبینیم «مسعود» بدون اینكه همسرش بفهمد مهمانی دورهمی با دوستانش میرود و كارهای دیگری انجام میدهد، حتما خلئی در زندگیاش احساس كرده كه این كار را انجام میدهد. برای چه باید دلش برای «الناز» بسوزد؟ حتی آنجایی كه «مسعود»، «الناز» را كتك میزند هم بهنظرم حق با «مسعود» بوده و «الناز» كار اشتباهی انجام داده كه او را مجبور میكند كتكش بزند. البته یكجاهایی هست كه دلم برای خودم، «حمید»، «نگین»، «پویا»، «ثریا خانم» و «الناز» میسوزد.
خودم را آماده هر اتفاقی كرده بودم
میدانستم بعد از «تا ثریا» باید منتظر واكنشها و تغییرات زیادی از اطراف باشم اما در روند زندگی شخصی خودم تغییر آنچنانی ایجاد نشده؛ به هر حال كار آقای مقدم همواره بازتاب داشته و برای همه خوب است. حین تولید كار میدیدم تمام عوامل كار چگونه زحمت میكشند و انرژی میگذارند، به همین دلیل مطمئن بودم استقبال خوبی از این كار خواهد شد. همیشه گفتهاند اقبال سراغ كسی میرود كه به كار معتقد است، نه به اقبال!
بازیگری با مهندسی تونل فرق دارد
10 سال پیش كه سر یك سریال بودم، همیشه اخمهایم را در هم میكردم؛ با این كار تصور میكردم خوشتیپترین بازیگرهاهستم و با این كار فكر میكردم بازیگر خوبی میشوم! وقتی دیگران میگفتند حسین مصنوعی بازی میكنی و كارت خوب نیست، میگفتم اینها هیچچیز از بازیگری نمیفهمند! امروز این ذهنیت را كاملا دور ریختهام و اصلا دوستش ندارم و تفكراتم نسبت به آن سالها خیلی تغییر كرده است؛ بالاخره طی این سالها تمرین كردم، فیلم دیدم، تجربیاتم زیاد شد و... فهمیدم درست بازی كردن یعنی چه. فهمیدم نباید بروم سمت بازیهای تینایجری كه هنوز هم باب است! این نوع بازیگری یك مدت دوام دارد و خیلی زود محو میشوی. هر چند هنوز افراد زیادی در سینمای ما هستند كه اینگونه بازی میكنند و همچنان هم ادامه میدهند! بازیگری، برنامه مهندسی یا مراحل احداث تونل توحید نیست كه بتوانی بگویی طبق این نقشه چه اتفاقاتی خواهد افتاد!
از 7 هزار تومان سال 74 تا.... سال 90
چون از بچگی بازی میكردم، درآمد كوچكی برای خودم داشتم. یادم میآید سال 74 نخستین دستمزدی كه بهعنوان بازیگر دریافت كردم، 7 هزار تومان بود! طی این سالها درآمدهای كوچكی از بازیگری داشتم و با حمایت مالی خانوادهام زندگیام را میگذراندم. سعی كردم تمام انرژی و تمركزم را برای بازیگری بگذارم و برای كسب درآمد دنبال كاری نروم. امروز هم به نسبت كاری كه انجام میدهم، دستمزد نسبتا خوبی میگیرم و از شرایطم راضیام.
اگر شهر زیبای اصغر فرهادی ر ا بازی كرده بودم...
سال 82 كه آقای «اصغر فرهادی» قصد داشت «شهر زیبا» را بسازد، از من تست گرفته شد و قرار بود نقش مقابل «ترانه علیدوستی» را من بازی كنم، البته منظورم این نیست كه باید به جای «اكبر انصاری» بازی میكردم چون معتقدم بازیگری كه یك نقش را بازی میكند، از همان بدو تولد آن نقش برای او نوشته شده و روزی به آن نائل میشود اما اگر آن اتفاق میافتاد، خیلی زودتر از اینها دیده میشدم. هر چند امروز خوشحالم این اتفاق در سالهای قبل و زمانی كه تجربه كمتری داشتم برایم نیفتاد و با «تا ثریا»، كار آقای مقدمی كه در 3 كار اخیرشان، 3 نقشی كه به سنم میخورد را به من دادند تجربهاش كردم.
داستان آن تیتر كه باعث خجالتم شد!
طی این سالها یاد گرفتهام با هر رسانهای حرف نزنم، متاسفانه یكسری افراد حرفهایی را از من چاپ كردند كه شاید آنهایی كه خوانده باشند، بگویند «حسین مهری» یك آدم مغرور و پر ادعاست! یكسری تیترها برایم زدند كه واقعا تطابقی با شخصیت من نداشتند! یكی از دوستان از قول من زده بود «18 سال است تئاتر تمرین میكنم!» واقعا اینطوری نیست، من تمرین تئاتر میكردم اما نه به این شدت! این همه بازیگر حرفهای سالهاست در حال تمرین و كار كردن در تئاتر هستند، بابت آن تیتر از همه این آدمها خجالت كشیدم!
خدایا چقدر دیگر باید بدوم؟!
از 12-11 سالگی در حال كار و تمرین بازیگری و تئاتر هستم اما یك وقتهایی واقعا خسته میشدم و شروع میكردم به گلایه كردن؛ اینكه خدایا چرا این اتفاق در زندگی من نمیافتد؟ چقدر دیگر باید بدوم؟ سال 78 نقش یك سریال ماه رمضانی بازی كردم اما دیده نشد! سال 80 نقش یك سریال 45 قسمتی «2-5-3» را بازی كردم، باز هم دیده نشد! سال 83 به همین ترتیب! امروز دیگر بابت آن اتفاقات ناراحت نیستم چون با «تا ثریا»، بجا و در یك كار خوب دیده شدم. اسم این خوششانسی نیست، لطف خداست. برای به اینجا رسیدن، زحمتش را كشیدم و واقعا اذیت شدم؛ البته درستش هم همین است؛ آنهایی كه بدون زحمت و خاكخوری بالا میآیند، خیلی زود هم از دور خارج میشوند. چرا وقتی «محسن تنابنده»، «احمد مهرانفر» و «ریما رامینفر» كه تا قبل از «پایتخت» آنچنان برای مردم شناخته شده نبودند، بعد از آن كار این همه بازیشان محبوب و موردپسند واقع میشود؟ برای اینكه این آدمها ریشه بسیار قوی در بازیگری دارند و بسیار قابل احترام هستند. آن آدمهایی كه تصور میكنند بازیگری خوب صحبت كردن و خوشچهره بودن است، سخت در اشتباهند.
نقشهایی كه دوست دارم بازی كنم
از حرف زدن تا عمل كردن یك دنیا فاصله است؛ همه از جمله خود من میگوییم «دوست داریم نقش متفاوت بازی كنیم!» اما واقعا دوست دارم فقط نقشهای متفاوت را بازی كنم؛ چرا باید از «عباس عیوضی» «زیر هشت» (كه نخستین كاری بود كه باعث شد دیده شوم) بروم «احمد فرمانده» «نابرده رنج» را بازی كنم یا «افشین» «پنجره» كه شیشه میكشد یا «مرتضی» «پایتخت» یك پسر شهرستانی یا «مسعود» «تا ثریا» كه پسری است كه به ظاهرش میرسد و شلوغ میكند؟ اینها چه ربطی به یكدیگر دارند؟ شاید خیلی متفاوت نباشند اما از نظر ظاهر، شخصیت، رفتار و مسائل دیگر یك دنیا با هم فاصله دارند. خیلی دوست دارم نقش یك آدم عقبمانده را بازی كنم؛ یك نقش خاص. یك روز آقای میرمحمدی كه از دوستان بسیار خوبم است، به من زنگ زد و كاری را پیشنهاد داد؛ گفت «دوست داری كدام نقش را بازی كنی؟» گفتم «آن زنِ كه 3 سكانس در فیلمنامهتان دارد!» میخواهم ببینم میتوانم چنین كاری انجام دهم یا نه؟ وقتی «اكبر عبدی» را در «آدم برفی» میدیدم، وقتی حواسم پرت میشد، واقعا احساس میكردم یك زن دارد بازی میكند! اینقدر باورپذیر بازی میكرد. از آنجا كه در مقوله بازیگری بهشدت حسود هستم و دوست دارم بالا بروم، خیلی به چنین نقشهایی فكر میكنم.
ویدیو : داستان مسعود و جیب خالی و پز عالی