داستان عاشقانه فیلسوف و فمینیست! : داستان از دانشکده ادبیات دانشگاه سوربن پاریس ...


داستان از دانشکده ادبیات دانشگاه سوربن پاریس آغاز می شود. سیمون 21 سال دارد. سارتر همین روزهاست که او را «کاستور» به معنای «سگ آبی» صدا می کند: «سگ های آبی گروهی حرکت می کنند و همه حس ساختن در خود دارند.»



هفته نامه تماشاگران امروز - ابوالفضل الله دادی: سال 1929، «ژان - پل سارتر» و «سیمون دوبووار» یکدیگر را در حالی ملاقات می کنند که هر دو دانشجو هستند. بووار دانشجویی به شدت مستقل است که یکی از نخبه ترین دانشجویان رشته فلسفه محسوب می شود. وقتی فهرست دانشجویانی که آن سال در یک کلاس قرار می گیرند مشخص می شود، تنها یک نفر است که نخبه تر از بوواغر است. ژان پل سارتر.

از همین سال است که زندگی آنها تا نیم قرن آینده به هم گره می خورد؛ هر چند مفهوم «زوج» برای آنها کمی با معنای معمول آن متفاوت است.

اگرچه سارتر در ابتدا پیشنهاد می دهد که با بووار ازدواج کند اما در نهایت آنها رابطه خود را «عشقی ضروری» نام می نهند که معتقدند حتی اگر از هم جدا شده باشند هم باز آنها را به یکدیگر متصل می کند! اینگونه است که بووار که معتقد است نباید آزادی فردی را به پای هیچ چیزی قربانی کرد، استقلال زنان را می ستاید و از برابری زن و مرد سخن می گوید. هیچ گاه با سارتر ازدواج نمی کند.

داستان عاشقانه , داستان کوتاه عاشقانه , داستان های عاشقانه

از سوربن با عشق

داستان از دانشکده ادبیات دانشگاه سوربن پاریس آغاز می شود. سیمون 21 سال دارد. سارتر همین روزهاست که او را «کاستور» به معنای «سگ آبی» صدا می کند: «سگ های آبی گروهی حرکت می کنند و همه حس ساختن در خود دارند.»

روزهای دو دلداده جوان ادامه دارد تا اینکه هر دو در کنکور تربیت معلم پذیرفته می شوند. سیمون باید به «مارسی» برود و سارتر به «لو آور». جدایی برای آنها سخت است و سارتر برای اینکه تحمل این دوری جغرافیایی راحت تر شود به سیمون پیشنهاد ازدواج می دهد. سیمون این پیشنهاد را به سختی رد می کند: «باید بگویم حتی یک لحظه هم به پذیرفتن پیشنهاد او فکر نکردم.»

سیمون دو بووار البته ایده های خاصی در مورد ازدواج داشت که بعدها آنها را در کتاب مشهورش «جنس دوم» که در 1949 منتشر شد، تشریح کرد. در سال 1932 او توانست به «روئن» انتقالی بگیرد و اینگونه به نزدیکی سارتر نقل مکان کرد. فاصله بین آنها در آن زمان با قطار تنها یک ساعت بود.

سیمون در ژوئن و در مدرسه «ژان دارک» فلسفه تدریس می کرد. او در این مدرسه با همکارانش چندان خوب نبود. آنها را «پیردخترانی» می دانست که «فرهنگ دانشگاهی آنها را خشک مغز و کدن بار آورده است.» به همین دلیل او با برخی شاگردانش رابطه دوستانه ای داشت. همین دوستی ها با رسوایی هایی همراه بود که نام بووار را لکه دار کرد.

داستان عاشقانه کوتاه , داستان های عاشقانه واقعی , داستان عاشقانه غمگین

او در اوئن ابتدا در هتل «روشفوکو» اقامت دارد که در دو قدمی ایستگاه راه آهن قرار دارد و روبروی کلیسای «سنت رومن»: «در مدت چهار سالی که در اوئن تدریس می کردم، مرکز شهر برایم همیشه ایستگاه راه آهن بود.»

نامه های فلسفی

رابطه سارتر و دو بووار پیچیدگی های بسیاری داشته است. در یکی از نامه هایی که سارتر برای بووار نوشته9 به خوبی می توان دید که پدر اگزیستانسیالیسم چگونه با این پیچیدگی ها روبرو شده است.

او در نامه ای که ششم نوامبر 1939 برای سیمون می نویسد، سیمون را «سگ آبی دوست داشتنی من» خطاب می کند و می گوید: «چقدر دیشب غم انگیز بود که این مرد کوچک را تنها در تاریکی رها کردی و رفتی. لحظه ای تصمیم گرفتم برگردم اما بعد با خودم فکر کردم چه فایده ای دارد؟ پنج دقیقه بیشتر می بینمت و دوباره باید از تو جدا شوم و آن وقت برایم سخت تر هم هست. به سرعت تا مدرسه قدم زدم. اما می دانی، راستش در عمق وجودم به شدت خوشحال بودم. تو می فهمی. این پنج روزی را که با تو گذراندم مرا به شدت تحت تاثیر قرار داده است.

این پنج روز تنها یک چیز به من داده است؛ چیزی ساده اما پر ارزش: حضور تو، صورت کوچکت، لبخندهای شیرینت و ... عشق من به تو واقعی است و این یعنی اینکه من هر جایی با تو می توانم زندگی کنم. راستش کمی نگران بودم. از خودم مطمئن نبودم. از خودم می پرسیدم اگر همه چیز خوب پیش برود تو چه تصمیمی می گیری. راستش زمینی سرد و تاریک را تصور می کردم.»

سارتر در جایی دیگر از نامه اش می نویسد: «دلم می خواهد شدت عشق مرا به خودت حس کنی. وقتی برگشتم، همه وقتم را روی دفترچه ام و به نوشتن گذراندم اما نسبت به درستی همه چیزهایی که گفتیم مطمئن نیستم. من به شدت و عمیقا خوشحال بودم و اکنون نمی خواهم هیچ حسرتی داشته باشم.

این همه آن چیزی است که باید می گفتم. همه طول روز را به این مسئله فکر می کردم که در کنار تو در موقعیتی بودم که می توانستم با نگاهی تازه به وضعیتم نگاه کنم. عشق عزیزم! گل زیبایم! من تو را به شدت دوست دارم؛ آنقدر شدید که حال مرا خوش کرده است. تو خوشبختی حقیقی را به یادم آوردی.»

داستان عاشقانه شب اول عروسی , داستان های کوتاه عاشقانه , داستان عاشقانه کوتاه و زیبا

این دو تا آخر عمر با هم ارتباط داشتند گرچه هیچگاه ازدواج نکردند. ژان پل سارتر در 1980 در 75 سالگی درگذشت و دوبووار 6 سال بعد کنار او به خاک سپرده شد. گورستان مون پارناس، پاریس.


ویدیو : داستان عاشقانه فیلسوف و فمینیست!