داستان دو راهب و یک دختر زیبا :     دو راهب در مسیر زیارت خود ، به قسمت کم ...



 

دختر زیبا , داستان زیبا , داستان کوتاه زیبا

 

دو راهب در مسیر زیارت خود ، به قسمت کم عمق رودخانه ای رسیدند.لب رودخانه ، دختر زیبائی را دیدند که لباس گرانقیمتی به تن داشت.

 

از آنجائی که ساحل رودخانه مرتفع بود و آن دختر خانم هم نمیخواست هنگام عبور لباسش آسیب ببیند ، منتظر ایستاده بود .

 

یکی از راهبها بدون مقدمه رفت و خانوم را سوارکولش کرد.


سپس او را از عرض رودخانه عبور داد و طرف دیگر روی قسمت خشک ساحل پائین گذاشت .


راهبها به راهشان ادامه دادند.

 

اما راهب دومی یک ساعت میشد که هی شکایت میکرد : " مطمئنا این کار درستی نبود ، تو با یه خانم تماس داشتی ، نمیدونی که در حال عبادت و زیارت هستیم ؟ این عملت درست بر عکس دستورات بود ؟ "

 

و ادامه داد : " تو چطور بخودت این اجازه رو دادی که بر خلاف قوانین رفتار کنی ؟ "

 

راهبی که خانم رو به این طرف رودخونه آورده بود ، سکوت میکرد ، اما دیگر تحملش طاق شد
و جواب داد:" من اون خانوم رو یه ساعت میشه زمین گذاشتم اما تو چرا هنوز داری اون رو تو ذهنت حمل میکنی ؟

 

منبع:asriran.com


ویدیو : داستان دو راهب و یک دختر زیبا