تفسیرصحیفه سجادیه - دعای پنجاه و سوم : و كان من دعائه علیه السلام فى التذلل ...
و كان من دعائه علیه السلام فى التذلل لله عز و جل
دعاى پنجاه و سوم در رام شدن و منقاد شدن از ترس الهى.
«رب افحمتنى ذنوبى و انقطعت مقالتى، فلا حجه لى». رب منادى محذوف عنه حرف النداء اى: یا رب. افحمتنى، اى: اسكتتنى. یقال: كلمته حتى افحمته، اى: اسكته. یعنى: اى پروردگار من، ساكت گردانیده مرا گناهان من و منقطع شده گفتگوى من، پس هیچ حجتى و دلیلى نیست كه به آن مستمسك شوم. «فانا الاسیر ببلیتى، المرتهن بعملى». البلیه بتشدید الیاء، و المراد منها العمل لانه یمتحن به فیظهر به خیره و شره. فاطلق المسبب على السبب. و المرتهن على صیغه اسم المفعول من، ارتهنه: اخذه رهنا. اى: الماخوذ بعملى. فالثانیه بمنزله التاكید للاولى. یعنى: پس منم اسیر و گرفتار به عمل خویش و گرو كردار خود. چنانچه تخلیص رهن موقوف است بر اداى قرض، همچنین تخلیص نفس از عذاب موقوف است به عمل صالح. «المتردد فى خطیئتى». و متردد و سرگشته در گناه خویش. «المتحیر عن قصدى». تحیر فى امره، اى: لا یهتدى لجهه امره. و القصد هو الطریق المستقیم. و لعله ضمن- علیه السلام- معنى العدول و الانحراف. اى: المتحیر فى امرى مائلا و منحرفا عن الطریق المستقیم. (یعنى:) حیران و سرگشته ام در كار خود در حالتى كه منحرفم از راه راست خویش. «المنقطع بى». على صیغه اسم المفعول. و الباء للتعدیه. قال التفتازانى فى حواشیه على الكشاف- فى اواسط سوره البقره فى طى تفسیر قوله تعالى: (و ابن السبیل) حیث قال العلامه الزمخشرى: اى المسافر المنقطع به-: ظاهره لفظ اسم الفاعل كانه انقطع عن سفره او رفقته، لكن الحق المنقطع به- على لفظ اسم المفعول- و التعدیه بالباء. قال فى الاساس: انقطع به، اذا عجز عن سفره من رفقه ذهبت او دابه قامت، اى: وقفت و اعیت، او اتاه امر لا یقدر ان یتحرك معه. انتهى كلامه. یعنى بریده شده ام و عاجز گشته ام به حیثیتى كه قادر نیستم بر چیزى. «قد اوقفت نفسى موقف الاذلاء المذنبین». به تحقیق كه بازداشته ام نفس خود را در جاى ذلیلان و منقادشدگان. و فى نسخه ابن السكون: «اوقفت»- بالالف- اى: اسكنت. «موقف الاشقیاء المتجرئین علیك». «المتجرئین» بالهمزه و الیاء المثناه من تحت على صیغه اسم الفاعل من تجرا، و هو التفعل من الجراه و الاقدام على الشى ء. اى: متسلطین غیر هائبین. و فى بعض النسخ: «متجرین»- بترك الهمزه- و هو ایضا لغه فى متجرئین. قال الجوهرى فى صحاحه: الجراه- مثل الجرعه-: الشجاعه. و قد یترك همزته فیقال: الجره- مثل الكره. (یعنى:) و ساكن ساخته ام خود را در جاى بدبختان و دلیرى كنندگان بر تو كه هایب و ترسناك نباشند از تو. «المستخفین بوعدك». الوعد یستعمل فى الخیر و الشر. یقال: وعدته خیرا او وعدته شرا. (یعنى:) استخفاف كننده و سبك شمرنده به آنچه خبر داده اى از ثواب و عقاب. «سبحانك! اى جراه اجترات علیك؟! و اى تغریر غررت بنفسى؟!». قال فى النهایه الاثیریه: التغریر هو المخاطره و الغفله عن عاقبه امره. (یعنى:) تنزیه مى كنم تو را خداوندا تنزیه كردنى! چه دلیرى است كه دلیرى كردم بر آن؟! و چه در خطر و هلاكت انداختن است كه در خطر انداختم نفس خود را؟! «مولاى ارحم كبوتى لحر وجهى». الكبوه: السقوط للوجه. قاله الهروى فى كتابه. و قال الفیروز آبادى فى القاموس: كبا كبوا و كبوا: انكب على وجهه. و حر الوجه: ما بدا من الوجنه. یقال: لطمه على حر وجهه. یعنى: اى خداوند من، رحم كن بر رو در افتادن من به تمام روى من. و این كنایه است از سقوط تام. «و زله قدمى». و لغزش قدم من. «وعد بحلمك على جهلى». اى: تكرم. (یعنى:) و مكرمت نما به بردبارى خود بر نادانى من. «و باحسانك على اساءتى». و به نیكویى كردن خود بر بدكردارى من. «فانا المقر بذنبى المعترف بخطیئتى». پس منم اقراركننده به گناه خود و اعتراف كننده به بزهكارى خود. «و هذه یدى و ناصیتى استكین بالقود من نفسى». استكین، اى: اخضع. (یعنى:) و اینك دست من و پیشانى من، هر چه مى خواهى به جا آر نسبت به ایشان. در داده ام خود را به قصاص كردن از نفس من. «ارحم شیبتى و نفاد ایامى، و اقتراب اجلى و ضعفى و مسكنتى و قله حیلتى». نفد الشى ء- بالكسر- نفادا: فنى. (یعنى:) رحم كن و ببخشا پیرى مرا و به آخر رسیدن روزگار عمر من و نزدیك شدن انقطاع مدت زندگانى من و ضعف من و درویشى من و بیچارگى من. «مولاى، و ارحمنى اذ انقطع من الدنیا اثرى». اى خداوند من، ببخشاى مرا چون منقطع شود از دنیا اثر من. «و امحى من المخلوقین ذكرى». «امحى»- بتشدید المیم- اصله: انمحى، انفعال من المحو، قلبت النون میما و ادغمت المیم فى المیم. و فى بعض النسخ: «امتحى» و هو لغه فیه. كذا قال فى الصحاح. (یعنى:) و منمحى و برطرف شود از میان خلقان ذكر من. «و كنت فى المنسیین كمن قد نسى». و باشم در میان فراموش شدگان همچو آن كس كه فراموش شده باشد. «مولاى، و ارحمنى عند تغیر صورتى و حالى، اذا بلى جسمى و تفرقت اعضائى و تقطعت اوصالى». الاوصال: المفاصل. (یعنى:) اى خداوند من، ببخشا مرا در هنگامى كه متغیر شود صورت من و حال من و كهنه شود تن من و بپوسد و پراكنده گردد اعضاى من و پاره پاره شود بندهاى من. «یا غفلتى عما یراد بى!». اى غفلت من، تو كجایى بیا كه وقت تو است! این ندا از باب تحسر است. یعنى: اى دریغ از غفلت از آنچه خواسته شده است از من و من به جا نیاوردم آن را! «مولاى، و ارحمنى فى حشرى و نشرى». اى خداوند من، ببخشاى مرا در وقت گرد آوردن اعضاى من و جمع كردن آن و برانگیختن و زنده كردن من در روز قیام قیامت. «و اجعل فى ذلك الیوم مع اولیائك موقفى». اى: الموضع الذى یقف فیه فى یوم القیامه. (یعنى:) و بگردان در آن روز یعنى در روز حشر و نشر جاى ایستادن مرا با دوستان خود. «و فى احبائك مصدرى». اى: مرجعى. یقال: صدر القوم عن المكان، اى: رجعوا عنه. و منه قوله تعالى: (یومئذ یصدر الناس اشتاتا)، اى: یرجعون من مخارجهم من القبور الى الموقف. یعنى: و بگردان در میان دوستان خود محل بازگشت من. «و فى جوارك مسكنى». و در همسایگى خود ساز جاى آرامش من. «یا رب العالمین». اى پروردگار ماسواى خود از عالمیان. |
ویدیو : تفسیرصحیفه سجادیه - دعای پنجاه و سوم