از خلبان زن نترسید : فهیمه احمدی دستجردی، اولین بانوی مهندس پرواز و یکی از ...


فهیمه احمدی دستجردی، اولین بانوی مهندس پرواز و یکی از شش خلبان زن ایرانی است. او داستان خلبان شدن را از نگاه یک زن روایت می کند.بچه که بود در انشاهایش می نوشت می خواهم معلم شوم، ولی خلبان شد. پراندن بادبادک ها در آسمان اولین تجربه های او از رهایی اش در اوج آسمان بود که بعدها شکل واقعی تری به خود گرفت.



مجله همشهری جوان - اشکان خسروپور: بچه که بود در انشاهایش می نوشت می خواهم معلم شوم، ولی خلبان شد. پراندن بادبادک ها در آسمان اولین تجربه های او از رهایی اش در اوج آسمان بود که بعدها شکل واقعی تری به خود گرفت. فهیمه احمدی دستجردی، حالا غیر از اینکه به عنوان تنها مهندس پرواز زن ایران شناخته می شود، یکی از شش زن کمک خلبان ایران هم هست.

این عدد وقتی بیشتر به چشم می آید که بدانید، حدود 300 تا 400 خلبان مسافربری در ایران مشغول کار هستند. داستان فهمیه احمدی دستجردی که جوانی 34ساله است، به عنوان یک بانوی جوان خواندنی است، سختی هایی که در این راه کشیده و نگاهی که مردم و هم رشته هایش به او داشته اند، تا به حال به این شکل در هیچ جا گفته و منتشر نشده است. داستان زندگی این زن خلبان را از دست ندهید.

کاهش دید افقی خلبان هواپیمای چارتری , خلبان , خلبان‌ها ی هواپیمای چارتر

زن بودن و خلبان شدن، از آن اتفاقاتی است که خیلی کم در کشور ما و حتی شاید در دنیا می افتد. مسافران پروازهای شما هم احتمالا تا به حال یک خانم را مشغول هدایت هواپیما ندیده اند. مردم از اینکه یک خانم سکان هواپیما را به دست گرفته، چه حسی دارند؟


قبلا که مهندس پرواز بودم، مسافران زیاد متوجه حضورم نبودند، اما از وقتی کمک خلبان شدم، چون باید برای اعلان پروازی خودم را معرفی می کردم، مسافران هم مرا شناختند. همه از اینکه می بینند یک زن در کابین خلبان نشسته، تعجب می کنند و این موضوع برایشان جالب است. بارها پیش آمده از مهماندارها می پرسند که واقعا یک خانم هواپیما را هدایت می کند؟!

یعنی می ترسند؟


نه، بیشتر متعجب می شوند. بیشترشان منتظر هستند به مقصد برسند که زود بیایند ما را ببینند و سر دربیاورند که داریم چه کار می کنیم. حتی بعضی وقت ها که کابین خلبان از بیرون معلوم است، مسافرانی که مرا می بینند، انگشت به دهان می مانند. همه شان انگار می پرسند، این خانم آنجا چه کار می کند؟ انتظار ندارند من را داخل کابین خلبانی بینند. این برخورد خوبشان برای من قوت قلب است که مصمم تر به کارم ادامه دهم.

مسافران متعجب شما، تا به حال داخل کابین هم آمده اند؟

چنین اتفاقی خیلی کمی می افتد. مسافران با اجازه گارد امنیت پرواز و خلبان، می توانند بعد از نشستن هواپیما یا در طول پرواز بیایند و کار ما را ببینند. در مواقع دیگر درهای کابین خلبان بسته است.

یادتان هست دفعه اول چه شد که توجه تان به پرواز معطوف شد؟

بچه که بودم، تابستان ها همیشه دستم توی سیریش و کاغذ بود. بابا تشویقمان می کرد بادبادک بسازیم و از پشت بام رهایش کنیم. فقط هم من نبودم. برادرها و خواهرم هم کارشان همین بود. اولین تجربه من از رهایی، همین پرواز بادبادک ها بود که مرا به پریدن علاقه مند می کرد. بعدها که نوجوان شدم، مثل خیلی از بچه های آن سن و سال، دوست داشتم توانایی های خودم را به دیگران نشان دهم. به عنوان یک نوجوان، از مشهورشدن هم بدم نمی آمد. زمان گذشت و من بزرگتر شدم، حالا از نظم پرواز هم خوشم می آمد. از انضباطی که در پرواز و کادر پروازی وجود داشت، لذت می بردم.

پس از همان بچگی عاشق خلبان شدن بوده اید.

پراندن بادبادک ها را دوست داشتم، ولی هیچ وقت مثل بچه های دیگر انشا نمی نوشتم که می خواهم خلبان شوم. همیشه جوابم به این جور سوالات این بود که می خواهم معلم شوم. البته معلم هم شدم.

بقیه خانواده تان چطور؟ در این زمینه فعالیتی دارند؟

من فرزد اول یک خانواده شش نفره هستم. یک خواهر دارم و دو برادر. خواهرم مخترع و استاد دانشگاه است و در حوزه هواپیمایی فعالیت دارد. یکی از برادرانم هم در زمینه روبات های مربوط به هوایما فعالیت دارد. فقط یک برادرم رشته کاری اش با ما متفاوت است و به امور تجاری می رسد. مادرم خانه دار است و پدرم در زمینه تاسیسات گازرسانی فعالیت دارد. درواقع هیچ کدامشان حتی در داخل فرودگاه یا زمینه های مربوط به آن کار نمی کردند، اما چیزی که هست، خانواده ام خیلی سختکوش بودند. از وقتی یادم می آید، پدرم شبانه روز کار می کرد. دلم می خواست، کاری کنم که خستگی او در بیاید. مادرم همیشه می گفت تو که بزرگتری، باید الگوی سه بچه دیگر باشی.

می گویند، خلبان ها دانش بالایی دارند و از برگزیده های مدرسه شان هستند. شما هم شاگرد درسخوانی بودید؟

به خاطر کار پدرم به اصفهان رفته بودیم. برای همین دوره دبیرستان را در همان شهر، در دبیرستان علامه امینی گرفتم. بارها فکر کرده ام اینکه می گویند اصفهان مهد فرهنگ و هنر است، خیلی حرف بجایی است. آن قدر در محیط اصفهان رقابت بر سر درس خواندن زیاد و جدی بود که همه تشویق می شدیم تحصیل کنیم. می خواهم این را بگویم که ریشه تحصیلی ام از یک شهرستان جوانه زد. من از ابرشهر تهران پانگرفتم.

خلبان خسروی , از ریزش موی پس از زایمان نترسید , خلبان نور کرم زارعی

چه شد که مهندسی پرواز خواندید؟


دبیرستان که تمام شد، کنکور دادم. دوست داشتم مهندسی پزشکی بخوانم که نشد. بعد آمدیم تهران و دیدم مرکز آموزش فنون خدمات هوایی تهران یک امتحان ورودی گذاشته و دانشجو می گیرد. یکسری دوره آموزشی داشت که خلبانی و نگهداری و تعمیر قطعات هواپیما را شامل می شد. من رفتم امتحان دادم چون دوست داشتم درس بخوانم. راستش کار در فرودگاه را هم دوست داشتم، اما از شما چه پنهان، خلبانی برایم رویایی دست نیافتنی بود.

در دانشگاه چه درسی خواندید؟

در همان آزمون ورودی مرکز آموزش فنون و خدمات هوایی تهران قبول شدم. در چند رشته نمره بالا آوردم و سر دوره های خلبانی نشستم. آن زمان رئیس دانشکده مهندس آریایی پور بودند. گفتند اگر بخواهید همین روند را ادامه بدهی و پرواز کنی، طول می کشد، برو رشته های دیگر. حرفشان را پذیرفتم. مهندس کوکبی هم که از استادانم بودند، به من مهندسی پرواز را پیشنهاد کردند. همین شد که سر از دانشگاه علمی کاربردی درآوردم و تصمیم گرفتم مهندس پرواز بخوانم، چون تعمیر و نگهداری و پرواز را با هم داشت. مهندس پرواز باید حواسش به سیستم های یک هواپیما، بخش سوخت، الکترونیک و این جور بخش ها باشد. همچنین باید به سیستم های ناوبری هواپیما هم آگاه باشد تا اگر مشکلی پیش آمد، بتواند آن را رفع کند.

تا به حال در ایران مهندس پرواز زن نداشته ایم. نگاه هم رشته هایتان به شما که برای رسیدن به این هدف تلاش می کردید، چه بود؟


اطرافیانم تعجب می کردند که من چطور توانسته ام مهندس پرواز شوم. فقط هم در ایران چنین نگاهی نبود. یادم هست وقتی برای گذراندن دوره شبیه ساز پرواز هواپیمای توپولوف به روسیه رفته بودیم، خود روس ها تعجب کرده بودند و می گفتند ما که خودمان توپولوف نداریم، ولی ایران دارد. راستش را بخواهید، خودم هم فکر می کنم، این اتفاق که من بتوانم اولین مهندس پرواز زن در ایران لقب بگیرم، خواست خدا بوده است. تلاش خودم و استادان خیلی خوب که داشتم یک طرف، خواست خدا چیز دیگری بود.

هنوز هم به عنوان مهندس پرواز فعالیت می کنید؟


الان دیگر ساختار هواپیماها نسبت به گذشته تغییر کرده است و وظایفی را که بر عهده مهندس پرواز بود خلبان یا کمک خلبان انجام می دهند. کلا در کابین خلبان جای دو نفر، یعنی خلبان و کمک خلبان است و این موضوعی است که در تمام دنیا در حال رخ دادن است. برای همین، از سال 1389 که پرواز هواپیما های توپولوف ممنوع شد، من در شرکت ایران اپراتور به عنوان کمک خلبان پرواز می کنم.

توپولرف در ذهن خیلی از ما با واژه سقوط مترادف شده است. وقتی با توپولوف پرواز می کردید، از سقوط نمی ترسیدید؟

نه اصلا. چه آن وقتی که با توپولوف می پریدیم، چه همین الان، هیچ وقت ترسی از سقوط نداشته ام. همیشه سعی کرده ام از تجربه های دیگران استفاده کنم و تلاشم این بوده که نشان بدهم یک خانم هم می تواند در این کار موفق باشد.

یادم هست همان وقت هایی که داشتم در این رشته تحصیل می کردم، بعضی از همکلاسی هایم بر سخت بودن کار تاکید می کردند و می گفتند وقتی خیلی از آقایان نتوانسته اند از پس این کار بربیایند، امکان ندارد یک خانم بتواند. کسانی هم بودند که مخالف فعالیت یک خانم در این حرفه بودند. حرفشان این بود که یک خانم اصلا نمی تواند این کاره باشد.

این برخوردها به جای اینکه جلوی من را بگیرد، بیشتر به من انگیزه می داد که کارم را با جدیت بیشتری ادامه دهم. فقط هم من نیستم. ما الان شش کمک خلبان زن در کشور داریم و همه مشغول مبارزه هستیم که بگوییم ما می توانیم. در همین رابطه یک سازمان به نام «جامعه بانوان صنعت هوانوردی ایران» راه اندازی کرده ام که بتوانیم نقش موثر بانوان این صنعت را بهتر به نمایش بگذاریم. اگر هم با کسی گفت و گویی می کنم، درواقع به نمایندگی از تمام آن بانوان است.

نظر خانواده تان درباره این شغل دشوار چه بود؟


در خانواده بیشتر پدرم مخالفت می کرد آن هم چون می گفت، تو دختر هستی و روحیه لطیفی داری، دوست ندارم سختی بکشی. می گفت این کارها برایت سخت می شود، ولی اینکه خشونت به خرج دهد یا حرفش را با زور به کرسی بنشاند، نه. پدرم اصلا چنین آدمی نیست، خیلی خوب است.

از سختی خلبان بودن برایمان بگویید.


عقیده من این است که هیچ کاری سخت نیست، بلکه دید و نگاه آدم هاست که می تواند چیزی را سخت کند. خلبانی هم مثل بقیه حرفه هاست، تنها چیزی که آن را متمایز می کند، دقت بالای این حرفه است و البته مسوولیت بسیار سنگین خلبانان، چون خلبان باید حواسش به وضعیت حدود 150 مسافر دیگر هم باشد وگرنه هر حرفه ای دشواری هایی دارد.

چقدر در ماه کار می کنید؟


ما هر ماه یک برنامه پروازی داریم که براساس آن پرواز می کنیم. البته قانون این است که نباید بیشتر از هشت ساعت در روز پرواز کنیم و نیاز داریم که به اندازه کافی استراحت داشته باشیم. ساعت کاری مثل کارمندان نداریم که مثلا بگویم، هشت صبح می روم و تا چهار بعدازظهر مشغول هستم. همه چیز بستگی به برنامه ای دارد که به ما می دهند، گاهی روزی چهار ساعت می پرم، گاهی پنج ساعت. هر هفته شاید دو یا سه بار پرواز کنم.

اجازه گشت و گذار در داخل شهرها و کشورهای دیگر را هم دارید؟


چندان فرصتی برای این کار نیست. معمولا 45 دقیقه تا یک ساعت زمان استراحت در زمین داریم که صرف سوخت رسانی و مسافرگیری برای مقصد بعدی می شود. بیشتر پروازها چنین امکانی را ندارند. در کشورهای دیگر هم وضع همین است. البته بعضی شرکت ها ممکن است، 12 ساعت یا یک روز بین پروازهایشان فاصله بیندازند تا کادر پروازی استراحت کند، ولی این موضوع درباره همه ایرلاین ها صادق نیست.

برای کسی که بخواهد کمک خلبان شود، چه توصیه هایی دارید؟

تنها چیزی که می خواهم به همه خانم ها و افراد علاقه مند به این رشته گوشزد کنم، این است که فقط به علاقه شان اکتفا نکنند و توانایی هایشان را هم ببینند. فرض کنید، من دوست داشته باشم یک جراح خوب باشم، در این مورد، تنها نباید به علاقه ام فکر کنم، باید حواسم به توانایی ها و پشتکار بالایم هم جمع باشد، اینکه بدانم راه پرفراز و نشیبی پیش رو دارم و نباید وسط راه جا بزنم. کسی که می خواهد خلبان شود، باید سختکوش و اهل مطالعه بوده و دقت بالایی هم داشته باشد، البته یکسری شرایط پزشکی مثل دید خوبف قد مناسب و... هم هست.
 
راه خلبان شدن چیست؟

بعضی موسسات آزاد یا دانشگاه ها دوره هایی مرتبط با هوانوردی دارند که فرد می تواند آنها را بگذراند و خلبان شود.

هوانوردی رشته گرانی است؟


گران که هست. فکر کنم هر ساعت پرواز 400 هزار تومان هزینه داشته باشد.

برگردیم به تجربه های پروازی خودتان. اولین باری را که پرواز کردید، یادتان هست؟


مگر می شود آدم یادش برود؟ خیلی سخت بود. کنار خلبان اصلی پرواز در کابین خلبان نشسته بودم. انگار مغزم پاک شده بود، نه چیزی می دیدم، نه می شنیدم. معلم پرواز که کنارم نشسته بود، گفت فقط روی صندلی بنشین و از پریدن هواپیما لذت ببر، ولی من به شدت مبهوت بودم. هیچ کاری نکردم. البته قرار هم نبود کاری بکنم. روز بعدش باید همان پرواز را انجام می دادم. همان معلم کنارم نشسته بود و این بار باید خودم همه کارها را انجام می دادم. خیلی تجربه دشواری بود. با نگاه دیگری داشتم بیرون را نگاه می کردم. دیگر نگاه مهندسی نداشتم، آسمان برایم شکل دیگری داشت.

تا به حال خانواده خودتان را هم سوار هواپیمایتان کرده اید؟

اولین باری را که آنها سوار هواپیما شدند، خوب یادم هست. آن قدر ذوق داشتم که از همان پشت بلندگو حضور خانواده ام را به مسافران اعلام کردم. اسم خودمر ا گفتم و بعدش، با صدای بلند اعلام کردم از اینکه پس از چند سال افتخار خدمت به شماعزیزان و به خصوص خانواده ام را دارم، بسیار خوشحالم. اگر بدانید چه غوغایی در پرواز شد. صدای فریاد شادی و دست زدن مسافران، آسمان را برداشت. مهماندارها برایم تعریف کردند، هرچه به مردم می گفتیم، سرجایتان بنشینید و کمربند را ببندید، فایده نداشت. همه ایستاده بودند و دست می زدند. شاد شده بودند. از آن طرف، مادرم مرتب گریه می کرد. خودم هم بغض کرده بودم. می خواستم بروم پیش مامان و او را آرام کنم، ولی نمی شد.

لابد به مادرتان هم برای تربیت چنین فرزندی تبریک گفتند.

خودم که نتوانستم از کابین بیرون بروم و ببینم. مهماندارها تعریف می کردند، مسافران جوری به مامان نگاه می کردند، انگار او دارد خلبانی می کند، نوعی قدرشناسی توی نگاه شان بود. می دانید؟ مردم فهیمی داریم و همین محبت ها آدم را همیشه سرحال نگه می دارد.


ویدیو : از خلبان زن نترسید