احمدی مقدم: سال 88 احمدی نژاد گفت بروید رئیس دولت اصلاحات و بقیه را دستگیر کنید :


سردار اسماعیل احمدی‌مقدم می گوید احمدی نژاد در 25 خرداد سال 88 به وی گفته است: «خیلی خوب شد. دایره را تکان دادیم و اضافات و آشغال‌ها رو آمد. با آن‌ها برخورد کنید و همه را جمع کنید ببرید. بروید خاتمی و بقیه را دستگیر کنید و شر همه را کم کنید و بروید.» خبرگزاری فارس: سردار اسماعیل احمدی‌مقدم ششمین فرمانده نیروی انتظامی جمهوری اسلامی در  گفتو‌گویی با ماهنامه رمز عبور خاطرات و ناگفته‌هایی از دوران دفاع مقدس و دوران مسئولیت خود مطرح کرده است. بخش هایی از این مصاحبه که مربوط به حوادث سال های 78 و دولت اصلاحات و هم چنین انتخابات سال 88 است در ادامه می آید:
...آیا در سال 78، فرمانده سپاه تهران بودید؟
نه، از مهر 77 تا فروردین 80 معاون هماهنگ‌کننده نیروی انتظامی بودم. اتفاقاً روزی که حادثه 18 تیر رخ داد، تابستان بود و با خانواده به مرخصی در رامسر به ساختمانی که نیروی انتظامی دارد رفته بودیم. آقای جابر- که الان حراست دبیرخانه شورای عالی امنیت است- از دوستان ما و آن موقع در نیروی قدس بود، صبح اول وقت جمعه به من زنگ زد که آقا! آنجا چه خبر است؟ گفتم: «مگر خبری شده است؟» گفت: «خبر نداری؟» گفتم: «من اصلاً تهران نیستم.» آنجا تازه مطلع شدم و سریع جمع کردیم و زیاد نماندیم. پنجشنبه رفته بودیم و صبح جمعه برگشتیم. این قضیه پنج روز از هجدهم تا بیست و دوم طول کشید.
در واقع خود جناح اصلاح‌طلب به این قضیه دامن زد و کاری بود که خودش شروع کرد، اما نتوانست دامنه آن را کنترل کند. در چارچوب فشار از پایین چانه‌زنی از بالا آن داستان اتفاق افتاد. می‌توانیم بگوییم ضعف تدبیر هم دخیل بود، چون شبیه همین قضیه در سال 88 هم رخ داد و بحث کوی دانشگاه، سنگ‌پرانی‌ها، کوکتل‌اندازی‌ها و عصبانی کردن پلیس در چند روز، بعد که لباس شخصی‌ها آمدند و معلوم نشد مسئولیت‌شان با کیست و همه ریختند داخل و آن حادثه ناگوار پیش آمد. کشته‌ای هم نداشت. عزت ابراهیم‌نژاد هم سرباز نیروی انتظامی بود و پیش پسرعمویش رفته بود که به خیابان آمد و هنوز هم معلوم نیست از طرف چه کسی هدف گلوله قرار گرفت، چون خودم که در صحنه رفته از نزدیک شاهد بودم نیروی انتظامی سلاح نداشت و با باتوم بود و به کسی تیراندازی نمی‌کرد.
تصور آنها این بود که این فشار خوبی برای جناح مقابل و رقبایشان است که اسمش را گروه فشار می‌گذاشتند. این اسم‌ها و الفاظ در جنگ‌های نرم متداول و همراه با دستورالعمل وارداتی است. کتاب موج سوم دموکراسی را که می‌خوانید، می‌بینید حرف به حرف و ترتیب و توالی اعمال هم کاملاً رعایت شده است. صبح که آقای لاری به عنوان وزیر کشور رفت که سخنرانی و اوضاع را آرام کند، کتکی خورد و عینکش شکست و بیرون آمد. یعنی نتوانستند دامنه کار را کنترل کنند. اصلاح‌طلب‌ها دو لایه داشتند، یکی رو و نرم و دومی زیر و تند است. حلقه وصل اینها هم تاج‌زاده بود. یادم هست روزی که تظاهرات راه افتاده بود، جنوب خیابان انقلاب به سمت جمهوری جلسه دبیرخانه شورای امنیت ملی بود. تاج‌زاده و بقیه همه بودند. آقا رحیم گفت به واحدهای آنجا حق تیر دادیم و هر کسی از خیابان جمهوری رد شود، با تیر می‌زنیم. تاج‌زاده وسط جلسه بیرون رفت و تماسی گرفت و در همان جلسه گفت برگشتند. معلوم بود دو طرف کار دست خودشان است. منتهی الزاماً نمی‌توانیم بگوییم همه زوایای کار تحت کنترل‌شان بود، ولی برنامه‌ای بود که با خبری راجع به سعید امامی (اسلامی) در روزنامه سلام شروع کردند.
معلوم بود آتش از کجا ریخته شد و برنامه چه بود. تقریباً می‌توانیم بگوییم مثل 88 از درون نظام و کشور این قضیه شروع شد. البته همواره پشتیبانی‌های خارجی در این مواقع انجام می‌شود. خود به خود داستان با جریان‌های فرصت‌طلب مثل اراذل و اوباش و دزد هم گره می‌خورد و اوضاع به هم می‌ریزد و یک باند می‌ریزند مغازه‌ای را غارت می‌کنند. معمولاً به ناآرامی‌های اجتماعی مسائل دیگر گره می‌خورد و خود به خود موج و دومینویی درست می‌کند که وقتی یکی شروع کند، آغازش با اوست، ولی معلوم نیست پایانش در اختیار خودش باشد. به هر حال اسناد آن روز کاملاً بررسی شده و ابعادش درآمده و روشن است مسأله از طریق جناح اصلاح‌طلب در چارچوب استراتژی‌های خودشان آغاز شد.
یک بار به عنوان فرمانده نیروی انتظامی رفتم دیدن آقای خاتمی. انتخابات شده بود و آقای احمدی‌نژاد انتخاب شده بود ولی ایشان هنوز رئیس‌جمهوری بود و بدون اینکه حرفی بزنم و بی‌مقدمه دو موضوع را مطرح کرد که اولاً از شما عذرخواهی می‌کنم، چون خدمت آقا رفتم و گلایه کردم چرا شما را به عنوان فرمانده نیروی انتظامی انتخاب کرده‌اند. دلیلش این است که شنیده بودم در انتخابات نهم ریاست جمهوری مداخلات داشتید و این موضوع را به آقا عرض کردم. ایشان گفتند اشتباه می‌کنید آن کسی که شما می‌گویید آقای میراحمدی و ایشان احمدی مقدم است. قانع شدم. کما اینکه آقای هاشمی بابت انتخابات از من به دادسرای نظامی شکایت کرد. بعداً دادسرای نظامی به من منع پیگرد داد.
چه کسی شکایت کرد؟
ستاد آقای هاشمی شکایت کرده بود؛ علیه خیلی‌ها شکایت کرد، از جمله من. دقیق خاطرم نیست، ولی مثل اینکه شکایت‌شان این بود در گلستان یا جای دیگری سخنرانی کرده و گفته بودم در دوره کارگزاران فرهنگ را پیش پای اقتصاد تعطیل کردند و در اقتصاد هم به دستاورد مهمی نرسیدند. یادم هست همان موقع پیش آقای هاشمی رفتم و به ایشان گفتم: «شما بابت این از من شکایت کردید.» گفت: «خیلی هم حرف بی‌راهی نزدی.» گفتم: «یعنی این‌قدر هم حرف زدن ممنوع بود که شکایت کنید؟!» ولی شکایت‌شان را پس نگرفتند. بعد دادسرا به من منع پیگرد داد و گفت این شکایت موضوعیتی ندارد و مداخله در انتخابات و جهت‌گیری آن نیست و 6 ماه قبل از انتخابات هم بود.
قضیه دیدار با آقای خاتمی را می‌گفتید. مورد دوم چه بود؟
دوم اینکه می‌دانید چرا ما شکست خوردیم؟ آقای خامنه‌ای تا سال 78 خیلی از ما حمایت کرد و خیلی کمک دولت بود. از سال 78 مشکوک شد، نه به من، بلکه به آقایانی که با من بودند و نشریات را بستند و با هر کسی که حرف زد، برخورد کردند. تا سال 78 حمایتشان از ما کامل بود. چرا این اتفاق برای دوستان‌مان افتاد؟ به دوستان‌مان گفتم دو اشتباه کردند، یکی اینکه فکر کردند «اسلامی» را از «جمهوری اسلامی» بردارند مشکل حل می‌شود. می‌خواستند اسلامی را بردارند و فقط جمهوری بماند. دوم خطای بزرگ‌تری بود که مردم اینجا را تحمل نکردند و از ما جدا شدند. آن هم اینکه برای تحقق این امر دنبال خارج هم رفتند. نکته زشتش همین جا بود که رفتند از خارج هم کمک بگیرند. گفت یک وقتی به آقای بهزاد نبوی و سایرین گفتم فکر می‌‌کنید اگر نیروهای اپوزیسیون خارج را برداشتید و آوردید داخل می‌گویند دست شما درد نکند؟ اینها به شما خواهند گفت بیایید بروید ته صف. همین شما ما را 25 سال عقب انداختید. ما که بودیم و شما 25 سال ما را عقب انداختید و دارید حرف‌های ما را می‌زنید.
آقای خاتمی این حرف‌ها را زد؟
بله، به خودم گفت. ایشان گفت قضیه این بود و موافق هم نبودم، ولی دوستان‌مان این مسیر را انتخاب کردند و رفتند. خاطره‌ای را برایم تعریف کرد که موقع انتخابات خبرگان بود و به آقای خامنه‌ای گفتم افراد را تأیید کنید و سختگیری نکنید، هر کس ولی‌فقیه را قبول دارد و به لحاظ استدلال فقهی ولایت فقیه را قبول ندارد، آن را تأیید کنید. ایشان به من گفت برعکس، هر کس که ولایت فقیه را قبول داشته، اما ولی‌فقیه را قبول نداشته باشد باید تأیید کرد. مصداق ولایت ‌فقیه اشکال ندارد، مهم این است که باید معتقد به ولایت فقیه باشد.
از صحبت‌های آقای خاتمی می‌توانید جمع‌بندی کنید این جریان دنبال چه بود؟ یک بار بعد از قضایای 88 برای روحانیون تهران در سالن اوقاف صحبت کردم، جای دیگر هم گفته‌ام و چیزی نیست که مخفی یا اطلاعات سری باشد. ایشان هم تا حالا تکذیب نکرده است. ولو تکذیب هم کند از نظر من چیزی عوض نمی‌شود، چون گفته است و خودم شنیده‌ام و واسطه‌ای در کار نبود. آنچه گفتم، جمع‌بندی ماجرای 78 است. در 78 جناح تند چپ دخیل بود و کارگزاران و برخی از جناح‌هایشان همراه اینها نبودند، ولی جناح اصطلاحاً بین‌العباسین عباس- از عباس عبدی تا عباس دوزدوزانی که حالا اکبر گنجی، تاج‌زاده، آرمین و تندهای آن طرف آمده‌اند و عباس عبدی وسط افتاده و الان معتدل شده است- دخیل بودند. در اینها کند، تند و وسط وجود داشتند، ولی می‌توانیم بگوییم میانه به سمت تندشان در ماجرای 78 سهم و نقش داشتند.
عملیات‌های سازمان مثل به شهادت رساندن شهیدان لاجوردی و صیاد شیرازی در سال‌های 77 و 78 رخ داد. آیا خاطرات یا روایاتی از آن موقع دارید؟
بله، آن موقع یک بخش‌اش را در نیروی انتظامی و بخشی‌ را هم همچنان در بسیج بودم. یادم هست در نیروی انتظامی در ستادمان بودیم که جلوی نمازخانه ستادمان در ونک، مرکز نیروی انتظامی یک خمپاره خورد و چند تا از سربازان‌مان مجروح شدند. از باغ‌های دره ونک خمپاره زدند.
یک طرفش باغ انبوهی است که هنوز هم هست و از آنجا با خمپاره 60 زدند. به آنجا که رفتیم، چند تا از بچه‌ها مجروح افتاده بودند که جمع‌شان کردند و بردند. در مورد عملیات منافقین و زدن شهید صیاد شیرازی باید به دستگاه‌های اطلاعاتی مراجعه کنید. اینها عملیات‌های سفارشی بعثی بود. بچه‌های بدر از باغ‌های اطراف با کاتیوشا، بغداد و کاخ را می‌زدند، آنها هم این را زدند. آنها رفتند عُدی صدام را زدند، آنها آمدند جایش شهید صیاد شیرازی را زدند. البته دیگران هم مد نظرشان بود، ولی به عنوان هدف دم دستی ایشان را پیدا کردند و زدند.

قبل از پرداختن به قضیه 88، آیا برآوردی قبل از 88 و اتفاقات آن داشتید. فرمودید در سال 78، تندروهای اصلاح‌طلب و دولت اصلاحات حرکت‌هایی را انجام داد که منجر به آن مسائل شد. به عنوان فرمانده نیروی انتظامی برآوردتان از تحرکات آشکار و پنهان سال 88 چه بود؟ آیا فکر می‌کردید کار به اینجا برسد؟
آقای احمدی‌نژاد آدمی چالشی بود و حداقل دو جور شکاف درست کرده که یکی‌اش شکاف نخبه- توده بود. از اول هم اعتقادی به نخبگان خاص نداشت و بارها به من گفته بود اینها 2 هزار نفرند که اگر بیرون‌شان کنیم، مشکلات نظام حل می‌شود. این کار را هم کرده بود و وزیر، معاون وزیر، استاندار و درشت‌ها را عوض کرده بود و می‌گفت اینها فرسوده و پوسیده‌اند و باید عوض شوند. بعد از سال 88 و در دور دوم نگاهش عوض شد. دقیقاً خاطرم نیست چه سالی بود، ولی بعد از 88 بود با او که صحبت می‌کردم، متوجه شدم خیلی تغییر کرده است. آن سال‌ها به من می‌گفت آن 2 هزار نفر را بریزیم بیرون یا بالای شهری‌ها، دانشگاهی‌ها و تریبون‌دارها همیشه از این حرف‌ها می‌زنند باید ببینیم مردم چه می‌گویند، ولی از دور دوم به بعد می‌گفت رأی در روستا و شهرستان است، ولی آنکه اثر می‌گذارد و بوق و بلندگو دارد، در تهران است.
از او پرسیدم چرا شما اینقدر تغییر کرده‌ و دنبال هنرپیشه یا فلانی راه افتاده‌ای؟ چرا خطت را عوض کردی؟ گفت رأی را آنها می‌دهند، ولی کشور را اینها اداره می‌کنند و اداره کشور دست اینهاست. نمی‌توانیم اینها را نادیده بگیریم باید این طرف را هم در نظر بگیریم. در واقع تغییر راهبردی داشت. می‌خواست این شکاف را ترمیم کند، ولی کسی این را از ایشان نمی‌پذیرفت و دیگر تمام شده بود.
دومین شکاف را با چپ‌ها داشت. همیشه تلاشش بر دوقطبی کردن بود. دوقطبی با چه کسانی؟ با همین‌ها، با نماد هاشمی- خاتمی مخصوصاً هاشمی. مطرح کردن غارتگر، اشرافیت، اشرافیت سیاسی، فساد و... و بر این موضوع سوار شدن. روز اول فتنه 88 با آقای مشایی رفت مسکو و برگشت...
دوشنبه 25 خرداد بود.
همین‌طور است. روزی که برگشته بودند از ساعت 6 در دفترش جلسه بود. رفتم دیدم هیچ کس نیامده است و فقط من بودم. بعد از من، آقای حسین طائب رسید. قبل از آمدن آقای طائب، ایشان گفت: «چه خبر؟» گفتم: «خیابان‌ این جوری بود.» گفت: «خیلی خوب شد. دایره را تکان دادیم و اضافات و آشغال‌ها رو آمد. با آنها برخورد کنید و همه را جمع کنید ببرید. بروید خاتمی و بقیه را دستگیر کنید و شر همه را کم کنید و بروید.» گفتم: «مرد حسابی! چه می‌گویی؟ می‌روی مصاحبه و سخنرانی می‌کنی و می‌گویی خس و خاشاک و آت و آشغال. الان همه به خیابان‌ها ریخته‌اند و بحران است و نمی‌شود قضیه را به این سادگی جمع کرد و حالا می‌گویی بگیرید ببرید و تمام؟!» خیلی ناراحت و تند شدم و گفتم: «حالا اینها به کنار، برای چه می‌روی آنجا مشایی را با خودت می‌بری؟» پرسید: «چرا؟» گفتم: «علما نسبت به او موضع دارند و با این کارت انگشت در چشم علما می‌کنی. چرا حالا که او را می‌بری وسط این فتنه، جلوی دوربین می‌بریش که همه او را ببینند؟ باید الان اوضاع را آرام کنیم و داری برعکس عمل می‌کنی.» بعد از ما آقای طائب آمد و قدری آهنگ صدا و موضعم را تغییر دادم. زمینه‌ها برای این شرایط فراهم بود. یکی‌اش آزرده خاطری نخبگان و دیگر اینکه خارج به دلیل موضعگیری‌های ایشان در برابر هولوکاست و... و پس زده شدن جریان شبه لیبرال و لیبرال در کشور ناراضی بود. طبیعتاً حتی اگر اصلاح‌طلب‌ها را مطلوب خودش نداند، بین بد و بدتر آنها را انتخاب می‌کند. آنچه گفتم، زمینه‌های اجتماعی در سطح نخبگان بود نه جامعه.
از آن طرف کلاس‌های آزاد برای خبرنگارهای زنجیره‌ای در دوبی برگزار می‌شد که مسئول برگزاری آنها دختر معاون اول رئیس‌جمهوری وقت امریکا، دیک‌چنی بود. در واقع در آنجا جنگ نرم را آموزش می‌دیدند که اطلاع و نفر داشتیم چه کسانی و کجا می‌روند. اسامی افرادی که در آن دوره‌ها شرکت می‌کردند، معلوم بود. این کلاس‌ها به عنوان کلاس خبرنگاری بود و کاملاً هم معلوم بود چه کسی دارد می‌فرستد. ما روی مسأله سوار بودیم. افرادی که از خارج می‌آمدند و جاسوس‌هایی که به اسم اندیشه آزاد سفرهایشان را شروع کردند، روشن بود. از 6 ماه قبل تلویزیون بی.بی.سی راه افتاد. پیش از این بی.بی.سی فارسی نداشتیم.
از زمستان 87.
رفت و آمد هاله اسفندیاری و اسامی از این قبیل که می‌شنوید، از یک سال قبل تشدید شد. دوبی رفتن، سفر خاتمی به کشورهای حاشیه خلیج‌فارس که اطلاعاتش بعداً از ابطحی درآمد که به عربستان، بحرین و قطر رفتند و از آنها کمک مالی گرفتند و رایزنی‌هایی در داخل و خارج از کشور داشتند و مجموعه قرائن حاکی از آن بود که عزم جدی دارند احمدی‌نژاد را برای دور دوم تحمل نکنند. کاندیدایشان خاتمی بود که فکر می‌کردند محبوبیت دارد، اما به نظر من همان هم جنگ زرگری بود، چون محبوبیت میرحسین بیشتر از خاتمی است. یعنی خاتمی می‌توانست تمام آدم‌هایش را پشت میرحسین بیاورد و میرحسین قدرت داشت در جناح احمدی‌نژاد یک برش بزند، ولی خاتمی چنین قدرتی را نداشت. شک نکنید صد درصد اگر خاتمی می‌آمد، رأی کمتری می‌آورد. اگر این 13 میلیون رأی آورد، او 7-6 میلیون بیشتر نمی‌آورد، چون خیلی از کسانی که مخالف خاتمی بودند، موافق میرحسین بودند، مثلاً آقای ناطق نوری هیچ وقت سمت خاتمی نمی‌رفت، ولی طرف میرحسین می‌رفت، نه تنها او خیلی‌های دیگر مثل مؤتلفه‌ای‌ها و علما و مراجع هم این‌گونه بودند که با خاتمی نمی‌رفتند، ولی با میرحسین موسوی به دلیل پیشینه ذهنی‌ که از او داشتند، می‌رفتند...
مثلاً بحث عدالتخواهی...
عقاید سوسیالیستی داشت و نخست‌وزیر امام بود و هر چه که بود، پیشینه بدی نبود و در ذهن مردم جایگاه بدی نداشت. در مورد میرحسین همه می‌توانستند همه داشته‌های خاتمی را بیاورند و حتی قدری هم بیشتر، اما یک جنگ زرگری راه انداختند که چون تو آمدی من رفتم، ببخشید و از این حرف‌ها. منتهی با اتاق فکری که هاشمی، خاتمی، سید حسن خمینی و آقای ناطق نوری درست کرده بودند، معلوم بود و از مدت‌ها قبل با هم در مجمع تشخیص مصلحت نظام جلسه می‌گذاشتند و داشتند آش را می‌پختند! در واقع اتاق راهبردی‌اش آنجا بود. مجموع سازماندهی‌هایی که از اینها اطلاع داشتیم، نشان می‌داد با قدرت به میدان خواهند آمد و خارج هم همه قدرتش را گذاشته است و اینها همه نیروهایشان را بسیج کرده‌اند. نتیجه‌ای که گرفتیم، این بود که حتماً یک انتخابات چالشی پیش رو داریم. در نیروی انتظامی در دو بعد اقدام کردیم، یکی بعد عملیاتی و دیگری اطلاعاتی. انصافاً یکی از ابعاد برجسته نیروی انتظامی بعد اطلاعاتی‌اش بود که توانست اشراف مناسبی داشته باشد، مخصوصاً جایی که شاخک‌ها از بیرون به داخل می‌آمد. همچنین توانست تعامل اطلاعاتی خوبی با مراکز دیگری که کار می‌کردند، برقرار سازد. در بعد عملیاتی وظیفه‌مان این بود که آمادگی لازم را داشته باشیم که بازدارنده باشد. آن موقع رمضان‌زاده می‌گفت که رزمایش‌های آرامش امنیت می‌کردیم، در محافل‌شان می‌گفت بیشتر می‌خواهند ما را بترسانند تا مجرمان و اراذل و اوباش را. رزمایش‌های آرامش امنیت را در کل کشور و تهران گذاشتیم. یادم هست روز پنجشنبه‌ای در خیابان رزمایش آرامش امنیت گذاشتیم و می‌خواستیم قدرت‌نمایی کنیم. حتی آقای احمدی‌نژاد به من اعتراض کرد چرا دارید جو را امنیتی می‌کنید؟ گفتم لازم است. مطمئن باش بی‌شک انتخابات پرچالشی است، از قبل تا بعد از آن.
آقای احمدی‌نژاد اصلاً تنش در انتخابات را قبول نداشت؟
خودش را از پیش برنده می‌دانست. حتی به من گفته بود تلاش کنید خاتمی به میدان بیاید و یک بار برای همیشه پرونده‌اش جمع شود و برود پی کارش. نظرش این بود که آنها باید یک بار شکست بخورند، تمام شوند و بروند. گفتم آقای احمدی‌نژاد انتخابات پیش رویمان پر چالش است. اول اینها را رقیب نمی‌دانست و باور نداشت. وقتی موسوی شروع به سفر به استان‌های مختلف کرد.
اول استقبال از موسوی سرد بود.
همین‌طور است. کم‌کم که همه ریختند و پشتش را گرم کردند، اوایل خرداد احمدی‌نژاد دید کرج 40-30 هزار نفر جمع شدند. آنها هم نمایشی درست کرده بودند که رفتیم آدمش را هم گرفتیم که با فندک سیم‌های برق را سوزاند تا برق ورزشگاه قطع شود. از قبل بلندگوی دستی را آماده کرده بودند و مظلوم‌نمایی کردند. آقای احمدی‌نژاد دید قضیه دارد اوج می‌گیرد و خودش هیچ کاری نکرده است. مثل سال 84 اگر یادتان باشد، آقای هاشمی 10 روز مانده به انتخابات شروع کرد و روزی دو سه تا استان را می‌رفت، از ارومیه به اصفهان و از اصفهان به استان دیگر. احساس کرد دارد قافیه را می‌بازد. سفر اصفهان جو را برگرداند و در مشهد با استقبال عظیم چند ساعته جو شکسته شد. احمدی‌نژاد اصلاً جدی نگرفته بود و فکر می‌کرد نیاز به کاری ندارد و مثل انتخابات 80 خاتمی که مصاحبه‌ای کرد و اشکی ریخت. فکر می‌کرد اگر او هم چنین کاری کند، کفایت می‌کند، ولی احساس کرد موج خیلی قوی‌تر از این حرف‌هاست.
همه آنچه گفتم، مربوط به سال 87 است. جلوتر که آمدیم در سال 88 ستادهای مختلفی راه انداختند مثل ستاد صیانت از آرا. در خبرگان سال 85 مهدی هاشمی ستاد صیانت از آرا را برای آقای هاشمی در تهران طراحی کرد. مهدی هاشمی و خود آقای هاشمی به من هم زنگ زدند که می‌خواهیم مراقبت کنیم رأی‌هایمان مخدوش نشوند. گفتم هر کاری می‌خواهید بکنید. بچه‌های ما در فیروزکوه و یک جای دیگر نفرات‌شان را گرفته بودند که همان موقع گفتم آزادشان کنند. اتفاقاً آقای هاشمی در انتخابات خبرگان در حوزه تهران همان رأی‌ای را آورد که در انتخابات 84 آورده بود. منتهی چون بقیه کاندیداهای خبرگان رأی پایینی داشتند، یکدفعه ایشان خوف کرد! همان رأی قبلی بود و فرق زیادی نداشت. آنها این تجربه را داشتند و دو وزیر کشور سابق لاری و محتشمی را با طراحی نرم‌افزاری به کار گرفتند. خودشان یک سیستم انتخابات موازی با شورای نگهبان، با استفاده از نرم‌افزار، کامپیوتر، پیامک و نیروی انسانی داشتند و افراد از صبح می‌رفتند و برآوردها را پیامک می‌کردند و در سیستم مونیتور می‌شد که کجای کشور چه خبر است، دیدیم اینها وارد این فازها شدند و تقریباً هم موضع‌شان از قبل معلوم است که یا برنده‌ایم یا تقلب شده است. از قبل روشن بود اینها دو سناریو دارند. به هر صورت آنچه برای خودشان هدفگیری کرده بودند، پیروزی قطعی در انتخابات بود، چه با قانون و چه با زور. این قضیه برای ما مسلم بود، برای ما قدری ابعاد مسأله و اینکه چقدر طول می‌کشد و چه وسعتی پیدا می‌کند مبهم بود.
در مورد آنچه قرار بود اتفاق بیفتد، تردید نداشتید.
همین‌طور است. البته باید به نقطه ضعف‌مان اذعان کنم. خرداد 82 و بسیج رسانه‌های لس‌آنجلسی خاطرتان هست که شبکه‌های ایرانی عملیات را هدایت می‌کردند و اتاق جنگ راه می‌انداختند؟ کم کم این استراتژی کنار رفت و سوخت. در سال 88، فضای مجازی و شبکه‌های اجتماعی مثل فیس‌بوک، توئیتر و اسکایپ (Skype) که بعداً آمد، نقش مهمی داشتند. اصلاً در نظام امثال فیس‌بوک و توئیتر را نشنیده بودیم و در این باره توجیه نبودیم که اینها چگونه جمع می‌شوند؟
اثرگذاری این شبکه‌ها چندان ملموس نبود.
بله، اخبار اینها را از سال 87 داشتیم که پویش 88 که آقای جلایی‌پور بود در جلسات‌شان می‌گفتند شبیه بسیج که خوشه‌ای سازماندهی می‌کند، ما هم باید خوشه‌ای کار کنیم. منتهی خوشه‌ای اینها مبتنی بر فیس‌بوک بود و آن موقع از این قضیه غافل بودیم. یادم هست یک هفته اول سؤالم این بود که اینها چگونه جمع می‌شوند؟ چه کسی این شعارها را درمی‌آورد و این شعارها را هماهنگ می‌کند؟ دنبال این قضیه بودیم. در سال 78 این‌جوری بود که عده‌ای مثل انقلاب خودمان می‌آمدند و در خیابان پخش می‌شدند. در زمان انقلاب 20 نفر بودیم می‌رفتیم و در پیاده‌روها می‌ایستادیم و هر چه پلیس می‌گفت، ساندویچ یا روزنامه می‌خریدیم یا بلیت اتوبوس می‌گرفتیم و در صف اتوبوس می‌ایستادیم. دور و بر می‌پلکیدیم و کم کم که جمع می‌شدند، یکی می‌گفت «بگو مرگ بر شاه» همه با هم می‌گفتند و آن 20-10 نفر هم می‌گذاشتند می‌رفتند. تاکتیک سال 78 این بود، ولی سال 88 می‌دیدیم آدمی جمع نمی‌شود و همه با هم مثل یک موج می‌آیند. سؤال این بود چگونه همه یکجا می‌آمدند؟ هر چه تلاش می‌کردی آدرس قلابی بدهی، کسی آدرس قلابی را نمی‌رفت. وقتی آدرس فرعی می‌دادی، می‌رفتی می‌دیدی این جنگ روانی اثری ندارد. نشان می‌داد شبکه مطمئن‌تری دارند که پیام از آن شبکه می‌آید. وقتی با پیامک پیام می‌دادیم عده‌ای منحرف می‌شدند، ولی اغلب منحرف نمی‌شدند. از فضای مجازی غافل بودیم و نمی‌توانستیم وسعت کار را پیش‌بینی کنیم. فکر نمی‌کردیم مهدی هاشمی اتاق عملیات تخریب درست کند. به نظر ما تخریب‌های سال 78 به دلیل بی‌هنجاری‌ها بود نه طراحی‌ها، ولی در سال 88 طراحی و برنامه‌ریزی‌شده بود.
به نظر من روی نجابت معارضان آقای احمدی‌نژاد حساب کرده بودید.
گفتیم سیاسی است.
می‌گفتید ضد انقلاب که نیستند. یادم هست آقای کروبی سال 84 مصاحبه‌ای کرده بود. آن سال گفته می‌شد تقلب شده است. خبرنگاری از ایشان پرسیده بود نمی‌خواهید مردم را در خیابان جمع کنید؟ پاسخی با این مضمون داده بود کسی که مردم را در خیابان جمع می‌کند، شروع کار با خودش است، ولی پایان کار دست خودش نیست. به نظر من، نظام فکر می‌کرد اینها که ضد انقلاب نیستند و نمی‌خواهند مقابل نظام بایستند.
همین‌طور است. البته تصور ما انقلاب رنگین بود، چون در چند کشور دیگر مثل اوکراین، قرقیزستان، گرجستان و... اتفاق افتاده بود و روش‌ها خیلی ناشناخته نبود. ما هم داشتیم همان الگوها و روش‌ها را پیگیری می‌کردیم. یکی از کارهایی که در نیروی انتظامی بخوبی از پس آن برآمدیم، توجیه افکار پلیس و سازماندهی خوب نیروی انتظامی بود. در گرجستان وقتی یک واحد پلیس در میدان مرکزی به تظاهرکنندگان پیوست، پلیس فرو ریخت و رفتند ساختمان‌های پلیس را گرفتند. در طول فتنه 88 در هیچ جا یک سرباز نیروی انتظامی به آن طرف ملحق نشد. فیلمش در نیروی انتظامی هست که روز 18 تیر به بهشت‌زهرا رفته بودند و جعفر پناهی- که خیلی هم بی‌حیایی می‌کرد و آنجا دستگیر شد- بچه‌های واحد امداد که عمدتاً سرباز هستند، دست‌ها را به هم حلقه کرده بودند تا اینها سر قبر ندا و... نروند. سنگ پرت کردند و به سر یکی از سربازها خورد، با وجودی که خون از سرش می‌آمد، دستش را رها نکرد. این صحنه قشنگ است. یک نفر همراهی نمی‌کرد به آنجا برود، واقعاً هیچی نداشتیم، ولی در سال 78 عزت ابراهیم‌نژاد رفته بود خوابگاه به پسرعمویش سر بزند و گفته بودند سرباز نیروی انتظامی به آن طرف پیوسته است! در اینجا چنین چیزی را نداشتیم. اتفاقاً برعکس و یکی از مشکلات‌مان در فتنه کنترل واحدهایمان بود که شدت عمل به خرج ندهند. کار روانی، بصیرتی و سازماندهی در حد بضاعت آن روزمان خیلی خوب بود، یعنی واحد ناجا در جایی متزلزل ظاهر نشد. اینکه جایی زورش نرسیده و عقب نشسته است و آنها حمله کردند بحث دیگری است، ولی تزلزل عقیدتی و روانی در اینها نبود که دیگر نمی‌شود و زورمان نمی‌رسد و اینها راست می‌گویند. شرایط بسیار سخت و جو خراب بود. روزهای اول بنده خداها به خانه‌شان هم که می‌رفتند همسایه‌ها به آنها فحش می‌دادند که شما مردم را می‌زنید. این‌طور نبود که می‌گویید دست‌کم گرفتید، چون معلوم بود حلقه خارج و داخل به یک همگرایی رسیده‌اند.
قدری که فتنه خوابید، به لبنان رفتم. سید حسن نصرالله گفت بیا شورای ما را توجیه کن. به آنها گفتم اجتمعوا فلان و فلان و فلان... الاساس ان لا یکون احمدی‌نژاد. محور این بود که احمدی‌نژاد نباشد. ولایت فقیه و... در اولویت‌های بعدی و لا احمدی‌نژادی‌ محور وحدت بود. نمی‌توانیم بگوییم آقای ناطق نوری، هاشمی، سید حسن، خاتمی، مهدی هاشمی و آرمین در همه چیز شبیه هم بودند. محور وحدت‌شان این بود که احمدی‌نژاد نباشد. کی باشد؟ هر کسی جز احمدی‌نژاد، لذا باید کسی را می‌آوردند که بیشترین اثر را داشته باشد. به نظر من اینکه می‌گویند میرحسین طرح ما را به هم ریخت، درست نیست. ظرفیت‌های آنها از میرحسین کمتر بود. میرحسین ظرفیت را توان‌افزایی کرد. بعداً در صحنه نشان داد اگر خاتمی بود، این‌قدری که میرحسین دریدگی کرد، جرأت نمی‌کرد. کروبی هم دریدگی کرد و البته در بازی اینها نبود و بازی به هم‌زن بود و از او استفاده کردند و دیدند خوب شلوغ می‌کند، گفتند بگذار شلوغ کند، اگر او را گرفتند هم مهم نیست. با کروبی میانه چندانی نداشتند و در واقع طرح خراب‌کن و بازی به هم‌زن بود. آقای خاتمی هم نشان داد و در جریان فتنه نه در اجتماع اینها ظاهر شد و نه یک بار سبز را به کار برد، خودش را زود کنار کشید و به حاشیه رفت. اگر ایشان آن موقع بود، مطمئن باشید مثل موسوی مصاحبه نمی‌کرد.
به اقدامات مهدی هاشمی قبل از انتخابات اشاره می‌کنید.
غفلت ما از این نقطه بود، یعنی تخریب امنیتی، آتش زدن و بسیج کردن اراذل و اوباش. این اقدامات با محوریت دفتر هیأت امنا در دانشگاه آزاد و پول‌های دانشگاه آزاد انجام می‌شد. البته نقشش فقط در آنجا نبود. سه گروه بودند، یکی استراتژیست‌ها که دفتر آقای هاشمی بودند، دومی ستاد نیاوران که عمدتاً سیاسی‌ها مثل تاج‌زاده، آرمین، بهزاد نبوی و... بودند که جلسات‌شان همیشه با حضور مهدی هاشمی بود و سومی ستاد دانشگاه آزاد و مال تخریب و میدانی‌ها بود. مجمع روحانیون و مانند اینها حرف می‌زدند و اغلب بیانیه‌هایشان را مجید انصاری می‌نوشت و خودش به اسم آنها می‌داد و عملاً مجمعی هم در کار نبود و خیلی وقت‌ها تشکیل هم نمی‌شد و امضا هم نمی‌کردند، ولی امضایشان بیرون می‌آمد. از مجمع روحانیون بیشتر به عنوان بلندگو برای اعلام مواضع استفاده می‌شد، ولی هدایت میدانی دست آنها نبود. عمدتاً دست عناصر سازمان مجاهدین انقلاب بود. تا عاشورای 88 آرمین و بقیه هدایت اوضاع را به دست داشتند وقتی اینها را گرفتند، پاشید.
آیا در همان دو سه روز اول پیش‌بینی می‌کردید این قضیه یک حرکت فرسایشی 9-8 ماهه شود؟
از دو سه روز اول نه، ولی از 30 خرداد که آقا روز بیست و نهم صحبت کردند و اینها آمدند تشنج‌آفرینی کردند، معلوم بود اینها به این سادگی عبور نمی‌کنند، حتی یادم هست در جلسه‌ای که اوایل شهریور 88 با چند نفر از مسئولان خدمت حضرت آقا بودیم، ایشان چند پرونده مثل کوی دانشگاه و... را پیگیری می‌کردند. مقام معظم رهبری فرمودند شعله‌های فتنه فرو نشسته، ولی آتش خاموش نشده است. یعنی به ما می‌فهماند فکر نکنید تمام شده است. معلوم بود اینها جماعت خفته ضد انقلاب را بیدار کردند و به میدان آمدند. انتخابات 22 خرداد 88 بود و فتنه از صبح روز بیست و سوم خرداد از جلوی دفتر ستاد موسوی در فاطمی شروع شد. اتفاقاً آنجا بودم و دیدم کم کم خیابان ولیعصر را بستند و جمعیت در آن جمع شده بود و پلاکاردها را بالا آورده و سبزها و... بودند. جلسه شورای عالی امنیت ملی رفته و برگشته بودیم و در خیابان ولیعصر از وسط جمعیت می‌گذشتم و معلوم بود ملتهب است. بعد از ظهر آن روز قرار گذاشتند و ملت به خیابان ریختند. آنجا خیلی عمومی‌تر بود و این اتفاق طبیعی هم هست. جاهایی که به میرحسین رأی داده عمدتاً به احمدی‌نژاد رأی نداده بودند و قطبی بود. طرف می‌بیند 90-80 درصد به میرحسین رأی داده‌اند، ولی احمدی‌نژاد از صندوق در آمده است. نمی‌داند کهنوج، شاه عبدالعظیم، کهریزک و قرچک هم داریم و همه جا شمیران نیست. برای اینها باورپذیر بود. آن موقع اصطلاح «انقلاب بلوار کشاورز به بالا» را داشتم. واقعاً این‌جوری بود که تظاهرات که می‌رفتید 98-97 درصد از بالا بودند و بعد از تظاهرات می‌رفتند بالا و فقط دو سه درصدی از پایین می‌آمدند. طبیعی بود و اینها باور کرده بودند. میرحسین در تهران 2 میلیون رأی آورده بود. آن موقع می‌گفتند دو سه میلیون نفر- که بیخود می‌گفتند- برآورد ما از جمعیتی که روز بیست و پنجم خرداد آمده بودند 500-300 هزار نفر بود. طبیعتاً آنها باور کرده بودند تقلب شده است. دو میلیون نفر هم که بیایند خیلی نیست و همه هم می‌گویند رأی من کجاست؟ میزانی که روز بیست و سوم آمدند، جمعیت عمومی بود و همه نوع طیف و دسته‌ها در آن بود.
یک ویژگی برای اردوکشی‌های خیابانی قبل از انتخابات را ‌می‌گویم. در آن مقطع خیلی مدارا کردیم و از همان جا قرائنی بود که آنها دارند تمرین لشکرکشی می‌کنند. تیپ افرادی که می‌آمدند بتدریج در روزهای بعدی ریزش پیدا کردند و کم شدند تا اینکه رسید به روز قدس. در روز قدس چه تیپ‌هایی آمدند؟
روزه‌خوارها!
نماز جمعه آقای هاشمی چه تیپ‌هایی بودند؟ جمعیت ریزش یافته بود و تقریباً می‌توانیم بگوییم ضد انقلاب و قدری هم چپ‌های تند و رادیکال آمده بودند. فیلم‌ها و عکس‌هایشان موجود است و کاملاً مشخص هستند. معلوم بود اینها به این راحتی نمی‌خواهند دست بردارند. بعد از تحلیف و صحبت‌های آقا برایشان مسلم شد که احمدی‌نژاد هست و کاریش نمی‌توانند بکنند، چون تا قبل از آن بعضی از دوستان خودی امیدواری‌هایی می‌دادند. یادم هست آقایان توکلی و لاریجانی که البته آقای توکلی اظهار نمی‌کرد، ولی آقای لاریجانی رفتارهای شائبه‌آفرین داشت، مثلاً اجازه بدهید بروند فلان جا سخنرانی کنند یا چه اشکالی دارد در استادیوم آزادی جمع شوند؟ نمی‌خواهم بگویم چه کسانی گفته‌اند، استدلال‌شان این بود که بد چیزی هم نشد. اگر این انتخابات ابطال شود، میرحسین به دلیل فتنه‌آفرینی‌اش و احمدی‌نژاد به خاطر رفتارهای سوءاش رد صلاحیت می‌شوند و هر کس رئیس‌جمهوری شود، به نفع مملکت خواهد بود. از بین چه کسانی؟ سایر کاندیداهایی که باقی می‌مانند. کروبی، میرحسین و احمدی‌نژاد رد صلاحیت می‌شوند و این سه را اوت کنیم و رئیس‌جمهوری از بین باقی‌مانده‌ها انتخاب می‌شود. گفتیم این چه حرفی است که می‌زنید؟! مگر چنین چیزی ممکن است؟ بعضی از دوستان خودی که با آن طرف هم نبودند، فکر می‌کردند الان فرصت خوبی است که از شر احمدی‌نژاد و بقیه با هم خلاص شوند. دعوای دوستانمان در مجلس با آقای لاریجانی از همین نقطه است، چون آقای لاریجانی با هر دو طرف موضع داشت. رفتار ناصوابی است که ایشان را به آن سمت هل بدهند، مثل کاری که احمدی‌نژاد با آقای ناطق نوری کرد و او را به آن سمت هل داد. از این هل دادن‌ها کسی نفعی نمی‌برد. با صحبت آقا، تکلیف امثال آقایان لاریجانی، توکلی و...- که ضد احمدی‌نژاد بودند- روشن شد. آن طرف هم خیالش راحت شد که احمدی‌نژاد هست. از اینجا دنبال این بود مشروعیت نظام را به چالش بکشد که این رفتار ضد انقلابی است. وقتی گفته‌ای تقلب باید بیایی اثبات کنی و چون نمی‌توانی مثل آقای آخوندی که در جلسات اعلام می‌کرد رأی‌ها درست است و ما به مقدمات انتخابات ایراد داریم. ما هم گفتیم اگر ایراد به مقدمه انتخابات دارید چرا از قبل نگفتید؟ چرا گفتید من بُردم؟ معلوم بود قضیه طولانی و فرسایشی می‌شود. البته تابستان رکودی ایجاد می‌کند. پس از آن 30 خرداد و 18 تیر را داشتیم.
شدیدترین درگیری 30 خرداد بود.
همین‌طور است و اتفاقاً با 30 خرداد سال 60 در یک روز افتاده بود. درگیری‌های مسلحانه 30 خرداد سال 60 در تهران نمادین است و همین باعث شده بود همه از جمله منافقین در این روز با هم همگرایی داشته باشند. پس از آن 18 تیر شد و سپس رکودی داشتیم. البته تلاش کردند به بهانه‌های مختلف مثلاً چهلم ندا آقاسلطان و... بیایند، اما در کل تابستان رکود است. تا اینکه دانشگاه‌ها باز شد و 13 آبان، 16 آذر و... رسید.
ناجا در روز عاشورا غافلگیر شد. آیا همین‌طور است؟
روزهای تاسوعا و عاشورا نیروی انتظامی در این محورها بود. در روز تاسوعا تلاش می‌کردند در میدان امام حسین(ع) حضور یابند، ولی با حضور قوی اطلاعاتی و انتظامی نتوانستند، چون از میدان شهدا تا میدان امام حسین(ع) و خیابان دماوند و نظام‌آباد محل سنتی دسته‌هاست، اما چون خیابان انقلاب چندان مسکونی نیست هیچ وقت محل دسته نبود. به همین دلیل از اینجا غفلت شد. آنها هم اجتماع‌شان را در پل کالج گذاشتند. واحد کوچکی به آنجا رفته بود. فکر نمی‌کردیم جمعیت زیادی آنجا بروند و فکر می‌کردیم در نهایت دو الی پنج هزار نفر آنجا جمع شوند. برآورد ما یک دسته یگان ویژه برای آنجا بود.
50 نفر؟
بله، 50-40 نفر. این یگان ویژه به آنها حمله نکرد و ایستاده بودند، آنها حمله کردند. البته یگان ویژه در مقرهایی داخل شهر آمادگی داشت و بلافاصله خودش را به آنجا رساند و آنها را متلاشی کرد و تا بعد از ظهر هم طول کشید. بچه‌های هیأت دانشگاه تهران و آقایان پناهیان و سعید حدادیان آمدند و تظاهراتی راه انداختند. همان جمعیت بیرون آمد و در شکستن روحیه اینها بسیار مؤثر بود. در کل قضیه عاشورا چندان مهم نبود.
تأثیر روانی و سیاسی آن زیاد بود.
همین‌طور است.
خباثت اینها را نشان می‌داد.
بله و به نظرم خوب شد، چون عده‌شان هم زیاد نبود. الان آمارها را فراموش کرده‌ام. سه تا پنج هزار نفر و در حدی بودند که روی پل را پر کرده بودند. وقتی با نیروی انتظامی درگیر شدند به کوچه‌ها رفتند و بچه‌های هیأت از دانشگاه تهران که متوجه شدند و سمت اینها آمدند آنها گذاشتند و رفتند. خیابان انقلاب جایی نبود که دسته‌ها به آنجا بروند و اساساً روز عاشورا آنجا خالی است و کسی نمی‌آید. نیروی انتظامی نه اینکه پیش‌بینی کرده باشد، بلکه یک دسته پیش‌بینی کرده بود.
به تأثیر شبکه‌های اجتماعی و فراخوان‌های آنها اشاره می‌کنم. تا روز آخر هم این مسأله برایمان پیچیده شده بود. مثلاً موبایل را قطع می‌کردیم، ولی می‌دیدیم غیر از موبایل شبکه‌های دیگری هم دارند که همدیگر را خبر می‌کنند و در یک نقطه با شعارهای مشخص حاضر می‌شوند.
منافقین در قضیه 88 هم درگیر بودند؟ چون شنیده بودم هر جا که درگیری بود و ماشین‌های پلیس را آتش می‌زدند، منافقین هم حضور داشتند.
در واقع جنگ احزابی بود که همگان بودند. حتی از بین متدینین کسانی که پایبند به ولایت فقیه و آقا نبودند هم حضور داشتند، ولی بتدریج جمعیت ریزش کرد و ضد انقلاب خُلّص ماند. تلویزیون منافقین از اول تا آخر پوشش داد. هر ضد انقلابی هر چه در توان داشت وسط میدان آورد. در مورد توان سیاسی، سازماندهی و تخریبی هیچ شک و تردیدی نداشته باشید. تعجبم این است آقایانی که خود را دوستدار مملکت می‌دانند باید بگویند خط قرمزهایی با خارج، دشمنان نظام و ضد انقلاب داریم که دست‌شان به خون ملت آلوده است و خیانت کرده‌اند، نه اینکه مثل آقای کروبی وقتی از ایشان می‌پرسند چرا با بی.بی.سی مصاحبه می‌کنید؟ جواب بدهیم چرا امام موقع انقلاب از بی.بی.سی استفاده می‌کرد؟ این چه حرفی است؟
به فرمایش حضرت آقا اشاره کردید که شعله‌های فتنه فرو نشسته، اما آتش خاموش نشده است. با گذشت شش سال از آن روزها، ارزیابی‌تان چیست؟ برای خیلی از مردم حقایق تبیین شده است و به ماهیت قضیه پی برده‌اند و دو نفر از سران فتنه هم در حصر هستند، اما هنوز کسانی که در اتاق فکرهای آن موقع حضور داشتند هستند...
و برقرارند.
به نظر شما الان جریان فتنه اصلی در چه وضعیتی است و چه برنامه و دستور کاری دارد؟
تکرار چنان صحنه‌ای سخت، ولی ممکن است، چون هر انتخاباتی که قطبی و چالشی شود بستری برای این موضوعات است. باید فکری برای این قضیه کرد. این امر در انتخابات شوراها و مجلس چون محلی است چندان خودش را نشان نمی‌دهد. اگر استانی کنند شاید تا حدی چالشی شود، ولی به هر حال ملی نیست. به دلیل اینکه انتخابات ریاست جمهوری ملی است بسترساز مناسبی برای چنین وقایعی است. چنانچه خاطرتان باشد رهبری بعد از فتنه در کرمانشاه نظام پارلمانی را مطرح کردند که شاید دور از ذهن نباشد. نظام پارلمانی رفتار بین قانونگذار و نیروی اجرایی را تنظیم، ضمانت اجرا را بیشتر و تغییر دولت را کم‌هزینه می‌کند، به‌طوری که حتی اگر سالی یک دولت و رئیس‌جمهوری را عوض کنید هیچ اتفاقی نمی‌افتد. در ژاپن و ایتالیا زیاد رخ می‌دهد و چندان پرهزینه نیست. مثلاً اگر رئیس‌ مجلس سالی یک بار عوض شود اتفاقی نمی‌افتد. وقتی انتخابات مستقیم ملی دارید این اتفاق‌ها هست، در روسیه پس از پوتین هم این وقایع روی داد و جریانی لشکرکشی کردند. در انقلاب‌های رنگین مثل ونزوئلا و جاهای دیگر اتفاقاتی افتادند و امکان تکرارش در هر جای دیگر هست، ولی به نظر من موضع حضرت آقا و ایستادگی‌شان دندان طمع را از دهان جریانات سیاسی کشید که بخواهند با زور و کودتای انتخاباتی از صندوق بیرون بیایند. فرض کنید سال 96، آقای روحانی کاندیدا شده و آقای احمدی‌نژاد هم به میدان آمده است. چه تصوری دارید؟ به احتمال زیاد همان اتفاقات خواهد افتاد. اگر هم نیفتند، به هر حال تنش زیاد است. جریان طرفدار آقای احمدی‌نژاد جوری هستند که اگر پیروز هم نشدند و بگویند تقلب شده است و آقا بفرمایند بنشینید، سر جایشان می‌نشینند...
ولی در فضای تنش و درگیری فرصت‌طلبانی به دنبال سوء استفاده هستند که ممکن است بدون توجه به قانون و فرمایش آقا دست به اقداماتی بزنند.
احسنت! باید بدانیم هر جا که مشکل آفریدیم خیلی از عوامل در کنترل ما نیست، منتهای زشتی که از جریان چپ دیدیم این است که هیچ وقت در برابر خارج موضع نگرفتند. طرف بیرون رفته است و دارد فحش می‌دهد، می‌گویند بیرون رفته است و ربطی به ما ندارد. حداقل بگویید مخالفیم. نمی‌گویند و معلوم است تقسیم کار گروه خارج و داخل انجام شده و جبهه‌شان وسیع است و ایدئولوژیک نیست. خطوط قرمز جبهه‌های ایدئولوژیک معلوم است و خیلی وسیع نمی‌شود. جبهه‌های خیلی پهن ماکیاولی و در واقع بر وحدت هدف استوارند، نه بر وحدت روش. سال 57 که راهپیمایی از قیطریه شروع شد جلوی حسینیه ارشاد گروه‌های مختلف مثل پیکار، فدایی، مجاهدین انقلاب اسلامی و... تابلو داشتند و بالا برده بودند. بعداً در ادامه راه امام فرموده بود ما به کمک هیچ یک از اینها نیاز نداریم. به ایشان می‌گفتند اگر اینها نیایند ممکن است ما نبریم، می‌فرمودند خب نبریم. وقتی انقلاب ایدئولوژیک است از چارچوب ایدئولوژیک‌اش خارج نمی‌شود. اگر مصلحت‌گرا باشد، وحدت هدف برایش مطرح است که فعلاً به هدف برسیم بعد در مورد اعتقاد و روش بحث می‌کنیم که هر کس چکاره است. جبهه آنها بر وحدت هدف ـ‌ که فعلاً سقوط احمدی‌نژاد بود ـ متمرکز شده بود. متأسفانه احمدی‌نژاد تبدیل به نماینده بسیاری از آرمان‌های نظام مثل عدالت‌خواهی، استکبارستیزی و اسرائیل‌ستیزی شده و درست یا غلط در جامعه و بیرون از کشور نماد رادیکالیسم اسلامی شناخته شده بود.
معضلی ک


ویدیو : احمدی مقدم: سال 88 احمدی نژاد گفت بروید رئیس دولت اصلاحات و بقیه را دستگیر کنید