احسان علیخانی و دغدغه های ۳۰ سالگی : احسان علیخانی و دغدغه های ۳۰ سالگی    ...



احسان علیخانی , احسان علیخانی درگذشت , مرگ احسان علیخانی

احسان علیخانی و دغدغه های ۳۰ سالگی     
این عجیب ترین سال زندگی اوست. سالی که با جنجال آغاز شده، سالی که برنامه اش را به اسم دیگری کردند تا یکی، دو ماهی ناخن بجود. سالی که فکر می کرد نکوست اما آخرش از بهارش پیدا بود...خب، این اولین مصاحبه احسان علیخانی در سال ۹۱ است.     
بچه سرتق و پرشروشور مدرسه پاسداران حالا برای خودش کسی شده. همان که همکلاسی ها تا توی تلویزیون می بینندش یادشان می آید حیاط را روی سرش می گذاشت.او احسان علیخانی است. بیست و چند ساله که بود، با تک گویی های طولانی و سبک اجرایش گل کرد، اما لج خیلی ها را هم درمی آورد. آنها که حوصله بحر طویل یک «بچه زاغول» را نداشتند. آن روزها اما گذشت. ۲۴،۲۳ و ۲۵ تا برسد به ۳۰.
● گفت و گو با احسان علیخانی در روز تولدش
این عجیب ترین سال زندگی اوست. سالی که با جنجال آغاز شده، سالی که برنامه اش را به اسم دیگری کردند تا یکی، دو ماهی ناخن بجود. سالی که فکر می کرد نکوست اما آخرش از بهارش پیدا بود...خب، این اولین مصاحبه احسان علیخانی در سال ۹۱ است.

او در همه روزها و ماه های بعد از برنامه عید نوروزش و ماجراهای مربوط به ماه عسل، قفل به لب زده. نخواسته حرفی بزند تا چیزی ترک بردارد. حالا هم حتی، جز در کنایه چیزی نمی گوید. البته گفتنی زیاد است، اما نه درباره آن شب کذا، اجرای دونفره و آن برنامه که دیگری اجرایش کرد. بهانه ما حتی مهم تر بود. ۳۰سالگی، سن ویژه مردها. زمانی که به قول علیخانی دست آدم را می گیرند و از پل جوانی عبور می دهند. حتی اگر یک نوجوان ابدی باشی. یکی مثل احسان علیخانی. متولد آبان ۶۱. ۳۰سالگی مبارک!
● این شمع متفاوت بود
یک روز از خواب بیدار می شوی و می بینی ۳۰ساله شده ای؛ ۳۰سالگی و ۴۰سالگی سنی است که برای آقایان خیلی مهم است و شاید به خصوص برای تو که زمینه کاری شناخته شده ای داری و مردم می شناسندت. با همه این تفاسیر ورود به دهه چهارم زندگی برای تو چه حسی همراه داشت؟
برای من اینطور نبود که از خواب بیدار شوم و حس کنم ۳۰ساله شده ام. برعکس. دوستان در این چند وقت مدام در گوشم می نواختندکه داری پیر می شی! بعد هم جشن تولد و این جور چیزها بود. پس نگذاشتند درست ۳۰ساله بشوم!
خب، ۳۰ سالگی یک عدد است، یا یک حس غلیظ و عمیق؟
حتما شنیده اید که دوران گذار ۳۰سالگی برای خیلی ها تبدیل به بحران می شود و این تجربه خطرناکی است. این بحران برای من از لحظه ای اتفاق افتاد که دوستان من یک کیک کوچک جلوی من گذاشتند. وقتی عدد روی کیک را دیدم با توجه به اینکه ۱۰ سال بود دهگان آن ۲ بود وقتی عدد ۳ را دیدم احساس کردم شمعی را فوت می کنم که فرق دارد با قبلی ها. ۲ تمام شده بود و ۳ رسیده بود.

حالم بد شد. پیشنهادم این است که اگر خواستید برای کسی شمع روشن کنید به تعداد سال های عمر برایش شمع بگذارید و شمع عدد نگذارید. نه اینکه بگویم این شمع مهم است ... اگر در ۱۰سالگی با یک فوت شمع را خاموش کنی در ۲۰ سالگی با دو فوت و در ۳۰ سالگی شاید سه فوت. همین ماجرا کمک می کند که تو یک نگاه به گذشته ات بیندازی. در واقع با یک نگاه می توانی بفهمی کجای دنیا ایستاده ای. به نظر من این اتفاق خیلی قشنگ تر از این است که عدد شمعت را فوت کنی. برای من این حس در لحظه فوت کردن شمع پیش آمد...
● ۳۰سالگی یعنی خودت را تحویل بگیر
به نظرم یکی از اتفاقاتی که از ۳۰ به بعد در زندگی ات می افتد این است که کم کم باید با خودت مشورت کنی تا با دیگران، یعنی باید با درون خودت وارد شور بشوی. به نظرم از روزی که پرستار در اتاق عمل اولین کتک را به ما می زند و ما گریه می کنیم تا روزی که قرار است بمیریم.

اگر آدم خوبی بوده باشیم و چند نفر برایمان اشک بریزند یکسری مراحل را می گذرانیم. اولش بچه هستی و به اطرافیان و محیطت فقط اعتماد می کنی، بعد می خواهی مستقل شوی بعد جلو می روی و باید دنیا را بشناسی. فکر می کنم ۳۰ سالگی یک نقطه آغاز فوق العاده خوب است برای اینکه کم کم خودت را بشناسی. حداقل شروع کنی با درونت خلوت کردن را. اگر یک دهه قبل باید با همه دنیا مشورت می کردی حالا باید کمی خودت را تحویل بگیری و این اتفاق مهمی است. به نظرم کسانی که حالشان بد می شود، کسانی اند که هیچ شناختی از خودشان ندارند. هنوز هم آدم سرگشته، آشفته و پریشان حالی هستند که از این شاخه به آن شاخه می پرند و اصیل نشده اند.
● ماجرایی که هنوز با آن کنار نیامده ام
لابه لای صحبت هایت از لفظ بحران استفاده کردی چرا از این لفظ استفاده می کنی.
از لحظه ای که دهگان ۳۰ را روی کیک دیدم حالم بد شد، به همه دهه ۲۰ تا ۳۰ زندگی ام فکر کردم، بچه ترکه بودیم همه فکر می کردیم ۳۰ساله ها آدم های بزرگی هستند می گفتیم طرف ۳۰ سالش است. من الان ۳۰ساله ام ولی هنوز احسان علیخانی کودک و در نهایت نوجوان هستم.

فقط قد کشیده ام، دست و پایم بلندتر شده است و بیشتر می شناسندم این یک موضوع به شدت «صفر» و «یک» است. صفر آن بحران و افسردگی است و یک آن شناخت درست. تو یا می توانی این حس را تبدیل کنی به یک بحران و معضل در زندگی ات و بیمار شوی یا بگویی نه من در یک دوره گذار هستم و باید از این دوره گذار عبور کنم.
من هنوز وسط این دو مرحله تلوتلو می خورم و باید با آن کنار بیایم و این ماجرا به خود من برمی گردد و کسی هم نمی تواند به من کمک کند. بعضی وقت ها بحران ۳۰سالگی تا ۳۲ سالگی طول می کشد تا بتوانی خودت را پیدا کنی. من هم در این دوره هستم و هنوز دنبال سرزمینم می گردم که به نظرم نکته به شدت مهمی است.
● از جوانی بیرونم کردند
در ۳۰ سالگی اولین حسی که دچارش می شوی این است که به اجبار دارند از دوران جوانی بیرونت می کنند و می گویند برو بیرون! بعد وارد دوران بزرگسالی می شوی. انگار که باید با خیلی از آرزوهایت خداحافظی کنی. تصور می کنی باید با خیلی از استعدادهایی که دیر کشف شان کرده ای خداحافظی کنی. برای خیلی ها ممکن است پشیمانی پیش آید.

برای من هم اینطور بود. در آن لحظه بلافاصله فلش بک می زنی به کل دهه سوم زندگی ات و مرور می کنی از ۲۰ تا ۳۰ سالگی ات را. ممکن است احساس پشیمانی از خیلی از اتفاقات زندگی ات را داشته باشی. تصمیم گیری های غلطی که در زندگی ات کردی. نکته دیگر حفظ استقلال است چون دهه ای است که تو در آن می جنگی برای اینکه مستقل بشوی. خیلی صادقانه می گویم هنوز نتوانسته ام با این سن کنار بیایم اما اصلا حاضر نیستم به سمتی بچرخم که تبدیل شود به بحران. من دوست دارم از این مرحله عبور کنم.
● من یک نوجوان ابدی هستم
یک اتفاق بزرگ در شروع ۳۰ سالگی ات برایت می افتد و سؤال های بزرگی که هنوز نتوانسته ای به آنها جواب دهی و همیشه از آنها ساده عبور کردی، جدی تر می شود. منظورم سؤالات کلیدی مثل آفرینش کائنات و خلقت است، راجع به اینکه من چه کسی هستم، برای چه آمده ام و دارم چه کار می کنم و از این به بعد می خواهم چه کار کنم. بعضی اتفاقات برایت سطحی می شود.

یکسری اتفاقات بزرگ که همیشه کمرنگ بوده و روی آن سرپوش گذاشته ای برایت جدی تر می شود. چون سرعت ۲۰ تا ۳۰ خیلی زیاد است چون تو بازیگوشی، دائم در حال دویدنی. یک دهه خیلی عجیب است و قطعا تو در ۳۰ سالگی به خیلی از تصمیمات خود شک می کنی و متوجه می شوی که اشتباه کرده ای اما راهی برای برگشت نداری.

پس چه کار کنم؟ دهه ۳۰ تا ۴۰ را هم خراب کنم؟ نه! قطعا باید به این دهه رسید تا در آن بالغ شد. تعریف من از یک آدم بالغ کسی است که در مرحله زندگی سنی خودش درست و شبیه آن زندگی کند. من اصلا پیرمردی که در ۸۰سالگی بدمینتون بازی می کند را دوست ندارم. به نظرم پیرمرد باید پیرمردی کند، و جوان جوانی. من آدمی هستم که احساس می کنم نوجوان ابدی هستم ولی به نظرم باید بفهمی و بالغ شوی. بلوغ فقط آن نیست که ریش و سبیل دربیاوری. بلوغ یعنی اینکه بفهمی در چه مرحله از زندگی ات زندگی می کنی و چه تکلیفی داری.
● ۳۰سالگی ظهر زندگی است
این بالا رفتن سن تو را نمی ترساند؟
ما همیشه فرار می کنیم از اینکه خودمان را آغشته به مرگ کنیم بچه تر که هستیم فکر می کنیم ۳۰ سالگی پیر است ۳۰ساله که می شویم می گوییم ۳۰ ساله که جوان است. ۵۰ساله که می شویم، وقتی یک ۵۰ساله سکته کند و بمیرد، می گوییم. ۵۰ساله بود، سنی نداشت برای اینکه ما خودمان را آغشته به مرگ نمی کنیم. من فکر می کنم ۳۰سالگی با تو حرف می زند. اینکه تو داری به ظهر زندگی ات نزدیک می شوی و اینکه باید به این شناخت برسی و اینکه من خودم را آماده می کنم تا از زندگی بیرون بروم.
همه ما گیم بازی کرده ایم، تو در پلی استیشن پای بازی ای می نشینی که ۱۰ مرحله دارد. باید تکلیف مرحله اولت را درست انجام بدهی، بعد وارد مرحله دوم شوی و همین طور جلو بروی تا به مرحله آخر برسی. من می گویم اگر زندگی مان را شبیه این کنیم که مرحله آخر مرگ باشد هر روز در هر جا و هر موقع عمر نباید شبیه آدم هایی باشم که در مرحله یک و دو و سه چندبار گیم اور می شوند. من نگران این قضیه هستم. نمی خواهم در ۳۰ سالگی ام گیم اور شوم یعنی نفهمم تکلیف دهه ۳۰ سالگی من که آغاز شده است چیست و مرتب در این مرحله در جا بزنم.
● سبیلم را در ۱۵سالگی زدم!
اولین کسی که هر سال تولدت را تبریک می گوید چه کسی است؟
مادر من در ساعاتی که به دنیا آمده ام به من تبریک می گوید ۵ صبح ۱۵ آبان.
خاطره ای از تولدهای گذشته ات که در ذهنت مانده را برایمان بگو.
مادرم به من می گوید تو به دنیا آمدی سبیل داشتی. برادر بزرگم می گوید اولین بار که تو را بغل کردم احساس کردم ۱۵ سالت است. (می خندد) نمی دانم چند سالم بود اما خیلی زود سبیلم در آمد. فکر کنم ۱۶ ۱۵ ساله بودم خیلی سمبولیک منتظر بودم روز تولدم سبیلم را بزنم. مادرم برایم یک جشن کوچک برگزار کرد. دوستان و اقوام به خانه آمدند. خیلی صحنه سختی بود که تو با سبیل زده بیایی پشت کیک تولدت بنشینی. خودم خودم را نمی شناختم؛ قیافه ام برای دوستانم عجیب بود.
● وقت آن است که تاثیرگذار باشی
وارد شدن به دهه سوم زندگی ات، به این معنی است که باید یکسری کارها را کنار بگذاری و وارد یک مرحله جدیدتر شوی. مثل تشکیل دادن خانواده. عاقبت اندیش بودن یا از آن جوانی کردن ها فاصله گرفتن؟
اولین اتفاقی که برایت می افتد این است که متوجه می شوی باید خداحافظی کنی. با خودت می گویی همه چیز تمام شد، اما واقعا اینطور نیست. تو می توانی پتانسیل های جدید داشته باشی. به نظرم وارد مرحله ای از زندگی شده ای که باید اصیل شوی، این از همه چیز مهم تر است. من احسان علیخانی تصمیم می گیرم از این به بعد آنقدر خودم را بشناسم که بتوانم با خودم مشورت کنم.

من قطعا در ۲۵ سالگی مشاور خوبی برای خودم نبودم. باید در ۳۰ به جایی برسم که بتوانم بیشتر با درونم حرف بزنم. در ۲۰ تا ۳۰ سالگی من و تو از محیط خیلی الهام می گیریم یعنی محیط کاملا روی ما غالب است. اما از ۳۰ به بعد من می توانم روی محیط تاثیر بگذارم. از ۲۰ تا ۳۰ تو آشفته ای، عصیانگری و از این شاخه به آن شاخه می پری. دنیا را چهارچشمی می پایی برای چه؟ برای اینکه محیطتت را بشناسی. خوب حالا که محیط را دیدم و سردی و گرمی آن را هم چشیدم، پستی و بلندی آن را هم دیدم. از ۳۰ به بعد اگر خودم را نشناسم این محیط به چه درد من می خورد. من دنبال این هستم که حالم طوری شود که بتوانم با خودم مشورت کنم.
● بیخود می کنم اگر بگویم همه دوستم دارند!
تو برای اینکه برنامه برای مردم اجرا کنی باید عمیق باشی، باید با شناخت و مطالعه باشی و صادقانه روایت کنی. به شدت علاقه مندم که برداشت برای مخاطبم آزاد باشد. یکی مثل پرویز پرستویی از صنف هنری برنامه ات را ببیند و بپسندد کسی هم از همان صنف تو را نپسندد و هیچ اشکالی ندارد. بیخود می کند کسی ادعا کند همه در این عالم من را دوست دارند.

این حرف غلط است. به خصوص اگر قالب کارت کمی باشد، اگر حوزه تخصصی باشد این حرف را قبول دارم. دیگران حق دارند هرچه می خواهند راجع به من بگویند اما من اصلا دوست ندارم شبیه کسی شوم که آنها می خواهند. من دوست دارم در کمپین مخاطبانم از سطحی ترین آدم ها وجود داشته باشد تا عالم ترین آنها.
● دوست دارم مرده ام هم تاریخ مصرف نداشته باشد
چطور در این مسیر شغلی افتادی. آیا رؤیای دیگری داشتی که به آن نرسیده باشی؟
شاید رؤیایم مثل آرزوی بقیه نوجوان ها نبوده اما همیشه فکر می کردم که دوست دارم از خودم در دنیا چیزی باقی بگذارم. نمی گویم تا به حال این کار را کرده ام نه اصلا. هنوز به این شناخت نرسیده ام. اما دوست دارم از خودم اثری یا اتفاقی یا شناختی روایتی به جا بگذارم.

من از بچگی آغشتگی به مرگ را خوب تماشا می کردم. من هم مثل بقیه آدم ها بین عدد یک و ۳۶۵ یعنی طی یک سال بین یکی از همین روزها خواهم مرد. چه ۱۰ سالگی، چه ۳۰ سالگی و چه ۸۰ سالگی. بین این عددها هیچ فرصتی وجود ندارد کما اینکه در یک روز بچه یکساله می میرد، یک پیرمرد ۸۰ ساله هم در همان تاریخ می میرد.
پس باید بی خیال نازیدن به سن شد. من دوست دارم این آمادگی را پیدا کنم که هر لحظه خواستم از زندگی خارج شوم یعنی اگر فرصتی باقی بود بتوانم از خودم رویدادی، اتفاقی، جریانی و اثری باقی بگذارم. نمی گویم به مانایی و فاخری بزرگان اما حداقل می خواهم تاریخ مصرف خودم را بعد از مرگم زیاد کنم. همه ما یک تاریخ مصرف داریم. مرگ، تشییع جنازه، ناراحتی، اشک تعدادی اگر باشند، چهلم، سالگرد و تمام. من دوست دارم مرده ام هم تاریخ مصرف نداشته باشد. این حرف خیلی بزرگی است و اصلا ادعایی هم ندارم... اما دوست دارم این اتفاق برایم بیفتد.
● من سنگ کف رودخانه تلویزیون هستم
من بعد از برنامه عید نوروز سیما در هیچ جا حرفی نزدم و کوچک ترین مصاحبه ای حتی خیلی کوتاه نکردم، علت این بود که من به این رودخانه اعتقاد داشتم. اینکه من قسمتی از این مسیر هستم، هر از گاهی ممکن است ناامید شده باشم اما این حس ناامیدی گذراست من فهمیده ام متعلق به این عرصه و مدیوم هستم و سنگ کف این رودخانه. بنابراین ماندم تا شرایط عادی بشود.
● آبانی ها
از مشاهیر متولد آبان چه کسانی را می شناسی؟
ما در آبان ماه کورش، گاندی و پیکاسو را داریم، نیما یوشیج و فاطمه معتمدآریا و آیدین آغداشلو هم متولد آبان هستند.
احسان علیخانی خصوصیات آبانی ها را دارد یا نه؟
هیجان و بلندپروازی:خاصیت اصلی یک آبانی هیجان و بلندپروازی است. آدم های صفر و یک هستند. یا رفیق اند یا دشمن. البته من خیلی سعی کردم که دشمن نباشم.
جسور:خیلی جسور هستم
تجملاتی: خیلی خودم را با شرایط تطبیق می دهم. روی گلیم هم می توانم بخوابم، روی مبل اشرافی هم.
از شکست متنفر هستند: به نظر من آدم بازنده کسی است که از شکست متنفر نباشد. وقتی می توانیم برنده باشیم چرا باید ببازیم.
عاشق عقاید شخصی ات هستی: عاشق نقد عقاید قلبی ام هستم. به شرطی که به یک سواد و عمق برسم که بتوانم عقاید محکم شخصی ام را نقد کنم و بگویم اشتباه کرده ام. در کل اشتباهاتم را می پذیرم.
با اعتمادبه نفس: این خصیصه یکی از شاخصه های آدم های آبانی است.
مهربان ولی سختگیر: دقیقا
شوخی می کند: خیلی زیاد. دست خودم نیست؛ در خونم است. برای مثال یک بار دوست صمیمی من حامد میرفتاحی که کارگردان برنامه های من هم است کیسه صفرایش را عمل کرده بود. وقتی به هوش آمد در حالت خواب و بیداری بود. یک مرتبه به شکمش زدم. یک صحنه ای ایجاد شد وحشتناک چند دقیقه از درد نفسش بند آمد.
روحیه ورزشکاری ولی خستگی ناپذیر: روحیه ورزشکاری دارم اما زود خسته می شوم.
ناامید نمی شود: ناامید می شوم اما این ناامیدی خیلی طولانی نیست.
اهل انتقام زبان تیز: زبان تیز دارم اما اهل انتقام نیستم.
رویارویی با مشکلات: بله صد درصد
زن ها در کارم دخالت نکنند: بله
دهن لق: به هیچ وجه
● شر و شیطان و درسخوان
از دوران بچگی ات بگو
بی اندازه درسخوان بودم و بی اندازه شیطان. تنها دلیلی که از مدرسه اخراج نمی شدم درس خوبم بود. مدیر مدرسه به مادرم می گفت این بچه چون شاگرد اول است نمی توانیم از مدرسه بیرونش کنیم. دوران دانشگاه هم همین طور بود من رتبه سه رقمی کنکور بودم. دانشگاه تهران درس خواندم. آن هم در نسل پرترافیک دهه شصتی ها که میلیونی در کنکور شرکت می کردند اما پذیرش دانشگاه محدود بود.
● بچه دانشگاه تهران
رشته مدیریتی که در دانشگاه خواندی هیچ وقت برای تو کارساز بود؟
بیشتر از اینکه بگویم رشته مدیریت به درد من خورد اتمسفر دانشگاه تهران برای من مفید بود. استادهایم، همکلاسی هایم، نفس کشیدن در دانشگاه تهران، انجمن های مختلف دانشگاه، کتابخانه، جسارت ما، همه چیز عالی بود. یکی از دلایل جسور بودن من در اجرا برمی گردد به این قضیه که من در دانشگاه تهران درس خواندم چون نسل بچه های دانشگاه تهران جسور بودند.
● روزی که استاد به من توهین کرد
یادم می آید در یک کلاس بسیار مهم از استاد سؤالی پرسیدم نتوانست جواب من را بدهد. شروع کرد سفسطه کردن و به من توهین کرد. من کلاس را ترک کردم و گفتم حتی اگرنمره صفر هم بدهی دیگر حاضر نیستم سر کلاست حاضر شوم چون بی ادبی کردی. کلاس را که ترک کردم همه کلاس پشت سر من خارج شدند.استاد می خواست من را فریب دهد. اطلاعات عمیق نداشت آنقدر از او سؤال کردم که کلافه شد. گفت شعور من با شعور تو متفاوت است و نقطه مشترکی نداریم. الان کجا چنین جسارتی وجود دارد؟
● رفقای خوب من
حلقه دوستانت چه کسانی هستند؟
هنوز با دوستان دانشگاهم در ارتباطم. اما حالا غلظت دوستی ام با رفقای هنری ام بیشتر از دوستان قدیمی ام است. برخلاف تصوری که همه از من دارند من خیلی سخت با آدم ها ارتباط برقرار می کنم. خیلی هم از دست دادن این دوستان برایم سخت است. باید دلیل های بزرگی برای به هم زدن رفاقتم وجود داشته باشد، تعداد محدودی رفیق دارم. رفیق یعنی کسی که یکجایی از منفعتش به خاطر تو بگذرد.
خود تو هم اینطور هستی که از منفعتت برای کسی بگذری؟
برای رفیق هایم بله. رفیق یعنی قلبت برای کسی بتپد.
● وقیح نیستم، جسور شاید
این انتقاد به من شده که در اجراهایم گاهی تندتر از حد معمول می شوم. من همیشه این اعتقاد را داشته ام که مرز باریکی بین جسارت و وقاحت است. همه از آدم جسور خوش شان می آید اما فرد وقیح را کسی دوست ندارد. برگ برنده جسارت، صراحت است. البته بعضی چیزها است ژنتیک است و ممکن است دست خود آدم نباشد اما در نهایت باید مراقب باشی. نکته مهم این است که مردم بین مجری خنثی و مجری جسور گزینه دوم را انتخاب می کنند. من هیچ وقت سنگر جسارت را ترک نمی کنم ولی حالا که سنم بالاتر رفته حتما با عقلانیت بیشتری کار اجرا را دنبال خواهم کرد.
● حالم خوب نیست
تو کجا می توانی اثرگذار باشی؟ یا باید بروی عالم سیاست یا هنر. من چون سیاست را نمی فهمم همیشه از آن دور بوده ام. پس وارد دایره هنری شدم که کلی گرایش و شاخه دارد. وارد این حرفه شدم چون دوستش داشتم و می فهمیدم می توانم برای آن انرژی مصرف کنم. البته به هیچ وجه نمی گویم به ایده آلم رسیده ام. شغلم من را آرام کرده است اما آیا می توانم بگویم حالم خوب است؟ نه!
یعنی مسیر شغلی ای که انتخاب کرده ای تو را راضی نکرده؟
مسیرم، مسیر درستی است. اما شاید قدم زدنم در این مسیر ناقص بوده است و عیب داشته است.
● منتقد جدی خودم هستم
اتفاق جا مانده ۲۰ تا ۳۰ سالگی تو چه بوده؟
دوست داشتم کارگردانی کنم، فیلم سینمایی بسازم. دوست داشتم قصه بنویسم و یک مجله داشته باشم.
اما چیزی که از درون اذیتم می کند این است که من جواب خیلی از سؤالات بزرگم را از هستی و کائنات در مقطع ۲۰ تا ۳۰ سالگی نگرفتم و تعدادی از این سؤالات هنوز برای من باقی است که باید تکلیف آن را در ۳۰ به بعد زندگی ام معلوم کنم. اعتقاد دارم که تو از سن ۴۰ به بعد می توانی از خودت امضا و اثر بگذاری که ماندگار شوی. من در سن ۲۰ تا ۳۰ سالگی ام برنامه تلویزیونی زیاد داشتم امروز می توانم بگویم قطع به یقین عقل من مثل خیلی های دیگر با کمبودها و نقصان هایی عجین شده بود و نمی توانم پای هر آنچه ساخته ام بایستم.
خود من منتقد جدی خیلی از کارهایی هستم که تا الان انجام داده ام. اما خب چه کار باید بکنم؟ باید سره را از ناسره تمیز بدهم. ۳۰سالگی را شروع کنم. ۳۰ سالگی یک نقطه سر خط در زندگی من است. باید اثری را که در ۳۰ سالگی می سازم با کار ۲۴ سالگی ام فرق داشته باشد. من به بعضی از بحث های ۲۴ سالگی ام می خندم. می گویم این چه حرفی است که من گفته ام؟!
● به موسیقی نرسیدم!
کاری بوده که دوست داشته باشی آن را دنبال کنی اما نتوانسته ای؟
یکی از بزرگ ترین مشکلاتی که در ۳۰ سالگی پیدا خواهی کرد این است که احساس می کنی چقدر استعداد داشته ام که حواسم به آن نبوده است و کمک نکرده ام که آنها پرورش پیدا کنند و دیگر فرصت ندارم. یکی از بزرگ ترین آنها موسیقی است. اتفاقی که هر روز به آن فکر کردم و هیچ وقت برای آن نسخه ای تجویز نکردم. بازیگوشی کردم.
● در چارچوب هستم
در شغل خودت چطور؟ تو مجری برنامه ای بودی که می توانستی راحت حرف هایت را بزنی اما این فرصت از تو دریغ شد.
به نظرم فارغ از همه هنرها که من و تو می توانیم آن را تعریف کنیم یک هنری وجود دارد و آن هم درست کار کردن در شرایطی است که تبیین شده، درست کار کردن در شرایطی که تصمیم گیری و نقطه گذاری آن دست تو نیست. من دو راه دارم؛ یا در آن شرایط باشم یا کارم را درست انجام بدهم.

به نظرم اینکه تو در آن شرایط بتوانی خوب باشی، هنر است. نمی خواهم از خودم تعریف کنم ولی این کار یعنی ارزش کار تو بیشتر از دیگرانی است که بدون چارچوب و محدودیت کار کرده اند. چون تو از هوش و انرژی بیشتری استفاده کردی، بیشتر حرص خوردی و بیشتر برای آن وقت گذاشتی.
چرا مجری شدم؟
تو گفتی دوست داشتی ماندگار شوی چرا شغل مجری گری را برای ماندگار شدن انتخاب کردی؟
فهمیدم اتفاقی به اسم رسانه، در تلویزیون می تواند در زندگی مردم تاثیر بگذارد و جریان بسازد. راستش از دوران بچگی ام در محل و خانواده جریان سازی می کردم. من این فاکتور را دوست داشتم. تو می توانی فوتبالیست شوی اما جریان ساز نمی توانی باشی.

پس عالم هنر برای تو باقی می ماند. من رسانه و تئاتر را دوست داشتم. تو می توانی کاری را بسازی که می دانی در زندگی مردم موثر است. یکی از بهترین انرژی هایی که در زندگی می گیرم و هر طور زخمی که در دلم است و هر طور بی محبتی که به من شده است را فراموش می کنم این است که کسی را می بینم که به من می گوید ۱۰ سال قبل یک برنامه از تو دیدم و تو باعث شدی فلان اتفاق برایم بیفتد.
● برای آرام ماندن ضمانتی ندارم
فکر می کنی احسان علیخانی در سن ۴۰ سالگی در چه جایگاهی است و فضای ذهنی ات از آن دوران چیست؟ فکر می کنی چقدر آرام تر خواهی شد و چقدر چاله چوله های ذهنت را پاسخ خواهی داد؟
راجع به آرام تر بودنم هیچ ضمانتی ندارم. چون ذاتا کاراکتر آرامی ندارم. با اینکه مخالف این ماجرا هستم اما احساس می کنم من جزو آن نوجوان های ابدی هستم که شاید بالغ شدنم کمی غیرعادی باشد. یعنی به تکلیف دوران سنی ام عمل نمی کنم.

من امروز که با تو صحبت می کنم دل آشوبه ۳۰سالگی دارم ولی نمی خواهم برای خودم بحران بسازم و می گویم گذار ۳۰ سالگی از ترس ۴۰ سالگی ام است. من از ۱۰ سال قبل از ۴۰ سالگی می ترسیدم چون فکر می کنم در ۴۰ سالگی باید به ته شناختت از دنیا برسی، ته شناختت از هستی و آفرینش، از کائنات و خلقتت از همه چیز. فکر می کنم یک آدم ۴۰ ساله اگر حرف بزند دیگر نمی تواند چرت و پرت بگوید و حرف واهی بزند.
● کف زدن بچه ۷ ساله برایم مهم نیست
به نظرت این سطح از موفقیتی که الان داری کیفیت دارد یا نه کف روی آب است؟ یعنی شهرت تو به خاطر مخاطبان جوان و کسانی که از چهره تو خوش شان می آید است یا واقعا کارت عمق داشته؟
وقتی در ۲۵ سالگی برنامه اجرا می کنی لحظه ای برایت مهم است که دو هزار نفر برایت دست می زنند. در ۳۰ به بعد این برایت مهم می شود که چه کسی برایت دست می زند. یعنی ترجیحت این می شود که اگر ۱۰ نفر در ۲۵ سالگی تشویقت می کنند در ۳۰ سالگی از بین این ۱۰ نفر آن دو نفر که خودت می خواهی برایت دست می زنند یا نه.

یعنی کمیت را کنار می گذاری و کیفیت برایت مهم خواهد شد. این هم یکی از سؤال های ۳۰ ساله شدن است که آیا فلان آدم با فلان کیفیت تو را دوست دارد و تو را تماشا می کند. آیا از تو تاثیر می گیرد و تو را تایید می کند.نمی خواهم بگویم زندگی من وابسته به تایید دیگران است. باید بگویم امروز دیگر برایم جیغ زدن یک بچه ۷ساله مهم نیست.
● چگونه جان آن دختر را نجات دادم
چند وقت پیش پدری را دیدم که اصرار داشت من را ببیند وقتی او را دیدم قصه ای را برای من تعریف کرد که خیلی لذت بخش بود. یک برنامه مونولوگ ۷ ۶ دقیقه ای من در لنز دوربین در خانه ای باعث شده که دختر خانمی که در حال خودکشی است از خودکشی منصرف شود و بیاید پای تلویزیون بنشیند این موضوع طبیعی است که حال من را خوب می کند.

آن دختر الان بزرگ شده است و ازدواج کرده و بچه دارد. دختری که کاملا تصمیم به از بین بردن خودش داشته وقتی صدای من را از تلویزیون شنیده است از ادامه قرص خوردن منصرف شده است. خب. این یعنی جریان ساختن و واقعا لذت بخش است که برنامه تو بتواند جان یک جوان را نجات دهد. دوست داشتم کاری را دنبال کنم که تاثیر آن را ببینم. برای این کار باید فهیم باشی، باهوش باشی، باید عمیق باشی برای اینکه بهترین اتفاق را انتخاب کنی قطعا من در این جریان سازی اشتباهاتی هم مرتکب شده ام. اما تو اگر می خواهی موثر باشی و در محیطت تاثیر بگذاری از ۳۰ سالگی به بعدت دیگر نمی توانی کم عمق باشی. باید اشرافت را گسترده کنی.
● از کارهایی که درگذشته کردم پشیمانم!
تو مجری صدا و سیما هستی و چهره توده مردم. هیچ وقت فکر کردی برای اینکه قشر روشنفکر جامعه تو را بپسندند باید چه کار کنی؟
ژانر کاری من ژانر اجتماعی است. برنامه من راجع به زندگی است تو وقتی راجع به زندگی حرف می زنی یعنی این برنامه شامل همه اقشار می شود. نمی گویم برایم اهمیت ندارد که روشنفکرها راجع به من چه فکر می کنند ولی من برای عام مردم برنامه می سازم.

بعد از تجربه هایی که به دست آوردم به سبک اجرا رسیده ام. آنقدر آزمون و خطا داشته ام که به فرمول درست رسیده ام. فهمیده ام کدام راه درست است من فکر می کنم تو باید با مخاطب صادق و صریح باشی و اتفاقا به شدت دوست دارم مخاطبانم از چند دست باشند. اگر یک روز به جایی برسی که همه تو را دوست داشته باشند اتفاق عجیبی است. صادقانه اعتراف می کنم دیوانه می شوم برنامه های ۲۴ سالگی ام را می بینم، برنامه های ۲۵ سالگی ام آزارم می دهد، از خیلی از کارهایی که در دهه ۲۰ تا ۳۰ سالگی ام انجام داده ام ناراحتم.
مجله زندگی ایده آل   


ویدیو : احسان علیخانی و دغدغه های ۳۰ سالگی