آیا ما ایرانیها خودمان ذغال فروشیم؟ : اخبار اجتماعی - گزارشی از تولید و بازتولید ...
اخبار اجتماعی - گزارشی از تولید و بازتولید رفتارهای متناقضنمای ایرانیان؛
آیا ما ایرانیها خودمان ذغال فروشیم؟
«عباس آقا» همسایه ما و راننده تاکسی است، وقتی در خیابانهای دم کرده ظهر تابستان تهران به دنبال مسافر میچرخد، کولر سمندش را روشن میکند و شیشههای پنجره را میزند بالا. اما وقتی مسافر سوار سمندش میشود، کولر را خاموش میکند و شیشهها را میزند پایین! یک روز گفتم جریان این کولر چیست؟ گفت: مسافر اگر دربستی سوار شود حقش است که کولر را برایش روشن کنیم اگر نه، نه!
میخواستم بگویم: « مسافر را بی خیال! خودتان چی؟ » بعد فکر کردم که عباس آقا نزدیک 60 سالش است، جر و بحث کردن با او آن هم با این همه مشکلی که در زندگیاش دارد، بی فایده است. نگفتم!زندگی ما ایرانیان به طور کلی دچار تناقضهای کمی نیست. ما رفتارهای خاصی داریم، شوخ طبع و خنده رو و عاطفی هستیم و بارها اتفاق میافتد که برای این که یک شوخی کرده باشیم و دوستانمان دور همی شاد باشند خلاف چیزی را که به آن اعتقاد داریم، بیان میکنیم و...مثلا جوکهایی که هر روز در گفتوگوهای شفاهی روزمره و رسانههای اجتماعی و... تولید و بازتولید میشود،
مصداق این نکتهای است که گفتم! همه ما میدانیم که اقوام و اقلیتهای ایرانی، حقوق زنان و همچنین حقوق پناهجویان خارجی و... از اهمیت بالایی برخوردار است و یک موضوع کاملا جدی است، اما در جمعهای دوستانه ممکن است صرفا برای شوخی کردن، مطالبی را به زبان بیاوریم که ناقض اهمیت و جدی بودن مواردی است که برشمردم. این از یک سو، از سوی دیگر رفتارهای بسیار منحصربفرد و جالبی هم در زندگی ما وجود دارد که مثال زدنی است!
پلان اول
دوستی میگفت: عادت کردهام به کرایههای اضافیای که به تاکسیها میدهم. پیشتر تیکه میانداختم و هر طور که شده باقی پولم را از راننده پس میگرفتم یا اگر موفق به پس گرفتن پولم نمیشدم، چیزی میگفتم که راننده به خاطر جمله اثرگذار من مدتی به این کارش فکر کند و سرانجام از آن دست بکشد، یک بار درست زمانی که داشتم به 400 تومان کرایه اضافهای که راننده گرفته بود، اعتراض میکردم، خانم سن و سال گذشتهای که در صندلی پشتی نشسته بود، رو به من کرد و گفت: آقا کرایهش همینه برو!سرد شدم، نیم تنهام را از پنجره جلویی تاکسی کشیدم بیرون و به خودم قول دادم برای همیشه از بحثهای ژانر خیابانی که جز سر درد در وسط یک روز گرم تابستانی و حس بد تحقیر هیچ نتیجهای ندارند، پرهیز کنم.
پلان دوم
دوست دیگری میگفت: یکی از دوستانم گفته بود که میخواهد در ماه رمضان کمی بیشتر مولانا بخواند! دوستم بود و برایم احترام زیادی داشت. رفتم کتابفروشی سر خیابان و نام همه کتابهایی را که یک جوری به مولانا ارتباط داشت، نگاه کردم! کتابها، کتابهای خوبی بود، اما قیمتها حیا نداشتند! از میان انبوه کتابهایی که تنگاتنگ کنار هم چیده شده بودند، «فیه ما فیه» را دیدم که پشت جلدش نوشته بود 6000 تومان! سریع کتاب را باز کردم تا تاریخ انتشارش را چک کنم.
در بخش مشخصات کتاب یک برچسب بزرگ، جای همه چیزهای دیگر نشسته بود و رویش زده بودند: 8500 تومان.باز هم میارزید! کتاب را برداشتم و رفتم پیش صندوقدار! «فیه مافیه» را به این امید که فروشنده تنها قیمت پشت جلد را ببیند روی میز گذاشتم. نگاهی به پشت جلد انداخت و گفت: اینجا زده 6000 تومان، اما کاغذ خیلی گران شده و قیمت کتاب هم خیلی خیلی بالا رفته و حتی چهار برابر شده است. با این وجود من این را برای شما ارزانتر حساب میکنم که به کتاب خواندن تشویق شوید! قابلی ندارد؛ 12 هزار و 500.سریع ماجرای برچسب داخل کتاب را با کلی امید و آرزو افشا کردم. اما فروشنده با بیان این که برچسبها هم قدیمی هستند، از موضوع طفره رفت ونهایتا با کلی توضیح و بحث، لطف کرد و آن 500 تومان را هم از دنباله قیمت قیچی کرد.روزگاری میخواستند ارز را تک نرخی کنند، طوری زدهاند که کتاب هم سه نرخی شده است.
پلان سوم
این ماجرا را هم که متناسب با فرارسیدن ماه رمضان است یکی از دوستان دیگرمان از رمضان سال گذشته نقل میکرد:
هنوز اذان مغرب را نگفته بودند، ترافیک آن قدر شدید بود که اگر پیاده به سمت خانه میرفتم، یک ساعت زودتر میرسیدم، از فرط تشنگی داشتم هلاک میشدم. همینکه به میدان ونک رسیدم، صدای الله اکبر در غوغای سرخ و سورمهای آسمان میپیچد. چه شانس خوبی! یک آبمیوه فروشی درست در کنار دستم است.
- آقا بی زحمت یه آب طالبی بده، روزه مون رو باز کنیم!
- ای به چشم، قبول باشه برادر!
- قبول حق باشه انشاءلله!
- اینم یه آب طالبی تگری برای برادر روزهدار!
- آقا این که قدیما توش قهوه میخوردن، نه آب طالبی! گفتم یه لیوان نگفتم یه فنجون که!
- میخوای تو لیوان بزرگ برات بریزم؟ قیمتش بیشتر میشه اما!
- این چنده؟
- 3000 تومن!
تشنگی از یادم رفت! یک لیوان پلاستیکی کوچک آب طالبی، 3000 تومان!
- آقا توی تابلوتون که زدین آب طالبی کوچک 1500، بزرگ 2500!
- اون قدیمیه!
همین!
علت العلل رفتارها
در تمام این گزارش چیزی که بیش از هر چیز دیگری خودنمایی میکند، خود محوری برخی از شهروندان هموطن ماست! آنچه که به قول ناصر؛ ساندویچ فروشی در مرکز شهر تهران، با این جمله بیان میشود: «خودتو عشق است! بقیه رو ولش». خودمحوری به این معنی است که نگاه انسان به جهان پیرامونش بر اساس منافع شخصی تبیین شود نه منافع جمعی و گروهی! افزایش افسارگسیخته قیمتها، فردگرایی افراطی، گسترش تنشهای و دعواهای روزانه و.... تا حد بسیار قابل توجهی ناشی از خودمحوری شهروندان ایرانی به ویژه در شهرهای بزرگ است. یکی از مهمترین مفهومهای مرتبط با خودمحوری، اعتماد متقابل است، اعتماد متقابل هم میتواند علت خود محوری باشد و هم معلول آن! در ادامه به این نکته مهم بیشتر میپردازیم!
ما خودمان ذغال فروشیم
اکثر قریب به اتفاق ایرانیان در زرنگی خود این جمله را استفاده کرده و یا شنیدهاند که: «ما خودمان ذغال فروشیم»! این جمله در واقع مبین نوعی بی اعتمادی به دیگری است با این توضیح که این جمله واکنشی از بالا به کسی است که موضوعی را گفته و شنونده آن به علت بی اعتمادی و بدبینی نسبت به آن، سعی دارد تا تظاهر کند که از تار و پود ماجرا آگاه است و به اصطلاح دست وی را خوانده است.سرمایه اجتماعی به طور کلی مبتنی بر اصل «اعتماد متقابل» است و این حکایتهایی که تاکنون در این گزارش خواندید همگی بیانگر عدم وجود اعتماد متقابل میان شهروندان است؛ چیزی که بنای زندگی مسالمت آمیز اجتماعی را تحت تاثیرات منفی خود قرار داده و میدهد.
ذغال فروش شدن اکثر ما ایرانیان، یک واکنش دسته جمعی به عدم حضور اعتماد در جامعه است، و این عدم اعتماد یکی از مهمترین عواملی است که موجب بروز چندگانگی یا تناقض در رفتارهای ما ایرانیان شده است. درو اقع ما ایرانیان معتقدیم که باید اعتماد متقابل داشته باشیم و براساس اصل اعتماد برانگیزی در جامعه زندگی کنیم اما میگوییم چون جامعه ما این زمینه را فراهم نکرده است و در این جامعه اعتماد داشتن مساوی با آسیب دیدن و ضرر کردن است، پس باید بیشتر بدبین باشیم تا اعتماد برانگیز!
علت بی اعتمادی چیست؟
طبیعی است که هر مسئله اجتماعی میتواند علتها و عاملهای متعددی داشته باشد.امان الله قرایی مقدم در این باره با اشاره به نظریات جامعهشناسی در این زمینه میگوید: از دیدگاه جامعهشناسانی مثل هنی فن، جاکوب، کلمن، فوکویاما و دیگران، «اعتماد» مهمترین عامل اجتماعی و به اصطلاح ما سرمایه اجتماعی پیونددهنده است؛ و باعث میشود که سرمایهگذاری طبیعیمان، سرمایهگذاری تکنولوژیکمان و سرمایهگذاری انسانیمان به نتیجه برسد. اگر این اعتماد نباشد این سه سرمایه عمده به هدر میرود؛ چنانکه تاکنون نیز در جوامع جهان سوم به هدر رفته است.
این آسیب شناس اجتماعی، خلف وعده مسئولان پیشین را عامل این کاهش اعتماد دانست و ادامه داد: مسئولان به آنچه که گفتند و قول دادند عمل نکردند؛ گفتند با کسانی که به بیتالمال دستدرازی کنند برخورد میکنیم، اما این کار را کردند. یکی از نمودهای این بیاعتمادی که در سالهای اخیر به اوج رسیده ثبت نام هفتاد و سه میلیون نفر برای دریافت یارانه بود.وی افزود: آیا واقعا ما در مملکت تنها سه میلیون نفر ثروتمند داریم که از دریافت یارانه انصراف دادند؟ بنده کسانی را میشناسم که پنج یا شش خانه دارند و باز هم برای دریافت یارانه ثبت نام کردهاند. این نتیجه بیاعتمادی جامعه است و تا این بیاعتمادی برطرف نشود، نه رشد اقتصادی، نه توسعه اجتماعی و نه توسعه سیاسی صورت نخواهد گرفت.
تیتراژ پایانی...
ریشههای بسیاری از رفتارهای ما ایرانیان به تاریخ دور و درازمان برمیگردد، به ریشههای استبداد زده پادشاهیهای هزار ساله و جنگهای متعددی که از ابتدای شکلگیری حکومت در ایران در این سرزمین به وقوع پیوسته و در شخصیت و ذهنیت ما اثر گذاشته است.با این وجود در کنار عوامل تاریخی، عوامل بسیاری هم وجود دارند که تغییر آنها به آسانی نیست. گسترش آموزشهای مدنی در کشور، شفافسازی هر چه بیشتر ساختارهای حاکمیتی، گسترش آزادیهای مدنی در چارچوب قوانین و... از مهمترین ابزارهایی است که میتواند در آینده شیوههای زندگی ما را به استانداردهای یک زندگی سالم نزدیک کند.
اخباراجتماعی - ابتکار
ویدیو : آیا ما ایرانیها خودمان ذغال فروشیم؟